06-24-2015, 01:31 PM
mbk نوشته: انگ می زنید؟
نه دارم جق میزنم!
m@hdi نوشته: گفتآورد نوشته اصلی از سوی mbk نمایش پست ها
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ8وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ9وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ10""آیا نبوده می گذاریم تا برایش دو چشم 8 هم زبانی هم دو لب 9هم نشان دادیمش دو دلاور شدنُ در آینده10"
من سه سال پشت آزمون کنکور بودم تا به زور یک دانشگاه بدرد نخور پذیرفته شدم همیشه توی اتاق وامدهی بودم تا پشتیبان ضامن واسهء این وامم جور کنم همهء زمانهایم هدر می رفت استاد می گفت کار انجام پروژه بیاورید من درسم را رها می کردم واسهء انجامش هم برخی آن اندازه کار بلد بودند که انجامشان را می دیدم می گفتم پس اینها پس چی را به ما در دانشگاه می آموزند خوب اونها بچه های فنی شغلب حرفه ای بودند هم برخی توی خانه شان رایانه از کودکی داشتند من نمی دانستم چگونه رایانه را روشن کنم تا باز لجبازی با خانواده دوربریهایم پس سه نوبت دانشگاه یک راینه ای خانواده ام واسه ام دست پا کردند بچه های تنبل کار انجامشان را به من می سپردند سه نفری چیزی را به استاد بدهیم من هم از این که بچه های دانشگاه به نماز کم نگاه بودند هم سرسری گذر یا تنها بلوتوث بازی همیشه سرگردان بودم درسم نیمه خوب بود توی آغزین انجام کارم که برنامه ای بازی گر تند فلش پلایر بود آغازش نوشتم به نام خداوند همه بهم خورده گرفتند هم پوسخند چون ساده بود به دیدی اینگلیسی هم بدک نبود زبان ویژه تخصصی 16 گرفتم یا pdf اینگلیسی می خواندم می دیدم از دیدگاه دانش برونمرزی خیلی سرترند باز از دیدگاه باور به خداوند تهی یا نوشته های دانشگاهی مان چون برگردان به فارسی شده بودند بارشان خیلی کم بود که برخی جا یک نوشته کتابی جور آمارُ سه بار افتادم همین گیرُدار پدرم ماه روزه برای کار رفت یک جایی شنیدیم ایست مغزی شد هم دوربری هایم زمانی برای بیمارستان نشستن نداشتند من هم چون دانشگاهم نزدیکیهای بیمارستان بود شب روز نوشته کتابهایم را می رفتم می بردم اونجا هم پرستاری پدرم باز بیمارستان جایی بود که من برای آغازین بار رفته بودم سراسر شگفتم واداشت مردم سراسیمه کار صدای گوشی شان گوش خراش پدرم که آزار می شد من خودم بیمارستان واسهء نماز می رفتم همیشه یک سخن خداوند قرآنی دستم بود به پدرم سفارش می کردم خوابیده نماز بخواند اونجا یک جوانی کوچکتر از خودم دیده بودم که زن بچه داشت هم خوشم آمد که خودم هم زن بگیرم باز چون توان داراییم را کم دیده بودم هم پدرم اینگونه بود آنزمان آهنگ همسر گیری نکردم پس چند ماهی پدرم روانه خانه شد هر چند زمانی برای مالش الکتریکی خیلی پولمان می رفت هم ماشینهای زیبای پزشکان چشمم را می زد سراسر چشمم بازتر شد به پیرامونم من خودم را نبازیده بودم هم دانشگاه واسه ام دلچسبی نداشت کم بیش می رفتم تا ماه روزه سال دگر باز پدرم یک ایست مغزی دیگر توی خانه مان زد ماشین بیمارستانی آمبولانس صدای خفنش که درمی آمد پدرم خیلی می ترسید راننده بی سواد روی دست اندازها همانند غورباقه می پرید پدرم را بیمارستان برای بار دوم می بردیم دیگر آن پدر پیشین نبود شب هم روز کارش شده بود شیون تا خانه اش آوردیم تا یکسالی همهء همسایه هامان دادشان درآمد همه زده شدیم از زندگی منهم درفشار زیاد پناه بر خداوند آورده بودم با پدرم مهربان بودم تا او جان داد منهم نه داد بیداد می کردم رودرروی خانواده ام بی تابی هم نمی کردم چون کمی آشنا شدم زندگی همینست یک ماه پسش از مادرم درخواست خواستگاری برای نزدیکانم دادم اونها گفتند پدرت که یک ماه نشده مرده رفته دانشگاه چی آنهم چه دانشگاهی که همش افتاده بودم هم وامم مرا گیج می کرد مسجد هم می رفتم خوی دیگری با سخن خداوند پیدا کرده بودم چون گفتند همنشینی انس با قرآن هیچکس همراهی ام نمی کرد یا شهر به همهء پیشانی بخاک گذاری ها سر می زدم به بازار همه جا می رفتم بهشان سخن خداوند می آموختم سرزنش به اوجش رسیده بود یا توی درختکاری شده پارکها می رفتم با وابسته شده ها هم ولبازها گفتگو می کردم که زشت است پی دختر مردم دویدن می گفتند چکار کنیم کمی پولم را به آنها می دادم همه جا نماز را توی چشم مردم می خواندم بهم می گفتند می زنندت چاقو می کشنت خداوند خواسته هنوز کسی مرا ترس به زدن نکرد تا یکسال مرگ پدرم باز پافشاری که بروید واسم زن بگیرید رفتند اینکارو کردند همون آغاز همسر گیری گفتند بروید ژنتیک رفتیم دیدیم زبان بازی هم پولخواری هدفی درکار نیست زدیم ازش همان آغاز شب ها تا 8 نه مسجد بودم زنم گیر می داد گفتم می خواهی جدا شو یک کاری گیرمان آمد دانشگاه یک پینهء پاره بود که می بایستی دور می انداختمش نه پول داشتم وام را پس بدم نه نوشتار دانشگاه به دلم می نشست آهنگ درآمدن کردم خانوده ام که خونشان جوش آمده بود مرا بردند پیش روانپزشکان باهاشان درباره آیینم که گفتم تو رگی قرص فروکردند بجای گفتگوی های دلنشین نه سوادی از سخن خداوند داشتند تنها سوادشان نوشته های دانشگاهی خاک خورده بود که پول درآورند واسه همین بیش کاری در دبستان بیش فعالی یک چرت بیش نیست برای گول زدن پدرمادر ها که بچه هاشان را کمبود دچار می کنند بافشار دوا که بیاموزند آنها را شل ول پس بدهند بیرون هم من واسه مین دوا تورگی ها خاک شدم افتادم زمین که نه خودم می توانستم بلند شوم دوباره کار به بستری رسید به زور سردرد هم درد سراسر بدنم آنجا نماز می خواندم هم پزشکان هم پرستاران هم دیگر بیماران واسه شان سخن خداوند می گفتم آنها هم اندیشه شان یا کوچک بود قد نمی داد تا می گفتم پیامبرانُ خداوند بیامرزد کنون نیستند می گفتند تو چنانی از سخن خداوند می گفتم اونا هستی نیستی از نوشته های بیگانه گان می خواندند تا گمراهتر از پیش می شدند خودکشی با روشهای گوناگون همهء دواهای آرامبخش نامش را بلد بودند سودی نداشت پند دادنشان جز اندکی انگشت شمار من هم کمکم رهاکردند منو به خواست خداوند تا که به سرم زد دوا قرص را کنار بگذارم هم خوراکیهای پاکیزه دوربرم را بخورم خداوند را پاس بهتر هم شدم همش که فریب نزدیک دنیا را بخوریم زندگی ارزش آنچنانی ندارد پاس خداوند نمازم را می خوانم از خداوند می خواهم برجا باشم هم باورمندان بر باورشان استوارتر هم واپسین را باور دارم هر چند برخی خوششان نیامده هم نخواهد آید آن سرکشان فرعون مانندی که تا جانشان به گلویشان نرسد پشیمان نشوند که برایشان سودمندی در کار نیست
ویل دورانت گفته بسیاری از فلاسفه بیخدا در پایان عمر خداباور شده اند! حقیقت هم اینه که وقتی آدم به مرگ نزدیک میشه و زندگی بدترین چهره خودشو به آدم نشون میده اینجاست که آدم برای آرامش به هر دری میزنه حتی توهم. خدا هم یک جور توهم آرامش بخشه. شما میدانی که من به خدا متوسل نشدم؟! من بیش از 3 ماه نماز خواندم و سر همه نمازهایم از خدا مرگ خواستم ولی چی شد؟! بهم نداد! احمقانه تا 21 دسامبر 2012 صبر کردم به امید اینکه دنیا نابود بشه و من هم راحت بشم ولی نشد. به مدت 10 روز تا پایان سال 2012 سر هر نمازی تهدید آمیز با خدا صحبت میکردم و میگفتم اصلا برام مهم نیست مجازات خودکشی چیه یا منو میکشی یا بعد از پایان سال 2012 خودکشی میکنم. چی شد؟! من نمردم! بعدش با قرص دیازپام خودکشی کردم که ناموفق بود. از اون موقع تا حالا هم تقریبا مطمئنم که خدایی نیست که اگه بود به حرفام گوش میکرد یا اندکی از دردهای من میکاست اما من مطمئنم که در این جهان فقط خودم هستم و خودم و هیچ کس دیگه ای هیچ کاری نمیتونه برام بکنه پس هنوز بر خودکشی پافشاری میکنم.
ویرایش=چرا حرفاتون رو پاک کردین؟!
یادش بخیر بیمارستان روانی از این موارد کم ندیدم.:e108:
mbk نوشته: راستی چرا در آوارهاتان نمای بازی های کارتونی می گذارید
کراتوس بید جیگر.
I am a degenerate