MEHDI نوشته: دوست گرامی از این حرفها و جنگ های روانی در پست های قبلی خود هم زیاد داشتید. اصولا می خواهید توضیحی ندهم تا شما احساس نکنید به شعورتان توهین شده.
گویا حماسه سرایی و رمانتیک بازی دیگر جواب نمی دهد و حالا روی به حمله شخصی آوردید. احساسات خود را کنترل کنید و به خود بحث بپردازید. در ضمن شما فقط در پست های قبلی خود دوبار با گفتن اینکه متوجه نیستید چه می گویید عملا من را به نفهمی متهم کردید و حالا همین را به من نسبت می دهید.
ببینید، من ابدا قصد جنگ روانی یا کلکل با شما ندارم، تندی من در مواجهه با «تو نفهمیدهای» به این خاطر است که تقریبا در همهی پستهایی که در پاسخ من برای انتقاد از خردباوری داده شده، همیشه حرفهایم به آن مربوط شده «تو آن را درست نفهمیدهای». اینکه شما به من پاسخ میدهید خب تلویحا به این معنیست که من هنوز به درستی از موضع شما آگاهی ندارم و شما احساس میکنید باید بیشتر در موردش توضیح بدهید و خب این اصلا جای ناراحتی ندارد، موضوع این است که تکرار مداومِ آن ملالآور است.
وانگهی شما نباید انتظار داشته باشید وقتی مرا متهم به دورویی مشمئز کننده و امثالهم میکنید، من با شما دیپلماتیک سخن بگویم که! ضمن اینکه من در زندگی شخصی خودم همچنان یک خردگرا هستم چنانکه بسیاری از دستاوردهایی که داشتهام را مدیون خردگرایی میدانم. من اما مدتها پیش پی بردم که خردگرایی باید دامنه داشته باشد و نمیتوان هرچیز را با ان مورد داوری قرار داد. این را در ادامه شرح خواهم داد فقط خواستم بدانید که من در این جستار همیشه از زبان خودم سخن نمیگویم و خیلی اوقات از زبان جامعهای سخن میگویم که در پیچ و تاب مدرنیسم دچار وارفتگی فرهنگی شده و هیچ معنایی در این جهان پوچ نمییابد. بنابراین صراحت و تندی سخن مرا شما به خود نگیرید.
MEHDI نوشته: متوجه نمی شوید که نقاشی و همه اعمال ما بخشی از زندگی ما هستند؟ آنها به معنای آری گفتن به زندگی و بخشی از فرآیند زندگی کردن هستند؟ ولی تصمیم به خودکشی داوطلبانه یک نه بزرگ به زندگی یعنی همه چیزی است که ما داریم؟
آیا این سود نیست که شما کاری را بکنید که از آن لذت می برید؟ مگر همه کارهای ما باید برای خوشایند و به سود سایرین باشد؟
مگر یک نقاشی نمی تواند هزاران بار از کلمات تاثیرش بیشتر باشد و در جهت آگاهی بشر قدم بردارد؟ شما هم لطفی به خود بکنید و روی این قیاس اصرار نکنید.
ببینید، نقاشی بیش و پیش از هر چیز دیگر یک اثر هنری و فرهنگیست و بساکه خیلی از مواقع هیچ حرفی هم برای گفتن نداشته باشد جز آن حسی که در مخاطب پدید میآورد (مثل انواع هنرهای سوررئالیسم).
کاری که شما در این عبارات میکنید این است :
1-گسترش آگاهی و خرد را ارزش میشمارید.
2-انکار میکنید اثر هنریای چون نقاشی الزاما ربطی به گسترش آگاهی بشر ندارد.
3-انکار میکنید که کسی چون ونگوگ نه در پی گسترش آگاهی بشری بوده و نه هرگز سودی از نفاشیهایی که اکنون هرکدام چندصد میلیون دلار ارزش دارند سودی برده. اما اینکه من از دیدن نقاشی او لذت میبرم و خلاقیت و هنر او را میستایم بیآنکه بخواهم مثل او گوشم را بکنم، معنایی از دورویی و تزویر نیست.
4- بار دیگر تشابهاتی که میانِ اثری که کلبی خلق کرده و آثار ونگوگ را انکار میکنید و فکر میکنید ونگوگ کاری بیش از آنچه که کلبی برای بشریت کرده، کرده!
5- و در نهایت اینکه اگر کلبی یک احمق است، بیشک ونگوگ نیز یک احمق است!
این اثر ونگوگ را ببینید :
[ATTACH=CONFIG]4416[/ATTACH]
یا به اثر گلهای آفتابگردان بنگرید، کدامیک از اینها اثریست در راستای گسترش آگاهی؟ جز احساس بینظیری که از این تابلوها به آدم منتقل میشود، چیز دیگری در آن یافت میشود؟
تاثیری که هر دوی اینها برجا گذاشتند (ونگوگ و کلبی) تماما حسی و عاطفیست. من همانطور که گفتم، تمدنِ بشری تنها ابرشهرها، ساختمانها و ماشینها نیستند. آنچه انسانها را به هم مربوط میکند و به روالِ زندگی آنها معنا و سنس میدهد، چیزیست ورای اینها که قابل تولید توسط تکنولوژی نیست. سالها پیش مردمانی گمان میکردند که یک راهکار عقلانی و خردمحور میتواند همهی انسانها را خوشبخت کرده و رستگاری را به آنها بازگرداند. من بر خلافِ دیگر دوستان مدرنیسم را نتیجهی تامِ آن اندیشه نمیدانم، اما آن را بسیار تاثیرگذار میدانم. موضوع این است که ما وقتی به واسطهی خرد خود نمیتوانیم یک کنش انسانی و شکل و ماهیت تاثیرگذاری آن را بر ابنای بشر را دریابیم، آن را بیهوده یافته و بعدتر مورد ریشخند قرار میدهیم.
این بر خلافِ آنچه شما پنداشتهاید ابدا موضوع احساسی نیست. من به همان شکلی که شما با نگاه به تاثیر مثبتی که خردگرایی بر بشر میگذارد آن را مفید میشمارید، من از نگاهی دیگر نگرانی خیرخواهی دارم و از همین جهت میگویم که طبیعتِ بشر را با خرد و مدرنیسم و تکنولوژی نمیتوان ارضا کرد.
MEHDI نوشته: ما که نگفتیم همچین پیش شرطی هست. شما اصرار داشتید که جان خود را برای یک "بیگناه" داده و با آن حماسه سرایی در حال القای یک جور احساسات سطحی بودید که می گوید باید به خود "نه" بگویبد و اگر جان خود را فدا نکنید یک آدم خودخواه بی احساس هستید. من زندگی خودم را کم ارزش تر از زندگی شخص دیگر نمی بینم اگر او حق حیات دارد پس من هم دارم.
شما تا حالا به ذهنتان رسیده که به این پیش فرض های ذهنی خود بپردازید؟ منظورم این مصادره به مطلوب هایی است که با این صفاتی که به کار می برید انجام می دهید؟
یا کلا پرسیدن "چرا" از دید شما یک گناه بزرگ در این مباحث است؟ هیچ حد و مرزی برای این فداکاری انسانی وجود ندارد؟
شوربختانه بسیاری از ما بنده عواطف و احساسات خود هستیم و تحت تاثیر باور های دینی یا احساسات آنی ممکن است تصمیماتی بگیریم که برپایه و اساسی سست بنا شده. نکته اینجاست که چنین تصمیماتی بر هیچ اصول محکمی استوار نیست.
اینها اصلا ربطی به حرفهای من ندارند. من کجا گفتم که هر کس در آن شرایط ملزم به انجامِ همان کاریست که کلبی کرده؟ هیچ کس جانِ خویش را به کسی بدهکار نیست.
من «چرا» گفتن را هرگز ممنوع نکردهام و البته گاها چرا گفتن به چراها را نیز بر خود حرام نکردهام. «چرا» یک پرسش عقلیست و گاهی هیچ پاسخ عقلانیای برای کاری که میکنیم نیست.
بنابراین بیجهت موضوع احساساتِ مرا پیش نکشید. من خواستار به رسمیت شناختنِ آن وجوهی از اصالت طبع انسانی هستم که به انسان توان همزیستی جمعی و تشکیلِ جامعهای همبسته را میدهد. چرا که من میدانم هر راهِ حلِ عقلانی و خردگرایانه که آن وجوه را به رسمیت نشناسند، جز به نابودی تمدن بشر نخواهند انجامید.
آنچه من میگویم البته چندان هم قدیم نیست. 200 سال پیش، همزمان که خردگرایان در پی انقلاب فرانسه همهی جنبههای فرهنگی بشر را به ریشخند میگرفتند، امثالِ هردر و ویکو، اندیشهای را بنیان نهادند که بعدها به نام «تکثر فرهنگی» شناخته شد. هر زمان که خرد توانست دریابد که «انسان انسان نیست چونکه فکر میکند، بلکه فکر میکند چون انسان است» آنگاه شاید بیش از حال بتوانیم به او اعتماد داشته باشیم.
خندهدار است که ما از اساس خود خرد را در این داوری نالایق میدانیم و بعد شما دوباره از ما از موضع خرد در این مورد پرسش میکنید!
MEHDI نوشته: من هرگز مخالف اینکه انسان ها جان خود را برای معانی بزرگ به خطر بیندازند نیستم چون شما برای چیزی والاتر از خود نبرد می کنید. این یک چالش بزرگ است و به زندگی شما هیجان می بخشد و موجب رشد شما می شود. در شما ایجاد تنش می کند و به شما حس تنوع و درگیری در فعالیت های تازه را می دهد و در ضمن از اینکه می توانید در زندگی دیگران تفاوت ایجاد کنید شادمان می شوید. شاید شما بخواهید جان خود را برای حرفه خود به خطر بیندازید این تصمیم شخصی شماست و از حس وظیفه شناسی شما ناشی می شود. شاید سود خاصی هم به کسی نمی رساند ولی به زندگی شما معنا می بخشد و تفاوت ایجاد می کند. ولی خودکشی محض و صرفا مبادله زندگی با زندگی و "نه" گفتن به خود را نمی پذیرم.
بعضی وقتها زندگی بیرحم است و کاری هم در موردش نمی توان کرد. بدون تردید برای مردن انسان ها جلوی چشم ما بسیار دردناک است و احساسات ما را آزرده می کند ولی نباید افسار خود را دست احساسات بدهید که هرجایی دوست دارند ما را ببرند. من مخالف کار این کشیش هستم ولی زندگی خودش بود و هرکسی حق دارد برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.
ببینید داریوش جان از من نخواهید برای شما یک خط و محدوده مشخص تعیین کنم که چه زمانی چه کاری از لحاظ اخلاقی درست است چون من نمی توانم آنهم وقتی که خود قدمی برای انجامش برنداشتید و فقط داستان سرایی می کنید.
این شرایط مثل این می ماند که به من گفته شود جان فردی تا 1 دقیقه دیگر گرفته می شود مگر اینکه تو خودکشی کنی آنوقت بمبی که به او چسبیده از کار می افتد. من خودکشی نمی کنم. به همین سادگی.
1- فداکاری معنای بسیار بزرگیست، اینکه برای شما بیمعنیست، دلیل نمیشود برای همه بیمعنی باشد. و از سوی دیگر، همانقدر که شما برای آگاهیدنِ انسانها عظمت قائلید، ممکن است چنین چیزی برای کسانِ دیگر معنایی نداشته باشد.
2-تاکید: ما کلبی را نمیستاییم از این جهت که کارِ او را تبدیل به قاعده یا حکم اخلاقی بکنیم.
3-از آن دیدگاهی که شما در حال تخطئهی کلبی هستید، من به سادگی و با چند پرسش پیدرپی میتوانم به جایی برسم که به شما نشان بدهم که سخنتان موضع خودتان را هم زیر سوال خواهد برد. پس از این راه که گسترش آگاهی و خرد چیز بزرگیست و فدا شدن در آن راه شایسته ستایش، راه به جایی نخواهد برد، چرا که بیمعنی بودنِ آن را به سادگی میتوان نمایاند!
4- چالشی که شما از آن نام میبرید یک جور است، کلبی هم جور دیگری خود را به چالش میکشاند. راستش برای من به شخصه خیلی هیجانانگیز و زیباست که در شرایط کلبی قرار بگیرم و شهامتِ خودم را بسنجم و ببینم که ایا در آن سن و آن وضع میتوانم به اختیار یک مرگ زیبا و باشکوه را برگزینم و علاوه بر این یک زندگی دیگر را نجات بدهم؟ هیچ بعید نیست که چنین کنم!
پ.ن: دوستان سایت امشب به فنا رفته بود یا من چنین بودم؟ من هرچه فیلترشکن داشتم روی سایت امتحان کردم اما باز نمیشد، بماند که این پست چند بار در میانه راه از بین رفت!