09-07-2012, 09:13 PM
بخش راجع به انبار و این حرفها که چرند است، کروپوتکین مبلغ و معتقد به آنارکوکمونیسم بود و تنها تفاوتی که با مارکسیستها داشت در این بود که حذف بلادرنگ دولت در مرحلهی آغازین سوسیالیسم را تبلیغ میکرد و در تقریبا تمام ِ باقی چیزها موافق با کمونیسم ِ مارکسی بود و این روش ِ کار همان ِ مورد نظر مارکس هم هست!
صحبت از «عقبماندگی» هم فاقد ِ موضوعیت است زیرا مارکس و انگلس هم نه فقط به اندازهی، بلکه به مراتب بیشتر از بزرگان آنارشیسم(از پرودون و باکونین تا کروپوتکین و آرماند...)از جهان عینی عقب ماندند و طعم تلخ تحقیر شدن به دست تاریخ را چشیدند.. واقعیت اینست که تمام این مردان برجسته و هوشمند، ولو بزرگترین مردان نسل خود، جملگی به نوعی قربانیان هگل و تاریخیگری و دیالکتیک ِ غیرعلمی و خرافاتی او شدند، و از این جهت همه بدون استثنا از پیچیدگیها و شگفتیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و تکنولوژیک ِ قرن بیستم ضربههایی هولناک خوردند. آن بخش از نظریهی چپ که پیرامون «تکامل تاریخی جوامع» بود به باور من امروز یکسره بیاعتبار و مطرح کردن ِ آن، ریشخندآمیز است..
به قول هیچکاک(دربارهی موضوعی دیگر)«همه، دربارهی همه چیز اشتباه میکردند». پیش ِ من آدمی رقتانگیزتر و ترحمبرانگیزتر از کسی که در بحرانهای مقطعی سرمایهداری تجسد و تحقق ِ پیشگوییهای مارکس را میبینند نیست. من این ناتوانی ِ چپ فسیل ایرانی از درک ِ ابهت و عظمت ِ بینظیر سرمایهداری پسامدرن ِ فعلی را ناشی از بدبختی ِ ایدئولوژیک ِ این جماعت میدانم. اینکه نمیتوانند ببینند دنیای فعلی چقدر از آنچه مارکس میتوانست تصور بکند متفاوت است، و اینکه چه مایه سرمایهداری توانایی ِ فوقالعادهای برای انعطاف خود و نجات یافتن تحت هر شرایطی را دارد. دوست عزیز اینها هنوز دلیل طرفداری و پشتیبانی ِ بخش عظیمی از کارگران کشورهای صنعتی از نظام موجود را ناشی از «نا-آگاهی» آنها میدانند، «اگر فقط میدانستند چه وضع بدی دارند!»، نمیتوانند این موضوع ساده را درک بکنند که کارگران اکنون چند دهه است که تا جایگاه شریک رسمی سیستم ارتقاع درجه پیدا کردهاند، و طبقهی واقعا شکنندهی امروز را بیکاران، اقلیتهای قومی، دگرباشان جنسی و در یک کلام «افراد» تشکیل میدهند نه «کارگرانی» که به راستی بدل به «طبقهی متوسط» شدهاند.
جهان امروز خوشبختانه به سمت ِ بدبینی نسبت به دولتها پیش میرود، و کمونیستها به درستی امثال مرا ارتجاعی و خردهبورژوا مینامند، زیرا اگر روز انتخاب فرا برسد، من بطور قطع سلطهی بازار را بر سلطه ی دولت ترجیح خواهم داد(آنهم «دولت انقلابی»!). این توقعیست بیجا و وقیحانه که پس از گولاک صحبت از «زوال دولت در مرحلهی کمونیسم» بکنید و توقع داشته باشید کسی شما را جدی بگیرد یا باقی ِ مقالهتان را بخواند، دولتها همه، و دولتهای ایدئولوژیک از دم شریر هستند. در پاسخ به این کمونیستها اغلب پوزخند میزنند که «تمام دولتها ایدئولوژیک هستند»، و این هرچند درست، میان دولتی که ایدئولوژی رسمی دارد با دولتی که هدف محوری ِ آن حفظ شرایط موجود است بسیار متفاوت است، اولی میخواهد همه را از دم بتراشد تا به قالب ِ ایدئولوژی ِ او بخورند، دومی فقط تلاش میکند از تغییر پیشگیری بکند.
وانگهی امروز آنچه اهمیت بیشتری از دشواریهای تئوریک دارد، حفظ و گسترش هرچه شدیدتر و بیرحمانهتر ِ تفاوتهای فکری در جامعه است. با گسترش روشنگری در جامعه، یعنی بلوغ فردی، و نه «آگاهی طبقاتی» و مهملاتی آن چنانی، فاشیستها از هر گروه و جناح سیاسی آرامآرام ناپدید خواهند شد. و دموکراتیزه، سکولاریزه و لیبرالیزه شدن ِ جهان دست ِ آخر به سود ِ ما سوسیالیستهای آزادیطلب است، چراکه آنچه ما طلب میکنیم، چیزی بجز پیشبردن آرمانهای لیبرال، دموکراتیک و سکولار یک مرحله پیشتر از سیاست، و وارد کردن ِ آن به جامعه و اقتصاد نیست.
صحبت از «عقبماندگی» هم فاقد ِ موضوعیت است زیرا مارکس و انگلس هم نه فقط به اندازهی، بلکه به مراتب بیشتر از بزرگان آنارشیسم(از پرودون و باکونین تا کروپوتکین و آرماند...)از جهان عینی عقب ماندند و طعم تلخ تحقیر شدن به دست تاریخ را چشیدند.. واقعیت اینست که تمام این مردان برجسته و هوشمند، ولو بزرگترین مردان نسل خود، جملگی به نوعی قربانیان هگل و تاریخیگری و دیالکتیک ِ غیرعلمی و خرافاتی او شدند، و از این جهت همه بدون استثنا از پیچیدگیها و شگفتیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و تکنولوژیک ِ قرن بیستم ضربههایی هولناک خوردند. آن بخش از نظریهی چپ که پیرامون «تکامل تاریخی جوامع» بود به باور من امروز یکسره بیاعتبار و مطرح کردن ِ آن، ریشخندآمیز است..
به قول هیچکاک(دربارهی موضوعی دیگر)«همه، دربارهی همه چیز اشتباه میکردند». پیش ِ من آدمی رقتانگیزتر و ترحمبرانگیزتر از کسی که در بحرانهای مقطعی سرمایهداری تجسد و تحقق ِ پیشگوییهای مارکس را میبینند نیست. من این ناتوانی ِ چپ فسیل ایرانی از درک ِ ابهت و عظمت ِ بینظیر سرمایهداری پسامدرن ِ فعلی را ناشی از بدبختی ِ ایدئولوژیک ِ این جماعت میدانم. اینکه نمیتوانند ببینند دنیای فعلی چقدر از آنچه مارکس میتوانست تصور بکند متفاوت است، و اینکه چه مایه سرمایهداری توانایی ِ فوقالعادهای برای انعطاف خود و نجات یافتن تحت هر شرایطی را دارد. دوست عزیز اینها هنوز دلیل طرفداری و پشتیبانی ِ بخش عظیمی از کارگران کشورهای صنعتی از نظام موجود را ناشی از «نا-آگاهی» آنها میدانند، «اگر فقط میدانستند چه وضع بدی دارند!»، نمیتوانند این موضوع ساده را درک بکنند که کارگران اکنون چند دهه است که تا جایگاه شریک رسمی سیستم ارتقاع درجه پیدا کردهاند، و طبقهی واقعا شکنندهی امروز را بیکاران، اقلیتهای قومی، دگرباشان جنسی و در یک کلام «افراد» تشکیل میدهند نه «کارگرانی» که به راستی بدل به «طبقهی متوسط» شدهاند.
جهان امروز خوشبختانه به سمت ِ بدبینی نسبت به دولتها پیش میرود، و کمونیستها به درستی امثال مرا ارتجاعی و خردهبورژوا مینامند، زیرا اگر روز انتخاب فرا برسد، من بطور قطع سلطهی بازار را بر سلطه ی دولت ترجیح خواهم داد(آنهم «دولت انقلابی»!). این توقعیست بیجا و وقیحانه که پس از گولاک صحبت از «زوال دولت در مرحلهی کمونیسم» بکنید و توقع داشته باشید کسی شما را جدی بگیرد یا باقی ِ مقالهتان را بخواند، دولتها همه، و دولتهای ایدئولوژیک از دم شریر هستند. در پاسخ به این کمونیستها اغلب پوزخند میزنند که «تمام دولتها ایدئولوژیک هستند»، و این هرچند درست، میان دولتی که ایدئولوژی رسمی دارد با دولتی که هدف محوری ِ آن حفظ شرایط موجود است بسیار متفاوت است، اولی میخواهد همه را از دم بتراشد تا به قالب ِ ایدئولوژی ِ او بخورند، دومی فقط تلاش میکند از تغییر پیشگیری بکند.
وانگهی امروز آنچه اهمیت بیشتری از دشواریهای تئوریک دارد، حفظ و گسترش هرچه شدیدتر و بیرحمانهتر ِ تفاوتهای فکری در جامعه است. با گسترش روشنگری در جامعه، یعنی بلوغ فردی، و نه «آگاهی طبقاتی» و مهملاتی آن چنانی، فاشیستها از هر گروه و جناح سیاسی آرامآرام ناپدید خواهند شد. و دموکراتیزه، سکولاریزه و لیبرالیزه شدن ِ جهان دست ِ آخر به سود ِ ما سوسیالیستهای آزادیطلب است، چراکه آنچه ما طلب میکنیم، چیزی بجز پیشبردن آرمانهای لیبرال، دموکراتیک و سکولار یک مرحله پیشتر از سیاست، و وارد کردن ِ آن به جامعه و اقتصاد نیست.
زنده باد زندگی!