04-06-2013, 12:33 AM
iranbanoo نوشته: اما واقعیتیست مسافرجانمن یک زمانی به طرزِ وحشتناکی رودروی انسانهای متدین به خدا و محمد و دیگران فحش میدادم(به افرادِ مقدس فحشهای بسیار رکیک میدادم) . این دوره مقارن بود با دورهی افتراقِ من از اسلامِ نابِ محمدی و گرایشِ گام به گام به بیخدایی . در واقع آخرین تلاشِ من برای به حرف درآوردن و واداشتنِ آنها به یک واکنشِ هرچند کشنده که حداقل قدری این درد آرام گیرد . گاهی با چنان بغض و اشکی به زمین و زمان فحش میدادم که به حالتِ قش و بیحالی میافتادم . یکی دوبار همین را به آثارِ غضبِ الهی ارتباط دادند . اما در انتها دانستم سنگ را شاید بتوان به حرف درآورد اما خدا را نه ! چراکه این حداقل وجود دارد و آن نه! هنوز که هنوز است بسیاری در انتظارِ این هستند که من به خشم خدا دچار گردم. هر اتفاقِ ناگوار را هم میخواهند به آن مربوط کنند . اما نمیدانم چرا از آن موقع به طور کلی اوضاع و احوالم بسیار بهتر میشود . در حالیکه در دوره مومن بودن، بس «خاک بر سر» بودم!
نباید انتظار داشت که تمامی افراد خدایشان را با مطالعه و تحقیق قبول یا رد کنند.اکثرا یا نظریه های دینی را ملاک میدانند و از ترس دوزخ و بلاهای آسمانی به خدا از گل کمتر نمیگویند.
یا اینکه خیلی خلاقیت به خرج دهند با استدلال هایی اینچنینی خدای خود را ثابت میکنند.
اگر تصادف نکنند(خدا رحم کرد)
اگر تصادف بکنند(حتما قضای الهی بوده)
این مسئله را زیاد شاهد بودم.مسئله ی ترس و فرمانبری یکی از همان مواردیست که مانع از شک کردن به وجود خدا میشود.....دوستی بود که از ترس اینکه خدا زیبائیش را از او نگیرد نماز میخواند!!!
خلاصه ، مسلمان شدنمان پر از رنج ، مسلمان ماندمان عذابی الیمتر، نامسلمان شدنمان توام با دردی بس جانکاه ! بله، براستی مهلکترین مهلکها در عینِ کیریترین کیریهاست این اندیشهی جهنمی چنانکه از هزاران نفر شاید یکی را شانسی بود برای گریختن از دامن پلیدش.