نقل قول:خب گیرش کجاست؟
اذغان به ندانستن و ندانستنی بودن یا دستکم هنوز دانسته نشده بودن ِ چیزی گیر شناختشناسیک است؟ هرچه در شما احساس نا-امنی پدید میآورد و خرافههایی که جهت نظم بخشیدن به عینیت بینظم بیرونی و احساس آرامش کردن در مواجهه با مغاک، درونی کردهاید را به چالش میکشد اشتباه نیست.
ضمن آنکه من هیچکجا نگفتم آ بد است. صرفا گفتم آ هست و شما باید جوری زندگی بکنید که آ هست چون هیچیک از کسانی که قربانی آ شدند گمان نمیبردند قربانی آ بشوند. ذاتی یا غیرذاتی بودن آن را نمیدانیم. به احتمال بسیار زیاد ذاتیست. اینکه چرا ذاتیست یا چگونه ذاتی شده را نمیدانیم. به احتمال زیاد ذاتیست چون تحت تاثیر عوامل بیرونی نیست.
درسته, من هم نبود گواهی را گواهی نبود نگرفتم. ولی از دید کاربردگرایانه, و نگاهی فرگشتمندانه, من هر چه مینگرم نمیبینم چرا باید رفتاری که به جاندار اسیب میزند بتواند بفرگردد.
درسته, همیشه میتواند توضیحی آن بیرون باشد, هتا چه میدانیم شاید در تراز اجتماعی داشتن مُشتی روانپریش برایِ پیکرهیِ اجتماعی سودمند باشد, مانند باکتریهایی که در معده داریم, ولی همچُنان, تیغ اوکام میگوید توضیح آن سادهتر و پیشپاافتادهتر است.
پس گیر همان تیغ اوکام است.
نقل قول:هیچ «روشنی» در کار نیست، اینها تلاش ذهن ِ مواجه شده با آشوب شما برای به نظم درآوردن و بازگشتن به خواب شیرین است که ارتباط علیتی در جایی که ارتباط علیتی به هیچ عنوان نمیتوان گفت وجود دارد پیدا میکند. مثل زنی که شوهرش را میکشد و هرکس از راه میرسد میگوید «لابد بلایی چیزی سر زن آورده بوده». شما برای احساس آرامش نیاز به چیزی دارید که پدیده غیرقابل توضیح را توضیح بدهد وگرنه ناچار میشوید بپذیرید «منطق» اینجا هم زاییده. من آدم میشناسم، دوست خودم، که در کودکی مورد تجاوز جنسی شدید و آزار جسمی بسیار هولناکی قرار گرفته و تمام بدنش جای زخم و پارگی و سوختگیست، اما امروز آدمی بسیار سربهزیر و آرام و مهربان است و هر روز میرود به گربههای پارک لاله غذا میدهد!
شک ندارم که الان شما برای ما با منطق خللناپذیر خود توضیح میدهید که دقیقا چگونه دو واقعهی مشابه در دو انسان به دو واکنش متفاوت منجر میشوند، و هیچ هم احساس نخواهید کرد که مدل ِ ذهنی شما از ابطالناپذیری رنج میبرد.
اینک, کسی که رفتارهای خودویرانگرانه دارد چه میشود؟ بروشنی, نرمافزاری که بسنده خوب کار نمیکند. چرایی اینکه این نرمافزار درست کار نمیکند بیشمار است, میتواند از خللی در مغز (بستر) ریشه بگیرد, میتواند از مشتی دادههای نادرست ریشه بگیرد, هرآینه در نمونهی آن دوست دختر من, در کنار همهی فاکتورهایِ دیگر تا اندازهی بالایی از همان کودکی هم ریشه میگرفت.
اینکه ما نمیتوانیم درست انگشت بگذاریم روی عاملهای ویرانگار تنها از ناتوانی کنونی ما در واکاوفی و خواندن ذهن میباشد. همین گرفتاری با پیشرفتهتر شدن نرمافزارهای دستساز ما هم دیده میشد, ولی آنجا ما ابزارهای بسیار خوبی برای واکاوی و بازشناسی گیرها داریم, ولی برای ذهن نداریم.
اینک دو تن این اندازه متفاوت به راهکار رسیدهاند هم برایِ من کوچکترین چیز شگفتی در خود ندارد, ذهن آدم پیشرفتهترین نرمافزاری'ست که ما در هستی میشناسیم و نگرهی آشوب بخوبی میگوید که چگونه کوچترین تفاوت میتوند به برایاندی سراسر متفاوت بینجامد.
آن "بروشنی" که شما از من میخوانید این نیست که بفرمایید, گیر درست روی این نقطه است, بساکه "بروشنی" فلسفیک است که کراننگرانه چرایی را میداند و احتمالاتی میداند گیر از کجاست. آن قطعیت در کار نیست, ولی در گذر زمان آن هم در دست خواهد بود.
نقل قول:خب من با این موافقم، اگر منظور از روانگره این است که «طرف کسخل است». سوال این است که چرا. تنها حیوانی که پس از جفتگیری ماده را میکشد انسان است. کسی نمیداند چرا. سوال دیگر هم این است که ما باید چطور با اینها مواجه بشویم.
من پرسشی فلسفیک از شما میکنم, اگر دو تن یک اندازه منطق و یک اندازه آگاهی دربارهی چیزی بدارند, آیا همواره به راهکاری همانند خواهند رسید؟
اینکه چگونه با اینها روبرو بشیم را نسیم طالب پرداخته, آنهم پرداختن به بجای است. به این معنی که بجایِ درست کردن همگان, کوشش روی کاهشِ آسیب همواره باشد. ب.ن. بجای پیشبینی زمینلرزه, کوشش ساخت ساختمانهای پادزمینلرزه باشد.
نقل قول:عده و شمار و درصد هم اینجا بیارزش است، یک جنونپیشه کل قبیلهی هزار نفری را میتواند به نابودی بکشاند، در جهان امروز که دیگر به لطف «بخردانگی» و تکنولوژی و ... یک جنونپیشه میتواند میلیونها انسان را بکشد! تحقیقاتی هم آن بیرون هست که اینها یک درصد جمعیت جامعهی عادی هستند اما نیمی از جامعهی مجرمان ِ خشن زندانها را تشکیل میدهند. پس آسیبی که میزنند ارتباطی با شمار آنها ندارد و هرقدر شما بکوشید با برنامههای اجتماعی و اقتصادی و تربیتی تعداد آنها را کاهش بدهید باز از میزان آسیب آنها الزاما کم نخواهد شد.
کاریش نمیشود کرد, یک دانه یاخته سرطانی هم برای از پا در آوردن یک آدم گنده بسنده است. با این همه میبینیم آدم عمر طولانی میکند, و تازه زمان بسنده بدارد سرطان را هم میتواند درمان کند, پس گویا در طبیعت راهش هست!
نبود هم نبود, من فرزامگرا نیستم هر چه در توانمان هست میکنیم: شد شد, نشد نشد.