نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 11 رای - 4.91 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پاتوق شب نشینی

Ouroboros نوشته: من و راسل پیر و فرزانه شده‌ایم و دریافته‌ایم که از بحث و جدل و گفتگو هیچکس به حقیقت نمی‌رسد و این کارها بیشتر برای خودنمایی فکری‌ست.E056
به او بگویید بیاید به دیدار ما که دلمان برایش تنگ است، منهم چیزی برای نوشتن ندارم و صرفا برای دیدن دوستان است که آمدم اینجا!
شما رو نمیدونم ولی جناب راسل کاملا برعکس،خیلی مشتاق بود(و هست) که با گفتگو به حقیقت میشه رسید و حتی بارها این بحث پیش اومد که چه مدیومی برای بسط اونچه از حقیقت درک کرده(کردیم) مناسب تره.
به هرحال طی صحبتی که امشب با ایشون داشتم به من گفتند هرکدوم از اعضای اینجا که هنوز علاقمن به ارتباط با ایشونه میتونه از من آدرس حساب کاربریش رو تو توییتر بگیره و اونجا با هم صحبت کنند.
پاسخ

Canary نوشته: شما رو نمیدونم ولی جناب راسل کاملا برعکس،خیلی مشتاق بود(و هست) که با گفتگو به حقیقت میشه رسید و حتی بارها این بحث پیش اومد که چه مدیومی برای بسط اونچه از حقیقت درک کرده(کردیم) مناسب تره.
به هرحال طی صحبتی که امشب با ایشون داشتم به من گفتند هرکدوم از اعضای اینجا که هنوز علاقمن به ارتباط با ایشونه میتونه از من آدرس حساب کاربریش رو تو توییتر بگیره و اونجا با هم صحبت کنند.

من هر چه فروم‌نویس می‌شناختم (از فروم‌های نظامی تا فروم‌های اینچنینی) و اکثر کاربران فرندفید جملگی به توییتر مهاجرت کرده‌اند. توییتر ذاتا محیط خوبی برای گفتگوی عمیق نیست (محدودیت کاراکتر، تقویت سوبرداشت و محیط قضاوتی) اما ظاهرا بخاطر مخاطب بیشتر (مخاطبی که مثلا دغدغه اندیشه دارد و اینستاگرامی نیست) برای خیلی‌ها جذاب‌تر است.
هر چند خود فروم‌های اینترنتی در مقابل شکل واقعی اندیشه‌ورزی کاریکاتوری بیش نیستند اما اندیشه‌ورزی توییتری در مقابل فروم‌نویسی حتی آن کاریکاتور هم نیست.
اگر اینحا کشور درستی بود احتمالا این نسلی که دغدغه‌هایش را پشت نام‌های مستعار در این مکان‌های مجازی ارضا می‌کرد، می‌توانستند بواسطه پیگیری همان دغدغه‌ها در دنیای واقعی که بسیار غنی‌تر و پاداش‌دهنده‌تر است به آدم‌هایی برجسته و ماندگار تبدیل شوند. قسمت تراژیک قضیه دیدن تلف شدن همین آدم‌های با استعداد (در زمینه‌های مختلف) پای استبداد چند آخوند نشُسته است.
پاسخ

Canary نوشته: شما رو نمیدونم ولی جناب راسل کاملا برعکس،خیلی مشتاق بود(و هست) که با گفتگو به حقیقت میشه رسید و حتی بارها این بحث پیش اومد که چه مدیومی برای بسط اونچه از حقیقت درک کرده(کردیم) مناسب تره.

از دو حالت خارج نیست، یا گله حرف شما را نمی‌فهمد و جدی نمی‌گیرد و به شما می‌خندد، یا حرف شما را می‌فهمد و جدی می‌گیرد و در نتیجه به خطرات آن پی برده، سریعا به شما شوکران می‌خوراند!
پدیده‌ای تحت عنوان «اندیشیدن منجر به عقیده» وجود خارجی نداشته و ندارد و هرگز نمی‌تواند داشته باشد، آدم‌ها برپایه‌ی مجموعه‌ای پیچیده اما قابل ِ شناسایی از تجربیات، احوال کنونی، مشخصات ِ شخصیتی و یکسری مسائل ِ مشابه دیگر مجموعه باورها و ارزشهایی را برای بهتر مواجه شدن با محیط پیرامون خود، ارتقا در هرم قدرت اجتماعی و افزایش شمار کسانی که می‌توانند روی آنها حساب باز بکنند انتخاب می‌کنند و بعد می‌روند دنبال پیدا کردن بهترین خطابه و دفاعیه در تائید ِ آن. همه یارکشی ِ بدوی و حیوانی‌ست و ذره‌ای اندیشه‌ی حقیقتا تهی از پیشداوری نداشته و ندارد. نه اینکه اینها بد باشد، بلکه «بحث» و «نوشتن» و اینها را بی‌مورد می‌کند. آنچه شما می‌نویسید(یا از آن مهمتر، می‌گویید)صرفا به روشی برای یار گزینی و مشخص کردن سرسپردگی‌های عقیدتی شما شناخته می‌شود و توسط آدمهایی که به دلایل پیشتر گفته شده همچون تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک با شما به نتایج مشابهی رسیده‌اند تائید می‌شود. در جهان مجازی این تائید لایک و شر و پسند و اینهاست. در جهان واقعی هم نمودهای رفتاری دارد مثل سر تائید تکان دادن و دوست شدن با شما و خندیدن به جوکهای شما و ...

یکی از مهمترین فاکتورهایی که در پرطرفدار شدن نوشته‌های شما تاثیر می‌گذارد به‌هنگامی ِ آنهاست. کمی زودتر از آمدن ِ تجربه‌ای که آن را تائید بکند، شما نادیده گرفته می‌شود. کمی پس از آنکه تجربه بین افراد زیادی درونی شد، شما سرکوب می‌شوید. نیچه این را به نیکی آموخته بود و بسیار درباره‌ی آن نوشته است. مثلا داوکینز دقیقا در لحظه‌ای که نظام اخلاقی مستقر بر جامعه‌ی آمریکایی در حال جایگزین شدن با چیز دیگری بود از راه رسید و کتب سخیف ِ او به شدت خوانده شد. هرچه داوکینز برای گفتن درباره مذهب داشت را پیشتر متفکرانی بسیار جدی‌تر و حسابی‌تر از او نوشته بودند، اما مسئله مهم به موقع رسیدن او به مجلس بود.

مارکس در هر مورد که بر خطا بود این یک مورد را که همه چیز از اقتصاد در مفهوم عام ِ آن یعنی عوامل بیرونی محدودکننده‌ی رفتار انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد را به درستی تشخیص داده بود. اگرنه هرچه گفته و نوشته می‌شود پیشتر توسط دیگری بهتر و دقیق‌تر و درست‌تر گفته و نوشته شده اما در غیاب آن تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک حتی فهمیده نمی‌شود چه برسد به اثرگذاری، پس نوشتن آنهم فایده‌ای ندارد زیرا تغییراتی که در راه هستند با یا بدون نوشته‌های شما جای دیگری می‌توانند مدافعان ِ خود را پیدا بکنند و اینطور نیست که شما جدی‌جدی وظیفه‌ی روشنفکری یا چیزی مبتذل شبیه به‌ آن داشته باشید. شکست آخوند در پدید آوردن یک جامعه‌ی یکدست که در آن هرکس سر جای خود قرار گرفته به سلب اعتبار از اسلام ِ شیعی به عنوان نسخه‌ای برای ساختن جامعه‌ی مدرن منجر می‌شد چه مثلا آرش بی‌خدا چهارتا کتاب ترجمه می‌کرد چه نه. او صرفا ابزار بیان دگرگونی‌های معنوی در جامعه‌ی خود را در لحظه‌ی مناسب فراهم کرد.

قابل درک است که متفکران جدی در حد مثلا سقراط و محمد غزالی و مارکس یا مورخین ِ زندگی اینها دچار این توهم بشوند که لابد آثار اینها بوده که تغییرات ِ منتسب به ایشان را پدید آورده، ما اما محض آبرو هم که شده باید خشوع و خویشتنداری بیشتری نشان بدهیم و بدانیم اگر کسی چیزی که ما نوشته‌ایم را دوست داشته صرفا بخاطر این است که در لحظه‌ی درست آنچه در مرحله‌ای از خودآگاهی خود احساس می‌کرده را به کلام درآورده‌ایم نه اینکه به راستی او را قانع کرده باشیم. در بهترین شرایط به مقام یکی از این اندیشمندان ِ مشهور برکشیده می‌شویم که همگی ابزاری شدند برای توجیه باورها و اعمالی که بعید است ارتباط چندانی به آنها داشته باشد.

راه ِ آلترناتیو این است که بجای بحث و نوشتن و اینها، چنان که باور دارید زندگی بکنید.

زنده باد زندگی!
پاسخ

Ouroboros نوشته: از دو حالت خارج نیست، یا گله حرف شما را نمی‌فهمد و جدی نمی‌گیرد و به شما می‌خندد، یا حرف شما را می‌فهمد و جدی می‌گیرد و در نتیجه به خطرات آن پی برده، سریعا به شما شوکران می‌خوراند!
پدیده‌ای تحت عنوان «اندیشیدن منجر به عقیده» وجود خارجی نداشته و ندارد و هرگز نمی‌تواند داشته باشد، آدم‌ها برپایه‌ی مجموعه‌ای پیچیده اما قابل ِ شناسایی از تجربیات، احوال کنونی، مشخصات ِ شخصیتی و یکسری مسائل ِ مشابه دیگر مجموعه باورها و ارزشهایی را برای بهتر مواجه شدن با محیط پیرامون خود، ارتقا در هرم قدرت اجتماعی و افزایش شمار کسانی که می‌توانند روی آنها حساب باز بکنند انتخاب می‌کنند و بعد می‌روند دنبال پیدا کردن بهترین خطابه و دفاعیه در تائید ِ آن. همه یارکشی ِ بدوی و حیوانی‌ست و ذره‌ای اندیشه‌ی حقیقتا تهی از پیشداوری نداشته و ندارد. نه اینکه اینها بد باشد، بلکه «بحث» و «نوشتن» و اینها را بی‌مورد می‌کند. آنچه شما می‌نویسید(یا از آن مهمتر، می‌گویید)صرفا به روشی برای یار گزینی و مشخص کردن سرسپردگی‌های عقیدتی شما شناخته می‌شود و توسط آدمهایی که به دلایل پیشتر گفته شده همچون تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک با شما به نتایج مشابهی رسیده‌اند تائید می‌شود. در جهان مجازی این تائید لایک و شر و پسند و اینهاست. در جهان واقعی هم نمودهای رفتاری دارد مثل سر تائید تکان دادن و دوست شدن با شما و خندیدن به جوکهای شما و ...

یکی از مهمترین فاکتورهایی که در پرطرفدار شدن نوشته‌های شما تاثیر می‌گذارد به‌هنگامی ِ آنهاست. کمی زودتر از آمدن ِ تجربه‌ای که آن را تائید بکند، شما نادیده گرفته می‌شود. کمی پس از آنکه تجربه بین افراد زیادی درونی شد، شما سرکوب می‌شوید. نیچه این را به نیکی آموخته بود و بسیار درباره‌ی آن نوشته است. مثلا داوکینز دقیقا در لحظه‌ای که نظام اخلاقی مستقر بر جامعه‌ی آمریکایی در حال جایگزین شدن با چیز دیگری بود از راه رسید و کتب سخیف ِ او به شدت خوانده شد. هرچه داوکینز برای گفتن درباره مذهب داشت را پیشتر متفکرانی بسیار جدی‌تر و حسابی‌تر از او نوشته بودند، اما مسئله مهم به موقع رسیدن او به مجلس بود.

مارکس در هر مورد که بر خطا بود این یک مورد را که همه چیز از اقتصاد در مفهوم عام ِ آن یعنی عوامل بیرونی محدودکننده‌ی رفتار انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد را به درستی تشخیص داده بود. اگرنه هرچه گفته و نوشته می‌شود پیشتر توسط دیگری بهتر و دقیق‌تر و درست‌تر گفته و نوشته شده اما در غیاب آن تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک حتی فهمیده نمی‌شود چه برسد به اثرگذاری، پس نوشتن آنهم فایده‌ای ندارد زیرا تغییراتی که در راه هستند با یا بدون نوشته‌های شما جای دیگری می‌توانند مدافعان ِ خود را پیدا بکنند و اینطور نیست که شما جدی‌جدی وظیفه‌ی روشنفکری یا چیزی مبتذل شبیه به‌ آن داشته باشید. شکست آخوند در پدید آوردن یک جامعه‌ی یکدست که در آن هرکس سر جای خود قرار گرفته به سلب اعتبار از اسلام ِ شیعی به عنوان نسخه‌ای برای ساختن جامعه‌ی مدرن منجر می‌شد چه مثلا آرش بی‌خدا چهارتا کتاب ترجمه می‌کرد چه نه. او صرفا ابزار بیان دگرگونی‌های معنوی در جامعه‌ی خود را در لحظه‌ی مناسب فراهم کرد.

قابل درک است که متفکران جدی در حد مثلا سقراط و محمد غزالی و مارکس یا مورخین ِ زندگی اینها دچار این توهم بشوند که لابد آثار اینها بوده که تغییرات ِ منتسب به ایشان را پدید آورده، ما اما محض آبرو هم که شده باید خشوع و خویشتنداری بیشتری نشان بدهیم و بدانیم اگر کسی چیزی که ما نوشته‌ایم را دوست داشته صرفا بخاطر این است که در لحظه‌ی درست آنچه در مرحله‌ای از خودآگاهی خود احساس می‌کرده را به کلام درآورده‌ایم نه اینکه به راستی او را قانع کرده باشیم. در بهترین شرایط به مقام یکی از این اندیشمندان ِ مشهور برکشیده می‌شویم که همگی ابزاری شدند برای توجیه باورها و اعمالی که بعید است ارتباط چندانی به آنها داشته باشد.

راه ِ آلترناتیو این است که بجای بحث و نوشتن و اینها، چنان که باور دارید زندگی بکنید.
این متن سراسر اشتباهه چون اولا اتخاذ رسمی یه عقیده رو برابر با رسیدن به یه عقیده در نظر گرفته،ثانیا عقیده رو به اونچه برای ناخودآگاه انسان مستقیما سودمنده تقلیل داده!
+من واقعا در سطح بحث درباره اکثر موضوعات فروم نیستم و اونچه منو اندکی به اینجا جذب کرده،کنکاش تجربی درباره نحوه فریفتن به واسطه بازی های زبانی و گلچین کردن وقایعه! گویا دوستان تو این دو مورد تبحر خاصی دارن که برام خیلی جالبه.
پاسخ

Rustin نوشته: اگر اینحا کشور درستی بود احتمالا این نسلی که دغدغه‌هایش را پشت نام‌های مستعار در این مکان‌های مجازی ارضا می‌کرد، می‌توانستند بواسطه پیگیری همان دغدغه‌ها در دنیای واقعی که بسیار غنی‌تر و پاداش‌دهنده‌تر است به آدم‌هایی برجسته و ماندگار تبدیل شوند. قسمت تراژیک قضیه دیدن تلف شدن همین آدم‌های با استعداد (در زمینه‌های مختلف) پای استبداد چند آخوند نشُسته است.
این نسل اگر جدیت و عزم کافی داشته باشد، به مکان‌های مجازی فقط در حد همان تاثیرگذاری و اهمیت محدودی که دارند توجه می‌کند و بخش اعظم انرژی و برنامه بلندمدت خود را در جهان بیرون و در رویاروییِ چالش‌هایی واقعی و در ارتباط با افرادی با هویت مشخص و بدنمند صرف می‌کند.

از طرفی دیگر، تقلیل نظام حاکم به «چند آخوند نشسته» حکایت از ساده‌لوحی شما دارد!

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ

Ouroboros نوشته: از دو حالت خارج نیست، یا گله حرف شما را نمی‌فهمد و جدی نمی‌گیرد و به شما می‌خندد، یا حرف شما را می‌فهمد و جدی می‌گیرد و در نتیجه به خطرات آن پی برده، سریعا به شما شوکران می‌خوراند!
پدیده‌ای تحت عنوان «اندیشیدن منجر به عقیده» وجود خارجی نداشته و ندارد و هرگز نمی‌تواند داشته باشد، آدم‌ها برپایه‌ی مجموعه‌ای پیچیده اما قابل ِ شناسایی از تجربیات، احوال کنونی، مشخصات ِ شخصیتی و یکسری مسائل ِ مشابه دیگر مجموعه باورها و ارزشهایی را برای بهتر مواجه شدن با محیط پیرامون خود، ارتقا در هرم قدرت اجتماعی و افزایش شمار کسانی که می‌توانند روی آنها حساب باز بکنند انتخاب می‌کنند و بعد می‌روند دنبال پیدا کردن بهترین خطابه و دفاعیه در تائید ِ آن. همه یارکشی ِ بدوی و حیوانی‌ست و ذره‌ای اندیشه‌ی حقیقتا تهی از پیشداوری نداشته و ندارد. نه اینکه اینها بد باشد، بلکه «بحث» و «نوشتن» و اینها را بی‌مورد می‌کند. آنچه شما می‌نویسید(یا از آن مهمتر، می‌گویید)صرفا به روشی برای یار گزینی و مشخص کردن سرسپردگی‌های عقیدتی شما شناخته می‌شود و توسط آدمهایی که به دلایل پیشتر گفته شده همچون تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک با شما به نتایج مشابهی رسیده‌اند تائید می‌شود. در جهان مجازی این تائید لایک و شر و پسند و اینهاست. در جهان واقعی هم نمودهای رفتاری دارد مثل سر تائید تکان دادن و دوست شدن با شما و خندیدن به جوکهای شما و ...

یکی از مهمترین فاکتورهایی که در پرطرفدار شدن نوشته‌های شما تاثیر می‌گذارد به‌هنگامی ِ آنهاست. کمی زودتر از آمدن ِ تجربه‌ای که آن را تائید بکند، شما نادیده گرفته می‌شود. کمی پس از آنکه تجربه بین افراد زیادی درونی شد، شما سرکوب می‌شوید. نیچه این را به نیکی آموخته بود و بسیار درباره‌ی آن نوشته است. مثلا داوکینز دقیقا در لحظه‌ای که نظام اخلاقی مستقر بر جامعه‌ی آمریکایی در حال جایگزین شدن با چیز دیگری بود از راه رسید و کتب سخیف ِ او به شدت خوانده شد. هرچه داوکینز برای گفتن درباره مذهب داشت را پیشتر متفکرانی بسیار جدی‌تر و حسابی‌تر از او نوشته بودند، اما مسئله مهم به موقع رسیدن او به مجلس بود.

مارکس در هر مورد که بر خطا بود این یک مورد را که همه چیز از اقتصاد در مفهوم عام ِ آن یعنی عوامل بیرونی محدودکننده‌ی رفتار انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد را به درستی تشخیص داده بود. اگرنه هرچه گفته و نوشته می‌شود پیشتر توسط دیگری بهتر و دقیق‌تر و درست‌تر گفته و نوشته شده اما در غیاب آن تجربه یا مشخصات اخلاقی ِ مشترک حتی فهمیده نمی‌شود چه برسد به اثرگذاری، پس نوشتن آنهم فایده‌ای ندارد زیرا تغییراتی که در راه هستند با یا بدون نوشته‌های شما جای دیگری می‌توانند مدافعان ِ خود را پیدا بکنند و اینطور نیست که شما جدی‌جدی وظیفه‌ی روشنفکری یا چیزی مبتذل شبیه به‌ آن داشته باشید. شکست آخوند در پدید آوردن یک جامعه‌ی یکدست که در آن هرکس سر جای خود قرار گرفته به سلب اعتبار از اسلام ِ شیعی به عنوان نسخه‌ای برای ساختن جامعه‌ی مدرن منجر می‌شد چه مثلا آرش بی‌خدا چهارتا کتاب ترجمه می‌کرد چه نه. او صرفا ابزار بیان دگرگونی‌های معنوی در جامعه‌ی خود را در لحظه‌ی مناسب فراهم کرد.

قابل درک است که متفکران جدی در حد مثلا سقراط و محمد غزالی و مارکس یا مورخین ِ زندگی اینها دچار این توهم بشوند که لابد آثار اینها بوده که تغییرات ِ منتسب به ایشان را پدید آورده، ما اما محض آبرو هم که شده باید خشوع و خویشتنداری بیشتری نشان بدهیم و بدانیم اگر کسی چیزی که ما نوشته‌ایم را دوست داشته صرفا بخاطر این است که در لحظه‌ی درست آنچه در مرحله‌ای از خودآگاهی خود احساس می‌کرده را به کلام درآورده‌ایم نه اینکه به راستی او را قانع کرده باشیم. در بهترین شرایط به مقام یکی از این اندیشمندان ِ مشهور برکشیده می‌شویم که همگی ابزاری شدند برای توجیه باورها و اعمالی که بعید است ارتباط چندانی به آنها داشته باشد.

راه ِ آلترناتیو این است که بجای بحث و نوشتن و اینها، چنان که باور دارید زندگی بکنید.
من با کلیت سخن موافقم. اما نکته‌ی مهمی به نظرم می‌رسد:

چرا گفتمان و نوشتن را به عنوان مقوله‌هایی جدی و مهم در میان همان مجموعه‌ی پیچیده که هر کس برای خود مطلوب می‌یابد، درنظر نمی‌گیرید؟ خصوصا در مورد آن افراد متفکر؟
یعنی افرادی که به این روش‌ها خویشتن را و افراد مورد پسندشان را پیدا می‌کنند.
بر این اساس، همچنان اثرِ یک متفکرِ تکینه و اصیل را هم در همان اتمسفر زمانه‌اش می‌توان توضیح داد. ولی نابهنگام بودن اندیشه‌ها و حتی سرکوب شدن‌شان توسط گله، از اهمیت‌شان نمی کاهد،
زیرا آن اندیشه‌ها برای آنانکه «باید» نوشته شده‌اند!!

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ

Rationalist نوشته: چرا گفتمان و نوشتن را به عنوان مقوله‌هایی جدی و مهم در میان همان مجموعه‌ی پیچیده که هر کس برای خود مطلوب می‌یابد، درنظر نمی‌گیرید؟ خصوصا در مورد آن افراد متفکر؟
یعنی افرادی که به این روش‌ها خویشتن را و افراد مورد پسندشان را پیدا می‌کنند.
چند دلیل وجود دارد، بعضی از آنها مبتذل هستند مثل ego investment، که وفتی اندیشه به کلام در می‌آید به دلیل ذات اجتماعی انسان و ذات سلسله‌مراتبی آن اجتماع، اجتناب‌ناپذیر می‌شود. نمونه‌ی خوبی از این را در مهمترین گفتگوهای تاریخ بشر که همانا مباحث میان ادیان مختلف یا تعابیر مختلف درون یک دین میان پیروان ِ آن هست می‌توانید مطالعه بکنید. بعضی دیگر هم انتزاعی‌تر هستند، مثل این حقیقت که ذهن ذاتا مشتاق است به تائید آنچه به امنیت و آرامش ِ «من»(۱)منجر می‌شود، و این در گرو تائید پیش‌فرض‌هایی‌ست که خارج از حوزه‌ی آگاهی انتقادی شما قرار می‌گیرند تا جایی که هیچوقت نمی‌توانید از توهم‌آلود نبودن افکار خود یا خودفریبی نبودن ِ آن ۱۰۰٪ مطمئن بشوید.

۱)منظور آرامش ِ عاطفی نیست منظور آرامش روحانی یا چیزی شبیه ثبات نظری‌ برای "درست" فکر کردن است، مثلا فاصله‌ی میان دال و مدلول در زبان(این حقیقت که وقتی من می‌گویم «درخت» ممکن است کاج در ذهنم باشد اما در ذهن شما تصویر یک صنوبر تداعی بشود، اما هر دوی ما وانمود می‌کنیم که می‌دانیم دقیقا داریم درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم در حالی که اینطور نیست)، عامدانه نادیده گرفته می‌شود تا گفتگو میسر بشود و چیزهایی از این قبیل. افراد مبتلا به نوروسیس ممکن است افکار یا باورها یا اعمالی مرتکب بشوند که در ظاهر آرامش‌زداست تا آرامش‌زا اما هدف نهایی آنها هم حفظ موضع ذهنی‌ای‌ست که در آن هستند. توجه بفرمایید که منظورم از موضع ذهنی موضع عاطفی یا موضع فکری نیست. منظورم بنیان زبانی و تجربی‌ای که اندیشیدن را میسر می‌کند است.

Rationalist نوشته: بر این اساس، همچنان اثرِ یک متفکرِ تکینه و اصیل را هم در همان اتمسفر زمانه‌اش می‌توان توضیح داد. ولی نابهنگام بودن اندیشه‌ها و حتی سرکوب شدن‌شان توسط گله، از اهمیت‌شان نمی کاهد،
زیرا آن اندیشه‌ها برای آنانکه «باید» نوشته شده‌اند!!

اصلا چنین نیست، انسان اگر خود بر اساس همان عواملی که گفتم به اندیشه‌ای نرسیده، اصلا آن را درک نمی‌تواند بکند حتی اگر جلوی چشم او باشد، همچنانکه مهمترین مترجم نیچه یک چپ‌گرای لیبرال‌مسلکی بود، آنها که خود به این نتایج رسیده‌اند هم دیگر نیازی به آنچه نوشته شده ندارند. در طرف مقابل خطر بسیار واقعی تظاهر به ایمان وجود دارد که در تکرار بلافهم ِ اندیشه‌های نوشته شده‌ توسط دیگران نمود می‌یابد و باعث ازخودبیگانگی شخص می‌شود، چنانکه او دائم به دنبال پُر جلوه‌ترین افکار و اندیشه‌های می‌رود و عقاید از آنچه باید به تمنای وجود شما نمود کلامی ببخشند تبدیل می‌شوند به نوعی مُد که هیچ اعتقادی هم به آنها ندارید!

تنها راه گفتگوی مفید و سازنده نارسیسیسم مطلق ذهنی‌ست، اینکه شما آدمهای دیگر و سخنان آنها را صداهای درون ِ سر خودتان تصور بکنید و از وجودشان برای تدقیق بیشتر آنچه باور دارید با آنچه می‌تواند با معیارهای شما برای «درست/نادرست» منطبق باشد استفاده بکنید. در این تعبیر شما یک آدم واقعی یا اسم کاربری یا چیزی نیستید، بخشی از مخیله‌ی ناطق من هستید که نوع به خصوصی از صحبت کردن و مواضع دارد تا از افراط در اشتیاق ذهن ِ من به آرامش جلوگیری کرده، آن را به چالش بکشد و مطمئن بشود باورهایی که دارم تا مرز مخرب بودن توهم‌آلوده نشده‌اند. الان من دارم با بخشی از خودم حرف می‌زنم!E409

اینهم مشکل خطرناک تبدیل شدن به اسکیزوفرونی کلینیکی را دارد. من آدم ِ هوشمند از نزدیک می‌شناسم که نیمه دیوانه شده و به جادو جنبل ایمان حقیقی آورده. اینکه چطور کسی از کانت خواندن به دعانویسی می‌رسد توضیحش خیلی سخت است ولی اگر بنشینیم نگاه بکنیم حتما یک راهی از آن به این هست. صداهای داخل سرتان را بهتر است ناشنیده بگیرید تا اینکه با آنها به گفتگو بنشینید.

زنده باد زندگی!
پاسخ

Mehrbod نوشته: پیشنهاد من به چندی از دوستان که آواتار ندارند, به یاد نمیمانید! من نوشته‌های اینجا را میخوانم ولی پُرگاه یادم نمی‌آید کی کی بوده...

من از همون اول از 6 سال پیش که اینجا بودم همین بود آواتارم

زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
پاسخ

سایت دفترچه همان سایت گفتگو است؟ چرا وقتی آدرس سایت گفتگو را سرچ میکنم به سایت دفترچه وصل میشود؟
و دلیل اینکه سایت گفتگو بسته شد چه بود؟
پاسخ

homayoun نوشته: من از همون اول از 6 سال پیش که اینجا بودم همین بود آواتارم

دگرش خواستنی است.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان