Alice نوشته: Mehrbod نوشته: عامل مرگ پیرِش (aging) ئه
دوست گرامی واژه ی "پیرش" نادرست است ؛ برای بنواژه سازی (اسم مصدرسازی)
با پسوند «اِش» شما باید تنها به بن کنون کارواژه ، پسوند «اِش» را بیافزایید !
برای نمونه کارواژه ی «پریدن» را داریم ؛ آن را به امر واگردایند می شود «بپر» ، اکنون
وات /ب/ را بزدایید و به بن کنون آن «اِش» را بیافزایید ! می شود پرش (=بنواژه) ؛
مانند آموزش گردش خواهش و ...
--
برای بنواژه سازی پیر هم "بپیر" و سپس "پیر" و سرانجان "پیرش" نداریم ! برای برخی
زاب ها و فروزه ها و یا واژگان دیگر ، بسنده است که تنها پسوند "ای" را به پایان آنان
بیافزایید تا بسادگی بنواژه بسازید ؛ عامل مرگ پیری (پیر شدن) است ، نه عامل مرگ
پیرش است ؛
پیری بدی خوبی و .. همگی بنواژه اند و نمی توانیم از آنها پیرش بدش خوبش و ...
بسازیم !
رونوشت از
بازدیسی زبان پارسی
...
۱۲- برساختن فعل از اسم
اگر چه مردم در بکار بردن این روش پیشرو هستند (ساخت فعلهایی مانند چتیدن، زنگیدن، تیغیدن، دردیدن و …) ولی روشنفکران و نویسندگان بهرهی چندانی نمیبرند و فرهنگستان هم آغازی لاکپشتی داشته است: انبوهیدن-انبوهش (to aggregate-aggregation)، هنجیدن- هنجیده- هنج (to norm-normed-normate)، هنجاریدن (to normalize)،
پیریدن-پیرش (to age- aging)، سامانش (systematization)، پایانیدن-پایانش (terminate-termination)، سردیدن (to quench)، پخشیدن (to diffuse).
...
بیشترینه ی زاب ها با پسوند "ای" به ریخت بنواژه میدگرند !
دوبند از یک نویسنده ی گمنام که نشد فرنود مهربُد جان ؛ «پیر»
یک زاب است که با افزودن "ای" چم «پیر شدن» را میدهد !
زمانیکه یک واژه ی دم دست و هامیانه را داریم دست به گریبان
واژه ی گمنام و نا آشنای «پیرش» نمی شویم !
Mehrbod نوشته: ما میشویم (:
"اِش" هم پسوند سراسر پارسی است؛ نخست از نام کارواژه میسازیم (پیر —> پیریدن)، سپس از همان باز بُنواژنام (اسم مصدر) میسازیم.
بیشینهی زابهای پارسی هم بیخود به "ی" میرسند، بایستی کار زابسازی را درست و بی گنگاندن زبان انجامید.
پیرش به پیری هزار و یک برتری دارد:
پیری به من گفت که نباید در زندگی هرگز به مال جهان دل بست
شما اکنون به من بگو، این «پیری» در بالا، آیا از یک آدم پیر (= یک پیر) که همان آدم خردمند باشد سخن میگوید، یا از «فرآیند پیر شدن»؟
سفسته است
!
:))
بنواژه سازی با "ای" یک روش شناخته شده است که
کمابیش هر فروزه ای را اسم مصدر میکند
؛ یک گزاره
که تازه آن هم کژتابی دارد که هزار و یک فرنود نمی شود
!
اگر بخواهیم از برای گل روی این گزاره ی بیخود که بنواژه
سازی با «ای» را از ساختار زبان بزداییم که فبها اندر فبها
!
:)))
---
اگر اینگونه است «زمینش» هم بنواژه است
! (= زمین خوردن)
اگر زمینش هم بنواژه شود به اندازه ی تک تک گیسوانم بنواژه
برساختگی (جعلی) برایت میسازم
!
پرسش مهادین
:
آیا «زمینش» بنواژه است
؟
پاسخ آری یا خیر
!
؟
Mehrbod نوشته: آری زمینش یک بنواژنام است، ولی معنی چندانی نمیدهد، «زمینیدن» چه چمی باید داشته باشد؟
سنجه ی معنی دادن یا ندادن بنواژه را از روی کالبدها
و ساختارهای زبان روشن میسازیم
؛ همانگونه که
«پیرش» برای من گنگ بود و اگر چم آن را درون کمانک
نمی آوردی درنمیافتم چیست
، «زمینیدن» را هم من بر
پایه ی همان «پیریدن» ساختم
!
پس این قاعده برای بنواژه سازی و یا بهتر بگویم کارواژه
سازی ناکارامد است و می لنگد
؛ سنجه هم معنی دادن
یا ندادن از نگر من و تو نیست
؛ قواعد پیش انگاشت زبان
است
!
:)))
Alice نوشته: مهربُد گرامی، باریکاندیشی و کندوکاو بجایتان شایستهی نکوداشت است، هرآنچه
که دربارهی من و خیم و خویام از نگارش گفتید، سراسر درست و ریزنگاشته بود !
:)))
من نوشتار و سخنانم را براستی ارزشمند و گرانبها میبینم و شاید آماج مهادینام
از گفتمان و گهگاه گفت و ستیز ، اندیشاندن و آموختن به دیگران است تا یادگیری !
از برای همین اگر نرسپان و یا ایرنگی ناخواسته در گفتارم باشد ، شاید هرگز تــاب ِ
پذیرش ِ آکمندی از سوی خود را نداشته باشم ! :)))
به هر روی ؛ شما هودهی جُستار درباب نوشتار و زابهای فریبگرایانهام را به باریکی ِ
هـــرچه بیشتر ادا کردید، پــس در اینجا به من پروانه دهید که آژگاه گفتار را پیرامون
کاراکتر و نوشتار شما نگه دارم !
--
نخست بــه دید من نگارش Ouroboros پیش از هرچیز، جدی، هولنـاک و هراسآور
است ، جوریـکه مخالفان خــود را در دم سرکوب میکند ؛ هتا در گاه ِ بـذلهگویی و
شوخمندی نیز گفتارشـان آکنده از تـرس و هراسی ناخودآگاهانه میباشد ؛ همان
گونه که فرمودید شاید زاب «بیمارگونه» سراسر شایمند و سزاوار کاراکتر و پیکهای
ایشان باشد !
از سویی دیگر ، نوشتار مهربُد ، بی اندازه مهرمندانه و دلرُباست ! واژگــان گــیرا و
کِشندگی ِ گفتارش سبب ِ نزدیکدلی و دوستی ِخواننده با پیکهایش میشود ،
ایــن پـیوند ِ دوستـانه همواره از نخستین دم تا فرجام ِ پیک بــا خواننده هست و
گزارههای دلنشین و خندههای همیشگی مهربُد، هرگز مایهی گسستن این پیوند
نمیشود ؛ از این رو شاید بتوان افسونگری ِ ِ (شاید هم غمزهگری ِ) نوشتار من را
با شیرینی و کِشندگی گفتار ایشان همسنجی نمود !
این شیرینی در جُستار "ساختارشناسی..." به روشنی دیده میشود ، فرتورهای
پُرگونه، همآرشهای رنگین، آراستمَندی دلپذیر، پیکهای روان و نه چندان خشک
و ژرفبـینانه/کـارشناسانه در بـاب پارسینویسی، شایـد هرخواننده ای را هــرچند
انــدک بسوی پـارسیک و پیکهای ِ دلـکش ِ ایشان بـرُباید ، البته در عـین ایـنـکـه
پختگی ِ ادبیک نیز خمیرمایهی همیشگی پیکهایشان است !
نکتهسنجی مهربد فراهنجار است ! :) در زابش ِ (توصیف ِ) نکتهبینیاش همین بس
کــه تـــا ژرفنـای پیکهای مــن رخنه کرده و همهی گوش و کنارهها و زیر و بماش را
برونکش نموده و موشکافانه واکاویده است ! :)))
جدای از همه چیز، مـنش و خوی نـیک ایشان از روی نـوشتهها و لَـبخندههایشــان
هُویداست ! هتا چندگاه ِ پیش که بـا یکدیگر درگیر جنگ و پیکار بودیم ( و بیپروا بــه
من دشنام میداد :دی ) بــاز نـیکی و مهرمندی ِ ایشان به سخنان ِ نه چندان تیز و
بُرندهاش سایه افکنده بود !
مــن اگر بخواهم بـرروی «فریبگرترین» نگارنده انگشت بنهم، بی هیچگمانی مهربُد را
نشان خواهم داد ؛
اگــر زیور نوشتار آلیس نمادهای سگاوندی ستپر و رنـگین و افسونگریست ، زیور ِ
نوشتار مهربُد خمیرمایهی ادبیک و نیکمنشیشان است، از همین رو بسادگی با
همگان پیوند دوستانه برقرار میکند !
آن بخش سرخرنگ تازیک است.
میتوانید بجای آن از واژههای زیر بهره جویید:
درباب ==» پیرامون، درمورد و...
بذلهگویی ==» شوخ بودن
کاراکتر هم واژهی بیگانهایست از "منش"، "سرشت" و... بهره جویید.
"دست بالای دست بسیار است!"
SAMKING نوشته: آن بخش سرخرنگ تازیک است.
میتوانید بجای آن از واژههای زیر بهره جویید:
درباب ==» پیرامون، درمورد و...
"دست بالای دست بسیار است!"
سمکینگ جان با این گفته برای خودت دردسر بزرگی خریدی ... "باب" به گمان بسیار بالا پارسیکه ... ولی نترس، در
چنین دمهایی همیشه به یاد داشته باش که توانایی بزرگتر آنجا هست که از تو پاسداری میکند و به نیایشهایت مینویشد:
نیایش به درگاه پروردگار بزرگ، اسپاگتی - صفحه 3
تو را به آلیس میسپارم تا برایت روشنگری کند (:
Mehrbod نوشته: سمکینگ جان با این گفته برای خودت دردسر بزرگی خریدی ... "باب" به گمان بسیار بالا پارسیکه ... ولی نترس، در
چنین دمهایی همیشه به یاد داشته باشه که توانایی بزرگتر آنجا هست که از تو پاسداری میکند و به نیایشهایت مینویشد: نیایش به درگاه پروردگار بزرگ، اسپاگتی - صفحه 3
تو را به آلیس میسپارم تا برایت روشنگری کند (:
یا ابیرل فَرس!!
غلط کردم!!
ولی باب عربی هستا... از پیامبر (ص) حدیث شنیدم!!
SAMKING نوشته: آن بخش سرخرنگ تازیک است.
میتوانید بجای آن از واژههای زیر بهره جویید:
درباب ==» پیرامون، درمورد و...
"دست بالای دست بسیار است!"
اوه سام
، باز نیمه شبی سوزنت روی ما گیر کرد
؟
نوشتار خودت که سرشار از واژگان تازیک است
!
بگذریم
؛
آن «باب» در تــازی از بیخ به چم "در" است کـــه
تکینه است
، چندینهی بیسامانش هــم "ابواب"
میباشد
!
این باب هیچ پیوندی بدان ندارد و از کهن پارسی
بوده
! (در شاهنامه هم آمده)
++
"در مورد" هم که پیشنهاد دادی تازیه سام
،
چندیهی بیسامانش می شود "موارد"
!
SAMKING نوشته: بذلهگویی ==» شوخ بودن
کاراکتر هم واژهی بیگانهایست از "منش"، "سرشت" و... بهره جویید.
بذله | لغت نامه دهخدا
"بذله" را معین هم تازی نمیداند
!
---
«کـــاراکتر» هم کــه تازیک نیست
!
:)))
دیگه
؟
Alice نوشته: بذله | لغت نامه دهخدا
"بذله" را معین هم تازی نمیداند !
---
«کـــاراکتر» هم کــه تازیک نیست !
:)))
دیگه ؟
خواهر... اصلن میدونی چیه؟ من شکر خوردم، نیمه شبی به سرم زد یک شوخی بنمایم
ولی خداییش کاراکتر دیگه بیگانه هست.