05-02-2012, 12:06 AM
حال بر می گردیم به دیدگاه متفاوت یعنی عقل ستیز نبودن اسلام. مسایلی که در این مقاله مطرح می شود بر می گردد به دوران طلایی اسلامی که در آن فلسفیدن کفر نبود. اروپا میراث دار این دوران شد و در شرق تکفیرشان کردند. که تا امروز ادامه دارد.(بنگرید به متن فوق)
نقل قول:پاسخگويي به ادعاهاي مروجان “ضديت اسلام با علم و تعقل” : اسلام و علم دوستي
نويسنده: محسن آلوستاني مفرد
بحث درباره شرايط امکان هم سخني ميان فرهنگ ها و گفتگوي تمدن ها و انتقال علوم يک قوم به قوم ديگر شايد براي اولين باردر تاريخ علم و تفکر و فرهنگ در کتاب “الحروف” ابونصر فارابي آمده است.
يکي از تحولات بزرگ عالم اسلام تاسيس فلسفه اسلامي بود که شايد همه اختلاف هاي صاحب نظران کنوني عالم اسلام به آن بازگردد. فارابي و ابن سينا مقلد صرف افلاطون و ارسطو و افلوطين نبودند بلکه آنان فلسفه يوناني را در افق عالم اسلامي ديدند و تفسير کردند. سلف بزرگ آنان يعقوب بن اسحاق کندي که آثار مهمي در فلسفه فراهم آورده بود، دين و فلسفه را دو امر جدا از هم مي پنداشت که ابن رشد نيز به مشي او بازگشت و راه فارابي و ابن سينا را ادامه نداد.
اما اکنون بر سر ابن سينا و ابن رشد نزاع نکنيم تاثير علم و فرهنگ اسلامي در تحول اروپا نيز محدود به تاثير آثار يکي دو دانشمند و فيلسوف نيست. توجه کنيم تا وقتي اقتباس علم محدود به مسائل و مطالب علمي و مواد فلسفي باشد، اين تاثير تحولي پديد نمي آورد. مسلما اروپائيان از ابن رشد و غزالي و ابن سينا و از متکلمان اسلامي (بيشتر از طريق کتاب دلاله الحائرين موسي بن ميمون) بسيار چيزها آموخته بودند و اين آموخته ها در فراهم آمدن نهضت علمي موثر بوداما آنچه اثر اساسي داشت توجه اروپا به روش تحقيق دانشمندان مسلمان بود که اين را از همه بهتر راجر بيکن دريافته بود و تعليم مي کرد. اين مطلب را بسياري از مورخان در آثار خود تصديق کرده اند و از ميان آنان خصوصا بريفو )Briffault( در کتاب ( The making of Humamityلندن 1921) تاثير و نفوذ مسلمين در پيدايش علم جديد را به خوبي نشان داده است.
اشاره کردم که اين تاثير مي توانست به دو نحو صورت گيرد يکي اينکه اثر توجه به علوم اسلامي در بينش اروپائيان ظاهر شود و بينش در روش آنان اثرگذارد و ديگر آنکه اروپائيان صرفا اطلاعات و معلومات دانشمندان مسلمان را فرا گرفته باشند. پيداست که بدون فرا گرفتن معلومات تغيير در بينش و روش حاصل نمي شود اما آموزش طوطي وار مسائل هم سودي ندارد زيرا در علم تا از مسائل به مبادي سير نکنيم صاحب نظر نمي شويم و يک دوره علمي با مبادي و اصول آن شناخته مي شود پس لازم نيست بکوشيم در گذشته تاريخي خود چيزهايي را بجوييم که بيشتر با عالم کنوني مناسبت و قرابت دارد، يعني بانظر و ارزشهاي عالم کنوني به گذشته نگاه کنيم.
تاريخ اسلام گرچه با اخذ علوم از هند و چين و يونان و مصر و ايران و بين النهرين و ماوراءالنهر قوام يافته است اما چيزي که به همه اجزاي آن تاريخ وحدت بخشيده نور هدايت قرآن بوده است. مقصود اين نيست که اثر قرآن و تعاليم ائمه دين را به دستورالعمل هاي صريح محدود کنيم و به ذکر آيات و کلماتي که پيامبر اسلام(ص) و اوليا و ائمه دين در اهميت و فضيلت علم گفته اند بپردازيم، چيزي که بسيار مهم است و به آن چندان توجه نشده است زبان قرآن است. زبان قرآن عين زبان احکام خبري علمي نيست چنان که آن را در زبان انشايي احکام اخلاقي وديني هم نمي توان محدود کرد. زبان قرآن، زبان تذکر است واين زبان به اسلام عظمت بخشيده است يعني بيش از آنچه توصيه ها و دستورالعمل ها موثر افتاده زبان تذکر، روح طلب و علم دوستي را در اسلاف ما پديد آورده و راسخ کرده است. قرآن هرجا به مردمان خطاب مي کند آنها را به تامل فرا مي خواند. حتي در تعليم اصول دين گاهي براي بيان فروع به جاي بيان صريح حکم به پرسش مي پردازد. في المثل حضرت يوسف(ع) از دو رفيق زنداني خود مي خواهد که تامل کنند و به خود پاسخ بدهند: يا صاحبي السجن ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار.
اين پرسش از نوع مسائلي که معمولادر علم يا در زندگي معمولي پيش مي آيد نيست بلکه پرسشي است که مخاطب قبل از اينکه به آن پاسخ بدهد، پرسش را از آن خود مي يابد واگر جز اين باشد نمي توان به آن پاسخ دهد. قرآن روح مسلمانان را پاک کرد و جانشان را آزاد ساخت و با اين طهارت و آزادگي بود که آنها به طلب علم برخاستند. اما وقتي نکث و رکود در تاريخ اسلام پديد آمد، کساني اسلام را دين مخالف علم و مسلمانان را ناتوان در علم آموزي دانستند و گفتند که اسلام با روح علم و علم دوستي مغاير است. بد نيست بدانيم که اين راي از چه زماني و در کجا پديد آمده است. ظاهرا در آستانه جنگ هاي صليبي به تلويح و گاهي به صراحت اظهار شد که مسلمانان و مخصوصا اعراب روحي خشن و زمخت دارند و مستعد علم آموزي نيستند و به تدريج اين پندار علي رغم نظرهاي مثبتي که بعضي از بزرگان فلسفه جديد نسبت به اسلام داشته اند در همه جاي غرب مسلم انگاشته شد و حتي برخي از دانشمندان و پژوهندگان مسلمان هم آن را پذيرفتند. پاپ اوربان دوم در خطابه اي خطاب به شواليه هاي فرانسوي آنان را با اين بيان که شما بايد از اعمال قهر و خشونت بر مسيحيان متاسف باشيد، به خشونت دعوت کرد والبته براي اينکه اروپا جنگ با مسلمين و اعمال خشونت را آغاز کند مي بايست قهر و خشونت را براي مسيحياني که درس صلح و سلم آموخته بودند توجيه کند و مناسب ترين شيوه اين بود که تصويري از خشونت که خود به آن نيازداشتند فراهم آورده و آن را در برابر آئينه اسلام قراردهند و صورت منعکس شده در آئينه را به اسلام و مسلمانان منسوب کنند. از آن زمان تصوير اسلام با زمختي و قهر و خشونت و رويگرداني از علم همراه شده است و هر ازچندگاهي عده اي اين تصور غلط از اسلام را احيا مي کنند که نمونه هايي از اين امر را ما مي توانيم در سخنان پاپ بنديکت شانزدهم پيگيري کنيم.
اکنون زمان آن فرا رسيده است که اين سوءتفاهم رفع شود و يکي از اهداف ديالوگ ميان تمدن ها رفع اين قبيل سوءتفاهم هاست.ديالوگ ميان تمدن ها با گفتگوي ميان سياستمداران ودانشمندان پايان نمي يابد. اين گفتگوها از زمان هاي قديم انجام مي شده است. ديالوگ ميان تمدن ها مشروط و موقوف به آمادگي روحي براي رفع کدورتها و پيشداوري ها و نزديک شدن مردمان به يکديگر و برداشتن حجاب ها و موانع است و با تحقق اين شرايط است که مردمان واقوام مختلف مي توانند يکديگر را به درستي بشناسند و به سخن يکديگر گوش فرا دهند.
ديالوگ گفتگو و مذاکره به معني متداول لفظ نيست بلکه هم سخني است و در هم سخني قبل از آنکه زبان گشوده شود، گوش بايد باز باشد. آن که گوش باز ندارد و خود را نيازمند شنيدن نمي داند براي گفتن نيزسخني ندارد.
بحث درباره شرايط امکان هم سخني ميان فرهنگ ها و گفتگوي تمدن ها و انتقال علوم يک قوم به قوم ديگر شايد براي اولين باردر تاريخ علم و تفکر و فرهنگ در کتاب “الحروف” ابونصر فارابي آمده است. کتاب الحروف يکي از مهمترين آثار فلسفي دوره اسلامي است که براي امروزي ها نيز متضمن درس هاي بسيار است. بحث در اين نيست که هر چه را فارابي گفته است، بپذيريم يا رد کنيم اما به هرحال براي اينکه وارد عالم علم و تحقيق بشويم بايداز نزاع ها بگذريم و به جاي اينکه به رد اين و آن بپردازيم يا في المثل ابن رشد را در مقابل ابن سينا قرار دهيم به هر دو احترام بگذاريم و اگر يکي را اسوه خود مي دانيم قدر ديگري را انکار نکنيم. اينان و جمع کثيري از صاحب نظران و دانشمندان و عرفا و شاعران و عالمان دين نمايندگان عالم اسلام اند و در اين عالم پرورده شده اند؛ عالم اسلام با وجود آنان قوام يافته است.
دانشمنداني همچون زکرياي رازي، ابوريحان بيروني و ابونصر فارابي که البته تعداد کثيري از اين نمونه دانشمندان در عالم اسلامي مي زيستند، بنابر نقل فهرست نويسان بيش از سيصد کتاب نوشته اند. همچنين در تاريخ علم اسلامي از کتابخانه هايي ياد شده است که صدها هزار کتاب داشته اند. اگر عالم اسلام عالم علم و تحقيق نبود توجه و علاقه به علم چه معنايي داشت و اين همه دانشمند و فيلسوف و محقق و اديب و فقيه و متکلم و عارف و شاعر از کجا آمده اند و چگونه پرورده شده اند و به راستي چرا در سرزمين هاي اسلامي در قرون قبل از اسلام تعلق به علم نبود يا ناچيز بود و بعد از نشر اسلام طلب علم قوت گرفت و موجب تحول بزرگي در تحقيق علمي و فلسفي و مودي به تاسيس دوره مهمي در تاريخ علم شد.
پيداست که ذکر اين مطالب براي صرف مفاخرت نيست، بازگشت به گذشته و اکتفا به علم گذشتگان نيز مورد ندارد. نکته اين است که ما در بايد نظام علم و تکنولوژي سهيم و شريک شويم و اين شرکت در صورتي ممکن است که تکيه گاه محکم واستواري در تاريخ داشته باشيم و با اعتماد به تفسير و درک امکانها و توانايي هاي خود و مخصوصا باتذکر به فاصله تاريخي که ميان علم جديد و عالم علمي نياکان ما به وجود آمده است با تامل و بصيرت به استقرار نظام علم و تکنولوژي اهتمام کنيم. علم بدون تعلق خاطر و پرواهايي که با آن ملازمه دارد به وجود نمي آيد واگر هم در وجود اشخاص نشان آن را مي بينيم بدانيم که برقراري عالم غير از وجود چند يا چندين دانشمند است. دانشمندان بايد در عالم علم زندگي کنند واگر غير از اين باشد دانش ايشان بي اثر و احيانا تباه مي شود.
محسن آلوستاني مفرد
روزنامه رسالت، شماره 6203 به تاريخ 2/5/86، صفحه 18 (انديشه)
Qui Tacet Consentire