10-12-2012, 09:10 AM
Unknown نوشته: سرمایهها که سر جایشان هستند، تنها همان ارتباط است که شاید کمرنگتر شود. هماکنون نیز این ارتباط در میان نسلهای جدیدتر نزدیک به صفر است، و دلیل اصلی آن اینست که انسان مدرن نیازی به اندرزهای سعدی یا تمثیلهای مولوی ندارد. بنابراین، با عربیزدایی یا بدون آن، این گنجینهی فرهنگی، که به باور من قرنها خورهی اندیشهی منطقی در جامعهی ایران بوده، میرود همانجایی که باید باشد.جای ِ سرمایهها در ارتباط فردی من و شما با اثرست، نه گوشهی موزه. انسان همواره نیازمند هنر است، و حتی اگر با محتوای آن مخالف باشد از قالب لذت بیحد و مرزی خواهد برد. تنها هنری هم که ایرانی در آن سرآمد است چامهسراییست. این «باورهای» خندهدار را هم دور بریزید بهتر است، چراکه «اندیشهی منطقی» به مفهومی که شعر فارسی با آن در تعارض قرار میگیرد را کانت سیصد سال قبل اختراع کرد، پیش از آن فرق قابل ذکری میان ارسطو و مولوی نبود.
Anarchy نوشته: .شما متن های مثلا فارسی 500 سال پیش رو بیار...حقیقتا چقدرش قابل فهم هست به لحاظ ساختار جمله و اینها؟
90%. برای مثال بخوانید متن زیر متعلق به ششصد سال قبل:
نقل قول: ... چون این شعر برخواندند او عالم نبود، درنیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامهٔ پارسی نبود. پس یعقوب گفت: چیزی که من درنیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و پیش ازو کسی نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن ایشان به رود بازگفتندی، بر طریق خسروانی، و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر میان ایشان به تازی بود و همگنان را علم و معرفت شعر تازی بود و اندر عجم کسی برنیامد که او را بزرگیِ آن بود پیش از یعقوب که اندرو شعر گفتندی، مگر حمزة بن عبداللّه الشاری و او عالم بود و تازی دانست ...
اینهم از تاریخ بیهقی، متعلق به هشتصد سال قبل:
نقل قول:دیگر روز بدرگاه آمدی و با خلعت نبود، که برعادتِ روزگار گذشته قبایی ساخته کرد و دستاری نشابوری یا قاینی، که این مهتر را رضیالله عنه با این جامهها دیدندی بهروزگار. و از ثقاتِ او شنیدم، چو بوابراهیم قاینی کدخدایش و دیگران، که بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی و مردمان جنان دانستندی که یک قباست و گفتندی: سبحان الله! این قبا از حال بنگردد؟ اینت منکَر و بجِد مردی! و مردیها و جِدهای او را اندازه نبود، و بیارم پس از این بهجای خویش و چون سال سپری شد بیست و سی قبای دیگر راست کرده به جامهخانه دادندی.
این روز چون بهخدمت آمد و بار بگسست سلطان مسعود رضیالله عنه خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید، وگروهی از بیم خشک میشدند، و طبلی بود که زیر گلیم میزدند و آواز پس از آن برآمد و منکر برآمد، نه آن که من و یا جز من بران واقف گشتندی بدانچه رفت در آن مجلس، اما چون آثار ظاهر میشد از آنچه گروهی ز شغلها فرمودند و خلعتها دادند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند و کارها پدید آمد خردمندان دانستند که آن همه نتیجهٔ آن یک خلوت است
زنده باد زندگی!