دفترچه

نسخه‌ی کامل: بررسی سیستم‌های فرمانگری (آنارشی/دیکتاتوری/دموکراسی/…)
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
Ouroboros نوشته: پیوند علی میان سلطه‌ورزی و قدرت آنست که شخص مشتاق به حفظ و گسترش قدرتی‌ست که در اختیار او قرار گرفته نه از دست دادن آن. و نیز گفتیم که شخص قانون‌گزار نسبت به شخص تحت قانون دارای اختیار و قدرت است که حتی در کنترل‌شده‌ترین انواع نیز مورد سوء استفاده‌ی روزمره قرار می‌گیرد.

پراکنش فیزیکی قدرت تاثیری در توانایی ما برای کنترل آن ندارد، اتفاقا شاید ارتباط مستقیمی وجود داشته باشد میان تمرکز قدرت و افزایش شدت و گستره‌ی نفوذ و توانایی سلطه‌ورزی آن. چنانکه این قدرت هرچه بیشتر در میان افراد جامعه پخش شده باشد، توانایی آن افراد برای سوء استفاده از آن کمتر و کمتر می‌شود.

این بهتر شد, ولی همچنان میلنگد, بویژه‌ با کژفرنود پنداشتِ پرسش (مصادره به مطلوبی) که به کار رفته: قدرت بد است, چون کسیکه قدرت دارد میخواد تا پایِ جان از دفاع کند.
پرسش جا افتاده: خوب چرا کسیکه قدرت دارد میخواهد از دفاع کند؟

به زبان دیگر, قدرت را یک چیز خودآماج در نگر گرفته‌اید (Wille zur Macht؟) و آنرا پیوند علّی میان دولت و فاشیسم‌گرایی آن نمایانده‌اید.
هنگامیکه در نگاه فرگشتیک, ما نخست نیاز را داریم, سپس ابزار برآوردن نیاز. برای نمونه گرسنگی یک نیاز است, دزدیِ نان ابزار برای برآوردن آن.
پس باید از خود پرسید, آیا قدرت به خودیِ خود یک نیاز است, یا ابزار/راهی برای برآوردن دیگر نیازها؟

پیوند علّی میان گندیدگی (فساد) و نهاد آژگاهیک را شما زمانی پایورانده‌اید که نشان دهید, کسیکه توان یا قدرت را در دست دارد دیر یا زود
برای برآوردن بهمان نیاز خود به رویکرد‌هایِ فاشیستیک روی خواهد آورد (و اگر توانستید نشان دهید هیچ راهی نیز برای پیشگیری از این رخداد نیست).





Ouroboros نوشته: مشروع و نامشروع را انتخاب شخصی افراد است که مشخص می‌کند نه خیال‌پردازی‌های من و شما از فراز برج عاجمان، اگر مردمی انتخاب کردند که دوست دارند در جامعه‌ی سراسر بهره‌دهی و نوکری زندگی بکنند حق بدیهی و طبیعی آنهاست و به زور نمی‌توان همچون پیامبر اسلام کسی را زنجیر زد و به بهشت برد. پیرو همین استدلال،

اینجا هم ما دگرسانی میان دادمندی و دادوندی را داریم, دادمندی از دادگذاری (establishing the law) میاید
و دادگزاری (enforcing the law) که گسترش آن باشد, ولی دادوندی از خرد و فرنودسار ریشه میگیرد و پیوندی بایسته به ایندو ندارد.
همانجور که در کشوریکه بیشینه‌یِ مردم مسلمان باورمند هستند, کشتن دگراندیشان دادمند (legal) است,
ولی با نگرش به فرنود و خرد دادوند (legitimate) نیست و خود شما هم با دادمندی آن میستیزید.


پارسیگر
Ouroboros نوشته: دولت نیز دقیقا نهادی‌ست مشابه که در آن شما حقوق می‌گیرید تا از مرزهای قانون دفاع بکنید. ببینید، من در آن جستار گذر از حکومت هم گفتم که دولت زاییده‌ی بحران است، یعنی تنها زمانی معنای وجودی پیدا می‌کند که شما از قانون گذشته باشید، در محدوده‌ی قانون دولت معنا ندارد و یک نهاد کاغذبازی و بوروکراتیک بیشتر نیست(که وجود داشتن یا نداشتن آنهم اهمیتی ندارد)، زمانی دندان جانور را می‌بینید که از محدوده‌ی قانون عبور بکنید، و در آن شرایط دولت دقیقا نهادی‌ست که در آن گروهی از افراد استخدام شده‌اند تا شما را سرکوب بکنند. قدرتی که به پلیس داده می‌شود دقیقا از جنس همانی‌ست که در این آزمایش مورد برسی قرار گرفته.

اینجا یک شر متعدد هم در کارست که هرچند ما تحت سلطه‌ی قانون هستیم و نمی‌توانیم نباشیم، دولت در کشورهای دیکتاتوری(از جمله دیکتاتوری پرولتاریا=دیکتاتوری اکثریت)نیست، و در دولتهای دموکراتیک هم «می‌تواند» نباشد. یعنی این تصور که چهارچوب عملیاتی دولت را مشخص می‌کنیم و قدرت را به آن می‌سپریم و با خیال راحت زندگی‌مان را می‌کنیم، اغلب نادرست از اب در می‌آید و دولت می‌کوشد تا قدرت خود را از روشهای گوناگون افزایش بدهد و به نوعی در چالش مداوم با جامعه‌ی مدنی به سر می‌برد.

...

اعمال قدرت دولت همواره نامشروع خواهد بود زیرا حق انتخاب از فرد برای عضویت در جامعه‌ای که آن قانون درش تحریر و اعمال می‌شود گرفته شده و کسی از او شخصا نپرسیده آیا می‌خواهید (مثلا) حداکثر سرعتی که با آن رانندگی می‌کنید ۱۲۰ کیلومتر در ساعت باشد یا نه. در دموکراسی چنین انتخابی وجود ندارد، در دولت شوراها نیز چنین انتخابی وجود نخواهد داشت زیرا در هر دو مدل مشروعیت را برآمده از نفع حداکثر ممکن مردم می‌دانند نه افراد انسانی.

کمی هم فلسفه.

به دید من اینها نکته‌هایِ خوبی بودند, بویژه اینکه دربرابر نهاد [آژگاهیک] دولت, هیچکس نمیتواند براستی "آزاد" باشد.

در نوشته‌هایِ کازینسکی (از جستار پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا می‌رویم؟ - برگ 5 ) پیشتر من به این پرداخته بودیم و در فرهود, شاید بزرگترین دشواری کازینسکی با شهرمندی همین نکته بوده که با ساخت ابرسازواره‌یِ دولت
تک تک مردم «خودگردانی» را از دست میدهند.
کازینسکی این را یک «نیاز» خوانده و آنرا "فرایند توان" یا "power process" مینامد: نیازی فرگشتیک به خودگردانی و داشتن توان راستین در راستادهیِ سرنوشت خویشتن.

ب.ن. در جهان امروز هیچکس نمیتواند بتنهایی بگُزیرد که بمب اتم ساخته نشود, یا ساخت بهمان
فندآوری به دیر افکنده شود یا نوزادان بیمار/deformed در همان آغاز زایش کشته و آسده شوند. این گزیرشها
را همبود (براه دولت) برای همه‌یِ ما میگیرد و توان راستادهی یک هومن در ریخت درست و هنجار اش به یک رای کوتاه میشود.
در این میان, کازینسکی از «کنشگری‌هایِ جانشین» یا "surrogate activities" نام میبرد — این فرایافت
چندین جای دیگر با نامهای نزدیک برساخته شده — که در آن هر کس بجای داشتن کنترل و خودگردانی راستین, با پرداختن
به کنشگری‌هایی که راستادهنده‌یِ و دگراننده‌یِ راستین و فربودین نیستند, این نیاز را بکوشد برآورده سازد: دانشمند یا پژوهشگری که نیاز به پول ندارد ولی همه‌یِ
زندگی اش را در آزمایشگاه روی شناخت یک چیز بسیار ویژه‌کارانه (پیوندشناسی اتم‌ها, فیزیکی کوانتوم, ...) که هیچ بازنمودی در جهان بیرونی ندارد میگذارند (= کنشگری
جانشین پژوهشگر, بجای پرداختن به کنشگری‌های راستین که همان نیازها و کنشگری‌هایِ فرگشته‌یِ نیاکان شکارچی-گردآورنده‌یِ ما باشند).

در نوشته‌هایِ ژیژک (برگرفته از لاکان) نیز به نمونه‌یِ نوزادی میرسیم که
با مکیدن پستانک, رانه‌یِ نیاز را دارد می‌برآورد, بی آنکه خود نیاز را برآورده باشد.
خب با در نگر داشتن همه‌یِ اینها, ما یک چیز مهند دریافته‌ایم:
١- در فرگشت ما نیازی به نام "کنترل سرنوشت" یا "خودگردانی" هم داریم.
٢- بهای پیشرفت فندآوری (آژگاهش و درست شدن ابرسازواره‌یِ همبود/دولت/شهرمندی) کاهش خودگردانی هومنان (تا یک آستانه‌ای) است.

اکنون همه‌یِ آنچه شما از بدی‌هایِ دولت گفتید در راستای یکمی میرود. برای روشنگری بهتر, ما
میتوانیم دولتی را بیانگاریم که همه‌یِ کارهایش را درست و بجا میانجامد, بی آنکه ولی به شما پروانه‌یِ ناهموندی دهد.
یا در پادنمونه, دولتی را بیانگاریم که کار خود را بسیار ناجور و بد میانجامد,
ولی شما میتوانید هرگاه خواستید ناهموند شوید: در جهان امروز هم با داشتن هوش
بالا و برنامه‌ریزی بلند-زمان و سخت, میتوانید یک روزی خودگردان شوید, گرچه نه بهمین سادگی.

پس اینها هنوز "پیوند علّی" یا بایستگی میان دولت آژگاهیک و فاشیسم (نتوانید هرگز ناهموند شوید) نیستند.
ما میتوانیم همچنان دولتی را نیز بیانگاریم که توان ناهموندی را به شهروندان اش میدهد (= چیزیکه شما منکر شایندیِ آن هستید).
در فرجامیابی, یک دولت آژگاهیک میتواند با نگرش به نیاز توانخواهی (در کنار دیگر نیازها, همچون نیاز به آسودگی
از کار, خوراک, پوشاک, خواب, ...) تا یک مرز ویژه‌ای دسترسی و راه برآوردن آنرا برای شهروندان اش باز بگذارد.



پارسیگر
تمام این سیستمهای دیکتاتوری ناشی از عدم تقوای حاکمان است در حالیکه در نظام ولایت فقیه قلب ملت با قلب ولی فقیه یکی شده منی ها به ما تبدیل شده و با وحدت کلمه به کفار و مشرکان تاخته میشود لذا نظام ولایت مطلقه فقیه عین آزادی است و آزادترین نظام همانا ولایت فقیه می باشد که انسان را از کفر و شرک و عبادت طاغوت آزاد می کند.E032E14c
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8