دفترچه

نسخه‌ی کامل: آیا خداوند میتواند سنگی خلق کند که خود نتواند آن را بلند کند ؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
از آنجا که هر سوال به فرم "آیا ...؟" را می توان به فرم "آیا p درست است؟" بازنویسی کرد و میدانیم که اگر p یک گزاره با معنی باشد، آنگاه یا درست است یا نادرست، من مسئله را به صورت زیر مطرح می کنم. در اینجا دیگر نمی توان از نادرست بودن پرسش سخن به میان آورد، چون دیگر پرسشی در کار نیست.

دو گزاره (نما)ی زیر را در نظر بگیرید:
  1. x قادر مطلق است.
  2. x میتواند سنگی بسازد که خود نتواند آن را بلند کند.
برای هر x که گزاره 2 نادرست باشد، گزاره 1 نادرست خواهد بود و برای هر x که گزاره 2 درست باشد، گزاره 1 باز هم نادرست خواهد بود. در نتیجه، گزاره 1 برای هیچ x ای نمی تواند درست باشد.

(در اینجا، شاید تنها یک نکته جای اندکی بحث داشته باشد و آن اینکه، برای مجموعه ای از x، گزاره نمای 2، نه درست و نه نادرست، بلکه بی معنی خواهد بود. ممکن است در این مجموعه، x ای باشد که به ازای آن، گزاره 1 درست باشد.)

اما اگر تعریف قادر مطلق را مطابق تعریف Toxic گرامی، به صورت زیر در نظر بگیریم:
Toxic نوشته: خدا موجودی است که هر کاری را که منطقاً ممکن باشد میتواند انجام دهد (تعریف قدرت مطلق)
می توان گفت که "ساختن سنگی که نتوان آن را بلند کرد" یک کار منطقاً ممکن است، چرا که دستکم یک موجود هست که بتواند چنین کاری انجام دهد. آیا خدا میتواند این کار منطقاً ممکن را انجام دهد؟ اصلاً چرا راه دور برویم، نشستن به طور واضح یک کار منطقاً ممکن است. آیا خدا میتواند بنشیند؟ آیا میتواند خودکشی کند؟
اینها همه کارهایی منطقاً ممکن، اما 'برای خدا' منطقاً محال هستند، چون انجام آنها با ذات خدا ناسازگار است. در اینجاست که ممکن است مایل باشید که تعریف قدیر را به صورت زیر اصلاح کنید:
نقل قول:موجود الف قدیر است در صورتی که اگر ب کاری منطقاً ممکن باشد و ب در تناقض با ذات موجود الف نباشد، الف بتواند ب را انجام دهد.
برای دیدن اشکالاتی که از این تعریف پیش می آید، میتوانید اینجا را ببینید.
نقل قول:سنگی که موجودی که هر سنگی را میتواند بلند کند نمیتواند آنرا بلند کند. (تناقض)

مهربد نوشته: اینکه تناقض نیست،

برای واضحتر شدن تناقض :

موجودی که هر سنگی را میتواند بلند کند را X مینامیم. برای سنگ هم حرف s را بکار میبریم.

"موجود X میتواند هر سنگی را بلند کند " بزبان منطقی میشود : اگر s سنگ باشد آنگاه X میتواند آنرا بلند کند. P ==> Q
"سنگی که موجود X نمیتواند بلند کند" بزبان منطقی میشود : s سنگ است و X نمیتواند آنرا بلند کند . p & ~Q

تا همینجا هم معلوم است که این دو گزاره با هم متناقض هستند اما بازهم برای روشنتر شدن موضوع جدول ارزش منطقی گزاره های فوق را هم میاورم :

[ATTACH=CONFIG]278[/ATTACH]

ملاحظه میکنید که در جدول فوق هرجا که گزاره P==>Q  درست (T) باشد ، گزاره P & ~Q نادرست (F) است.
این یعنی دو گزاره با هم متناقض هستند.


نقل قول: این شما هستید که انگاشته‌اید (فرض کرده‌اید) که خدا می‌تواند قادر مطلق باشد.

انگاشت:
  • خدا قادر مطلق است/خدا موجودی است که هر سنگی را می‌تواند بلند کند.
در اینجا ما می‌آییم انگاشت شما را حُکم در نگر گرفته (آن را درست پنداشته) و سپس به بررسی آن می‌پردازیم، اینچنین که:

پرسش:
  • آیا موجودی که می‌تواند هر سنگی را بلند کند، می‌تواند سنگی درست کند که خود نتواند بلند کند؟
اگر:
  • خیر:
    پس خدا قادر مطلق نیست، چرا که نمی‌تواند سنگ گفته شده را خلق کند.
  • آری:
    پس خدا قادر مطلق نیست، چرا که نمی‌تواند سنگ خلق شده را بلند کند.
چنانکه می‌بینید، با حُکم در نگر گرفتن انگاشت، به نادرست بودن انگاشت و قادر مطلق نبودن خدا خواهیم رسید.

 همانطور که پیشتر اشاره شد ظاهراً تفسیر شما از قادر مطلق اینست که کارهای منطقاً ناممکن را هم انجام دهد وگرنه قادر مطلق نیست. ولی اگر تعریفی را که از قادر مطلق بدست دادم در نظر بگیرید ملاحظه  کردید که به محض قرار دادن این تعریف در سئوال مذکور، آن سئوال متناقض خواهد شد. 


نقل قول:از سوی دیگر، همچنانکه بالا گفتیم آدمی می‌تواند سنگی درست کند که
 نتواند آن را بلند کند، که خود یک مثال نقض در قادر مطلق نبودن خدا نیز به شمار خواهد رفت.

 این یک استدلال جداگانه است برای قادر مطلق نبودن خدا که نیاز به بحث جداگانه دارد.
با تعریفی که برای قدرت مطلق عرضه شد میتوان پاسخ پارادوکس سنگ را داد (هدف من در این تاپیک همین بود) اما برای  استدلال اخیر لازم است که تعریفی کاملتر از قدرت مطلق بدست داده شود.
هر وقت کسی قبول کند که پارادوکس سنگ نمیتواند عدم قدرت مطلق خدا را ثابت کند میتواند برود سراغ استدلال زیر.

 
 1- خدا منطقاً نمیتواند سنگی درست کند که نتواند بلندش کند.
 2- انسان منطقاً میتواند سنگی درست کند که نتواند بلندش کند.
پس :
 3- کاری هست که انسان منطقاً میتواند انجام دهد و خدا نمیتواند.
 4- قادرمطلق باید بتواند هرکاری را که دیگر موجودات منطقاً میتوانند انجام دهند ، انجام دهد.
پس :
5- خدا قادر مطلق نیست.

 اگر تعریفی را که قبلاً بدست دادم (قادر مطلق موجودی است که هر کاری را که منطقاً ممکن باشد میتواند انجام دهد ) در نظر بگیریم ، به نظر میرسد استدلال فوق منتج است و مقدمه هایش هم صحیح هستند.

 اما همانطور که asmani عزیز اشاره کرده تعریف دیگری برای قدرت مطلق هست که میتواند این استدلال را هم بی اثر کند.

اگر لازم  باشد باید در تاپیک دیگری در این باره بحث کنیم. موضوع این تاپیک پارادوکس سنگ است نه استدلالهای دیگر.53
asmani نوشته: که ممکن است مایل باشید که تعریف قدیر را به صورت زیر اصلاح کنید:

    
        
            
            
              
نقل قول:  موجود الف قدیر است در صورتی که اگر ب کاری منطقاً ممکن باشد و ب در تناقض با ذات موجود الف نباشد، الف بتواند ب را انجام دهد.
            
        
    
برای دیدن اشکالاتی که از این تعریف پیش می آید، میتوانید اینجا را ببینید.

 برای اینکه ببینیم آیا اشکالات مطرح شده به تعریف فوق وارد هستند یا نه باید در تاپیک دیگری بحث کنیم.
 اگر شما پذیرفته اید که تعریف  اولی که بدست دادم میتواند پاسخ پارادوکس سنگ باشد دیگر در این تاپیک بحثی باقی نمیماند. 53
toxic نوشته: آن عبارت بلد شده در خود سئوال نهفته است نه در تعریفی که من از قادر مطلق بدست دادم. در تعریف قادر مطلق اصلاً از فرض وجود چنین موجودی حرفی به میان نیآمده.
من از تعریف قادر مطلق ( که یکی از صفات خداست) استفاده کردم تا تناقض در سئوال را نشان دهم.
در تعریفی که من آوردم فرض نشده که قادر مطق وجود دارد.

یکبار دیگر به سئوال دقت کنید :

آیا خداوند میتواند سنگی خلق کند که خود نتواند آن را بلند کند ؟ (خود = خدا = موجودی که قادر مطلق است = موجودی که هر کار منطقاً ممکنی را میتواند انجام دهد = موجودی که میتواند هر سنگی را بلند کند)

پس "سنگی که خدا نتواند بلند کند " را که عبارتی است که از درون خود سئوال بیرون کشیده شده میتوان بصورت زیر تحلیل کرد :

سنگی که موجودی که هر سنگی را میتواند بلند کند نمیتواند آنرا بلند کند. (تناقض)

این تحلیل دقیقاً بر اساس عبارت موجود در خود سئوال انجام شده
چرا گرامی وقتی شما فرض میکنید که x قادر مطلق است فرض کرده اید قدرت مطلق وجود دارد.شما فرض کرده اید x خاص شما وجود دارد.ولی فرض کرده اید موجودی میتواند وجود داشته باشد که قادر مطلق باشد.من نمیگم که شما نمیتوانید چنین فرضی بکنید.این فرض بخاطر استدلال است.ولی این فرض همچنان سنگ بنای استدلال شماست.

برای شما مثالی میزنم:
گزاره 1: X کسیست که کت بیرنگ قهوه ای به تن میکند.
و...

آیا اگر با سوالی استدلال ما به تناقض برسد گزاره یک میتواند علت آن باشد یا خیر؟




نقل قول:متوجه نشدم اشاره به مفهوم بینهایت چه ربطی به بحث ما دارد.

مفهوم بینهایت در ریاضی با مفهوم قدرت مطلق که تعریفش را آوردم کاملاً فرق دارد .
قدرت مطلق محدود به اعمال منطقاً ممکن است اما بینهایت در ریاضی به هیچ عددی محدود نیست.
گرامی شما وقتی بخواهید قادر مطلق را تعریف کنید متوجه ربط به مبحث بینهایت میشوید.
شما باید مجموعه ای از قادرها و یا کارها ایجاد کنید و سپس قادر مطلق را قادرترین آنها قرار دهید.اینجاست که شما به مجموعه نامتناهی اشاره دارید و میتوانید تنها از مفهوم بینهایت استفاده کنید نه عضو یا عددی بنام بینهایت.
حذف اعمال منطقاً ناممکن هم هیچ تاثیری در این ارتباط ندارد.در اینجا اعداد موهومی میتوانند بعنوان معرف کارهای متناقض در نظر گرفته شود.سوال من و تعریف شما کاملاً در مجموعه اعداد حقیقیست.
عرض ادب خدمت اساتيد،
من اين بحث رو در جاهاي مختلفي ديدم. هميشه در باره ي اين سوال و سوالاتي از اين دست بحث فورا به سمت اثبات غلط بودن سوال و دفاع سوال كنندگان از درستي سوال پيش رفته به جاي اينكه كسي بياد به اصل سوال پاسخ مثبت يا منفي بده. اگه قبول داشته باشيم كساني كه در اين مباحث شركت ميكنند افراد تحصيل كرده و متفكري هستند بايد قبول كنيم سوال مطرح شده با منطق افراد مشكلي داره كه بحث به سمت اثبات درست يا غلط بودن سوال متمايل ميشه.
دوستمون nigel به نكات جالبي در مورد ايراداتي كه به سوال وارد هست اشاره كردند كه چندان مورد توجه قرار نگرفت و بعد از اون هم جناب كوروش توضيحات مناسبي در اين باره دادند.

من فكر ميكنم ايراد اصلي سوال اين هست كه نميگه منظورش از خدا چگونه خداييست. آيا خداي قادر مطلق ميتونه سنگي رو خلق كنه كه نتونه بلندش كنه يا خدايي كه قادر مطلق نيست.

1. اگر منظور خداي قادر مطلقه كه منطقا چاره اي نداريم جز اينكه قبول كنيم اصل سوال غلطه. مهم نيست ايراد سوال چيه مهم اينه كه ماتو فرضمون قادر مطلق بودن خدا رو قبول كرديم بنابراين كاري نيست كه اين خدا نتونه انجامش بده. مهم هم نيست اين امر منطقي باشه يا نه. قضيه ميشه اين: خداي قادر مطلق توانايي انجام هر امري رو داره و هر سوالي كه بخواد اين توانايي رو به زير سوال ببره اشتباهه (از سفسطه استفاده ميكنه) و اصلا مجال مطرح شدن رو نميتونه داشته باشه.

2. اگرهم منظور خداييه كه قادر مطلق نيست كه ديگه اصلا طرح چنين سوالي لزومي نخواهد داشت.

ممكنه سوال كننده بگه نميدونيم اين خدا قادر مطلق هست يا نه ولي پاسخ به اين سوال اين امر رو مشخص خواهد كرد. در جواب بايد گفت كه اين سوال هيچ چيزي رو مشخص نخواهد كرد چون من خواننده اگر معتقدباشم خدا قادر مطلقه، در اين صورت قسمت 1 باز صدق خواهد كرد.
اينه كه هر چند بار اين سوال تكرار بشه با توجه به اعتقاد خوانندگان، عده اي از سوال كننده حمايت خواهند كرد و عده اي ديگر هم اصل سوال رو بي موضوع خواهند دونست. اينه كه زمينه ي مشتركي براي اين بحث بوجود نخواهد اومد و اين سوال دردي رو از سوال كننده درمان نخواهد كرد. به عبارت ديگه اين سوال نه چيزي رو اثبات و نه چيزي رو نفي ميكنه (نميكنه).
Toxic نوشته: برای واضحتر شدن تناقض :

موجودی که هر سنگی را میتواند بلند کند را X مینامیم. برای سنگ هم حرف s را بکار میبریم.

"موجود X میتواند هر سنگی را بلند کند " بزبان منطقی میشود : اگر s سنگ باشد آنگاه X میتواند آنرا بلند کند. P ==> Q
"سنگی که موجود X نمیتواند بلند کند" بزبان منطقی میشود : s سنگ است و X نمیتواند آنرا بلند کند . p & ~Q

تا همینجا هم معلوم است که این دو گزاره با هم متناقض هستند اما بازهم برای روشنتر شدن موضوع جدول ارزش منطقی گزاره های فوق را هم میاورم :

[ATTACH=CONFIG]278[/ATTACH]

ملاحظه میکنید که در جدول فوق هرجا که گزاره P==>Q  درست (T) باشد ، گزاره P & ~Q نادرست (F) است.
این یعنی دو گزاره با هم متناقض هستند.

خوب اگر خدا قادر مطلق بود و ما این را پذیرفته بودیم که نمی‌آمدیم درباره آن بحث و گفتمان کنیم؟

خداباوران ادعا می‌کنند که «قادر مطلق» وجود دارد و همانا خدا است. ما برای رد کردن «وجود مطلق»، این «انگاشت (فرض)» را موقتا درست می‌پنداریم (فرض را حکم در
نگر می‌گیریم) و سپس با آوردن یک نمونه -- «خلق کردن سنگی که نتواند خود بلند کند» -- نشان می‌دهیم که «قادر مطلق» نمی‌تواند وجود داشته باشد، چراکه «قدرت مطلق» شُدنی نیست.




نمونه ساده برای درک بهتر، یک آدم پولداری مرده است و یک نفر در جایگاه بازمانده ادعا می‌کند که مرده، عموی پیر وی بوده است.

انگاشت:
  • مرده عموی بازمانده است.

ما انگاشت را حکم در نگر می‌گیریم (فرض می‌کنیم که مرده براستی عموی این فرد بوده است) و سپس برای مطمئن شدن از ادعا می‌پرسیم:
  • آیا نام کوچک عموی شما فرزاد بوده است یا خیر؟



دقت کنید که در جمله ما گفتیم «عموی شما».

اکنون اگر با استدلال شما بخواهیم پیش برویم، بازمانده بالا لازم نیست حتی به پرسش پاسخ بدهد،
بسنده می‌کند که به شیوه مذکور شما بگوید: «شما که خودتان گفتید «عموی من» و پذیرفته‌اید که ایشان عموی من بوده‌اند، پرسیدن بیشتر برای چیست؟»
russell نوشته: چرا گرامی وقتی شما فرض میکنید که x قادر مطلق است فرض کرده اید قدرت مطلق وجود دارد.شما فرض کرده اید x خاص شما وجود دارد.ولی فرض کرده اید موجودی میتواند وجود داشته باشد که قادر مطلق باشد.من نمیگم که شما نمیتوانید چنین فرضی بکنید.این فرض بخاطر استدلال است.ولی این فرض همچنان سنگ بنای استدلال شماست.

برای شما مثالی میزنم:
گزاره 1: X کسیست که کت بیرنگ قهوه ای به تن میکند.
و...

آیا اگر با سوالی استدلال ما به تناقض برسد گزاره یک میتواند علت آن باشد یا خیر؟

همانطور که اشاره کردم در تعریفی که من آوردم فرض نشده که قادر مطق وجود دارد.

اصولاً برای تعریف کردن یک چیز لازم نیست فرض شود چیزی وجود عینی دارد بلکه فقط باید آن تعریف متضمن تناقض نباشد.

مثلاً من میتوانم x را بصورت زیر تعریف کنم :

X بنا به تعریف اسبی است که بال دارد.

آیا اگر x را اینطور تعریف کنم لزوماً فرض کرده ام x یا اسب بالدار وجود عینی دارد ؟

در مورد تعریف خدا هم همین موضوع صادق است.

وقتی کسی میگوید "خدا قادر مطلق است" ، لزوماً نمیگوید "خدا وجود دارد و قادر مطلق است" بلکه دارد یک ویژگی تعریف کننده را به خدا (که ممکن است فقط یک مفهوم ذهنی باشد و عینی بودنش ثابت نشده باشد) نسبت میدهد.

نکته اینجاست که کسی که خدا را بصورت "قادر مطلق" تعریف میکند برای اینکه حرف معنی داری زده باشد باید مفهوم قدرت مطلق تناقض درونی نداشته باشد.

فرد خداناباور یا شکاک سئوال مذکور را طرح میکند تا نشان دهد مفهوم قدرت مطلق دارای تناقض درونی است .

یعنی اصولاً در این سئوال در وهله اول بحثی از وجود یا عدم وجود قادر مطلق مطرح نیست بلکه این سئوال به قصد نشان دادن تناقص در مفهوم قدرت مطلق طرح ریزی شده است.

آن سئوال میتواند تناقض در مفهوم قدرت مطلق را نشان دهد اما فقط در صورتیکه تعریف قادر مطلق چنین باشد :

اگر موجودی صاحب قدرت مطلق باشد آنگاه هر کاری را میتواند انجام دهد.

اما اگر خداباور تعریف زیر را برای قادر مطلق بدست دهد :

"اگر موجودی صاحب قدرت مطلق باشد آنگاه هر کار منطقاً ممکنی را میتواند انجام دهد"

آنگاه نه تنها نشان میدهد که مفهوم قادر مطلق متناقض نیست بلکه همانطور که در استدلال مطرح شده نشان داده شد خود سئوال مذکور دارای تناقض خواهد بود.[COLOR="Silver"]

---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:00 PM ---------- ارسال قبلی در 07:57 PM ----------

[/COLOR]
مهربد نوشته: خوب اگر خدا قادر مطلق بود و ما این را پذیرفته بودیم که نمی‌آمدیم درباره آن بحث و گفتمان کنیم؟

خداباوران ادعا می‌کنند که «قادر مطلق» وجود دارد و همانا خدا است. ما برای رد کردن «وجود مطلق»، این «انگاشت (فرض)» را موقتا درست می‌پنداریم (فرض را حکم در
نگر می‌گیریم) و سپس با آوردن یک نمونه -- «خلق کردن سنگی که نتواند خود بلند کند» -- نشان می‌دهیم که «قادر مطلق» نمی‌تواند وجود داشته باشد، چراکه «قدرت مطلق» شُدنی نیست.

همانطور که پیشتر گفتم : آن سئوال نشان میدهد که قدرت مطلق به آن معنی که شما در نظر دارید شدنی نیست نه با تعریفی که من عرضه کردم.

با تعریفی که میگوید "خدا (= قادر مطلق) هر کار منطقاً ممکنی را میتواند انجام دهد" نه تنها قدرت مطلق شدنی است بلکه سئوال طرح شده دارای تناقض خواهد شد.


نقل قول:نمونه ساده برای درک بهتر، یک آدم پولداری مرده است و یک نفر در جایگاه بازمانده ادعا می‌کند که مرده، عموی پیر وی بوده است.
انگاشت:
مرده عموی بازمانده است.
ما انگاشت را حکم در نگر می‌گیریم (فرض می‌کنیم که مرده براستی عموی این فرد بوده است) و سپس برای مطمئن شدن از ادعا می‌پرسیم:
آیا نام کوچک عموی شما فرزاد بوده است یا خیر؟

دقت کنید که در جمله ما گفتیم «عموی شما».
اکنون اگر با استدلال شما بخواهیم پیش برویم، بازمانده بالا لازم نیست حتی به پرسش پاسخ بدهد،
بسنده می‌کند که به شیوه مذکور شما بگوید: «شما که خودتان گفتید «عموی من» و پذیرفته‌اید که ایشان عموی من بوده‌اند، پرسیدن بیشتر برای چیست؟»

این مثال اصلاً شباهتی به پارادوکس سنگ ندارد ... در واقع اصلاً پارادوکس نیست !

هدف از طرح پارادوکس ها اینست که طرف مقابل را بر سر یک دوراهی "بله" یا "خیر" قرار دهند تا با تناقض روبرو شود.
مثال شما طرف مقابل را بر سر دوراهی قرار میدهد اما او را با تناقض مواجه نمیکند .

به دو گزاره زیر توجه کنید :

گزاره  1 - خدا قادر مطلق است.

گزاره 2 - متوفی عموی من است .

در مثال شما مفهوم "قدرت مطلق" با مفهوم "عمو بودن" مقایسه شده است.

اما این یک قیاس مع الفارق است زیرا  در پارادوکس سنگ (اگر قدرت مطلق به شکل خاصی مثلاً توانایی انجام هر کاری تعریف شود) مفهوم "قدرت مطلق" میتواند متناقض باشد اما در مثال شما مفهوم "عمو بودن" نمیتواند متناقض باشد.

به عبارت دیگر :

وقتی خداباور میگوید "خدا قادر مطلق است" ، اگر از او بپرسند :  " آیا خدای قادر مطلق شما میتواند سنگی بسازد که نتواند بلندش کند ؟" ، آنگاه چه پاسخ منفی بدهد و چه مثبت دچار تناقض در مفهوم قدرت مطلق خواهد شد. (البته اگر قدرت مطلق را به شکل توانایی انجام هر کاری تعریف کنیم)

اما در مثال شما وقتی میپرسید : آیا نام کوچک عموی شما فرزاد بوده است یا خیر؟

طرف مقابل چه پاسخ منفی بدهد و چه مثبت دچار تناقض نخواهد شد بلکه فقط ممکن است صحت یا عدم صحت ادعایش ثابت شود.

پس مثال شما اصلاً پارادوکس نیست و ربطی به استدلالی که من کردم ندارد.
Toxic نوشته: همانطور که اشاره کردم در تعریفی که من آوردم فرض نشده که قادر مطق وجود دارد.
گرامی من جداً متوجه نمیشوم شما چرا منظور من را متوجه نمیشوید.جدا از درست یا غلط بودن ایراد من شما اصلاً وارد خود ایراد من نمیشوید،بگذارید توضیح دهم.
منظور من از وجود همانطور که گفتم وجود عینی به مفهوم مورد بحث شما نیست.اعداد در مثال من موجودات عینی نیستند،همینطور است دایره و مثلث.
اگر من بگویم فرد X کسیست که کاشف شکل مثلث دایره ایست.
من فرض کرده ام که فرد X وجود دارد،او دارای صفت کشف مثلث دایره ایست.در اینجا مثلث و دایره و مثلث دایره ای موجودات عینی نیستند.نیازی هم نیست که باشند اما باز هم مثلث دایره ای وارد استدلال شما میشود،به این معنی که فرض میشود کل گزاره صادق است،در نتیجه چیزی بعنوان مثلث دایره ای،ذهنی یا عینی یا... وجود دارد.

وقتی من میگویم بینهایت مفهوم است،بدین معنیست که به هیچ شکلی نمیتواند وجود داشته باشد ولو ذهنی،به همین دلیل هم هست که همواره از میل به بینهایت سخن گفته میشود نه خود بینهایت.

برای اینکه مقصود من واضحتر شود من تعریف قادر مطلق و پارادوکس سنگ را با معادل قرار دادن اعداد جایگزین میکنم:
1-X بینهایت است(در مجموعه اعداد حقیقی)،بدین معنی که X از هر عددی بزرگتر است.
2-آیا X+1 از X بزرگتر است؟

اگر پاسخ بله بدهیم به این معنیست که x بزرگترین عدد نیست.
اگر نه،بدین معنیست که x+1 از x بزرگتر نیست و باز هم به تناقض میرسیم.

و ایراد شما هم به این صورت در میآید.
آیا X+1 عدیدیست که از بزرگترین عدد بزرگتر است؟
و بعد علت تناقض را سوال بدانید!

علت تناقض این نیست که سوال غلط است یا بحث وجود عینی و مقایسه با اسب بالدار مطرح باشد،علت اینست که بینهایت به معنی میل به یک مفهوم است،در ریاضی هم مساوی قرار دادن پارامتری با بینهایت کاملاً غلط است و فقط میتوان پارامترها را به صورت حدی به آن میل داد.

من فکر میکنم چکیده کل این سوال و بحث همین است.من بر این مبنا مدعی نمیشوم که خدای دئیستی وجود ندارد یا ادعای من حتماً درست است،ولی ایرادات دوستان مخالف
قانع کننده نیست.خوشحال میشوم دوستان اشکال ادعا را به من نشان بدهند.
Russell نوشته: گرامی من جداً متوجه نمیشوم شما چرا منظور من را متوجه نمیشوید.جدا از درست یا غلط بودن ایراد من شما اصلاً وارد خود ایراد من نمیشوید،

 تصور میکنم دلیلش این باشد که شما ایراد خود را بصورت یک استدلال منظم و با بیان مقدمات و نتیجه آن بیان نمیکنید.
به همین دلیل درک و ارزیابی آن مشکل میشود.

در پست اخیر شما هم نشانی از استدلال منظم و دقیق و واضح دیده نمیشود.

 اگر ایراد خود را بصورت یک استدلال با مقدمات و نتیجه بیان نکنید متاسفانه نباید توقع داشته باشید که هرکسی آنرا فوراً درک کند.

من از دوستان دیگر خواهش میکنم اگر استدلال شما را متوجه شده اند آنرا با بیانی دیگر به من منتقل کنند.
Toxic نوشته: اگر ایراد خود را بصورت یک استدلال با مقدمات و نتیجه بیان نکنید متاسفانه نباید توقع داشته باشید که هرکسی آنرا فوراً درک کند.

گرامی استدلال مورد بحث که خود پارادوکس است.من از زبان ریاضی زبان منظمتری نمیشناسم.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20