Mehrbod نوشته: توانستن = من پس از چند روز سرانجام توانستم کار را بیانجامم —> من پس از چند روز سرانجام توان کردم کار را بیانجامم / من از پس چند روز توان یافتم کار را بیانجامم.
نامیدن = من شما را پیشتر آلیث نامیدهام —> من شما را پیشتر آلیث نام کردهام / من شما را پیشتر آلیث نام گذاشتهام.
مانستن = پیچیدگی و همزمان سادگی پارسیک به هیچ زبان دیگری نمیماند.
اینها که کارواژههای ساختگی نیستند
، فَردید من از «کردن
، شدن و ...» کارواژهسازی ِ برساخته بود
!
به مهر اگر میتوانید برای آنان پادنمونه بیاورید
! (چون خودم ژرفاندیشی نکردهام و دلاستوار نیستم
،
به هر روی اینجا که میدان زورچپانی اندیشهها نیست
، جایگاه هماندیشی است)
Mehrbod نوشته: از آنجاییکه در پارسیک ما کمابیش همه کارواژهها را به دو چهرهی گذرا/ناگذرا داریم، چهرهی پیشانگاشتیک
آنها ناگذرا است که بیشتر زمانها همان «شدگی» باشد، چهرهی گذرا نیز بیشتر زمانها «کردگی» کار باشد:
شدن پیشانگاشت
پیریدن = پیر شدن (شدگی) / پیرانیدن = پیر کردن (کردگی)
یافتن = یافت شدن / یابانیدن = یافت کردن
چریدن = چریده/چران شدن / چرانیدن = چران کردن[/color]
رفتن = رفت شدن / روانیدن = رفت کردن
جداییدن = جدا شدن / جدایانیدن = جدا کردن
کردن پیشانگاشت
بررسیدن = بررسی کردن / بررسانیدن = به بررسی واداشتن
اندیشیدن = اندیشه کردن / اندیشانیدن = به اندیشه واداشتن
گذرا و ناگذرا بودن باز پیوندی ندارد
؛ چون آماج من کارواژههای ساختگی بود
!
نه بنواژههایی که از پیش در زبان تنیده شدهاند (جز جداییدن)
؛ چند نمونه باز
برای چنین کارواژههایی
:
باوریدن = باورن کردن (آلیسجان بباور که ... => آلیسجان باور کن که...)
واغیدن = واغ واغ کردن (هاپو واغید => هاپو واغ واغ کرد...)
آروینیدن = آروین کردن (و نه آروین شدن
، این را خودت پیشنهاد داده بودی)
همآغوشیدن = همآغوشی کردن
جدا از همهی اینها مهربُدجان
؛ کارواژهی «پیرش» برای منی که با زبان پارسی
آشنایی بسنده دارم گنگ است
! نخست که گفتی "پیرش" اگر چم آن را درون
کمانک نمیاوردی به هیچ روی درنمیافتم که پیر شدن
، پیر کردن
، پیر ماندن و
بر روی هم فردید شما چیست از این واژه
! ( شاید اصلاً درنمیافتم که بنواژنام است)
Alice نوشته: اینها که کارواژههای ساختگی نیستند ، فَردید من از «کردن، شدن و ...» کارواژهسازی ِ برساخته بود !
به مهر اگر میتوانید برای آنان پادنمونه بیاورید ! (چون خودم ژرفاندیشی نکردهام و دلاستوار نیستم،
به هر روی اینجا که میدان زورچپانی اندیشهها نیست ، جایگاه هماندیشی است)
گذرا و ناگذرا بودن باز پیوندی ندارد ؛ چون آماج من کارواژههای ساختگی بود !
نه بنواژههایی که از پیش در زبان تنیده شدهاند (جز جداییدن) ؛ چند نمونه باز
برای چنین کارواژههایی :
همه کارواژهها یک زمانی برساخته (جعلی) بودهاند دیگر، کارواژهها را اسپاگتی که فرونفرستاده! (:
Alice نوشته: باوریدن = باورن کردن (آلیسجان بباور که ... => آلیسجان باور کن که...)
واغیدن = واغ واغ کردن (هاپو واغید => هاپو واغ واغ کرد...)
آروینیدن = آروین کردن (و نه آروین شدن، این را خودت پیشنهاد داده بودی)
همآغوشیدن = همآغوشی کردن
خب همه اینها گفتیم با هر همکردی بیشتر به کار میرفتند پیشانگاشت میشوند.
آروینستن = آرویدن کردن / آرویناندن = به آروین واداشتن
واغیدن = واغ کردن / واغانیدن = به واغ واداشتن
برخی مانند همآغوشیدن هم میتواند شدن باشد، هم کردن، هم میتوان دلبخواه همآغوشانیدن گفت:
همآغوشیدن (شدن): من و او همآغوشیدیم = هماغوش شدیم.
همآغوشیدن (کردن): مرا با خود همآغوشید = مرا با خود هماغوش کرد.
همآغوشانیدن (کردن):مرا با خود همآغوشانید = ~
Alice نوشته: جدا از همهی اینها مهربُدجان ؛ کارواژهی «پیرش» برای منی که با زبان پارسی
آشنایی بسنده دارم گنگ است ! نخست که گفتی "پیرش" اگر چم آن را درون
کمانک نمیاوردی به هیچ روی درنمیافتم که پیر شدن، پیر کردن، پیر ماندن و
بر روی هم فردید شما چیست از این واژه ! ( شاید اصلاً درنمیافتم که بنواژنام است)
خب چندبار مانند هر کارواژهی دیگری به کار میبری جا میافتد!
فردید نمیخواهد، eš بیشتر زمانها نمایانگر «فرایند {پیشانگاشت}» است، در پیریدن پیشانگاشت شدن است، پس پیرش = پیریدن:
فزونخواری مایهی پیرش است = فزونخواری مایهی پیریدن است = فزونخواری مایهی پیر شدن است.
همانجور که:
اندوهیدن = اندوهش
ولی،
گفتن ≠ گویش
خواندن ≠ خوانش
خواستن ≈ خواهش
باید اینها را به کار گرفت تا از ناآشنایی در بیایند (:
Gilgamesh نوشته: برابر «عمرت بر فناست» ؟
واژهبهواژه: زندگیات بر نابودیست.
آرِشیک:
زندگیت بیهوده است؟
دوستان پارسیکمَند (پارسیک گوی دانشمند!!
) برای واژگان بیگانه ی زیر چه واژگانی پیش می نَهید (پیشنهاد می کنید)؟!
1- حساسیت (Allergy) = ???
2- حساسیت (sensitivity) = ???
3- حساس (sensitive) = ???
4- محسوس (sensible) = ???
4- ظریف (ِdelicate) = ???
5- ظرافت (delicacy) = ???
6- نفس کشیدن، تنفس کردن (breathe (in), inhale; respire) = ???
پ.ن:
هرچند که اگر برابرواژه ی درخوری برای زاب/نامواژه ها یافته بشود، می توان آن واژه را با وندها به نامواژه/زاب گستراند (تعمیم داد).
Sotude نوشته: دوستان پارسیکمَند (پارسیک گوی دانشمند!! ) برای واژگان بیگانه ی زیر چه واژگانی پیش می نَهید (پیشنهاد می کنید)؟!
1- حساسیت (Allergy) = ???
2- حساسیت (sensitivity) = ???
3- حساس (sensitive) = ???
4- محسوس (sensible) = ???
4- ظریف (ِdelicate) = ???
5- ظرافت (delicacy) = ???
6- نفس کشیدن، تنفس کردن (breathe (in), inhale; respire) = ???
درود دوست گرامی
! :)
نفس کشیدن = دمیدن
دمیدن | لغت نامه دهخدا
ظریف = (در چم نازک) باریک
باریک | لغت نامه دهخدا
ظرافت = (بنواژنام) باریکی
حساس = ( با آهنگ فعّال به چم بسیار دارنده و کننده
، مانند رزّاق بسیار روزی دهنده) تیزسُهش
(سرور آریا در جایی «سهشمند» را بکار برده بود که بازهم نزدیک به "حساس" است)
حساسیت = (بنواژنام) تیزسُهشی
، سَهشمندی (هرآینه در فرهنگ پهلوی واژههای فُسیلتر
و البته جَم و جور تری برای "حساس" یافت میشود
، ولی روی همین "سُهش" و اینچیزها
مانور بدهیم نیکوتر است)
محسوس = (با آهنگ مفعول
، حسّ شده) سُهیده
همچنین درود بر شما آلیس گرامی!
من چون می دانستم شاید دوستان در دریافت چم درست واژگان عربی بالا به دشواری بربخورند، برابرواژه های انگلیش آن ها را نوشتم. به نگر من، "باریکی" برابرواژه ی خوبی برای "ظرافت" نمی باشد، چه اینکه باریکی به "thinness" می گویند ولی از "ظرافت" برای "delicacy" بَهریده می شود (بهره برده می شود).
ظریف و ظرافت به چیزی می گویند که به آسانی آسیب بپذیرد یا کسی که زودرنج و زود آسیب پذیر باشد. کنون من هرچه می اندیشم، برابرواژه ی درخوری برای آین دو واژه نمی یابم. اگر نگر ما از "ظریف و ظرافت"، نازک و نازکی باشد که از همین ها می بهریم، ولی باریکی چم دیگری دارد.
برای حساسیت (آلرژی) چه برابرواژه ای درمی نگرید؟! (همان بیماری ویرانگری که 4 هفته است گریبان مرا گرفته و همه ی تنم به خارش افتاده!!! پدرم درآمد!!!
)
به پیوند داداه شده برای "دمیدن" سرزدم؛ ولی به نگر من، امروزه از "دمیدن" بیشتر به چم "باد کردن blow" بهریده می شود و به جای آن، از "دم زدن" برای "نفس کشیدن" می بهرند (بهره می برند/می گیرند). آماج من بیشتر این بود تا از یک کارواژه ی تکواژه ای برای "نفس کشیدن" ببهریم (بهره ببریم).
برابرواژه ی "سُهیده/سوهیده" برای "محسوس" بسیار چشم نواز و زیبا بود! آفرین!
برابرواژه ی "سُهـِشمند/سوهـِشمند" برای "حساس و حساسیت" بسیاز زیبا بود! باز هم آفرین!
پرسشی که در اینجا برای من ساخته شده این است: مگر نه اینکه از "بن کنون+ش"+ پسوند "مند" هم می توان نامواژه ساخت و هم زاب؟!! برای نمونه، از "دانشمند" (امروزه) هم برای زاب بهریده می شود و هم برای نامواژه. او یک دانشمند است. او دانشمند است. برخی واژگان در گذر زمان، دگرش کاربرد داشته اند. کنون می توان از "سوهشمند/سُهشمند" هم برای زاب بهرید و هم برای نامواژه؟!
برای واژگان "حساسیت (آلرژی)" و "ملموس (لمس-شدنی/پذیر)" چه واژگانی را در می نگرید؟!
شما را از برای هم اندیشیتان می سپاسم.
درودی دوباره
! :)
«حساسیت» همان «حساس» است
؛ تنها یک نشانهی "مصدرساز" عربی به
آن چسبیده شده و بنواژنام (اسم مصدر) عربی ساخته شده
؛ (مانند بشریة یا
بشریت و ...) برای چنین زابهایی هم در فرایند بنواژنامسازی پارسی /ای/ را
به پایان زاب میچسبانیم
! حساسیت = سُهشمندی (در پیک پیشین هم گفتم)
--
«ملموس» هم از کالبد مفعول است که "لمس" در آن جاگرفته
، چم راستین آن
"لمس شده" است ولی برای "لمس شدنی/لمس کردنی" هم بکار برده میشود
!
لمس کردن = بساویدن
لمس کننده = بساوا
لمس کردنی = بساویدنی
ملموس = بَسودنی (این یکی بسیار خوشگل و شیک است)
بسودنی | لغت نامه دهخدا
--
«دمیدن» و «دردمیدن» همان دم زدن (نفس کشیدن) است
؛ هرچند از "دمیدن"
برای فوتیدن و بادکردن سود میبرند
، ولی به دید من همسنگ شایستهای برای
"نفس کشیدن" است
!
--
چون «سُهشمند» برابر فروزه و زاب "حساس" است
، نه در جایگاه نامواژه گزینهی
خوبی نیست
!
--
واژهای به فراخور delicacy و "ظرافت" هماینک نمییابم
؛ سه بامداد است و مغزم
کمی تعطیل است
، کمی ژرفاندیشی کنم اگر باز همسنگ سزاواری نیافتم باید
بشکیبیم تا مهربُد بازگردد
!
:e303:
Alice نوشته: واژهای به فراخور delicacy و "ظرافت" هماینک نمییابم ؛ سه بامداد است و مغزم
کمی تعطیل است ، کمی ژرفاندیشی کنم اگر باز همسنگ سزاواری نیافتم باید
بشکیبیم تا مهربُد بازگردد !
والا اگه نگر مرا بخواهید که بسیار دانا و باهوش هستم!
ظرافت میشود همان "نازک نارنجی بودن"
برای نمونه میگیم:
مریم زیادی نازک نارنجی است.
مریم زیادی ظریف است.