MEHDI نوشته: قبل از هرچیز ازداریوش گرامی تشکر می کنم که دستکم کمی از حال و هوای حماسه سرایی خارج شدید چون بحث کردن با کسی که با مصادره به مطلوب کلمات، از بار روانی ایجاد شده توسط آنها سوء استفاده می کند مسلما راه به جایی نمی برد.
First of all: Unbilievable! You are saying and proving my thoughts and my words better than me! Keep writing, please!
MEHDI نوشته: اگر فهمیدید پس نمی دانم چرا این جملات رو مطرح کردید:
من هر بار در گفتگو با شما بیش از پیش مطمئن میشوم که «تو نفهمیدهای» مرضِ همهگیر ِ خردگرایان است؛ گویا هرگز تصور اینکه کسی که به موضع شما انتقاد دارد، دقیقا با آگاهی از موضوعِ موردِ بحث در حال بیان نظر خویش است هتا به اندازهی یک نانوثانیه هم در ذهنتان حضور نیافته، وجود چنین احتمالی کاملا رد شده است! به هر حال باید تاکید کنم که این آخرین باریست که به پستی که مواضع مرا به «نفهمی» ِ من، آن هم پیرامونِ خردگرایی ارتباط میدهد پاسخ میدهم؛ نه از این جهت که از این ناراحت میشوم، بلکه به این خاطر که از مرز ملال گذشته و چندشآور شده!
MEHDI نوشته: این قیاس مسخره است. همین. وجه تشابهات این قیاس با مثال ما را ثابت کنید.
اینکه هیچکدام از اینها هیچ خدمتی در جهتِ آگاهی بشر نبوده؟ اینکه در هر دو یک نفر بخشی از یا تمامی سرمایهی برگشتناپذیرِ خود را برای چیزی گذاشته که تقریبا هیچ سودی از آن نمیبرد؟ اینکه در موردِ هر دو بعدها کودنهایی پیدا میشوند که کارِ آنها را بی ارزش میخوانند، چونکه از نظر آنها هیچ خدمتی به بشریت نکردهاند؟ این تشابهات کافی نیستند؟
MEHDI نوشته: خب شما جان خود را از دست میدید تا جان بیگناه دیگری که هیچ تضمینی هم برای نجاتش نیست در امان بماند. سوال این بود که مگر خود شما گناهکار بودید که جان خود را برای بیگناه دیگری بدهید؟ شما حق زندگی ندارید؟ جان خود را بدهید که دستمایه حماسه سرایی افرادی شود که حاضر نیستند قدمی در راه شما بردارند؟
بعد ما را متهم میکنند به مسیحیتِ قرون وسطایی!
شما کمی دیر به دنیا آمدید گرامی، یک صدسالی! این اباطیلی که شما بلغور میکنید، یک قرنِ پیش تا بدانجا پیش رفت که اسلافتان با صدای بلند فریاد میزدند، چیزی به نامِ فرهنگ از بیخ بدردنخور بوده و باید در جهتِ زدایش آن گام برداشت...
پیششرطِ بخشیدن و «بزرگی» گناهکار بودن نیست!
کسی که از سرنوشت دردناک و مرگ سختِ خود مطلع است هرگز چنین کاری را برای بزرگنمایی خودش نمیکند! اینهم چیز دیگری که شما هرگز نمیتوانید با «خرد» خود درکش بکنید: آیا هرگز ممکن است که کسی چنین کاری را براستی بینظرانه و واقعا از روی خیرخواهی و انسانیتِ خویش کرده باشد؟!
MEHDI نوشته: آنهایی که مجسمه و ... می سازند هم یکی مثل شما هستند و در حقیقت دارند به ریش این کشیش می خندند چون پیرو او نیستند ولی در موردش وراجی می کنند.
خب پس شما که اینچنین خردگرایی من رو محکوم می کنید و چنین نطق پرشور و حماسی می کنید حاضر نیستید اینکار رو بکنید. شما که اینقدر انقلابی فکر می کنید باید شهامت دست به کار شدن هم داشته باشید. شما به شعرگویی می پردازید و اندیشه های دیگران را محکوم می کنید ولی وقتی سناریویی به مراتب بدتر جلوی شما رخ دهد دست به هیچ اقدامی نمیزنید.
احساسات سطحی و مبتذل شما چه ارزشی داره؟ چرا این احساسات پرشور تبدیل به عمل نمیشه؟
تمدنِ بشری ماشینها و تکنولوژیهای پیشرفتهاش نیست، آنچه به آن رنگ و معنا میبخشد، فرهنگ و شعور عاطفی-انسانیست که بخشی از آن نیز برساختهایست از همین اسطورههای «احمقانه». راستاش اصلا میدانید من چرا از این خردگرایی فاسد بیزارم؟ برای آنکه او هرگز نمیتواند چنان شکوهی را بیافریند و وقتی نمیتواند آن را بیافریند، به لجنپراکنی علیهاش میپردازد. او میتواند خیلی ساده به فلسفهورزیهایش برسد و کاری به اینکه من چرا رشادتِ کسی چون ماکسیمیلیان را می ستایم نداشته باشد، اما وقتی او شروع میکند سرش را درون هر سوراخی فرو کند، ناگهان کسی چون من آن طرف یکی از این سوراخها با چکشی در دست منتظرش خواهد بود.
موضوع این نیست که چرا من احساسم را میخروشانم و آن را به وقتاش به کار نمیاندازم. موضوع این است که چرا من به کسی چون ماکسیمیلیان میبالم. من او را میستایم به این خاطر که او موجودیست چون من که چنان شکوهی را آفریده؛ او به روح بشر عظمت بخشیده؛ او به من این امید را میدهد که من هم علارغم چیزهایی که اینجا و در آرامش خاطر گفتم، در بزنگاه، به دلیری او باشم؛ او به من نشان میدهد که هنوز بشر را امید هست. هتا یکی از هزاران معانیِ ِ یکی از این هزاران را یک لحظه با خرد نمیتوان سنجید و اساسا چه کسی شایستگی داوری در این موارد را به خرد سپرده؟
من نمیدانم این روزها مردم را چه میشود، به فرض که من از بنیان یک شخص احساسی هستم؟ so what? دقیقا اصالتورزیِ شما نسبت به خرد چه برتریای نسبت به ارجحیتی که من به عواطفِ بشری میدهم دارند؟؟ اصلا بگذار جورِ دیگری بپرسم: شما به کسی که جانِ خویش را برای آگاهی نوع بشر احترام مینهید و او را شایسته تقدیر میشمارید. کسی در این مورد از شما چیزی نپرسید، چرا؟ برای اینکه این «احساس» شما نسبت به اوست. اما شما اینکار را در موردِ ما کردید. اکنون بگویید بدانیم که چرا کسی که انسانها را میآگاهند و جاناش را در ان راه قربانی می کند، شایسته تقدیر است؟ انسانها آگاه بشوند که چه بشود؟ آگاه کردنِ آدمها کارِ شایسته و درستیست؟ و در انتها هم توضیح بدهید که چرا ما وقتی کسی چون ماکسیمیلیان کلبی را میستاییم بی آنکه بتوانیم همجون او فداکاری بکنیم متهم به دورویی و احساسورزی مبتذل میشویم اما شما وقتی کسانی را که جان خویش را برای آگاهی بشریت فدا میکنند میستایید بدون اینکه بخواهید خودتان هم چنان مسیری را بروید، چنین اتهامی متوجه شما نیست؟