01-19-2014, 11:10 PM
Dariush نوشته: برای نمونه چه؟
برای نمونه, پاسخ به اینکه ما چرا هستیم.
درسته, فرگشتوار میدانیم همین زاب فرهودجویی (حقیقتطلبی) کارکرد داشته که فرگشته, ولی همچنان, کمی بودار است:
صندلی داغ - مزدك بامداد - برگ 8
Mehrbod نوشته:مزدك بامداد نوشته: این Weltgeist چم دیگری دارد و فردید من این بود که جهان ماده, در هستی و زندگی ما ،
این دستیافت را دارد که خودش را بشناسد. پس زندگی هر کدام ما و در کلان، زندگی هومن،
یک جور کوشش ماده/جهان در شناختن خودش است. پس ما همان ویر و آگاهی و و یا مغز جهان هستیم .
•
من این نگرشتان را پیشتر میدانستم و برای من هم بسیار گیرا و سُهشپذیر بود زمانیکه از این دیدگاه
مینگریم, اینکه ما خود بخشی از جهان هستیم و پس جهان, بگونهای, براه ما دارد خودش را میشناسد!
خوشی و درد بتنهایی برای من بیارزش هستند و هر دو تنها یک نِشال. یکی میگوید چه خوب است, یکی میگوید چه بد, ولی در این میان من و شما پیوسته
داریم از خود امان میپرسیم "چرا یک چیزی باید خوب یا یک چیزی بد باید باشد". این میتواند یک "لغزش" در فرگشت ما هومنان بوده باشد که کنجکاوی
امان برای نمونه در چیزیکه بی پاسخ است — زیرا پرسش invalid بوده و جهان آماجی ندارد که بخواهد چرایی داشته باشد — دارد همچنان
بیخود کنجمیکاود, ولی خب میتواند هم نباشد و شاید پشت هستیِ ما یک انگیزه و آماج پنهانی هم بود که ما توانستیم یکروزی, سرانجام دربیاوریم.
MEHDI نوشته: وقتی در این گرایش عمیق می شی ، همون گرایش هم از این قاعده پیروی نمی کند؟ می توانی یک مثال نقض بزنی؟
چرا که نه, این هم پادنمونه:
من آمادهام از همین امروز همراه با درد بزیوم ولی بجایش عمر دراز کنم, تا اینکه بیشترینهیِ خوشی را ببرم ولی زود بمیرم.
اگر این نمیگوید در من چیزی بیشتر از گرایش به بیشش خوشی و کمش درد هست*, پس چیست؟ (;
* گرچه هنوز جا برای "خَلـِش" دارد.
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns