دفترچه

نسخه‌ی کامل: بررسی سیستم‌های فرمانگری (آنارشی/دیکتاتوری/دموکراسی/…)
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
دوستان نگرشان را درباره لیبرالیسم نگفتند.
البته آنارشیسمی که صحبت شد شباهت زیادی به Libertarianism دارد
Russell نوشته: دوستان نگرشان را درباره لیبرالیسم نگفتند.
البته آنارشیسمی که صحبت شد شباهت زیادی به Libertarianism دارد
البته Anarchism و libretarianism فقط یک نوع نیستند ولی‌ به صورت کلی‌ شباهت‌های زیادی با هم دارند. اما .libertarianism بیشتر به نفع شرکت‌های بزرگ و مخالف مالیات است و خواهان کم کردن قدرت دولت تا آخرین اندازه است، آنارشیسم در طرف کارگران است و خواهان از بین رفتن دولت و حکومت مردم است. گروه libretaranism را در آمریکا افرادی مثل ران پال نمایندگی‌ میکنند.
امیر جان حالا که برگشتی باید فرصت رو غنیمت بشمریم...بیا یه کم از مبانی آنارشیسم بیشتر برامون بگو.در خصوص تقابل آنارشیسم و کمونیسم من به این موارد برخورد کردم:


نقل قول:آنارشیسم, سوسیالیسم تخیلی است و مارکسیسم, سوسیالیسم علمی..چون آنارشیسم ضرورت سوسیالیسم را از تحلیل سرمایه داری استنتاج نمی کنه بلکه در ذهن خودش فقط تخیل می کنه.مثلا همین کرپوتکین تصوری از جامعه ی آنارشیستی را ارائه می ده که در آن مردم اشتراکی کار می کنندو هرچی تولید می کنند را انبار می کنند و اشتراکی استفاده می کنند.چنین شیوه ی تقسیم کاری عقب مانده است.در تخیلات کروپوتکین حکومت ، قانون ، سیستم قضایی ، مبادله ، نظام پولی و ...جایی نداره این تخیلات با جامعه ی پیچیده ی صنعتی در تضاد است.اما سوسیالیسم مورد نظر کمونیست ها از دل شرایط موجود استنتاج می شه یعنی نتیجه ی ضروری فرآیند سرمایه داری است

نظرت چیه؟
بخش راجع به انبار و این حرفها که چرند است، کروپوتکین مبلغ و معتقد به آنارکوکمونیسم بود و تنها تفاوتی که با مارکسیست‌ها داشت در این بود که حذف بلادرنگ دولت در مرحله‌ی آغازین سوسیالیسم را تبلیغ می‌کرد و در تقریبا تمام ِ باقی چیزها موافق با کمونیسم ِ مارکسی بود و این روش ِ کار همان ِ مورد نظر مارکس هم هست!

صحبت از «عقب‌ماندگی» هم فاقد ِ موضوعیت است زیرا مارکس و انگلس هم نه فقط به اندازه‌ی، بلکه به مراتب بیشتر از بزرگان آنارشیسم(از پرودون و باکونین تا کروپوتکین و آرماند...)از جهان عینی عقب‌ ماندند و طعم تلخ تحقیر شدن به دست تاریخ را چشیدند.. واقعیت اینست که تمام این مردان برجسته و هوشمند، ولو بزرگترین مردان نسل خود، جملگی به نوعی قربانیان هگل و تاریخی‌گری و دیالکتیک ِ غیرعلمی و خرافاتی او شدند، و از این جهت همه بدون استثنا از پیچیدگی‌ها و شگفتی‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و تکنولوژیک ِ قرن بیستم ضربه‌هایی هولناک خوردند. آن بخش از نظریه‌ی چپ که پیرامون «تکامل تاریخی جوامع» بود به باور من امروز یکسره بی‌اعتبار و مطرح کردن ِ آن، ریشخندآمیز است..

به قول هیچکاک(درباره‌ی موضوعی دیگر)«همه، درباره‌ی همه چیز اشتباه می‌کردند». پیش ِ من آدمی رقت‌انگیزتر و ترحم‌برانگیزتر از کسی که در بحران‌های مقطعی سرمایه‌داری تجسد و تحقق ِ پیشگویی‌های مارکس را می‌بینند نیست. من این ناتوانی ِ چپ فسیل ایرانی از درک ِ ابهت و عظمت ِ بی‌نظیر سرمایه‌داری پسامدرن ِ فعلی را ناشی از بدبختی ِ ایدئولوژیک ِ این جماعت می‌دانم. اینکه نمی‌توانند ببینند دنیای فعلی چقدر از آنچه مارکس می‌توانست تصور بکند متفاوت است، و اینکه چه مایه سرمایه‌داری توانایی ِ فوق‌العاده‌ای برای انعطاف خود و نجات یافتن تحت هر شرایطی را دارد. دوست عزیز اینها هنوز دلیل طرفداری و پشتیبانی ِ بخش عظیمی از کارگران کشورهای صنعتی از نظام موجود را ناشی از «نا-آگاهی» آنها می‌دانند، «اگر فقط می‌دانستند چه وضع بدی دارند!»، نمی‌توانند این موضوع ساده را درک بکنند که کارگران اکنون چند دهه است که تا جایگاه شریک رسمی سیستم ارتقاع درجه پیدا کرده‌اند، و طبقه‌ی واقعا شکننده‌ی امروز را بی‌کاران، اقلیت‌های قومی، دگرباشان جنسی و در یک کلام «افراد» تشکیل می‌دهند نه‌ «کارگرانی» که به راستی بدل به «طبقه‌ی متوسط» شده‌اند.

جهان امروز خوشبختانه به سمت ِ بدبینی نسبت به دولت‌ها پیش می‌رود، و کمونیست‌ها به درستی امثال مرا ارتجاعی و خرده‌بورژوا می‌نامند، زیرا اگر روز انتخاب فرا برسد، من بطور قطع سلطه‌ی بازار را بر سلطه ی دولت ترجیح خواهم داد(آنهم «دولت انقلابی»!). این توقعی‌ست بی‌جا و وقیحانه که پس از گولاک صحبت از «زوال دولت در مرحله‌ی کمونیسم» بکنید و توقع داشته باشید کسی شما را جدی بگیرد یا باقی ِ مقاله‌تان را بخواند، دولت‌ها همه، و دولت‌های ایدئولوژیک از دم شریر هستند. در پاسخ به این کمونیست‌ها اغلب پوزخند می‌زنند که «تمام دولت‌ها ایدئولوژیک هستند»، و این هرچند درست، میان دولتی که ایدئولوژی رسمی دارد با دولتی که هدف محوری ِ آن حفظ شرایط موجود است بسیار متفاوت است، اولی می‌خواهد همه را از دم بتراشد تا به قالب ِ ایدئولوژی ِ او بخورند، دومی فقط تلاش می‌کند از تغییر پیشگیری بکند.

وانگهی امروز آنچه اهمیت بیشتری از دشواری‌های تئوریک دارد، حفظ و گسترش هرچه شدیدتر و بی‌رحمانه‌تر ِ تفاوت‌های فکری در جامعه است. با گسترش روشنگری در جامعه، یعنی بلوغ فردی، و نه «آگاهی طبقاتی» و مهملاتی آن چنانی، فاشیست‌ها از هر گروه و جناح سیاسی آرام‌آرام ناپدید خواهند شد. و دموکراتیزه، سکولاریزه و لیبرالیزه شدن ِ جهان دست‌ ِ آخر به سود ِ ما سوسیالیست‌های آزادی‌طلب است، چراکه آنچه ما طلب می‌کنیم، چیزی بجز پیش‌بردن آرمان‌های لیبرال، دموکراتیک و سکولار یک مرحله‌ پیشتر از سیاست، و وارد کردن ِ آن به جامعه و اقتصاد نیست.
من به سیستم حکومتی سوسیال دموکراسی و وجود co-operative‌ها هستم ، یعنی‌ یک منطقه که کارخانه‌ها دارای صاحب نباشند ، تمامی‌ کارگر‌ها صاحب کارخانه باشند و سود را تقسیم کنند ، این اولین شرط سوسیالیسم هست. در سیستم این شکلی‌ رقابت برای تولید و کیفیت هم وجود دارد ، مالکیت خصوصی هم باید وجود داشته باشد ، ولی‌ نه اینکه ۱% جامه ۹۰% پول را داشته باشند ، هرک پول بیشتر دارد باید مالیات بیشتر بدهد و دین خود را به جامعه بدهد ، جایی که باعث شده او پولدار بشود.
اما در مورد سیاست خارجی‌ نظر ما به نظر آقای بوش و نتانیاهو نزدیکتر است.E40a
برای جلوگیری از انحراف تاپیک «جمهوری یا پادشاهی پارلمانی» پاسخ دوست ارجمند راسل را اینجا دادم. امیدوارم ببخشند.

Russell نوشته: امیر گرامی امنیت و خشونت رو چطور میشه حل کرد؟

دستکم دو روش برای حفظ آرامش اجتماعی وجود دارد: همکاری، اجبار. از بعد تاریخی جوامعی که برمبنی ِ تضاد شکل گرفته‌اند، و در آن بخشی از جامعه مورد بی‌عدالتی بخشی دیگر قرار گرفته، اجبار به عنوان اصلی جداناشدنی از نظم عمومی جعل می‌شده، زیرا سرکوب و اجبار ِ قهرآمیز تنها راه برای ممانعت از تلاش کسانی که مورد ظلم قرار گرفته‌اند برای مقابله با آن است. نگاهی به آمار جرم و جنایت، به خوبی نشان می‌دهد که این پدیده ارتباط مستقیم با سطح اختلاف طبقاتی دارد و کشورهایی همچون ایالات متحده یا آفریقای جنوبی که هم از منظرگاه تاریخی و هم از پنجره‌ی جامعه‌شناختی برپایه‌ی سرکوب گروهی بزرگ از شهروندان خود شکل گرفته و به تکامل رسیده‌اند، در میان جرم‌خیزترین کشورهای جهان هستند.

گذشته از این، دستگاه سیاسی/اجتماعی/اقتصادی موجود به‌جای آن‌که به راستی توانایی پیشگیری از جرم را داشته باشد، از طریق سرکوب سیستماتیک فردیت، تحمیل ارزشهای اجتماعی بسیار بسته، و ترور شخصیت و جایگاه انسانی کسانی که خارج از این حلقه‌ی بسته قرار می‌گیرند نه تنها مطلقا از کنترل جرم و جنایت عاجزست، بلکه بالعکس برجسته‌ترین انگیزه‌ و محرک برای گرویدن افراد به نقض حقوق هم‌نوعانشان محسوب می‌شود. تقسیم عمیقا ناعادلانه زندگی(و نه «نابرابر»، که نابرابری توانایی‌ها و پیرو آن اندوخته‌ها و دستاوردهای انسان‌ها پدیده‌ای‌ست طبیعی، اما نابرابری در حقوق، جایگاه انسانی و ابزار پیشرفت چیزی‌ست تحمیلی و از جمله بدترین ویژگی‌های سرمایه‌داری)، وجود نیرویی سراسر توهین به شخصیت و شعور انسان بنام پلیس، که کارکردی بجز سرکوب برای آن تعریف نشده، و حالت انتزاعی، از بالا به پائین و یکسره طبقاتی ِ جامعه، قانون و حتی خانواده و فرهنگ، همگی در میان دلایل اصلی گرویدن به جرم و خشونت در جامعه است.

اما حتی با تمام این تفاصیل، حتی در این جوامع امروزی ما هم، که میلیون‌ها میلیون مورد ظلم و بی‌عدالتی قرار می‌گیرند، در همه شرایط ۹۹٪ مردم هرگز مرتکب جرم و جنایت نمی‌شوند. مدافعان سیستم موجود حتی این رفتار نوع‌دوستانه، مبنی بر اخلاقیات و مسئولانه را به «ترس از مجارات» و «عواقب احتمالی» ربط می‌دهند، اما نزد من این بزرگترین دفاع برای ذاتا مشتاق به همکاری و همیاری بودن انسان‌هاست. اکثریت قاطعی از مردم در همه جوامع صلح‌جو و نرم‌خو هستند، و مشتاق برای کمک به یکدیگر اگر شرایط اجتماعی اجازه‌ی آن‌را بدهد. اینکه ما موجوداتی درنده هستیم منتظر خاموش شدن چراغ‌ها تا به جان هم بیافتیم و یکدیگر را بدریم، یکسره چرند است، و نه فقط هیچ سندیتی ندارد، همه‌ی مدارک و شواهد موجود خلاف آن‌را گواهی می‌دهند.

نکته‌ی دیگر بایستگی برای تغییر دیدگاه ما نسبت به مفاهیم، و لزوم برطرف کردن چندگانگی‌های مصنوعی در نظام اجتماعی‌مان است. برای مثال در جوامع پساسرمایه‌داری امروز اغلب مردم بطور خودانگیخته دچار این باور مضحک هستند که «دزدی» در قانون منع شده. حال آن‌که اگر کمی دقت بکنیم، می‌بینیم که انواع بی‌شماری از آن‌چه می‌تواند به سادگی دزدی انگاشته بشود نه فقط «منع» نشده، بلکه به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از طبیعت جامعه‌ی بشری هر روزه جعل و تبلیغ می‌شود(مثلا اینکه ۹۰٪ کار برای تولید یک محصول را شما بکنید و در آخر فقط ۱٪ آن به عنوان دستمزد به شما داده شود چیزی بجز دزدی نیست، یا اینکه کشوری چند صد سال منابع انسانی و طبیعی و فرهنگی یک کشور دیگر را به یغما می‌برد، یا اینکه ابرشرکت‌های چندملیتی توان رقابت حقیقی را شرکت‌های کوچک محلی می‌گیرند، یا اینکه برای بهره‌مندی از حداقل‌های لازم برای زنده بودن شما را وادار به گذشتن از صدها حلقه‌ی آتش می‌کنند و ...).

بنابراین تعریف جرم می‌باید که از «آن‌چه دولت ممنوع کرده» تغییر، به چیزی بدل بشود که به راستی برای همزیستی اجتماعی انسان‌های آزاد و برابر با یکدیگر لطمه وارد می‌کند. من به راستی باور دارم که اگر انواع سیستماتیک جرم را بزداییم، قانون را از جایگاه چیزی انتزاعی به بایستگی‌های عینی برای زندگی مسالمت‌آمیز تغییر بدهیم و ضمانت اجرایی آن‌را از پلیس و زندان به مسئولیت‌پذیری استحاله بدهیم، انواع پراکنده و انفرادی آن نیز نابود خواهند شد.

با وجود این حرفها، حقیقت غیرقابل انکار اینست که درصد بسیار اندکی از جرم‌ها هستند که ریشه‌های جامعه‌شناختی ندارند، همچون جرایم مربوط به جنون، نقصان‌های ژنتیکی(جنون‌پیشگان و ریسک‌تیکرها و ..)، پاسخ من به این چالش اینست که آیا ما باید ساختار اجتماعی خود را برمبنی استثناها بنا بکنیم؟ ایا برای رفتار درصدی بسیار ناچیز از کژ و کوژی‌های رفتاری باید درصد بزرگتری که چنین نیستند را مجازات بکنیم؟ یقینا خیر.

اما راه برخورد با اینها چیست؟ این به راستی پرسشی دشوار است که هنوز جای بحث گشوده دارد. به باور من برعهده‌ی هر نهاد و جامعه‌ای‌ خواهد بود که تصمیم بگیرد با این احتمال و چنین مشکلاتی چگونه برخورد خواهد کرد، می‌توان آن‌ها را با اخراج از کمونیتی مجازات کرد، می‌توان آن‌ها را در جوامعی مخصوص به خودشان جای داد(که متشکل از آدم‌هایی به طبع بخور و ببر و بزن و بکش خودشان است)، می‌توانند با بوجود آوردن تابوی فرهنگی درصد کسانی که برپایه‌ی این علایق بیمارگونه رفتار می‌کنند را کاهش بدهند و ... اما من راه حلی برای آن ندارم، هیچکس هم نمی‌تواند ادعا بکند که می‌تواند شرایط پس از انقلاب را پیشبینی بکند و یا اینکه از پیشرفت‌های آینده مطلع است، هم‌اکنون ما می‌توانیم جنون‌پیشگان را شناسایی بکنیم، شاید در آینده توانستیم راه درمان آن‌را هم بیابیم، و مانع از این بشویم که اکثریت ۹۹٪ بدلیل ترس از جنایات اقلیتی ۱٪ در شرایط نابرابر، سرکوب و سلطه زندگی بکنند.
خب من تا مدتها تصور منفی ای نسبت به آنارشیسم داشتم. فکر میکردم آنارشی یعنی هرج و مرج و بی نظمی و اینها. در نا خودآگاهم تصوری منفی نسبت به آنارشیستها داشتم، شبیه همون تصوری که مسلمانان سنتی به بیخدایان دارند. آنارشیستها رو آدمای عجیب و غریبی میدونستم! ولی بعدا با اطلاعات کمی که بدست آوردم، خیلی به نظرم جذاب اومد! متاسفانه منابع چندانی هم بزبان فارسی وجود نداره انگار. به نظر من شاید کمتر عقیده ای این قدر تصور نادرست درباره اش وجود داشته باشه. E421

الان هم برام عجیبه که بسیاری از دوستان نظر مثبتی در مورد آنارشیسم دارند. فکر میکردم بجز امیر و آنارشی، بقیه اعضا موضع مخالف و تندی در برابر آنارشیسم داشته باشند!

یه سئوال داشتم هر کسی با نهاد حکومت مخالف باشه آنارشیست محسوب میشه؟! منظورم اینه که گروه خاصی وجود داره که آنارشیست نباشه ولی با نهاد حکومت مخالف باشه؟!
Bibak نوشته: یه سئوال داشتم هر کسی با نهاد حکومت مخالف باشه آنارشیست محسوب میشه؟! منظورم اینه که گروه خاصی وجود داره که آنارشیست نباشه ولی با نهاد حکومت مخالف باشه؟!
برخی دست‌راستی‌های آمریکا اخیرا دیوانه شده‌اند، و طرفدار مسلک ابلهانه‌ای هستند بنام «آنارکوکاپیتالیسم»، که طرفدار انتقال سکان سلطه از دستان دولت به ابرشرکت‌های سرمایه‌سالار است. کمونیست‌ها هم در نهایت جامعه‌ای بی‌دولت را می‌خواهند، اما راه رسیدن به آنرا از دیکتاتوری پرولتاریا می‌بینند.
عجیب است که هموندان این انجمن انقدر با نظریه های آنارشیستی همسو هستند اما تاپیکی مخصوص برای آن نداریم!
اما در کلمطالب جالبی بودند.
یک پرسش هم من دارم:
برای رسیدن به انارشیست دقیقا چه راه حلی وجود دارد؟
جنگ؟ و انقلاب؟
آیا این با خواست ذاتی انارشیسم در تضاد نیست؟
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8