[h=1]
وَ بی گُناهی است که در بَرابرِ سَتار بهشتی، زانو می زَند[/h]
فرتور چهره جوان در خون غلتیده، ستار بهشتی را نشان می دهد. به راستی در برابر این همه شقاوت و بی رحمی رژیم اسلامی، چه می توان گفت؟ چه می توان کرد؟ تنها اشک و آه است که دردِ دل را بیان می کند…
به راستی ستار بهشتی،
وبلاگ نویسِ جوانِ سی و پنج ساله ای که به جُرمِ حقیقت گویی و انتقاد، زیر شکنجه مزدورانِ سید علی خامنه ای، در زندان جانِ خود را از دست داد، سَمبلِ بی پناهی و بی دفاعی منتقدین و قلم به دستان در ایران زمین است.
مرگِ دلخراش این سربازِ جان بر کَفِ میهن، از میزان شقاوت، حقارت، سنگدلی، توحش و
پَستی سران حکومت اسلامی و جیره خوارانش حکایت می کند؛ نوکرانِ حلقه به گوش خامنه ای جنایتکار که خود را “سربازانِ امام زمان” می نامند، جوان رعنایی را، فقط به دلیل نگاشتن چند مقاله انتقادی، وحشیانه شکنجه نموده و کشتند.!
چون نیک بنگریم سربازانِ امام زمان و مزدوران ولایت فقیه، بسیار خالصانه از دستوراتِ
دینِ ارتجاعی شان پیروی کرده و با افتخار، تمامی مخالفین را از سرِ راه برداشته و تَن های معترضین را به جنازه های آش و لاش و خونین مبدل می سازند غافل از اینکه اندیشه های آزادی خواهانی همچون سَتار بهشتی، هیچگاه نمی میرند و همواره در حال گسترده شدن و درخشیدن می باشند.
ستار بهشتی یک وبلاگ نویس و فعال مجازی بود که روز سه شنبه نهم آبان ماه، مامورین امنیتی با هجوم به یکی از محله های رباط کریم وی را دستگیر نموده و به مکان نامعلومی انتقال دادند. ستار یک کارگر ساده و نان آورِ خانه بود که از مادرِ بیمار و سالخورده اش مراقبت می کرد.
به گزارش کلمه، شاهدان عینی از زندان اوین در ملاقات با خانواده هایشان گفته اند که وی در بازجویی ها به شدت مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته و آثار کبودی و شکنجه بر تن و صورت و سر این زندانی سیاسی مشهود بوده است.
زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین که ستار بهشتی یک شب را در آنجا سپری کرده بود، روایت کرده اند که بدن این جوان زیر ضرب و شتم له شده و به گفته آنها حتی یک جای سالم در بدنش نبوده است. سرانجام ستارِ بینوا پس از تحمل یک هفته آزار جسمی و روانی، زیر شکنجه مأموران امنیتی، جان باخت و نامش در کتابِ زرین جانباختگانِ راهِ آزادی، دَرج شد.
به راستی باوَرش سخت است؛ جوان سالم و با اخلاقی که به گفته خواهر داغدارش: “تمامی اهالی محل رویِ سرِ ستار قسم می خورند و به پاکی وی شهادت می دهند”، کارگر ساده ای که از مادر پیرش در یکی از مناطق فقیر نشین تهران نگاهداری می کند، به جُرم مقاله نویسی و فعالیت در فیسبوک، بازداشت شده و در طیِ یک هفته، راهی گورستان می شود.!
چرا در ایران زمین جانِ آدمی اینقدر بی ارزش و بی مقدار گشته که در پلک بَر هم زدنی، چند ده نَفر از هم میهنان مان راهی قبرستان ها می شوند؟ چرا ملت شریف ایران
اینقدر بی تفاوت گشته اند که در مقابل این ستمی که بر جوانان این مرز و بوم روا داشته می شود، سکوت می کنند و دَم بَر نمی آورند؟
فرتور محمد مختاری را نشان می دهد که در تظاهرات بیست و پنجم بهمن ماه، با شلیک مستقیم گلوله توسط مزدوران رژیم به قتل رسید. به راستی چه تعداد جوان دیگر باید به خاک و خون کشیده شوند تا مردم ایران قیام کرده و این رژیم جنایتکار را سرنگون سازند؟
ستار بهشتی، همچون
نداها، سهراب ها، محمد ها، صانع ها، کیارش ها، امیر ها و شبنم ها و هزاران هزار تَن دیگر از حوانان پاک و روشنفکر و آزادی خواه این سرزمین، به جُرمِ بی گناهی و بی دفاعی و حقیقت گویی، جان خود را از دست داد و از میان مان رفت؛ ایرانیان باید شاهد مرگِ چند هزار نفر دیگر باشند تا بلکه وجدان شان تکانی خورده، رگِ غیرت و شرف شان بادی کرده و خونِ شان از این همه نا مردمی ها، به جوش آید؟
شوم بختانه تا زمانی که
رژیم ارتجاعی مذهبی قدرت دارد و بر جان، مال، ناموس و هستی و نیستی مردمان ایران زمین فرمان می راند، شاهد مرگ های جگر خراش و جانسور بیشماری خواهیم بود و تنها راهِ رهایی از چنگال این حکومتِ ستمگر و خونخوار، قیام تمامی مردم ایران در راستای رسیدن به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم است.