11-24-2013, 04:25 AM
Theodor Herzl نوشته: امروز یه آخوند تو خیابون دیدم با عمامه سفید و عبای قهوهای روشن ، بعد اینهمه سال اولین آخوندی بود که تو خیابون میدیدم نمیدونم چرا نا خود آگاه خوشحال شدم
ما که هر روز میبینیم اینجا
![E105 E105](https://daftarche.com/images/smilies/emoji/e105.png)
Theodor Herzl نوشته: امروز یه آخوند تو خیابون دیدم با عمامه سفید و عبای قهوهای روشن ، بعد اینهمه سال اولین آخوندی بود که تو خیابون میدیدم نمیدونم چرا نا خود آگاه خوشحال شدم
Anarchy نوشته: ما که هر روز میبینیم اینجا !! ببین دوری از وطن کار رو به کجا میرسونه که دیدن آخوند هم بهت حس نوستالیژیک داده...باورتون نمیشه دلم آدم برای چیها تنگ میشه! مینیبوس نارنجی فیات ، شامپو خمرهای ، شیر پاکتی ۳ گوش ، سوسیس بندری از بوفه کثیف مدرسه ، سینمای کنار میدون ولیعصر ، بازارچه قائم ....
Theodor Herzl نوشته: باورتون نمیشه دلم آدم برای چیها تنگ میشه! مینیبوس نارنجی فیات ، شامپو خمرهای ، شیر پاکتی ۳ گوش ، سوسیس بندری از بوفه کثیف مدرسه ، سینمای کنار میدون ولیعصر ، بازارچه قائم ....خیلی از اینها الانم دیگه اینجاها نیست. ما هم دلمون تنگ شده براشون.
kourosh_bikhoda نوشته: خیلی از اینها الانم دیگه اینجاها نیست. ما هم دلمون تنگ شده براشون.
Mehrbod نوشته: من برای دوست امان @Kaveh دلنگران ام که چند ماهی میشود هیچ خبری از او نیست!چرا دوست ا مان؟(این "ا" چیست ؟)
Theodor Herzl نوشته: باورتون نمیشه دلم آدم برای چیها تنگ میشه! مینیبوس نارنجی فیات ، شامپو خمرهای ، شیر پاکتی ۳ گوش ، سوسیس بندری از بوفه کثیف مدرسه ، سینمای کنار میدون ولیعصر ، بازارچه قائم ....
kourosh_bikhoda نوشته: خیلی از اینها الانم دیگه اینجاها نیست. ما هم دلمون تنگ شده براشون.
Anarchy نوشته: من بیشتر از همه دلم برای خودم تنگ میشه!! بچگیا زندگی هر چقدر هم بد بود ، ولی استرس و فکری نداشتیم حداقل...