09-16-2015, 04:26 PM
دوستی ارجمند در انجمن، لینک گفتگویی را برای من ارسال کردهاند که برخی انتقادات دوستان به «سنتگرایی» را به نحوی منسجمتر و جدیتر دربر دارد، اینست که من تصمیم گرفتم با نقلقول از نوشتهی اصلی پاسخی به بخشهای درخور آن بدهم.
آنچه در ایران پس از انقلاب، و تا اندازهای کمتر آلمان نازی و ایتالیای فاشیست رخ داد تنها در مرحلهای «سنتگرا» بود که به ارزشها مربوط میشد. درک گنونی از جهان اما به ما میآموزد که رابطهی میان روش و ذات درهم تنیده و تفکیک ناپذیر و ممتد است، خوانش اوولایی از جهان به ما یاد میدهد که از ابزار مدرن نمیتوان استفادهای سنتی کرد و «دولت-خدای» آلمانی همانقدر میتواند به جامعهای سنتی ختم بشود که «انقلاب» اسلامی ممکن است چنان چیزی را میسر بکند. ذات نهاد، ابزار و اندیشهی مدرن در ضدیت با نهاد، ابزار و اندیشهی سنتی قرار دارد و لاجرم دیر یا زود به همان مقصد ختم میشود. به عبارت ساده، شما نمیتوانید «برنامههای ارزشی» از «تلویزیون» پخش بکنید، نمیتوانید در مدرسه درس قرآن بدهید، نمیتوانید علم و تکنولوژی مدرن را بپذیرید در حالی که ارزشها و اخلاقیات سنتی را هدف قرار دادهاید.
از طرف دیگر همینطور باید بپرسیم که به راستی آقای دکتر پورجوادی از کدام سنتگرایان سخن میگویند؟ غلبهی گفتمان چپ بر جریانهای اسلامگرای ایرانی چنان قدرتمند و برجسته است که ما فراتر از «این همان است» چیزی از نامهای بزرگ آن نمیشنویم، از آلاحمد تا فردید، از شریعتی تا مطهری همگی حرفشان همینست. این سنتگرایی نیست، ما باید به نقطهای برسیم که در آن به رسوایی علم، تعقل و واگشت در بستری که چپ اروپایی از پنج قرن پیش تاکنون به کار برده ببریم. چنین انفصالی در آثار هیچیک از سنتگرایان ایرانی، و تا اندازهی زیادی غربی وجود ندارد. نازیها همانقدر طرفدار «پیشرفت کشور» بودند که لیدر اول حزب کمونیست، شریعتی همانقدر عدالت و مساوات را یکی میپنداست که کیانوری و ... ما دربارهی حتی شخصی در حد و اندازههای خمینی هم میبینیم که هرچند جنبش او از مخالفت با «حق» رای زنان و سوسیالیسم در لفافهی شاه آغاز شد، پس از پیروزی به حلال کردن عمل تغییر جنسیت رسید!
شریعتی و مطهری هر دو مصلح و انقلابی هستند، یکی قصد دارد سنتهای جامعه را به شکلی اصلاح بکند که اسما اسلامی و رسما فرانسوی باشد، دیگری یک کتاب سه جلدی مینویسد در «تحریفات عاشورا» ... به هرکس نماز خواند و قرآن دست گرفت و خواستار محدود کردن نفوذ «افکار منحطهی غربیه» در جامعه شد نمیتوان گفت سنتگرا، حداقل اگر منظور ما سنتگرایی در مفهوم گنونی آنست. مصاحبهشوندهی دیگر، دکتر طباطبایی به این موضوع اشاره میکند :
این سخن خود گنون در یکی از برجستهترین آثار او، «سیطرهی کمیت و نشانههای آخرالزمان» است:
میان «بیایید به گذشته نیز نگاه کنیم زیرا چیزهایی داشتهایم که از دست رفته» با «بیایید به گذشتهها برگردیم» از اینجا تا ماه تفاوت هست، اما مصاحبهشوندهی محترم عامدانه این تفاوت را نادیده میگیرد.
سوالی که یک سنتگرا باید به طور مداوم از خود بپرسد آنست که بازگشت به گذشتهها ما را قادر به بیرون جهیدن از کدام دایرهی تکرار مکررات تاریخی میکند؟ آیا همان گذشتههای پرشکوه ما را به منجلابی که در آن هستیم نرساندهاند؟ مردسالاری در برابر فمینیسم کاملا بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. اقتصاد تجارتمحور جوامع سنتی در برابر کاپیتالیسم بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. پادشاهی مطلق در برابر دموکراسی آسیبپذیر و فاقد مقاومت لازم است، همواره بوده، هنوز هم هست. آریستوکراسی در برابر مریتوکراسی و تکنوکراسی و برابریطلبی آسیبپذیر است، همواره بوده، هنوز هم هست. بازگشت به اینها باعث درمان شدن بیماری میشود اما به مقاومسازی بدن جامعه در برابر عوامل و عناصر بیماریزا نمیانجامد، که بالعکس، این عناصر بیماریزا هستند که در برابر حملات آیندهی «واپسگرایان» مقاومسازی میشوند و با شاخص کیفی بالاتری به تداوم تخریب جامعه و تمدن بشری میپردازند.
من دربارهی خودم صحبت میکنم وقتی میگویم خواستار بازاندیشی ارزشها با نگاهی به گذشته هستم، نه نبش قبر از مردگان تاریخ. چگونه نظامی پی بریزیم که در آن مجموعهای از ذاتباوری و کارکردگرایی تمدن والا میآفریند و از آن در برابر ویروس چپگرایی محافظت میکند. مرد مدرن اما چون دست به تحریف مواضع مخالفان خود میزند و شخصی که بناست مترجم و امانتدار باشد آدمک پوشالی ناموجودی را به باد انتقاد میگیرد تا خبرنگار مجلهی چپگرا از او دلشاد باشد.
بله سنتگرایان ظاهرسازی و عملگرایی را ترجیح میدهند به ژستهای درونتهی ِ معنویت گرفتن. آنچه میکنید مهمتر است از آنچه احساس میکنید، آنچه میگویید مهمتر است از آنچه میاندیشید و .... شما به عنوان موجودی اجتماعی مجموعهی اعمال و کلام و ظاهر خود هستید، نیت و افکار و باطن شما پیش خدا پنهان است و پرداختن به آن از سوی مرد مدرن روشیست برای توجیه رذایل و نجاست. شما اگر مثل پیامبر اسلام لباس بپوشید و غذا بخورید و راه بروید و ریش بگذارید و حرکت بکنید، پس از مدت کوتاهی میشوید مردی که همچون پیامبر اسلام زندگی میکند، چون زندگی مجموعهای از همینهاست.
«باطن» انسان را که زیادی بکاوید، به عن میرسید!
تمدن بشر چیزی نیست بجز لایهای نازک از ظواهر زیبا برای پنهان کردن دریایی بیکران از کثافت، این نه چیزی از زیبایی آن لایه کم میکند نه ضرورت آن را از میان میبرد.
کار مرد مدرن برای دفاع از مدرنیته در برابر منتقد جدی به آویزان شدن از لیستی بلند و بالا از «مفاخر» کشیده میشود، این جدیجدی حداکثر استدلالیست که شما میتوانید در کمپ آنها بیابید.
پاسخ این استدلال هم مشخص است، مردان بزرگ استثنای جامعهی بشری هستند نه روال آن، و سیستم فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر یک جامعه باید مبتنی بر حد میانهی آدمهایی باشد که قرار است در آنها زندگی بکنند، نه آنچه آدمهای استثنایی ممکن است نیاز داشته باشند. این به معنی درافتادن به ورطهی میانهحالی و مجازات مردان خارقالعاده نیست، مشغول داشتن میانهحال به میانهحالیاش تنها راه دفاع از مرد خارقالعاده برای پرورش و بروز نبوغ و استعداد خارقالعادهای که دارد است. نیچه میگفت هنگامی که مرد میانهحال ایمان خود را به نبوغ از دست میدهد رو به تحقیر مرد استثنایی میآورد. امروز هم پس از پانصد سال تلاش برای پیریزی جامعه در تناسب با استثنا به جای قاعده کار به جایی رسیده که تشکیل یک خانوادهی موفق، اشتغال به حرفهای که به آن عشق میورزید یا ایمان به چیزی فراتر از رسوای مخلوقات(آدمیزاد)عملی «خارقالعاده» محسوب میشود! آنچه ما میبینیم فردوسی شدن مشمیرزای آبنبات فروش نیست بلکه قاعدهای عکس این صادق است، میانهحالی با والامنشی جایگزین نشده بلکه با فرومایگی. پس اینجا هم، درپی سرمشق مردان استثنایی به راه افتادن روشیست برای تحقیر جایگاه مرد میانهحال به فرومایگی و مرد والامنش به میانهحالی. به جای آنکه بپرسید فردوسی و بیهقی و افلاطون و بتهوون و میکلآنژ چگونه مردانی بودند، سوال درست آنست که بپرسیم از چگونه جامعهای برآمدند و چرا ما امروز قادر به تولیدشان نیستیم.
پرسش گزارشگر :
این سوال اشتباه است، نصر حرکت سنت را از بالا به پائین میبیند در این معنی که یک پدر وقتی دست پسر خود را میگیرد و به مسجد میبرد با خودش نمیاندیشد «من در حال ابقای روح سنتی ملتم در پهنهی تاریخ هستم»، بلکه فکر میکند این کاریست که من با پدرم و پدرم با پدرش کرده است و راهیست برای آنچنان که هستیم ماندن. بشر سنتی اساسا از آنچه که هست بیزار نیست، این میتواند بزرگترین دستاورد سنت در برابر مدرنیته در بعد فردی باشد. پس نظر نصر این نیست که سنت وجوه تاریخی ندارد، بلکه سنت زنده را رابطهای شخصی میان انسانهای زنده و حقیقی تلقی میکند که با انگیزههایی انسانی در رابطهای سلسلهمراتبی با هم پیوند میخورند و در آن سوی ضعیف، آسیبپذیر و ناتوان میزانی از اختیار سوی قوی، تثبیتشده و توانمند را میپذیرد تا به مرحلهای از وجود که فراتر از اوست برسد. پسر به پدر اعتماد میکند که او را به جایی ببرد که از او مردی همچون خودش بسازد و ... وجوه تاریخی و افقی سنت وجود دارند اما مهمترین جنبهی بررسی و مطالعهی آن نیستند.
حالا بنگرید پاسخ استاد به موضوع را:
اینها همان کسانی هستند که میگفتند لباس پوشیدن و ریش همچون پیامبر گذاشتن جلوه هایی مضحک و سطحی از سنتگراییست، اما به نظرشان با مادام و موسیو مدرن نشست و برخاست کردن نشانهی مدرن بودن است.
من البته هانری کربن را نمیشناسم و او میتواند کاملا هم بر حق باشد، ولی اینجور نگاه کردن به قضایا گواه یک نگرش بسیار سخیف لیبرالدموکرات است که در آن مخالفان فکری شما دیو و اژدها و شیطان متجسد بر زمین هستند، همین پنجاه سال پیش فلاسفه و اندیشمندانی که در دو سوی متضاد یک ایده قرار داشتند به یک کافه میرفتند و در یک جمع صحبت میکردند، اینطور نبود که مثل امروز هرکس باند مافیایی خودش را داشته باشد و اگر کسی با کسی غذا خورد این راه برچسبزنی و انگچسبانی بر او را بگشاید. اینها بعدا اتفاق افتاد، وقتی چپ رسمی به چپ زیرجلی بدل شد.
مثلا بناست از نقادی بنیادین فراتر برود و به کجا برسد؟ نصر در آثار خود نگاهی بسیار عمیق و جدی به موضوعات مطرح در زندگی روزمرهی بشر مدرن دارد، از محیط زیست گرفته تا دینزدایی و کار اداری. متفکر چپگرا درگیری ذهنی بسیار ناسالمی با فرهنگ عامه دارد و به دنبال تحلیل ژرف از سلیقهی فکری و هنری عوامالناس است، چیزی از جنس نقد ژیژک به نظر او دارای اطلاع از عوالم دنیای جدید میآید. نصر و امثال او اهمیتی به این مسائل نمیدهند، آنها در پی نقدی بنیادی به اصول جدی تفکری هستند که بر مبنی آن پرداختن به فرهنگ عامه در شرح وظایف روشنفکر معاصر قرار گرفته.
دکتر پورجوادی درک نمیکنند که تکنولوژی مدرن تمام عرصههای زندگی انسان را درنوردیده و چیزی بنام «بیرون» وجود خارجی ندارد و نمیتواند داشته باشد. هرگونه تلاشی برای «بیرون» رفتن از سیستمی چنین فراگیر و همه جانبه یا جلوههایی از زوال عقل است یا نمایشی نه چندان دیرپا که به ناکجا آباد ختم میشود. تحقیر دیگری برای بیرون نرفتن از این سیستم و تحت آن ماندن و متلکپرانی در حد «اگر سنت خوب است و مدرنیته بد است چرا در آمریکا هستید؟ بروید در صحراهای عربستان شیر شتر بنوشید»، بیشتر گواه میزان ترحمبرانگیز اطلاعات گوینده از موضوع است تا انتقادی جدی.
ضمن اینکه کسی با تاریخیگری شما مخالف باشد و نپذیرد مدرنیته سرنوشت ازلی و ابدی و الهی (و روح تاریخی) انسان است به این معنی نیست که موضع شما را نفهمیده، به این معنیست که با آن مخالف است. کلاً انسان مدرن باور نمیکند که کسی هم ممکن است با توهمات او مخالف باشد و اگر مخالفتی صورت میگیرد، حکما سوءتفاهم و نادانی و کمفهمی و بیسوادی در سوی مخالف است نه نقد احتمالاً به جایی که به آن دارد.
امروز چندان تفاوتی میان ایندو نیست، یک زمانی ولی بله تفاوت بود. شخصی که در غرب سنتگرا میشد خواستار برقرارسازی دوبارهی ارتباط با چیزی کاملاً مرده و یخزده بود. برای یک فرانسوی فرقی نمیکند که برگردد به سنت کلتهای باستانی، سنت پیشامسیحی، سنت هندو یا سنت اسلامی، از همهی آنها به یک اندازه جدا و فاقد ارتباط است. در جهان اسلام تا یکی دو دهه پیش میشد ادعا کرد که چیزی از سنت اسلامی هنوز زنده است، که آنهم امروز حقیقت ندارد.
امروز ایرانی به اندازهی فرانسوی، شاید حتی بیشتر از سنت «اسلامی-شیعی» جداست. به همین دلیل است که من امروز در زندگی روزمره، مردان را که میخواهم جذب به دینمداری بکنم ادای زرتشتیگری در میآورم نه مسلمانی! جای زخم از دست رفتن اسلام هنوز میسوزد ومردم از آن کینه به دل دارند(«چرا جلوی نیهیلیست شدن مرا نتوانستی بگیری؟»)، زرتشتیگری ولی مقاومتی برنمیانگیزد و بیشتر حالت کمدی دارد و جدی گرفته نمیشود. یک چیزی مشابه نوپاگانیسم راستگرایان افراطی در کشورهای اسکاندیناوی. این نادیده گرفتن خوب است زیرا باعث رم کردن ذهن مرد مدرن نمیشود.
البته به نظر میرسد منظور دکتر طباطبایی از تفاوت میان سنتگرایی ایرانی و فرانسوی چیز دیگری باشد و بیشتر در ردهی «فرانسوی آدم است و کی مثل مش ممد است، چس هم بدهد از مال شما خوشبوتر است، شما خودتان را ا آنها یکی نکنید» باشد. یا شاید هم نه، اجازه بدهید ببینیم:
شک یک جنبش فلسفی نیست، بخشی جداییناپذیر از ایمان است و خارج از فضای تمدن غرب نیز شک وجود دارد، ولو نه به گستردگی سیستماتیک و تعیینکنندگی غرب، اما مسأله این است که وقتی شکگرایی و نقادی و «تفکر انتقادی» از تمدن غرب وارد جایی مثل ایران و هند و کنیا میشود، وقتی مشکل از غرب میآید، راهحلی که غربی برای آن اندیشیده هم ممکن است از آن زیر بخزد.
اساساً بخشی اساسی از مدرن شدن گرویدن به نسخهای سکولار از اخلاقیات مسیحی تحت عنوان جهانی شدن است و ایراد «بومی نبودن» به چیزی گرفتن، کاری زیاده از حد «سنتی»ست.
این حرف تا اندازهای درست است، اما مسأله را به اشتباه از سطح به روش تقلیل داده. تفاوت میان سنتگرای غربی و آدم سنتی شرقی در روشی که به مبارزه با جهان مدرن میپردازند نیست، میزان رادیکال بودن آنها متفاوت است. یکی گمان میکند اگر مظاهر پست مدرنیته را نابود بکند از شر آن خلاص میشود اما دیگری میداند مدرنیته بسیار فراتر از مظاهر پست آنست. این گروه اول در ایران به پیروزی رسیدند و سعی کردند زن را به زور چادری بکنند ولی دخترانشان همه لاشی شدند. آنچه را از در بیرون رانده بودند از پنجره به سراغشان آمد.
من میدانم که خوب و بد مدرنیته را باید با هم کنار بگذاریم.
پروتستان نا-امید شده از بازگشت به اصل میشود چپگرا. داعشی نا-امید شده از بازسازی جامعه با الگوی صدر اسلام میشود آقای طباطبایی. نقد مدرنیته به سنت با انکار همهی ارزشهای موجود شروع میشود، جهت حرکت آن صرفاً مرحلهی بعدی در تکامل اجتماعی آنست. امروز «برگردیم به اصل»، فردا «اصل جدیدی پی بریزیم». این تز سنتگرایانی که تطور سنتی اصل است در تضاد مستقیم با تز «این بدعت است» قرار میگیرد. میبینیم که دکتر طباطبایی آنرا درک میکند اما از پذیرفتنش سر باز میزند:
بله، مارکسیست ِ سنتگرا، مثلث چهارگوش…
آنچه وجود دارد پروتومارکسیست است مثل شریعتی، که از «ریشههای اصیل» سنت موجود و مقبول در جامعه برای توجیه ایدئولوژی خود بهره میبرد. نقاط اشتراک میان این پروتومارکسیست و مارکسیستهای حقیقی هم بسیار بیشتر از «روش تهاجمی»ست، آنها مساوات را عدالت میدانند، پیشرفتگرا هستند، به تاریخیگری هگلی بسیار علاقه نشان میدهند(و خودشان را محصول بدیهی تاریخ تلقی میکنند)، ضعف و «مظلومیت» را نشانهی قرار داشتن در موضع حق تلقی میکنند و .. اینها را دیدن ولی کمی دقت میخواهد که در این گفتگو به چشم نمیخورد.
گفتگوی بالا مرتبط به بحث نیست اما در نوع خود بسیار جالب است زیرا میان دو نوع لیبرال اتفاق میافتد، یکی لیبرال ِ مریتوکرات ِ قدیمیست که میگوید شخصی کردن بحث درست نیست و ما باید اندیشهی نصر را سر جای خودش اندازه بگیریم و بسنجیم. دیگری نئولیبرال برابریطلب جدید است که همه چیز برای رسیدن به هدف غایی به نظرش مجاز است. هر دو ولی هنوز تحت نهادباوری سنتی قرار دارند و نمیدانند در این جهان جدید مدرک دکترای نصر و طباطبایی و پورجوادی هیچ ارزشی ندارد و یک مستعار نویس اینترنتی ممکن است مخاطب بیشتر یا جدیتری پیدا بکند. به نظر آنها هنوز جایگاه و نهاد و سلسلهمراتب دانش وجود دارد ولو آنکه ظاهراً منکرش باشند. اینها هم در میان کسانی هستند که سیستم جدید دور خواهد ریخت.
نقل قول:به عبارت بهتر كسانی بودند كه داعیۀ اسلام داشتند و به سنتگرایی پیوستند. اینان تا حدودی قدرت نیز پیدا كردند كه با آن قدرت میتوانستند بعضی از آن ایدهآلها را محقق كنند. به نظر من در این سی سال اخیر این تلاش و كوشش به شكست منتهی شده است. یعنی آن ایدهآلهایی كه سنتگرایان داشتند عملا در عالم اسلامی متحقق نشده و حتی برعكسش رخ داده است. به عبارت دیگر، حاصل تلاش سنتگرایان موجودی عجیب و خارق الخلقه از آب درآمده است. به نظر من این مساله باعث شد كه پارهای از كسانی كه مدعی و مدافع سنتگرایی بودند، از جمله خود من، در آراء و اندیشههای خویش تجدید نظر كنند.
آنچه در ایران پس از انقلاب، و تا اندازهای کمتر آلمان نازی و ایتالیای فاشیست رخ داد تنها در مرحلهای «سنتگرا» بود که به ارزشها مربوط میشد. درک گنونی از جهان اما به ما میآموزد که رابطهی میان روش و ذات درهم تنیده و تفکیک ناپذیر و ممتد است، خوانش اوولایی از جهان به ما یاد میدهد که از ابزار مدرن نمیتوان استفادهای سنتی کرد و «دولت-خدای» آلمانی همانقدر میتواند به جامعهای سنتی ختم بشود که «انقلاب» اسلامی ممکن است چنان چیزی را میسر بکند. ذات نهاد، ابزار و اندیشهی مدرن در ضدیت با نهاد، ابزار و اندیشهی سنتی قرار دارد و لاجرم دیر یا زود به همان مقصد ختم میشود. به عبارت ساده، شما نمیتوانید «برنامههای ارزشی» از «تلویزیون» پخش بکنید، نمیتوانید در مدرسه درس قرآن بدهید، نمیتوانید علم و تکنولوژی مدرن را بپذیرید در حالی که ارزشها و اخلاقیات سنتی را هدف قرار دادهاید.
از طرف دیگر همینطور باید بپرسیم که به راستی آقای دکتر پورجوادی از کدام سنتگرایان سخن میگویند؟ غلبهی گفتمان چپ بر جریانهای اسلامگرای ایرانی چنان قدرتمند و برجسته است که ما فراتر از «این همان است» چیزی از نامهای بزرگ آن نمیشنویم، از آلاحمد تا فردید، از شریعتی تا مطهری همگی حرفشان همینست. این سنتگرایی نیست، ما باید به نقطهای برسیم که در آن به رسوایی علم، تعقل و واگشت در بستری که چپ اروپایی از پنج قرن پیش تاکنون به کار برده ببریم. چنین انفصالی در آثار هیچیک از سنتگرایان ایرانی، و تا اندازهی زیادی غربی وجود ندارد. نازیها همانقدر طرفدار «پیشرفت کشور» بودند که لیدر اول حزب کمونیست، شریعتی همانقدر عدالت و مساوات را یکی میپنداست که کیانوری و ... ما دربارهی حتی شخصی در حد و اندازههای خمینی هم میبینیم که هرچند جنبش او از مخالفت با «حق» رای زنان و سوسیالیسم در لفافهی شاه آغاز شد، پس از پیروزی به حلال کردن عمل تغییر جنسیت رسید!
شریعتی و مطهری هر دو مصلح و انقلابی هستند، یکی قصد دارد سنتهای جامعه را به شکلی اصلاح بکند که اسما اسلامی و رسما فرانسوی باشد، دیگری یک کتاب سه جلدی مینویسد در «تحریفات عاشورا» ... به هرکس نماز خواند و قرآن دست گرفت و خواستار محدود کردن نفوذ «افکار منحطهی غربیه» در جامعه شد نمیتوان گفت سنتگرا، حداقل اگر منظور ما سنتگرایی در مفهوم گنونی آنست. مصاحبهشوندهی دیگر، دکتر طباطبایی به این موضوع اشاره میکند :
نقل قول:بحث ما درباره مفهوم جامعه شناختی و بهویژه انسان شناختی سنت نیست. ما به طور قاطع و بازگشتناپذیر از سنت فاصله گرفتهایم. منظور من خودم نیستم که بدیهی است، منظورم حتی آدمهایی هستند که خود را سنتی میدانند. آنان هم «انقلاب» میکنند، «انقلاب فرهنگی» کردهاند، سخت طرفدار ایدئولوژیکی کردن دین هستند و... همه این مفاهیم جدید هستند و هیچ کاری هم نمیشود کرد. اهل سنت جدید، به نظر من، متجددانی هستند که خود نمیدانند چه هستند. در زمان ما دیگر نمیتوان بدون جدید بودن قدیم بود، امروز، کسانی میتوانند سنت را به درستی دریابند و بیشتر از آن را در نظام اندیشیدن جدید وارد کنند که جدید باشند.
نقل قول: اجازه بدهید به بحث مهم فهم ما از سنت برگردیم. من ترکیب جعلی سنتگرایی در برابر اصطلاح traditionalism را درست نمیدانم. هواداران traditionalism در واقع به دریافتی خاص از سنت توجه دارند که هیچ ربطی به سنتی بودن، که بهتر است به جای سنتگرایی به کار ببریم، ندارد....
نتجه اینکه کسانی پیدا شدهاند که خود را traditionalists میخوانند و این به معنای این است که در مکانی که آنان میزیستهاند سنت به موضوعی برای تأمل نظری تبدیل شده بود. کوشش اینان برای بازگشت به سنت از پیامدهای نوعی از خروج از نظام سنت است. این اتفاق در غرب افتاد، یعنی در کشورهایی که شریعت مداری دایر مدار تأمل نظری نبود – یعنی به طور عمده نبود – بنابراین، در پیکار با سیطره دوران جدید، میبایست امری دیگر دایر مدار امور میشد. این همان traditionalism است که میتوان و باید به «سنتمداری» ترجمه کرد. من پیشتر همین اصطلاح را به کار برده و توضیح دادهام که ما چه تلقیای از سنت میتوانیم داشته باشیم و تمایز بنیادین سنتمداری با بحث من چیست.
این سخن خود گنون در یکی از برجستهترین آثار او، «سیطرهی کمیت و نشانههای آخرالزمان» است:
نقل قول:
The modern mentality itself, in everything that characterizes it specifically as such (and this must be said once more, for it is something that cannot be too often insisted on) is no more than the product of a vast collective suggestion, which has operated continuously for several centuries and has determined the formation and progressive development of the anti-traditional spirit, and in that spirit the whole of the distinctive features of the modern mentality are comprised. Nevertheless, however powerful and clever the suggestion may be, a moment may always come when the resulting state of disorder and disequilibrium becomes so apparent that some people cannot fail to become aware of it, and then there is a risk of a ” reaction ” which might compromise the desired result. It certainly seems that matters have to-day just reached that stage, and it is noticeable that this moment coincides exactly, by a sort of ” immanent logic “, with the moment at which the merely negative phase of the modern deviation comes to an end, the phase represented by the complete and unrivalled domination of the materialistic mentality. This is where the falsification of the traditional idea comes in with great effect ; it is made possible by the ignorance already mentioned, itself but one of the products of the negative phase; the very idea of tradition has been destroyed to such an extent that those who aspire to recover it no longer know which way to turn, and are only too ready to accept all the false ideas presented to them in its place and under its name. Such people may have become aware, at least up to a point, that they had been deceived by openly anti-traditional suggestions, and that the beliefs imposed on them represented only error and deceit ; that is certainly a change in the direction of the ” reaction ” alluded to, nevertheless no effective result could accrue if nothing further were to happen. This is clear enough from the growing quantity of literature containing the most pertinent criticisms of our present civilization, but contemplating measures for the cure of the evils so rightly denounced that are, as indicated earlier, curiously disproportionate and insignificant, and often more or less infantile: such proposals can be said to be ” scholarly ” or ” academic ” and nothing more, and there is anyhow nothing in them that gives evidence of the least knowledge of a profound order. This is the stage at which the effort made, however praiseworthy and meritorious it may be, can easily allow itself to be turned aside towards activities which will, in their own way and despite appearances, only contribute in the end to the further growth of the disorder and confusion of the ” civilization “, the reinstatement of which they were intended to bring about
.
The people just referred to are such as can properly be described as ” traditionalists “, meaning people who only have a sort of tendency or aspiration towards tradition without really knowing anything at all about it ; this is the measure of the distance dividing the ” traditionalist ” spirit from the truly traditional spirit, for the latter implies a real knowledge, and indeed in a sense it is the same as that knowledge. In short, the ” traditionalist ” is and can be no more than a mere ” seeker”, and that is why he is always in danger of going astray, not being in possession of the principles which alone could provide him with infallible guidance; and his danger is all the greater because he will find in his path, like so many ambushes, all the false ideas set on foot by the power of illusion which has a capital interest in preventing him from reaching the true goal of his search. It is indeed evident that this power can only maintain itself and continue to exercise its action on condition that all restoration of the traditional idea is made impossible, and more than ever so when it is preparing to take a further step in the direction of subversion, subversion being, as explained, the second phase of its action. So it is quite as important for the power in question to divert searchings tending towards traditional knowledge as it is to divert those concerned with the origins or real causes of the modern deviation, and thus liable to reveal something of the true nature of the said power and the means of its influence; these two devices are both necessary and in a sense complementary, and they could fairly be regarded as the positive and negative aspects of a single plan of action having domination as its objective
.
All misuses of the word ” tradition ” can serve this same purpose in one way or another, beginning with the most popular of all, whereby it is made synonymous with it custom ” or ” usage “, thus bringing about a confusion of tradition with things that are on the lower human level and are completely lacking in profound significance. But there are other and more subtle deformations, all the more dangerous because of their subtlety; but all have as a common characteristic that of bringing the idea of tradition down to a purely human level, whereas on the contrary there is nothing and can be nothing truly traditional that does not contain some element of a superhuman order. This indeed is the essential point, containing as it were the very definition of tradition and all that appertains to it ; this is also therefore the very point which must on no account be allowed to emerge if the modern mentality is to be maintained in its state of delusion, and still more if it is to have yet other delusions imposed on it, such as will not only suppress any tendency towards a restoration of the super-human, but will also direct the modern mentality more effectively towards the worst modalities of the sub-human. Moreover in order to become aware of the importance assigned to the negation of the super-human by the conscious and unconscious agents of the modern deviation, it is enough to observe how all who lay claim to be ” historians ” of religion and of other forms of the tradition (and they anyhow usually mix all these forms together under the general title of ” religion “) are eager above all to explain everything in terms of exclusively human factors ;. it matters little whether, according to school of thought, these factors are psychological, social or anything else, the very multiplicity of the different explanations facilitates the seduction of a greater number; common to all is the well-defined desire to reduce everything to the human level and to retain nothing that surpasses it ; and those who believe in the value of this destructive ” criticism ” are thenceforth very ready to confuse tradition with anything whatever, since there is nothing in the ideas inculcated into them such as might enable tradition to be distinguished from that which is wholly lacking in traditional character.
Granted that nothing that is of a purely human order can for that very reason legitimately be called ” traditional “, there cannot possibly be, for instance, a ” philosophical tradition ” or a ” scientific tradition ” in the modern and profane sense of the words, any more, of course, than there can be a ” political tradition “, at least where all traditional social organization is lacking, as is the case in the modern Western world. Nevertheless such expressions are in common use to-day, each in its way denaturing the idea of tradition; and it is obvious that if the ” traditionalists ” referred to above can be persuaded to allow their activity to be turned aside towards one or other of these domains and to confine their activity to it, their aspirations will be ” neutralized ” and rendered perfectly harmless, and may even sometimes be used without their knowledge for a purpose exactly contrary to what they intend. Indeed it sometimes happens that people go so far as to apply the word ” tradition ” to things which by their very nature are as directly anti-traditional as possible : thus they talk about a “humanist tradition “, and a ” national tradition ” despite the fact that humanism is nothing if not an explicit denial of the super-human, and the formation of ” nationalities ” has been the means employed for the destruction of the traditional civilization of the Middle Ages. In the circumstances it would not be surprising if people began one day to talk about a ” Protestant tradition ” or even a ” lay tradition ” or ” a revolutionary tradition ” or if the materialists themselves ended by proclaiming themselves the defenders of a ” tradition “, if only in their capacity as the representatives of something already belonging in a great measure to the past ! Most of our contemporaries have reached such a state of mental confusion that associations of the most manifestly contradictory words bring about no reaction on their part and do not even provide them with food for thought
.
This leads at once to another important observation when a few people have become conscious of the disorder of these days owing to the all too obvious effects of its present stage of development (more particularly since the stage corresponding to a maximum of ” solidification ” has been left behind) and when these people try to ” react ” in one way or another, the best means for making their desire for ” reaction ” ineffective is surely to direct it towards one of the earlier and less ” advanced ” stages of the same deviation, some stage in which disorder had not yet become so apparent, and was as it were presented under an outward aspect more acceptable to anyone not yet completely blinded by certain suggestions. Anyone who considers himself a ” traditionalist ” must normally declare himself ” anti-modern “, but he may not be any the less affected, though he be unaware of the fact, by modern ideas in a more or less attenuated form; they are then less easily detected, but they always correspond in fact to one or other of the stages passed through by these same ideas in the course of their development ; no concession, even unconscious or involuntary, is admissible on this point, for from the very beginning up to the present day, and beyond that too, everything holds together and is inexorably interlinked. In that connection, this much more must be said: the work which has as its object to prevent all ” reaction ” from aiming at anything farther back than a return to a lesser disorder, while at the same time concealing the character of the lesser disorder so that it may pass as ” order “, fits in very exactly with the other work carried out with a view to securing the penetration of the modern spirit into the interior of whatever is left of traditional organisations of any kind in the West; the same ” neutralizing ” effect on forces of which the opposition might become formidable is obtained in both cases. Moreover something more than mere ” neutralization ” is involved, for a struggle must necessarily take place between the elements thus brought together as it were on the same level and on the same ground, and their reciprocal enmity is therefore no more than an enmity between the various and apparently opposed productions of one and the same modern deviation; thus the final result can only be a fresh increase in disorder and confusion, and that simply amounts to one more step towards final dissolution.
نقل قول:اولا منظور من جریانهای سنتگرا در جهان اسلام است. این اشخاص مدعی سنتگرایی هستند و میگویند كه ما باید به جامعه گذشته برگردیم و ادعای آنها هم مقابله با تمدن جدید غربی به مثابۀ یك بدعت است. ین سنتگرایان، مخالف مدرنیته هستند، همانطور كه اهل حدیث و سنت در گذشته با بدعت مخالفت میكردند و دنبال سنت بودند. باید تاكید كنیم كه آن چیزی كه سنتگرایان و اهل سنت قدیم ما با آن مقابله میكردند، بدعت بود. بدعت یعنی یك چیز جدید و تازه. سنتگرایان امروزی هم همین را میگویند. با آن امر جدید و تجدد مخالفند و معتقدند كه ما باید به گذشته نگاه کنیم، زیرا چیزی در گذشته بوده كه ما آن را در دوره جدید از دست دادهایم. سنتگرایان بر آنند كه باید به گذشته برگردیم و سنت را احیا كنیم
میان «بیایید به گذشته نیز نگاه کنیم زیرا چیزهایی داشتهایم که از دست رفته» با «بیایید به گذشتهها برگردیم» از اینجا تا ماه تفاوت هست، اما مصاحبهشوندهی محترم عامدانه این تفاوت را نادیده میگیرد.
سوالی که یک سنتگرا باید به طور مداوم از خود بپرسد آنست که بازگشت به گذشتهها ما را قادر به بیرون جهیدن از کدام دایرهی تکرار مکررات تاریخی میکند؟ آیا همان گذشتههای پرشکوه ما را به منجلابی که در آن هستیم نرساندهاند؟ مردسالاری در برابر فمینیسم کاملا بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. اقتصاد تجارتمحور جوامع سنتی در برابر کاپیتالیسم بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. پادشاهی مطلق در برابر دموکراسی آسیبپذیر و فاقد مقاومت لازم است، همواره بوده، هنوز هم هست. آریستوکراسی در برابر مریتوکراسی و تکنوکراسی و برابریطلبی آسیبپذیر است، همواره بوده، هنوز هم هست. بازگشت به اینها باعث درمان شدن بیماری میشود اما به مقاومسازی بدن جامعه در برابر عوامل و عناصر بیماریزا نمیانجامد، که بالعکس، این عناصر بیماریزا هستند که در برابر حملات آیندهی «واپسگرایان» مقاومسازی میشوند و با شاخص کیفی بالاتری به تداوم تخریب جامعه و تمدن بشری میپردازند.
من دربارهی خودم صحبت میکنم وقتی میگویم خواستار بازاندیشی ارزشها با نگاهی به گذشته هستم، نه نبش قبر از مردگان تاریخ. چگونه نظامی پی بریزیم که در آن مجموعهای از ذاتباوری و کارکردگرایی تمدن والا میآفریند و از آن در برابر ویروس چپگرایی محافظت میکند. مرد مدرن اما چون دست به تحریف مواضع مخالفان خود میزند و شخصی که بناست مترجم و امانتدار باشد آدمک پوشالی ناموجودی را به باد انتقاد میگیرد تا خبرنگار مجلهی چپگرا از او دلشاد باشد.
نقل قول:مثلا همین آقای مارتین لینگز كه شما به وی اشاره كردید و من كتابش را ترجمه كردهام، در مقالهای در جواب اینكه «چگونه باید در جهان جدید- كه خیلی موانع روبهروی ماست و به راحتی نمیتوانیم به گذشته و سنت برگردیم و سنتگرایی داشته باشیم- زندگی كنیم؟» پاسخی سادهلوحانه میدهد و میگوید فعلا كاری كه ما میتوانیم بكنیم این است كه لااقل همان لباسی راكه پیغمبر میپوشید بپوشیم. دستاری به سر ببندیم و لباسی سفید بپوشیم. این پیشنهادی است كه او برای بازگشت به گذشته میدهد. این را بگیرید و به این صورت جلو بروید.
بله سنتگرایان ظاهرسازی و عملگرایی را ترجیح میدهند به ژستهای درونتهی ِ معنویت گرفتن. آنچه میکنید مهمتر است از آنچه احساس میکنید، آنچه میگویید مهمتر است از آنچه میاندیشید و .... شما به عنوان موجودی اجتماعی مجموعهی اعمال و کلام و ظاهر خود هستید، نیت و افکار و باطن شما پیش خدا پنهان است و پرداختن به آن از سوی مرد مدرن روشیست برای توجیه رذایل و نجاست. شما اگر مثل پیامبر اسلام لباس بپوشید و غذا بخورید و راه بروید و ریش بگذارید و حرکت بکنید، پس از مدت کوتاهی میشوید مردی که همچون پیامبر اسلام زندگی میکند، چون زندگی مجموعهای از همینهاست.
«باطن» انسان را که زیادی بکاوید، به عن میرسید!
تمدن بشر چیزی نیست بجز لایهای نازک از ظواهر زیبا برای پنهان کردن دریایی بیکران از کثافت، این نه چیزی از زیبایی آن لایه کم میکند نه ضرورت آن را از میان میبرد.
نقل قول:همین اصطلاح، اصطلاحی که در عنوان کتاب ابوعلی مسکویه رازی آمده، «جاویدان خرد»، اگر بخواهیم بحثهای جدید را به پایان سده چهارم انتقال دهیم، البته با احتیاط بسیار، در مخالفت با «سنتمداری» دهههایی به کار رفته است که راه سنتمداری غزالی مآب را هموار میکرد که مهمترین دستاورد آن نقادی، طرد و تکفیر همه نمودهای فرهنگ والای ایرانی بود. شما اگر نظری به سیاهه نمایندگان فرهنگ ایرانی در سدههای چهارم و پنجم بیندازید، متوجه خواهید شد که همه آنان به نوعی به افقهای باز فرزانگی توجه داشتند و سرنوشت بشریت را در این افق باز میدیدند. ابن سیناها، فردوسیها، مسکویهها و بیهقیها تلقی «جدیدی» از سنت ایرانشهری و یونانی داشتند و «سنتمدار» در معنای جدید آن نبودند.
کار مرد مدرن برای دفاع از مدرنیته در برابر منتقد جدی به آویزان شدن از لیستی بلند و بالا از «مفاخر» کشیده میشود، این جدیجدی حداکثر استدلالیست که شما میتوانید در کمپ آنها بیابید.
پاسخ این استدلال هم مشخص است، مردان بزرگ استثنای جامعهی بشری هستند نه روال آن، و سیستم فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر یک جامعه باید مبتنی بر حد میانهی آدمهایی باشد که قرار است در آنها زندگی بکنند، نه آنچه آدمهای استثنایی ممکن است نیاز داشته باشند. این به معنی درافتادن به ورطهی میانهحالی و مجازات مردان خارقالعاده نیست، مشغول داشتن میانهحال به میانهحالیاش تنها راه دفاع از مرد خارقالعاده برای پرورش و بروز نبوغ و استعداد خارقالعادهای که دارد است. نیچه میگفت هنگامی که مرد میانهحال ایمان خود را به نبوغ از دست میدهد رو به تحقیر مرد استثنایی میآورد. امروز هم پس از پانصد سال تلاش برای پیریزی جامعه در تناسب با استثنا به جای قاعده کار به جایی رسیده که تشکیل یک خانوادهی موفق، اشتغال به حرفهای که به آن عشق میورزید یا ایمان به چیزی فراتر از رسوای مخلوقات(آدمیزاد)عملی «خارقالعاده» محسوب میشود! آنچه ما میبینیم فردوسی شدن مشمیرزای آبنبات فروش نیست بلکه قاعدهای عکس این صادق است، میانهحالی با والامنشی جایگزین نشده بلکه با فرومایگی. پس اینجا هم، درپی سرمشق مردان استثنایی به راه افتادن روشیست برای تحقیر جایگاه مرد میانهحال به فرومایگی و مرد والامنش به میانهحالی. به جای آنکه بپرسید فردوسی و بیهقی و افلاطون و بتهوون و میکلآنژ چگونه مردانی بودند، سوال درست آنست که بپرسیم از چگونه جامعهای برآمدند و چرا ما امروز قادر به تولیدشان نیستیم.
پرسش گزارشگر :
نقل قول:دكتر نصر در خاطراتش میگوید كه اختلاف من و كربن در یك مورد بر اساس مفهوم سنت بود. كربن سنت را به شكلی افقی میدید، کمابیش مثل همان نگرشی كه غربیها به مفهوم تاریخ و نگرش تاریخی دارند. بنابراین یونگ را هم ستایش میکرد که به کهن الگوها و تاثیر آنها در ذهنیت و آگاهی تاریخی جوامع توجه نشان میداد. ولی نصر حرکت سنت را عمودی میداند و انتقال آن را از بالا به پایین میبیند و نگره حركت تاریخی- طولی سنت را نمیپذیرد. حضرتعالی چنین وجه تمایزی را میبینید و قبول دارید یا نه؟
این سوال اشتباه است، نصر حرکت سنت را از بالا به پائین میبیند در این معنی که یک پدر وقتی دست پسر خود را میگیرد و به مسجد میبرد با خودش نمیاندیشد «من در حال ابقای روح سنتی ملتم در پهنهی تاریخ هستم»، بلکه فکر میکند این کاریست که من با پدرم و پدرم با پدرش کرده است و راهیست برای آنچنان که هستیم ماندن. بشر سنتی اساسا از آنچه که هست بیزار نیست، این میتواند بزرگترین دستاورد سنت در برابر مدرنیته در بعد فردی باشد. پس نظر نصر این نیست که سنت وجوه تاریخی ندارد، بلکه سنت زنده را رابطهای شخصی میان انسانهای زنده و حقیقی تلقی میکند که با انگیزههایی انسانی در رابطهای سلسلهمراتبی با هم پیوند میخورند و در آن سوی ضعیف، آسیبپذیر و ناتوان میزانی از اختیار سوی قوی، تثبیتشده و توانمند را میپذیرد تا به مرحلهای از وجود که فراتر از اوست برسد. پسر به پدر اعتماد میکند که او را به جایی ببرد که از او مردی همچون خودش بسازد و ... وجوه تاریخی و افقی سنت وجود دارند اما مهمترین جنبهی بررسی و مطالعهی آن نیستند.
حالا بنگرید پاسخ استاد به موضوع را:
نقل قول: ببینید!هانری كربن اهل تذکر سنت بود، اما سنتی در معنای رایج و ابتدایی آن نبود. به معنایی، او حتی بسیار مدرن بود، با همه مدرنهای فرانسه نشست و برخاست داشت. من اطلاعات بسیار جالبی از خانم استلا کربن، پس از فوت خود کربن، گرفتم درباره کسانی که به کربن بسیار نزدیک بودند. برخی از آنها را هرگز تصور نمیتوانستم کرد. مانند سیوران، مقامه نویس و اخلاق نویس رومانیایی که در همسایگی کربن زندگی میکرد. میدانید که کربن نزد کوژو پدیدارشناسی خوانده بود، در سالهایی که امثال سارتر، مرلوپونتی، آرون، ژرژ باتای و دهها تن از نویسندگان و اندیشنمدان فرانسوی در آن درسها شرکت میکردند. در همین سالهای دهۀ سی میلادی بود که نظر کربن به توتالیتاریسم جلب شد، که من در یک سخنرانی به آن اشاره کرده ام.... خانم کربن میگفت خیلی از شبها با یونسکو و خانم او و نیز با سیوران و خانمی که با او زندگی میکرد بیرون میرفتند، شام میخوردند و گفتوگو میکردند.
اینها همان کسانی هستند که میگفتند لباس پوشیدن و ریش همچون پیامبر گذاشتن جلوه هایی مضحک و سطحی از سنتگراییست، اما به نظرشان با مادام و موسیو مدرن نشست و برخاست کردن نشانهی مدرن بودن است.
من البته هانری کربن را نمیشناسم و او میتواند کاملا هم بر حق باشد، ولی اینجور نگاه کردن به قضایا گواه یک نگرش بسیار سخیف لیبرالدموکرات است که در آن مخالفان فکری شما دیو و اژدها و شیطان متجسد بر زمین هستند، همین پنجاه سال پیش فلاسفه و اندیشمندانی که در دو سوی متضاد یک ایده قرار داشتند به یک کافه میرفتند و در یک جمع صحبت میکردند، اینطور نبود که مثل امروز هرکس باند مافیایی خودش را داشته باشد و اگر کسی با کسی غذا خورد این راه برچسبزنی و انگچسبانی بر او را بگشاید. اینها بعدا اتفاق افتاد، وقتی چپ رسمی به چپ زیرجلی بدل شد.
نقل قول: برعکس، سنتمداران اعتنایی به این مباحث ندارند، زیرا دیدگاه آنان به هیچ وجه تاریخی نیست. فهم آنان از دنیای جدید نیز از نقادی بنیادین آن فراتر نمیرود. نصر، مانند اکثر سنتمداران، چیزی درباره دنیای جدید نمیداند. در مجموعۀ نوشتههای او هیچ قرینهای مبنی بر اینكه تصوری از دنیای امروز داشته باشد، وجود ندارد. البته، در عمل، به هیچ یک از نمودهای دنیای جدید نه نمیگوید، اما در نظر گویا سخت منتقد آن است.
مثلا بناست از نقادی بنیادین فراتر برود و به کجا برسد؟ نصر در آثار خود نگاهی بسیار عمیق و جدی به موضوعات مطرح در زندگی روزمرهی بشر مدرن دارد، از محیط زیست گرفته تا دینزدایی و کار اداری. متفکر چپگرا درگیری ذهنی بسیار ناسالمی با فرهنگ عامه دارد و به دنبال تحلیل ژرف از سلیقهی فکری و هنری عوامالناس است، چیزی از جنس نقد ژیژک به نظر او دارای اطلاع از عوالم دنیای جدید میآید. نصر و امثال او اهمیتی به این مسائل نمیدهند، آنها در پی نقدی بنیادی به اصول جدی تفکری هستند که بر مبنی آن پرداختن به فرهنگ عامه در شرح وظایف روشنفکر معاصر قرار گرفته.
نقل قول: امروزه با این نقالیهایی که درباره حافظ و مولوی و... میشود کاری جز ضایع کردن مضاعف آنها نمیکنیم. به این اعتبار من میگویم کربن– حتی در نقادی خود از اصالت تاریخیت – مدرن و تاریخی بود. نصر و دیگر سنتمداران نه تاریخیاند و نه میفهمند كه تاریخ چیست. مشکل اینان تعطیل كردن تاریخ و مدرنیته است. مساله محوری اینان این است كه دنیای جدید را تعطیل كنیم و به قدیم خیالی برگردیم. البته تنها چند نفری شهرهای جدید و امتیازهای آنها را ترک گفتند، بقیه حرف میزنند و از بیرون گود شعار میدهند که ما اینجا «لنگش کنیم».
دکتر پورجوادی درک نمیکنند که تکنولوژی مدرن تمام عرصههای زندگی انسان را درنوردیده و چیزی بنام «بیرون» وجود خارجی ندارد و نمیتواند داشته باشد. هرگونه تلاشی برای «بیرون» رفتن از سیستمی چنین فراگیر و همه جانبه یا جلوههایی از زوال عقل است یا نمایشی نه چندان دیرپا که به ناکجا آباد ختم میشود. تحقیر دیگری برای بیرون نرفتن از این سیستم و تحت آن ماندن و متلکپرانی در حد «اگر سنت خوب است و مدرنیته بد است چرا در آمریکا هستید؟ بروید در صحراهای عربستان شیر شتر بنوشید»، بیشتر گواه میزان ترحمبرانگیز اطلاعات گوینده از موضوع است تا انتقادی جدی.
ضمن اینکه کسی با تاریخیگری شما مخالف باشد و نپذیرد مدرنیته سرنوشت ازلی و ابدی و الهی (و روح تاریخی) انسان است به این معنی نیست که موضع شما را نفهمیده، به این معنیست که با آن مخالف است. کلاً انسان مدرن باور نمیکند که کسی هم ممکن است با توهمات او مخالف باشد و اگر مخالفتی صورت میگیرد، حکما سوءتفاهم و نادانی و کمفهمی و بیسوادی در سوی مخالف است نه نقد احتمالاً به جایی که به آن دارد.
نقل قول:مساله دیگر، تفاوت سنتگرایی در غرب و عالم اسلام است. یك شخص غربی مثل كربن كه سنتگرا میشود با یك مسلمان جهان سومی كه سنتگرا میشود، دو چیز مختلفند. سنتگرایی پدیدهای است كه در غرب به وجود آمده و در درون تمدن غربی ایجاد شده است.
امروز چندان تفاوتی میان ایندو نیست، یک زمانی ولی بله تفاوت بود. شخصی که در غرب سنتگرا میشد خواستار برقرارسازی دوبارهی ارتباط با چیزی کاملاً مرده و یخزده بود. برای یک فرانسوی فرقی نمیکند که برگردد به سنت کلتهای باستانی، سنت پیشامسیحی، سنت هندو یا سنت اسلامی، از همهی آنها به یک اندازه جدا و فاقد ارتباط است. در جهان اسلام تا یکی دو دهه پیش میشد ادعا کرد که چیزی از سنت اسلامی هنوز زنده است، که آنهم امروز حقیقت ندارد.
امروز ایرانی به اندازهی فرانسوی، شاید حتی بیشتر از سنت «اسلامی-شیعی» جداست. به همین دلیل است که من امروز در زندگی روزمره، مردان را که میخواهم جذب به دینمداری بکنم ادای زرتشتیگری در میآورم نه مسلمانی! جای زخم از دست رفتن اسلام هنوز میسوزد ومردم از آن کینه به دل دارند(«چرا جلوی نیهیلیست شدن مرا نتوانستی بگیری؟»)، زرتشتیگری ولی مقاومتی برنمیانگیزد و بیشتر حالت کمدی دارد و جدی گرفته نمیشود. یک چیزی مشابه نوپاگانیسم راستگرایان افراطی در کشورهای اسکاندیناوی. این نادیده گرفتن خوب است زیرا باعث رم کردن ذهن مرد مدرن نمیشود.
البته به نظر میرسد منظور دکتر طباطبایی از تفاوت میان سنتگرایی ایرانی و فرانسوی چیز دیگری باشد و بیشتر در ردهی «فرانسوی آدم است و کی مثل مش ممد است، چس هم بدهد از مال شما خوشبوتر است، شما خودتان را ا آنها یکی نکنید» باشد. یا شاید هم نه، اجازه بدهید ببینیم:
نقل قول:ببینید! روح انتقاد چیزی است كه در تمدن جدید غربی همیشه وجود داشته است. از زمان دكارت و فلسفهاش، همواره در طول این چهار قرن گذشته، حضور شكاكیت و پیرونیسم را در تمام شئون تاریخ فلسفه غربی میبینید. تمدن جدید غربی در درون خود عواملی به وجود میآورد كه از خودش انتقاد میكند و خودش را تصحیح میكند و این جریان جلو میرود. یكی از این جریاناتی كه در قرن هجدهم و نوزدهم شكل میگیرد، سنتگرایی است. سنتگرایی یك امر غربی است و در داخل تمدن غربی به وجود آمده و در داخل آن معنای خاص خودش را داشته است. حالا یكی بیاید و بخواهد در جامعه بودایی یا مسلمان آن را وارد كند، معنایش چیز دیگری میشود. نه فقط آن سنت برایشان معنای دیگری دارد، بلكه وضعی كه این در جهان جدید به وجود میآورد هم به كلی فرق میكند. اولا این شخص شرقی و جهان سومی كه بخواهد سنتگرایی كند، اصلا مدرن نشده كه حال بخواهد خودش را با سنتگرایی تصحیح كند.
شک یک جنبش فلسفی نیست، بخشی جداییناپذیر از ایمان است و خارج از فضای تمدن غرب نیز شک وجود دارد، ولو نه به گستردگی سیستماتیک و تعیینکنندگی غرب، اما مسأله این است که وقتی شکگرایی و نقادی و «تفکر انتقادی» از تمدن غرب وارد جایی مثل ایران و هند و کنیا میشود، وقتی مشکل از غرب میآید، راهحلی که غربی برای آن اندیشیده هم ممکن است از آن زیر بخزد.
اساساً بخشی اساسی از مدرن شدن گرویدن به نسخهای سکولار از اخلاقیات مسیحی تحت عنوان جهانی شدن است و ایراد «بومی نبودن» به چیزی گرفتن، کاری زیاده از حد «سنتی»ست.
نقل قول:سنتمدار غربی با نمودهای دنیای مدرن مخالف است و قائل به تعطیل آن، اما سنتگرایان دنیای سنتی – آنجا نمیگویم سنتمداران چون با دو واقعیت متفاوت سر و کار داریم – اهل جهان مدرن هستند، یعنی سر خورده آن، و آن را با ترور نفی میکنند. این هم دلیل دارد. در سنتمداری باید شما در جایی و زمانی تاریخی از سنت جدا شوید. در این مورد ابن خلدون هم توضیحی دارد و شاید او اولین نفری است كه این آگاهی را پیدا كرد. ابن خلدون میگوید كه شما باید از سنت بیرون آمده باشید، بعد در سنت به عنوان امری بیرونی نظر كنید.
این حرف تا اندازهای درست است، اما مسأله را به اشتباه از سطح به روش تقلیل داده. تفاوت میان سنتگرای غربی و آدم سنتی شرقی در روشی که به مبارزه با جهان مدرن میپردازند نیست، میزان رادیکال بودن آنها متفاوت است. یکی گمان میکند اگر مظاهر پست مدرنیته را نابود بکند از شر آن خلاص میشود اما دیگری میداند مدرنیته بسیار فراتر از مظاهر پست آنست. این گروه اول در ایران به پیروزی رسیدند و سعی کردند زن را به زور چادری بکنند ولی دخترانشان همه لاشی شدند. آنچه را از در بیرون رانده بودند از پنجره به سراغشان آمد.
من میدانم که خوب و بد مدرنیته را باید با هم کنار بگذاریم.
نقل قول: به نظر من اگر این شعار سنتگرایی، یا روح آن، در ربع آخر قرن گذشته در اذهان رسوخ نکرده بود، شاید ایدئولوژی القاعده به وجود نمیآمد. مبارزه بن لادن و القاعده و پیروانشان حتی اگر عضو القاعده هم نباشند، با چیست؟ اینها مدرنیته را به عنوان بدعت در نظر دارند و با آن مبارزه میكنند و میخواهند به تصوری برگردند كه خودشان از سنت دارند. ببینید! آن شعاری كه برای غربی معنای دیگری داشت، وقتی وارد جامعه ما میشود، معنای دیگری پیدا میكند. من حرف دكتر نصر را قبول دارم وقتی میگوید كه القاعده چیز مدرنی است به این دلیل كه از داخل حركتی مدرن به وجود آمده است. ولی دقیقا به این دلیل است كه یك ایدئولوژی غربی را كه همان سنتگرایی باشد با حركتی در اسلام به نام وهابیت و حنبلیت و سلفیگری منطبق كرده و چنین غول بیشاخ و دمی از آن به وجود آمده است.سرزنش شنیدن بابت داعش و القاعده از کسانی که نوادگان فکری این گروهها محسوب میشوند نوبر است. این گروهها «سنتگرا» نیستند، بلکه کل تجربهی سنت اسلامی را به عنوان «بدعت» رد میکنند و خواستاز بازگشت «به اصل» میشوند. این چیزی بجز آغاز راه لیبرالیسم نیست، case in point مارتین لوتر است! انکار سنتهایی که به مفاهیم معنی و هویت میدهند با هدف بازگشت به یک اصل تاریخی که محدود است در متن یعنی بیایید همهی آزمایش و خطای تاریخی را، بستری که اندیشه در آن به عمل درآمده را، مجموعهی آنچه در این سنت ارزشمند است را دور بریزیم برای چیزی دیگر. القاعده و داعش هر دو سنتستیز هستند، به خشنترین و زمختترین شکل ممکن آن، اما همچنان سنتگرا باید فحش آنها را بخورد.
پروتستان نا-امید شده از بازگشت به اصل میشود چپگرا. داعشی نا-امید شده از بازسازی جامعه با الگوی صدر اسلام میشود آقای طباطبایی. نقد مدرنیته به سنت با انکار همهی ارزشهای موجود شروع میشود، جهت حرکت آن صرفاً مرحلهی بعدی در تکامل اجتماعی آنست. امروز «برگردیم به اصل»، فردا «اصل جدیدی پی بریزیم». این تز سنتگرایانی که تطور سنتی اصل است در تضاد مستقیم با تز «این بدعت است» قرار میگیرد. میبینیم که دکتر طباطبایی آنرا درک میکند اما از پذیرفتنش سر باز میزند:
نقل قول: نوعی از سنتگرایی پیوندهایی با نوعی مارکسیسم مبتذل شرقی دارد، در تجددستیزی و توسل به قهر برای نفی دنیای جدید. بدیهی است سنتمداری بیضرر و بیخاصیت هم وجود دارد، اما وجه خطرناک آن دریافتی است که گروه دیگر سنتمداران – که سخت تحت تأثیر مارکسیسم مبتذل بودند، از سنخ آل احمد و شریعتی – دریافتی از سنتمداری عرضه کردند که لاجرم میتوانست در درون نظام ایدئولوژیکی ترور «جا خوش کند و متازتاز دهد»...
بله، مارکسیست ِ سنتگرا، مثلث چهارگوش…
آنچه وجود دارد پروتومارکسیست است مثل شریعتی، که از «ریشههای اصیل» سنت موجود و مقبول در جامعه برای توجیه ایدئولوژی خود بهره میبرد. نقاط اشتراک میان این پروتومارکسیست و مارکسیستهای حقیقی هم بسیار بیشتر از «روش تهاجمی»ست، آنها مساوات را عدالت میدانند، پیشرفتگرا هستند، به تاریخیگری هگلی بسیار علاقه نشان میدهند(و خودشان را محصول بدیهی تاریخ تلقی میکنند)، ضعف و «مظلومیت» را نشانهی قرار داشتن در موضع حق تلقی میکنند و .. اینها را دیدن ولی کمی دقت میخواهد که در این گفتگو به چشم نمیخورد.
نقل قول: دومین مطلب این است كه رساله دكتری نصر، «نظر متفكران اسلامی درباره طبیعت» است. در این كتاب هیچ قرینهای وجود ندارد كه او چند كتاب مهم ابن سینا را از جمله طبیعیات شفا را كه خیلی مهم است، ورق زده باشد. تمام اطلاعاتش از جاهایی است كه آنها ترجمهها یا خلاصههایی از مطالب انگلیسی و فرانسه داشتند. مثل اخوان الصفا كه اهمیتاش به مراتب كمتر است و در آن كتاب از اخوانالصفا بیشتر صحبت شده كه دلیلش این است كه در غرب كارهایی در مورد اخوانالصفا انجام شده بود و نصر میتوانسته آنها را خلاصه كند كه میكرده است و...
پورجوادی: ببینید جناب آقای دكتر طباطبایی! من اینجا میخواهم تذکری بدهم. بهتر است كه ما به مساله شخصی افراد نپردازیم...
طباطبایی: ما بحث خود را پیش میبریم ولی....
پورجوادی: به نظر من از شخص سخن نگوییم، مهم ایده است.، به قول افلوطین باید از فکر و عقیده بیزار بود نه از شخص.
طباطبایی: وقتی كسی منابع اصلی را نمیشناسد...
نه! ببینید باز هم داریم بحث را به شخص محدود میكنیم. ما اصلا كاری به تز دكترای دكتر نصر نداریم.
گفتگوی بالا مرتبط به بحث نیست اما در نوع خود بسیار جالب است زیرا میان دو نوع لیبرال اتفاق میافتد، یکی لیبرال ِ مریتوکرات ِ قدیمیست که میگوید شخصی کردن بحث درست نیست و ما باید اندیشهی نصر را سر جای خودش اندازه بگیریم و بسنجیم. دیگری نئولیبرال برابریطلب جدید است که همه چیز برای رسیدن به هدف غایی به نظرش مجاز است. هر دو ولی هنوز تحت نهادباوری سنتی قرار دارند و نمیدانند در این جهان جدید مدرک دکترای نصر و طباطبایی و پورجوادی هیچ ارزشی ندارد و یک مستعار نویس اینترنتی ممکن است مخاطب بیشتر یا جدیتری پیدا بکند. به نظر آنها هنوز جایگاه و نهاد و سلسلهمراتب دانش وجود دارد ولو آنکه ظاهراً منکرش باشند. اینها هم در میان کسانی هستند که سیستم جدید دور خواهد ریخت.
زنده باد زندگی!