11-29-2013, 02:04 PM
Alice نوشته: دقیقا احساس متضادی را من در هنگام خواندن «بیگانه» داشتم. یعنی اصلا بانه من از همون اول هم از مورسو خوشم میومد،فقط اینکه به نظرم مورسو زیادی رادیکال بود،ولی از سایر جهات مثل بیگانگی با محیط اطراف،جامعه ای که شخص رو نمیفهمه و پوچی واقعا نمونه خوبی هست.البته به طور کالی از جایی که مورسو دستگیر میشه کامو با هر پاراگراف ایده هاشو بیشتر تزریق میکنه.
مورسو احساس راحتی نداشتم، برایم واقعا بیگانه و نافهمیدنی بود. بویژه اول
نوول که با این عبارت رقت انگیز آغاز میشود:
«امروز مادرم مرد؛ نمیدانم، شاید هم دیروز.»
چطور داستان را تا انتها پیش بردم؟! نمیدانم، ولی بعد از مشاجرهی ماندگار مورسو
با پدر روحانی بود که تازه به دنیای بیگانهی مورسو پی بردم و از قضاوت خودم شرمنده
شدم.. دوست داشتم پیش از اعدام با او سیگار میکشیدم. و یا کنار لاشهای قهوه
میخوردیم و به سالامانوی پیر و خرفت میخندیدیم و گپ میزدیم؟!
بهرحال هنوز در باره بیگانه نمیتوانم قضاوت بکنم...! مورسو همچنان که برایم بیگانه
بود و در عین حال «پوچ» به معنای آبرومند کلمه، تا آخر ماجرا با او همراه نبودم و شکاف
بزرگی میان من و شخصیت ایشان وجود داشت. ولی اشکهای او پس از مجادلهی نهایی
با پدر روحانی یهو به من سیلی و کشیدهای زد و پس از این همه ورقبازی یکباره به
خودم آمدم و تمام ماجرا در یک آن جلوی چشمانم گذشت..!
به محض اتمام داستان تنها فکری که به ذهنم خطور میکرد این بود که گوشه بیفتم و کتاب
را ببندم و با آن خودم را باد بزنم...
---
هدایت اگر انگلیسی، آلمانی یا فرانسوی مینوشت بیشک به اندازهی کافکا پرآوازه میشد،
این هم بیمهری به ایشان هست که کافکا را بی چون و چرا از او سرتر بدانیم. به نظر من هدایت
از کافکا بینهایت تاثیر گرفت ولی قلم پختهتری از او داشت. من همچنان رمان سورئالیستی
هدایت را به همانِ کافکا ترجیح میدهم.
این دو تا کتابی که گفتم رو از کافکا خوندی؟:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-