من تلاش کردم 2 متن از 3 متن کپی پیست شده جناب محمد را مطالعه کنم، متن اول و متن سوم که به نظرم آمد ارتباطی منطقی با یکدیگر دارند. به متن دوم تنها نگاهی گذرا انداختم و آن را چندان مرتبط با متن اول و سوم نیافتم، سر فرصت آن را هم درست مطالعه خواهم کرد.
متن نخست میخواهد اثبات کند که واجب الوجودی هست، به کمک رد امکان تسلسل:
نقل قول:وجود واجب الوجود بعنوان نخستین علت كه خودبخود موجود است و نیازى به موجود دیگرى ندارد ثابت مىشود. فلاسفه، براهین متعددى براى ابطال تسلسل، اقامه كردهاند ولى حقیقت اینست كه بطلان تسلسل در مورد علل، قریب به بداهت است و با اندك تأملى روشن مىشود. یعنى با توجه به اینكه وجود معلول، نیازمند به علت و مشروط به وجود آن است اگر فرض كنیم كه این معلولیت و مشروطیت، عمومى باشد هیچگاه هیچ موجودى تحقق نخواهد یافت زیرا فرض مجموعهاى از موجودهاى وابسته بدون وجود موجود دیگرى كه طرف وابستگى آنها باشد معقول نیست. فرض كنید یك تیم دونده، جلو خط شروع ایستادهاند و آماده دویدن هستند ولى هركدام از ایشان تصمیم گرفته است كه تا دیگرى ندود او هم شروع به دویدن نكند، اگر این تصمیم واقعاً عمومیت داشته باشد هیچگاه هیچكدام از ایشان شروع به دویدن نخواهند كرد! همچنین اگر وجود هر موجودى مشروط به تحقق موجود دیگرى باشد هیچگاه هیچ موجودى تحقق نخواهد یافت. پس تحقق موجودات خارجى، نشانه اینست كه موجود بى نیاز و بى شرطى وجود دارد.
نخست اینکه "قریب به بداهت" نداریم، یک گزاره درستی اش یا بدیهی است یا بدیهی نیست. طیف میانی وجود ندارد. بطلان تسلسل هم بدیهی نیست چه اگر بود نیازی به برهان نداشت.
جمله پررنگ شده مصادره مطلوب استدلال را نشان میدهد، "فرض مجموعهاى از موجودهاى وابسته بدون وجود موجود دیگرى كه طرف وابستگى آنها باشد معقول نیست
" (گزاره الف) به عنوان مقدمه ای برای اثبات اینکه تسلسل امکان ندارد بیان شده، و "تسلسل امکان ندارد" خودش به این معنی است که "امکان ندارد سلسله علل نامحدود باشد" (گزاره ب)، ولی
[B]گزاره الف [/B]دقیقا معنایش همین است که سلسله علل در جایی پاره می شود، و این یعنی همان گزاره ب، به عبارت دیگر شکل برهان نویسنده متن این چنین است:
"فرض امکان نامحدود بودن علل نامعقول است" ==> "علت ها نامحدود نیستند"!
که به روشنی مصادره به مطلوب است.
ظاهرا متن سوم در پی توضیحات عالی کاربر آلیس و بیان واجب الوجود بودن ماده از جانب ایشان آورده شده است. در این متن تلاش شده اثبات شود که واجب الوجود ماده نیست. منتهی در این متن خشت نخست کج نهاده شده است:
نقل قول:یکی از برهانهایی که به توسط آن وجود خداوند متعال را اثبات می کنند، تأمل در احکام نفس انسانی است که توسط حکمای طبیعی بیان شده است و آن این که نفس در مرحله ذات مجرد از ماده است و از آن جهت که نفس است همراه با پیدایش بدن است پس حادث است.
چرا که تمایز نفوس از یکدیگر در صورت تعلق به بدن محال است. از طرفی دیگر تناقض غیر محال است.
تجرد نفس
نفس ذاتاً مجرد است. در فلسفه اسلامی این قاعده را داریم که در کل مجرد عاقل، بذاته» هر مجردی عاقل به ذات خود می باشد. عکس این قضیه نیز صادق است. یعنی هر عاقل مجرد است. ملاصدرا آیه «انّ الله لطیفُ خبیر.... حج/63» را بر مبنای این قاعده تفسیر کرده است. او خبیر را به معنای مجرد از ماده می گیرد خبیر یعنی عالم و هر علمی مجرد است. همانگونه که هر مجردی عالم به ذات خویش است. این قضیه نیز از قضایای تحلیلی است که به قول کانت نفی آن موجب تناقض می شود به محض اینکه تجرد را فرض کنید، علم آگاهی را نیز در نهاد آن مفروض گرفته اید. نفس انسان هم چون مجرد است عاقل به ذات است و بر عکس هر چه عاقل به ذات باشد مجرد خواهد بود. (سفر نفس . 127). تجرد نفس بر دو قسم است: تجرد ذاتی، تجرد فعلی، که اولی عبارت است از فقدان ماده در ذات چیزی. و دوم عبارت است از بی نیازی چیزی به ماده در انجام کارها و تأثیرات است خود. بنابراین نفس در ذات خود مجرد است و خالی از ماده است. ولی به لحاظ فعلی، به ماده نیاز دارد یعنی در انجام کارهای خود نیاز به بدن و ابزار مادی دارد.
در سراسر این نقل قول وجود چیز مبهم و مجهولی به نام "نفس" فرض گرفته شده است بعد هم قبل از اینکه مخاطب بفهمد این نفس چیست و از کجا آمده همینجوری گفته شده "مجرد" است و بعد ناگهان این فرض وارد معرکه شده که "تجرد نفس بر دو قسم است"! و بعد که دو قسم وارد می شوند، همینجوری دورِ همی معلوم می شود "خالی از ماده" است! ولی برای وجود به ماده نیاز دارد.
برای رفع ابهامات و به عنوان راهی برای اثبات اینکه خودتان متن را خوانده و همینطور فهمیده اید:
اولا نفس را تعریف کنید.
ثانیا وجودش را اثبات کنید.
ثالثا مفهوم تجرد را تعریف کنید.
رابعا تجرد ذاتی و فعلی را تعریف کنید.
خامسا با یک پیوستگی منطقی از نفس به این "دو قسم" و سایر قضایای مربوطه برسید.
درباره این برهان ها:
1. در این برهان ها به شکلی ساده لوحانه و ساده انگارانه فرض می شود که "ما میتوانیم به حقیقت جهان مستقل از ذهن، آن هم با روش های متافیزیکی دست یابیم" و به این ترتیب تقریبا کل جریان فلسفی بعد از قرون وسطا نادیده گرفته می شود. تمام این برهان ها از حرکت تا علیت و واجب الوجود و ... در فلسفه یونان و قرون وسطا هم هست. حال جناب محمد باید از خودشان بپرسند چه شد که از جان لاک به بعد هیچ فیلسوفی سعی نکرد با این برهان ها وجود خدا را ثابت کند؟
2. از دید من این برهان ها اساسا چیزی نمی گویند و سازندگانشان به کمک مقداری حروف الفبا، واژه ها و جملاتی بی معنی ساخته اند که با چسب منطق ارسطویی به هم چسبانیده شده اند. برای دفاع از این نظرم از چاقوی برنده هیوم استفاده می کنم: تمام افکار و تصورات ما از تجربه نشات گرفته اند، ما نمیتوانیم چیزی را تصور کنیم (و بنابراین از آن درکی داشته باشیم) که قبلا تمام اجزایش را تجربه نکرده ایم. بنابراین، به عنوان مثال "وجود مجرد" و یا "خدا" (که شما در پی اثبات وجودش هستید)، برای ما چیزی جز ترکیبی از تصورات منطبق بر تاثرات تجربی پیشین نمیتواند باشد. اما خدا یا وجود مجرد نمی توانند این تصورات ساخته ذهن باشند (طبق نظر مدعیان)، پس اساسا این کلمات برای نوع بشر فاقد معنی و مفهوم هستند.
البته چاقوی جدیدتری هم هست، فعلا ببینیم با این چاقو چه می کنید!