12-01-2012, 01:04 AM
Mehrbod نوشته: شاید برای این که چندان درباره کارکرد زبان در اندیشهاتان نسِگالیدهاید (فکر نکردهاید)؟سپاس از توضیحات شما.
من از روی رشته کاری با بیش از 100 و خوردهای زبانهای ساختگی (programming) سر و کار داشته و چیرگی دارم و چندتایی هم ساختهام، که به آنها DSL یا Domain-specific language - WiKi میگویند.
اگر مانند من شباروز با زبانهای برنامهریزی سر و کله زده باشید، یک بینادلی تیز (sharp intuition) درباره کارکرد زبان در چگونگی اندیشیدن و فرجامیابی (نتیجهگیری) اتان بدست میاورید.
در اینباره اینجا اندکی گفتمان کردهایم: کارکرد زبان در اندیشه
اینجور نیست. واژگان پارسی همگی ساختاری وندوند دارند که آنها را سادهتر و دریافتنیتر میکند.
برای نمونه، همین «تصور» که شما میگویید، برابر «انگاشت» آن روی پارسی بسیار بهتر کار میکند، چرا که:انگاشتن = تصور کردن
انگاریدن = فرض کردن
انگاشت = تصور = imagination
انگاشتیک = تصوری = imaginary
انگارش = تصور کردن، فرض کردن؛ به مزداهیک (mathematic) انگارش نیز میگویند، چرا که دانش «فروض» است.
انگار = فرض، حالت: انگار که این واژه زیباتر است.
انگاره = ایده؛ idea
و ساختاری سراسر یکسان با «پنداشتن» هم دارد:پنداشتن / پنداریدن = تخیل کردن
پندار = تصور، خیال
پنداره = مفهوم، اندیشه، concept
پنداشت = وهم، تخیل
پیشپنداشت = per-conception
در فرهود (حقیقت) تازیک اندیشه ما را در بند هم کرده، چرا که بجای «انگاشتن» و «پنداشتن» و «گمانیدن» و ...
تنها میگوییم "تصور کردن". هنگامیکه واژه "تصور کردن" چیزی این نیست که یک چیز نگارهای (تصویری) را "میکنید"!
آری، همکنشی و دادوستد میان زبانها و فرهنگها چیزی خواستنی است، ولی در اینجا هم بایستی با نگرشی ژرف و درست به دادوستد پرداخت.
وامواژه (loanword) چیزی بجاست، ولی همانجور که برخی دوستان گفتهاند، ما در پارسی از عربی وامواژه نگرفتهایم، زورواژه گرفتهایم!
چون برای نمونه، آیا برای «سلام» ما خودمان «درود» نداشتهایم که وامواژه بگیریم؟ یا برای «صبح» واژگان «بامداد، پِـگاه و ..» را نداشتهایم؟
یا برای «غذا»، آیا ما خودمان اینها را نداشتهایم؟خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتا، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتا = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast
گاهی زمانها زمانیکه واژه را درست بکار بردید تازه برای خودتان هم چم واژه باز میشود. برای نمونه
من نخستین بار که «سپارش» را شنیدم بود که تازه دریافتم چه چمی دارد و چرا "سفارش" بدرد نمیخورد:سپردن —> سپار
سپارش: آنچه که به کسی میسپرند!
پیش از دانستن این، برای من هیچگاه پیوندی میان "سفارش" و "سپردن" نبود، امروز ولی
زمانیکه میگویم "بهش سپارشت را میکنم"، میدانم که یک چیزی را دارم به کس دیگری "میسِپارم".
اکنون برخی بنادرستی میگمانند اینجا کسی با عرب دشمنی دارد که میخواهد "سفارش"
را دوباره "سپارش" بکند، هنگامیکه آماج مَهندتر (مهمتر) ما بهکرد اندیشه خودمان است.
بهمین ریخت، چم واژه بسیار کهن و باستانی «خواهش» نیز برای من روشن نبود، تا اینکه تازه دریافتم:خواستن —> خواه
خواهش: "خواستن کردن"
پس ما میتوانیم یک چیزی را از کسی "بخواهیم"، یا اینکه میتوانیم آنرا «خواهش کنیم» و بار ارجمندانه (احترام مند) به آن بدهیم.
یا به واژه «قانون = داته» بنگرید، سراپای زبان ما را «دات» گرفته:داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟
ولی ما هیچ آگاهیای به آن نداریم چراکه پیورزانه روی «قانون» پافشاری میکنیم، آنهم زمانیکه خود قانون عربیزه شده canon یونانی است.
من در اینباره دانشی ندارم، ولی تا آنجاییکه از گفتگوهای پراکنده گرفتهام هنود (اثر) بسیاری روی آن گذاشته.
شوربختانه کمابیش همه دانشمندانی که بیجا عرب نامیده شدهاند هم خود ایرانی و پارسی زبان بودهاند، مانند خوارزمی (نام 100% پارسی) که
واژه "الگوریتم - algorithm" را به او دادهاند، هنگامیکه واژه نیاز به "ال-" عربی ندارد و فرهنگستان زبان پارسی هم از اینرو برابر "خوارزم" را برای algorithm گزیده که بس زیباست:خوارزم = algorithm
خوارزمیک = algorithmic
ولی باز برخی کوتهاندیش روی الگوریتم پافشاری میکنند، انگار که بایستی «خوارزم» نخست بشود «الخوارزم»، سپس برود انگلیسی «الگورتیم» شده و سرانجام دوباره به ما برگردد!
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.
اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.
در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.
کسشر هم تعاونی؟!