04-30-2012, 09:54 PM
گزارشی از عقل ستیزی فقیهان
اکبر گنجی
اکبر گنجی − این مقاله ناظر به نزاع نقل و عقل، یا فقیهان با فیلسوفان مسلمان است. کل داستان مدعای ستبر و سادهای دارد: فیلسوفان یا عقل گرایان، مغازهای در کنار دکان پیامبران گشوده اند، مشتریان پیامبران را میربایند و اجناس تقلبی و هلاک کنندهی خود را به آنها میفروشند. پیامبران "طبیبان روح"اند که بابت طبابت خود، اجر و مزدی طلب نکرده و نمیکنند. مقاله این مدعا و نزاع را در بستری تاریخی، ضمن آرای فقیهان میکاود.
در بخش دوم و پایانی، همین گزارش را ادامه داده و بستری تحلیلی برای این نزاع فراهم خواهیم آورد.
یکم- طرح مسئله: در بحث تکفیر فیلسوفان ابتدا باید به چند نکتهی مقدماتی توجه کرد:
الف- فلسفه از منظری که ما بدان مینگریم، اگر نگوئیم عین عقلانیت است، مستلزم استدلال و عقلانیت است. در هر زمینه ای، مدعیات باید با ادلهی عقلی موجه شوند.نتیجه محصول فرایند عقل استدلالگر است. فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، تنها به عقل استدلالی التزام میورزد.
ب- فلسفه از یونان- از طریق ترجمه- وارد جهان اسلام شد. مسلمین به عنوان دینداران، به خوبی میدیدند که نتایج عقل فیلسوفانه بعضاً متعارض با فرآوردههای وحیانی است. آنان میخواستند از این برساختهی بشری- یعنی فلسفه - برای تحکیم و اثبات آموزههای وحیانی استفاده کنند. در واقع، فلسفه به خدمت دین در آمد.
ج- فلسفه، در مقام تعریف - اگر به معنای تابع محض استدلال بودن باشد- به هیچ وجه دینی شدنی نیست. از این جهت، چیزی به نام "فلسفهی مسیحی"، "فلسفهی یهودی"، "فلسفهی اسلامی" ، "فلسفهی بودایی" و...وجود ندارد. قوت و ضعف هر مدعا و آموزه ای، به قوت و ضعف ادلهای که برای آن دست و پا میشود، بستگی دارد.
د- فلسفهی یهودی، فلسفهی فیلسوفان یهودی است. فلسفهی مسیحی، فلسفهی فیلسوفان مسیحی است. فلسفهی اسلامی، فلسفهی فیلسوفان مسلمان است. در حقیقت، فلسفه در خدمت اثبات و تأیید و عقلانی سازی آموزههای دینی در آمده است.آنچه فیلسوفان مسلمان پدید آورده اند، یک نظام متافیزیکی ستبر است که امروزه این گونه نظامهای متافیزیکی به حاشیه رفته یا فروپاشیدهاند. در عوض، معرفت شناسی و فلسفهی زبان و فلسفههای مرتبهی دوم (فلسفه دین، فلسفهی اخلاق، فلسفهی فلسفه، فلسفهی منطق، فلسفهی علم، فلسفهی هنر ، و...) بازارشان به شدت گرم است.
ه- فلاسفهی مسلمان، با بحثهای خود، چراغ عقلانیت را در جهان اسلام روشن نگاه داشتند. محدثان و فقیهان دشمن "عقل مستقل از نقل" بودند و یا در بهترین حالت به آن بی اعتنا بودند. مدعای آنان ساده بود. باید مطیع محض آنچه پیامبر "نقل" کرده است بود.به تعبیر دیگر، باید به کتاب و سنت معتبر، "تعبد" داشت. حداکثر نقشی که عقل در این چارچوب میتوانست ایفا کند این بود که کاشف از مراد شارع باشد. یعنی کشف کند که خداوند یا معصوم از سخنانی که گفتهاند چه هدف و منظوری داشته اند؟ همین و بس. اما عقلی که بخواهد مستقل از شرع باشد و به نتایجی معارض یا ناسازگار یا متفاوت از فرآوردههای وحیانی برسد، مردود و مطرود است. در همدلانهترین شکل میتوان گفت که آنان به "عقل فهمی" باور داشتند، نه "عقل نقدی". برخی از فقیهان و محدثان و اخباریون تا آنجا پیش رفتهاند که با مفاهیمی که در نقل و شرع نیامده- حتی اگر در خدمت اثبات و تأیید آموزههای دینی/نقلی باشد- مخالفت کردهاند. اینان گفتهاند که فقط باید از اصطلاحات و مفاهیمی که در شرع آمده، استفاده کرد و آن اصطلاحات را به کار برد. استفادهی از اصطلاحاتی که در نقل و شرع نیامده، نیز "بدعت" است. علمای اهل سنت فلسفهی یونانی را در تقابل با قرآن به شمار میآوردند. کتابهای زیادی در این زمینه نوشته شد. از جمله : رشف انصائح الایمانیه فی کشف الفضائح الیونانیه و ترجیح اسالیب القرآن علی اسالیب الیونان .
فیلسوفان مسلمان، اگر چه فلسفه را در خدمت اثبات یا تأیید فرآوردههای وحیانی قرار دادند، اما زبان و مفاهیم جدیدی را به کار گرفتند. اکثر آن مفاهیم در زبان شرع جایی نداشت. به هر حال، به نوعی برای اثبات آن آموزه ها، استدلال میکردند و چراغ عقلانیت را زنده نگاه میداشتند. فقیهان به این جهت- و معارض یافتن آموزههای فلسفی با فرآوردههای وحیانی- آنان را تکفیر میکردند و اگر میتوانستند، جانشان را میگرفتند.
شاعران ما نیز کوشیدند تا فلاسفه را دشمن قرآن و ایمان به شمار آورند:
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید
قفل اسطورهی ارسطو را
بر در احسن الملل منهید
نقش فرسودهی فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید
ناصر خسرو هم گفته بود:
آن فلسفه است و این سخن دینی
دین شکرست و فلسفه هپیونست
در برابر اینها و غزالی و فخر رازی، امثال خواجه نصیرالدین طوسی وجود داشتهاند که به صراحت میگفتند همه- از جمله فقیهان و اصولیون- قبل از هر چیز، ابتدا میبایست اصول عقاید خود را بنیان نهند و این کار بدون استدلال عقلی امکان پذیر نمیباشد. خواجه نصیر در آغاز تلخیص المحصل مینویسد:
"پایه و زیربنای معارف دینی اصول دین است که مسائل آن باید یقینی باشد و تا آن مسائل با یقین اثبات نشود گفت و گو در تمامی معارف دینی بی فائده است . درست مانند اصول فقه و فروع و مسائل فقه که برای فهم و گفت و گو در فروع و مسائل فقه باید از پایه یعنی اصول آغاز کرد . البته در اصول فقه میشود مقلد بود ولی بحث کننده نباید بدون آن که نخست مبانی اصول فقه را فراگیرد به بحث از فروع فقه بپردازد چون در این صورت مثل کسی خواهد بود که بخواهد ساختمانی را بدون پایه بسازد . پژوهنده مباحث فقهی باید جوری باشد که اگر از او دلیل مسئلهای را پرسیدند توانائی استدلال و تحلیل فقهی آن را داشته باشد"[۱].
این سخنان در شرایطی ایراد میشد که استفادهی از مشهورات و مسلمات اساس کلام اشعری را تشکیل میداد. اما در جهان تسنن که متکلمانی چون غزالی و امام فخر رازی شدیدترین ضربهها را به فلسفه وارد آورده بودند، حنابله نیز در این راه کوشا بودند. ابوالعباس تقی الدین احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه (۷۲۸-۶۶۱) با کتاب الرد علی المنطقیین به رویارویی با علم منطق رفت. در کتاب درء تعارض العقل والنقل کوشید تا عقل معارض با وحی را طرد کند. مدعای او ساده بود: باید ایمان داشت و ایمان جازم فقط و فقط وقتی حاصل میشود که مومن حتی اگر سخنان پیامبر (یا کلام الله) با عقل صریح مخالف باشد، جانب خدا و پیغمبر را بگیرد[۲]. به تعبیر دیگر، در صورت تعارض عقل و نقل (شرع)، واجب است که شرع بر عقل تقدم یابد. او برای آموزهی خود به اصطلاح توجیهی برساخته است. میگوید همهی آنچه در شرع آمده یا پیامبر آورده، مورد تصویب عقل قرار گرفته است، اما تمامی فرآوردههای عقلانی مورد تأیید و تصویب شرع نیست.یعنی کلیهی احکام عقلانی وقتی معتبرند که به تصویب شرع رسیده شوند، اما اعتبار شرع خودبنیاد است و هیچ نیازی به تأیید عقل ندارد.می نویسد:
"اذا تعارض الشرع والعقل، وجب تقدم الشرع. لأن العقل مصدق للشرع فی کل ما أخبربه ؛ والشرع لم یصدق العقل فی کل ما أخبربه"[۳].
ظاهراً ابن تیمیه مخالف عقل نیست، برای این که میخواهد به نحوی مسئلهی تعارض عقل و شرع را حل نماید. برای حل و رفع تعارض عقل و وحی، عقل را به دو نوع تقسیم میکند. اولی، عقلی است که نبوت و فرآوردههای وحیانی را اثبات میکند. این عقل مقبول است. دومی، عقلی که با فرآوردههای وحیانی/نقلی و ظواهر شرع در تعارض قرار میگیرد. به نظر او، وقتی عقل معارض با شرع ابطال شود، عقل موید شرع و نقل تأیید میگردد.ابطال عقل معارض با نقل به معنای بطلان کل عقلانیت نیست. مینویسد:
"الأدلة العقلیة التی تعارض السمع غیر الأدلة العقلیة التی یعلم بها أن الرسول صادق. و ان جنس المعقول یشملهما؛ و نحن اذا أبطلنا ما عارض السمع انما أبطلنا نوعاً یسمی معقولاً و لم نبطل کل معقول"[۴].
اگر چه شیعیان در کلام مدعی قبول "مستقلات عقلیه" اند، اما در واقع، اخباری گری آن چنان بر اذهان و اعمال آنان سیطره یافته است که در صورت تعارض عقل و شرع، جانب نقل را گرفته و عقل را طرد میکنند. اساس کار اینان "قال الباقر" و "قال الصادق" است. شیعیان حتی تا آنجا پیش رفتهاند که روایات نقل شدهی از سوی ائمه را برتر از قرآن نشانده و در صورت تعارض آیات قرآن با روایات ائمه، قرآن را به سود روایت تأویل میکنند. ملامحمد امین استرآبادی (وفات ۱۰۳۰) حتی برای فهم قرآن و سخنان پیامبر عقل را تعطیل میکرد. به گفتهی او، قرآن و سخنان پیامبر دارای ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مطلق و مقید است و قابلیت تأویل دارند. ما آدمیان قادر به فهم و درک این سخنان نیستیم. اما کلام ائمهی شیعیان فاقد خصوصیات کلام خداوند و پیامبر است. یعنی سخنانشان ذو وجوه نیست. قرآن مطابق با سطح عقلی ائمه نازل شده و تنها آنان قادر به فهم معنای آنند.ائمه دقیقا مطابق با سطح مردم عوام سخن گفتهاند و هرکس به کلام آنان بیاویزد، نیازمند تفکر عقلانی و اجتهاد نیست. مینویسد:
"وایضاً مقتضی تصریح الأئمة بالفرق بین کلامهم و بین کلام رسوله (ص) بأن لهما وجوهاً مختلفة و بأنهما یحتملان الناسخ والمنسوخ و بأنهما وردا فی الأکثر علی وجه التعمیه بالنسبة الی أذهان الرعیة و ورد بقدر عقول الأئمة علیهم السلام بخلاف کلام الأئمة فأنه لا یحتمل أن یکون ناسخاً و منسوخاً و انه ورد بقدر ادراک الرعیة و هم مخاطبون به فیکون کلامهم خالیاً عن ذات الاحتمال"[۵].
چرا فقیهان و محدثان و متکلمان، فیلسوفان را تکفیر میکردند؟
شاید مهمترین پاسخ این باشد که چون فیلسوفان "عقل مستقل از وحی" را به کار میگرفتند و فرآوردههای آن را که با ظواهر کتاب و سنت معتبر تعارض داشت، در اختیار مومنان میگذاردند. پاسخ تکمیلی به "رقیب ناپسندی" باز میگردد. و پاسخ تکمیلی دیگر به جهل و تنگ نظری و عدم تحمل معطوف است.
حال نوبت آن است که تکفیر فیلسوفان از سوی فقیهان را گزارش کنیم. مسئلهی قتل فیلسوفان باید جداگانه گزارش شود.
دوم- شیخ مفید:محمدبن محمدبن نعمان (۴۱۳- ۳۳۸) مشهور به شیخ مفید، بر این باور بود که همهی فضایل و کمالات انبیا در ائمهی شیعیان محقق است. او عقل را نیازمند شرع به شمار آورده و مدعی است که بدون پیامبر، تکلیف برای آدمیان تحقق نمیپذیرفت.می گوید:
"اتفقت الأمامیه علی ان العقل یحتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینبه الغافل علی کیفیة الأستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول:جماعت امامیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عقل در علم و نتایج خود نیازمند نقل بوده و هرگز از نوعی نقل که غافل را بر کیفیت استدلال آگاه سازد منفک و جدا نیست.به همین جهت از آغاز پیدایش تکلیف در جهان وجود یک پیغمبر لازم و ضروری است"[۶].
پس فرایند عقلانی در کسب دانش و پدید آوردن نتایج متوقف بر نقل است. شیخ مفید به اموری باور دارد که لزوماً هیچ ربطی به دین ندارند، اما منکر آنها را تکفیر کرده و به الحاد متهم میسازد. به عنوان نمونه، مخالفان قول به جزء لایتجزی را اهل الحاد قلمداد کرده است. مینویسد:
"الجواهر عندی هی الأجزاء التی تتألف منها الأجسام و علی هذا القول اهل التوحید کافة...و یخالف فیه الملحدون..."[۷].
سوم- امام محمد غزالی: غزالی (۵۰۵- ۴۵۰) یکی از بزرگترین متفکران جهان اسلام است. سیوطی دربارهی او گفته است، اگر قرار بود خداوند پس از پیامبر اسلام پیامبر دیگری برانگیزد، بی شک آن پیامبر غزالی بود[۸]. غزالی دو کتاب (المنقذ من الضلال و تهافت الفلاسفه ) را علیه فیلسوفان نوشته است. در ابتدای مقاصدالفلاسفه مینویسد:
"من قصد دارم تناقض آرا و عقاید فلاسفه را برملا ساخته، گمراهیها و کج اندیشیهای آنان را آشکار نمایم؛ ولی قبل از این که به این کار دست یازم، لازم میدانم که مقاصد این جماعت را در مورد علوم منطقی و طبیعی و الهی توضیح دهم؛ زیرا بدون وقوف و احاطهی به خصوصیات یک مسلک، عیوب و مفاسد آن را نمیتوان آشکار ساخت"[۹].
غزالی در تهافت الفلاسفه اشتباه فلاسفه را در بیست مسئله دانسته، اما در سه مسئلهی قول به قدم زمانی عالم، انکار علم خداوند به جزئیات و انکار بازگشت اجساد و حشر آنها در روز قیامت، این آرا را کفرآمیز دانسته و آنان را تکفیر کرده است. به گفتهی غزالی باور به هریک از این سه، مستلزم باور به کذب پیامبران است و باور به کاذب بودن پیامبران، موجب کفر است. مینویسد:
"اگر کسی بگوید که مذهب این قوم را به تفصیل بیان کردید، حال آیا به طور قطع به کفر آنان فتوا میدهید و کشتن کسی را که به اعتقاد این جماعت باشد واجب میشمارید. گوییم در سه مسئله از تکفیر آنها چاره نیست:اول:مسئلهی قدم عالم، و قول به اینکه همهی جواهر قدیماند. و دوم: قول آنها به اینکه: خدای تعالی به جزئیات حادث از سوی اشخاص احاطهی علمی ندارد. و سوم: انکار برانگیخته شدن تنها و حشر آنها را. و این سه مسئله به هیچ رو با اسلام سازگاری نیست، و آنکه به این امور باور دارد پیامبران را به دروغ نسبت داده و پنداشته است که آنچه پیامبران گفتهاند بر سبیل مصلحت و تمثیل و تفهیم مسائل برای تودههای مردم بوده است، و این همان کفر آشکار است، چه هیچ یک از فرقههای اسلامی بدین اعتقاد نیست"[۱۰].
او در پایان دربارهی بدعت گزاران مینویسد:
"ما اکنون در صدد آن نیستیم که اهل بدعت را تکفیر کرده و به صحت و سقم عقاید آنان بپردازیم، زیرا ورود در این مباحث از حوزهی آنچه مقصود این کتاب را تشکیل میدهد خارج است"[۱۱].
غزالی سخنان فلاسفه را یاوه گویی و پریشان اندیشی به شمار آورده و خودشان را اهل مکر و حیله قلمداد کرده است.وی در جای دیگر اسماعیلیه و اباحتیان را نیز تکفیر کرده است که به موضوع نوشتار کنونی مربوط نمیشود.
اما او اندیشمند بزرگی بود که به سادگی در چارچوب اشاعره و تکفیرگری نمیگنجید. در کتاب بسیار مهم فیصل التفرقه به جد توصیه میکند که مردم میبایست زبان خود را از تکفیر "اهل قبله" باز دارند، چرا که در صدور حکم تکفیر، خطرهایی وجود دارد که در سکوت، هیچ یک از آنها موجود نیست[۱۲]. پرسش اندیشه سوز این است: غزالی با آن آرای شاذ و کارهای عجیب- از نظر مسلمین- چگونه میتوانست تکفیرگر باشد؟ کار عجیب او، خلاصه کردن قرآن تحت عنوان جواهرالقرآن بود که هیچ کس تاکنون چنین جرئتی نداشته است[۱۳]. غزالی تفکیکهای گوناگونی میان آیات و سورههای قرآن انجام میدهد. آیات گران بهاتر (آیات جواهر) متعلق به معرفت الله هستند. در مرتبهی بعد، نوبت به آیات دُرر میرسد که مربوط به صراط مستقیماند. به گمان او، سورههای قرآنی نیز از نظر درجه متفاوت با یکدیگرند. مینویسد:
"شاید این پرسش در ذهن تو خلجان میکند که بگویی لازمهی سخنان تو آن است که برخی آیات قرآن بر برخی دیگر برتری دارند، حال آن که همهی اینها قول خداوند است؛ پس چگونه میتوان آنها را از هم متمایز کرد؟ و چگونه برخی را بر برخی دیگر شرافت و برتری بود؟ پس بدان که اگر نور بصیرت در تو چندان نیست که بتوانی میان آیة الکرسی و آیهی دین یا میان سورهی تبت تفاوت بگذاری و نفس تو همچنان تقلید از این و آن را میطلبد، بر تو لازم است که از صاحب این دین- صلوات الله و سلامه علیه- تقلید کنی، چرا که قرآن بر او نازل شده است. روایات فراوانی بر برتری برخی آیات قرآن و نیز فضیلت بیشتر در قرائت برخی سورههای قرآن وارد شده است"[۱۴].
غزالی حقیقتاً- نه مجازی- سورهی اخلاص را برابر با یک سوم قرآن به شمار میآورد. میگوید:
"یک بار دیگر باز گرد و در آن اقسام سه گانهی علوم که برایت برشمردیم دقت کن: معرفت الله، شناخت صراط مستقیم و شناخت آخرت سه علم مهم و اساسیاند و بقیهی علوم تا به این ها. سورهی اخلاص[را از آن رو ثلث قرآن خواندهاند که] حاوی یکی از این سه علم است: معرفت الله، توحید و تنزیه او از هرگونه مشارکتی در جنس و نوع. مراد از نفی اصل و فرع و کفو همین است، و وصف صمد دربارهی او اشارتی است به این که او بی نیازی است که در تمام هستی تنها مرجع همهی نیازهاست. آری در این سوره سخنی از صراط مستقیم و معرفت آخرت به میان نیامده است؛ هم از این روست که رسول خدا آن را برابر با ثلث اصول قرآن خوانده است"[۱۵].
غزالی آیات و سورههای قرانی را به مهم و غیر مهم، اصلیها و زیادات مکمل تقسیم میکند. در محدودهای که برای آیات جواهر و دُرر میسازد، شانزده سورهی کامل را کنار مینهد. یعنی از نظر او از جملهی زیاداتاند که در آن جواهر و دُرر وجود ندارد. ضمن آن که مطابق تقسیم بندی او، آیات اصلی و مهم فقط بیست و پنج درصد کل آیات قرآن را تشکیل میدهند. او در فهرست خویش ابتدأ آیات جواهر- متعلق به معرفت الله- و سپس آیات دُرر - متعلق به صراط مستقیم- را ذکر میکند.چرا فقط به ذکر این دو نوع ایات بسنده کرده است؟ میگوید:
"بدان که ما به دو دلیل تنها به ذکر آیات جواهر و آیات دُرر پرداختیم:نخست آن که دیگر اقسام آیات قرآن فراوان و بیرون از حد و شمارند. دوم آن که تنها این دو دسته آیاتاند که مهم و بی بدیل اند، چرا که اصل، معرفت خدای تعالی و سپس سلوک در طریق مستقیم اوست؛ اما در امر آخرت، ایمان مطلق کافی است چرا که میدانیم عارفان فرمان بردار، اهل سعادتاند و منکران گناهکار اهل شقاوت. شناخت جزئیات این امور، دیگر شرط لازم برای سلوک نیست، بلکه زیادتی مکمل است برای تشویق و تحذیر مومنان"[۱۶].
سخنان غزالی در عالم اسلام میتواند خطرناک و گمراه کننده به شمار آید. اما او که چنین سخنانی بر زبان میراند، در همین کتاب نیز به فیلسوفان و معتزله تاخته و آرای آنان را الحادی و گمراه کننده به شمار آورده است. مینویسد:
"دستهای از متفلسفان را دیده ایم که معانی ظاهری بر ایشان مشتبه گشته، ایرادهایی به خاطرشان رسیده است، و به گمان خود تناقضهایی یافتهاند. پس اساس اعتقاد دینی شان تباه گشته ، و این امر آنان را به انکار باطنی حشر و نشر، بهشت و دوزخ و بازگشت به خدای تعالی کشانیده است. الحاد خویش را در سینه پنهان کرده، لگام تقوی و بند ورع از سر ستور برداشته، اسب هوی را در طلب حطام و حرام دنیا و پیروی شهوات تاخته و همت خویش را در طلب مال و مقام و لذتهای زودگذر مقصور داشتهاند...این همه از آن است که چشم عقل ایشان تنها صورت اشیا و قالبهای خیالی آن را میبیند و از درک ارواح و معانی باطن آن عاجز است. توازن و تقارن میان عالم شهادت و عالم ملکوت را درک نکردهاند و چون ظاهر امور بر ایشان متناقض نموده است، خود گمراه شده و جمعی را گمراه کردهاند. اینان نه از عالم ارواح با ذوق خواص، چیزی درک کردهاند و نه چونان عوام، غیب را باور داشتهاند. زیرکی شان مایهی هلاکت شده است، [شگفتا که] جهالت به سعادت و رهایی اخروی، نزدیک تر بود تا فطانت و زیرکی ناقص. ما خود هیچ گاه این را بعید نمیشماریم، زیرا مدتی به سبب شومی همنشینان بد و مصاحبت با ایشان، در سراشیبی این گمراهیها لغزیده ایم، تا آن که خداوند ما را از سقوط در پرتگاههای آن مصون داشت، پس سپاس و منت و فضل او را سزد که آدمیان را راه هدایت مینماید، نعمت میبخشد و از سقوط در تباهی نگاه میدارد، که این گونه رهایی امری نیست که بتوان با تلاش و طلب بدان رسید"[۱۷].
غزالی مدعیات دین شناسانهی شاذ دیگری هم دارد. از جمله در مشکاة الأنوار گفته است که واصلان به حق از طریق تجلی الهی چنین مییابند که صفت حق مطاع، منافی فردانیت محض است. مینویسد:
"...و انما الواصلون صنف رابع تجلی لهم ایضاً ان هذا المطاع موصوف بصفة تنافی الوحدانیة المحضه... والکمال البالغ لسر لیس تحتمل هذا الکتاب کشفه"[۱۸].
چگونه است که بیان این مدعا که میتواند از نظر دینداران مشرکانه به شمار رود، اشکالی ندارد، اما سخنان فلاسفه و معتزله و...کفرآمیز است؟ ابن طفیل در زندهی بیدار کوشیده است که از سوء تعبیری که مدعای غزالی پدید آورده بود، ممانعت به عمل آورد[۱۹]. غزالی نهنگی است که به سادگی در تور اشاعره و محدثان جای نمیگیرد.آیا جای تعجب نیست که این نهنگ بزرگ، به دنبال حذف رقیبان و متفاوتها باشد؟
مسئله فقط نفی فلسفه و تکفیر فیلسوفان نیست. مذمت بحثهای عقلانی/ کلامی در احیاء علوم الدین غزالی، به گونهای احیاگری دینی را با تحقیر عقلانیت همنشین میسازد. میگوید:
"بدان که، هر کس ایمان ساده به خدا و رسول و مکتب الهی را ترک گوید و در بحثهای کلامی غوطه ور شود، با چنان خطری روبروست و چون کشتی شکستهای است که امواج متلاطم او را به بازی گرفتهاند. نادراً ممکن است به ساحل افتد اما خطر هلاک برای او بسی بیشتر از نجات است. و هر کس عقیدهی خود را تقلیداً یا استدلالاً از باحثان و متکلمان بگیرد که به بضاعت مزجات عقل خویش تکیه کرده اند، از دو حال خارج نیست یا هنوز اسیر شک است که ایمانش ویران است یا به آن ادله و ایمان مطمئن است، که باز هم غره به عقل ناقص و ایمن از مکر خداوند است. مگر این که از مرزهای عقل بیرون رود و به نور مکاشفه که در عالم ولایت و نبوت میتابد بپیوندد. اما این پیوستن به آسانی دست نمیدهد و چنان رهرو از عقل رستهی به نور پیوستهای از گوگرد سرخ نایابتر است. و فقط عوام بی خبر و ابلهاند که از این خطر میرهند، یا کسانی که از ترس عذاب الهی به طاعت حق مشغولند و گرد آن فضول و زواید نمیگردند"[۲۰].
چهارم- شهرستانی : حجت الحق محمدبن عبدالکریم شهرستانی (۵۴۸- ۴۷۹)، فقیه شیعی- یا به گفتهی برخی شافعی- کتابی در رد فلسفه به نام مصارعة الفلاسفه نوشته است.او در کتاب ملل و نحل فلاسفه را در زمرهی منکران نبوت و مستبدان آورده است. مینویسد:این جماعت به شرایع و احکام الهی قائل نیستند، بلکه تنها حدود عقلی را ملاک کار خود قرار داده تا از این طریق بتوانند به زندگی ادامه دهند. شهرستانی سپس میافزاید: کسانی که به احکام شرعیه اعتقاد دارند، احکام عقلیه را نیز میپذیرند ولی عکس مسئله صادق نیست زیرا بسیارند کسانی که به احکام و حدود عقلی وفادارند، ولی شریعت را نمیپذیرند"[۲۱].شهرستانی در تفسیرش - به نام مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار - به مقایسهی انبیا با فلاسفه پرداخته و زبان ابلیس را همان زبان فلاسفه دانسته است. مینویسد: "و کما ان الله یتکلم علی لسان الانبیاء علیهم السلام، کذلک ابلیس یتکلم علی لسان الفلاسفه"[۲۲].
چهارم- ابوالفرج ابن جوزی:امام ابو الفرج جمال الدين بن جعفر الجوزى بغدادى (۵۹۷- ۵۱۱ ق) ، مورخ، واعظ، مفسر و فقيه حنبلى، در کتاب تلبيس ابليس فلسفه، كلام و نجوم را از مصاديق تلبيس ابليس به شمار آورده است. وی عنوان کتاب خود را از غزالی گرفته است. غزالی در احیاء علوم الدین گفته است که قصد دارد در آینده کتابی به نام تلبیس ابلیس بنویسد و در آن مائد شیطان را توضیح خواهد داد:"و لعلنا امهل الزمان صنفنافیه کتاباً علی الخصوص نسمیه تلبیس ابلیس فانه قد انتشر الان تلبیسه فی البلاد والعباد...". عبدالرحمن بدوی در مولفات الغزالی ، کتاب تلبیس ابلیس را یکی از کتب مسلم غزالی به شمار آورده است.
ابن جوزی در ابتدای خطبهی آغازین کتابش از عقل تجلیل به عمل آورده و مینویسد:
"الحمدلله الذی سلم میزان العدل الی اکف ذوی الألباب: حمد و ستایش مخصوص پروردگاری است که میزان عدالت را به دست صاحبان عقل سپرد".
خطبه را که پایان میبخشد، در آغاز سخن دوباره از عقل میگوید:
"اما بعد فأن اعظم النعم علی الأنسان العقل لأنه الأله فی معرفة الأله سبحانه :بزرگترین نعمتی که خداوند به انسان ارزانی داشته عقل است زیرا عقل ابزار معرفت است"[۲۳].
به گفتهی ابن جوزی شریعت خورشید است و عقل چشم. چشمی که خورشید معجزات پیامبر و صدق سخنان وی را دیده و تسلیم آن میشود. بدین ترتیب، عقلی که تجلیل میشود، عقل خاضع در برابر شرع است. اما حتی اگر چنین باشد، باز هم میتوان با وی درپیچید. به عنوان مثال، نقل و شرع و دینداران عالم را قدیم یا حادث میدانند. متشرعه هر دو مدعا را به کتاب و سنت نسبت دادهاند. اما وی به فلاسفهای که این بحث را طرح کردهاند میتازد و آنان را اهل هوا و هوس قلمداد میکند. مسئلهی اساسی این است که او عقل مستقل از شرع و ترک جمود بر ظواهر کتاب و سنت را راه ورود ابلیس قلمداد کرده است.ابن جوزی کلام و فلسفه را حرام و کفر آميز دانسته و در تحريم علم کلام از شافعی چنين نقل میکند:
"فقهای قديم اين امت چون ديدند که علم کلام تشنگی اهل حقيقت را شفايی نمیبخشد و مرد پاک اعتقاد را منحرف میسازد، لذا از آن خود داری کردند و خوض و تأمل در آن را ممنوع کردند. شافعی رحمه الله گفت: اگر بندهای به همهی منهيات خداوند غير از شرک دچار شود، بهتر از آن است که در علم کلام نظر کند...حکم من در باب علماء کلام آن است که آنان را به تازيانه بزنند و در ميان عشاير و قبائل بگردانند و بگويند اين سزای کسی است که کتاب و سنت را رها کرده و به کلام روی آورده است. احمد بن حنبل گفت که اهل کلام هيچگاه روی رستگاری را نخواهند ديد و همهی علماء کلام زنديقاند"[۲۴].
بدین ترتیب، فیلسوفان زندیقانی هستند که باید با تازیانه تربیت شوند.کفر فلاسفه بدترین کفرهاست. برای این که یهودیان و مسیحیان به هر حال به شریعتی باور دارند که در زمان نزول، برترین دین زمان خود بوده است.اما فیلسوفان از بدعت گزاران نیز پست ترند:
"اين متأخران از امت ما كه شنيدند حكمای قديم منكر صانع بوده شرايع را رد كردهاند و آن را از مقولهی قانون سازی يا حيلت بازی شمرده اند، آنچه از حكما نقل میشد تصديق نموده شعار دين را كنار نهادند و نماز را ترك گفته مرتكب حرام شدند و حدود شرع را خوار داشتند و ريسمان اسلام را از گردن برداشتند. يهوديان و مسيحيان نزد خدا از اينان عذرشان مقبولتر است زيرا به هر حال تابع شرايعی هستند كه در موقع خود با معجزهی مدلل بود. همچنين پيروان بدعت در مذاهب نزد خدا عذرشان از فلسفی يان مقبولتر است كه دعوی نظر در ادله را دارند (و به هر حال دلايل شرعی را قبول دارند). اما فلسفی يان برای كفر خود مستندی ندارند جز آن كه پيشينيانشان حكيم بوده اند، اما مگر نه اين كه پيغمبران هم حكيم بودهاند و چيزی بيش از حكيم"[۲۵].
پنجم- قطب الدین راوندی:شیخ امامقطب الدین ابوالحسن سعیدبن عبدالله بن الحسن راوندی (وفات ۵۷۳ ق) فقیه ومتکلم بزرگ شیعه کتابی بر ردّ فلاسفه به نام تهافت الفلاسفه نوشته وصریحاً مخالفت خود را با مبانی فلاسفه اعلام نموده است.از این کتاب اینک هیچ اطلاعی در دست نیست. وی در کتاب دیگرش با عنوان الخرائج والجرائح مینویسد:
"فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را برطبق آرای خود تفسیر و تأویل کردند...آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند اما در واقع، افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شریعت است"[۲۶].
ششم- خواجه نصیرالدین طوسی:نصیرالدین طوسی (۶۷۲- ۵۹۸)، همان گونه که در ابتدأ گفته شد، متکلمی عقلی مشرب است. تجریدالاعتقاد به منظور پیراستن عقیده از آنچه نامعقول و غیر منطقی است، نگاشته شده است. شرح اشارات والتنبیهات او، به هر حال تفسیر فلسفهی ابن سیناست. خواجه نصیرالدین طوسی کتاب مصارعة الفلاسفه محمد بن عبدالکریم شهرستانی را در کتاب مصارعة المصارعة نقد و رد کرده است. خواجه نصیرالدین طوسی به کفر و الحاد متهم شده است. ابن قیم (وفات ۷۵۱)- شاگرد ابن تیمیه- دربارهی جواجه نصیرالدین طوسی گفته است:
"… چون نوبت به یاور شرک و کفر و وزیر ملحد ملاحده نصیر طوسی رسید که وزارت هولاکو یافته بود، خویش را از پیروی رسول و اهل دین او بر کنار داشت و آنان را عرضهی تیغ گردانید تا از ملحدان اسماعیلی خلاص گشت و همو بود که خلیفه و قضاة و فقیهان و محدثان را به قتل رسانید و فیلسوفان را زنده نگاه داشت که برادران او بودند و منجمان و طبیعتشناسان و جاودان را گرامی داشت و اوقاف و مدارس و مساجد و اسلام و مواجب آنها را فسخ کرد و مخصوص خود و یارانش کرد. او در کتابهای خود قدم عالم و بطلان معاد و انکار صفات پروردگار جهانیان را، از علم و قدرت و حیات و سمع و بصر… نصرت کرد و گفت: خدا نه در داخل عالم است و نه در خارج آن و بالای عرش پروردگاری نیست که پرستیده شود...برای ملاحده مدارس ساخت و خواست تا اشارات امام ملحدان ابنسینا را جای قرآن قرار دهد! ولیکن نتوانست و گفت: این قرآن خواص است و آن قرآن عوام است و همو خواست تا نماز را تغییر دهد و به دو نماز بازگرداند. ولیکن این کار را هم نتوانست؛ در آخر کار جادویی بیاموخت و خود ساحر شد و بتان را عبادت میکرد…! . شهرستانی در کتاب المصارعه با ابنسینا گلاویز شد و قول او را راجع به قدم عالم و انکار معاد جسمانی و نفی علم پروردگار و قدرت او و برخی مسائل دیگر ابطال کرد، این نصیرالحاد به یاری ابنسینا برخاست و کتاب شهرستانی را نقض کرد و کتابی پرداخت به نام مصارعةالمصارعة ما هر دو کتاب را دیدیم، نصیر طوسی در آنجا این اصل را تأیید میکرد که خدا آسمانها و زمین را در شش روز نیافرید و او چیزی نمیداند و به قدرت و اختیار خویش کاری نمیدهد و مردگان از گور برنمیخیزند…".
سبکی در یک جا همین نظر را در مورد خواجه ابراز داشته و سپس میگوید:
"به هولاکو گفته شد که اگر خون این خلیفه ریخته شود جهان به شیون و زاری برخیزند و سبب خراب دیار تو میشود، چه پسر عموی رسول و خلیفه خدا در زمین است. پس شیطان مبین نصیرالدین طوسی حکیم برخاست و گفت: کشته میشود به نحوی که خونش بر زمین ریخته نشود! و این نصیرالدین سختترین مردم بر مسلمانان بود! پس خلیفه را در نمد پیچیدند و لگدمالش کردند تا جان داد".
همین خواجه نصیر کافر ملحد در پایان راه گفته است:
"هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم وکتابهای بسیاری در آنها تصنیف کردم بیش از این نیافتم که این مخلوق را خالقی است و در این هم یقین عجوزههای قبیله از من بالاتر است. پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد"[۲۷].
هفتم- علامهی حلی: علامه حلی (۷۲۶- ۶۴۸ ق) در آثار گوناگون خود فلاسفه را تکفیر کرده است. او جهاد با فیلسوفان را واجب قلمداد کرده است. میگوید:
"الذین یجب جهادهم قسمان: مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا علیه، وکفار، وهم قسمان: أهل کتاب أو شبهة کتاب، کالیهود والنصارى والمجوس وغیرهم من أصناف الکفار، کالدهریة وعباد الأوثان والنیران، و منکری ما یعلم ثبوته من الدین ضرورة، کالفلاسفة وغیرهم :آنان که باید با آنها جهاد کرد، دو دستهاند: مسلمانانی که از اطاعت امام بیرون رفته و بر او شوریدهاند و آنها دو گروهند: اهل کتاب و کسانی که شبهه اهل کتاب بودنشان وجود دارد مانند یهود و نصاری و مجوس و غیر آنها از کفار مانند دهریه و پرستندگان بت و آتش و نیز منکران ضروریات دینی مانند فلاسفه و غیر فلاسفه"[۲۸].
علامه حلی نظریه وحدت وجود فیلسوفان مسلمان را هم کفر و الحاد به شمار آورده است. مینویسد:
"برخی صوفیان سنی مذهب گفته اند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست". و این مطلب عین کفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را که ما را به پیروی از اهل بیت علیهم السلام ـ نه پیروی از نظرات گمراه کننده ـ فضیلت و برتری بخشید"[۲۹].
حلی آموزههایی را به فیلسوفان نسبت داده که خلاف واقع است. او مدعی است که اسلام خداوند را قادر میشناساند، اما فیلسوفان گفتهاند که خداوند قادر نیست و این وجه تمایز آنان است. اما نکته این است که همهی فیلسوفان مسلمان خداوند را عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض به شمار میآورند. حلی بر اساس تهمتی که به فیلسوفان میزند، دوباره نظریات آنان را کفر صریح قلمداد میکند. مینویسد:
"فارق بین اسلام و فلسفه این مسئله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است"[۳۰].
علامهی حلی در پاسخ به پرسش :
"چه میفرمایید در مورد کسی که به توحید و عدل و نبوت و امامت معتقد است اما میگوید عالم قدیم است؟ حکم وی در دنیا و آخرت چیست؟ ".
گفته است:
"بدون اختلاف بین علما، هر کسی معتقد به قدم عالم باشد کافر است، زیرا فرق مسلمان با کافر همین است، و حکم او در آخرت، به اجماع، حکم بقیهی کفار است"[۳۱].
علامهی حلی فلسفه را یکی از دانشهای حرام به شمار آورده است. میگفت:
"العلم إمّا فرض عین أو فرض کفایة أو مستحبّ أو حرام... و الحرام: ما اشتمل علی وجه قبح، کعلم الفلسفة لغیر النقض، و علم الموسیقی و غیر ذلک ممّا نهی الشرع عن تعلّمه، کالسحر، و علم القیافة و الکهانة و غیرها:فراگیری دانش یا واجب عینی و یا واجب کفایی و یا مستحب و یا حرام است...علم حرام علمی است که مشتمل بر امری قبیح باشد مثل فراگیری دانش فلسفه به غیر منظور رد و نقض آن و مانند علم موسیقی و غیر اینها از علومی که شرع از فراگیری آن نهی کرده است مانند علم سحر و کهانت و ..."[۳۲].
انکار فلسفه توسط حلی را نباید به معنای عقل ستیزی عام به شمار آورد. چرا که او شارح تجریدالاعتقاد و مدافع بحث عقلانی دربارهی اعتقادات است. میگوید:
"ولا یکفی فی ذلک التقلید، بل لا بدّ من العلم المستند إلى الأدلّة والبراهین...وذلک إنّما یتمّ بعلم الکلام: و در عقاید تقلید جایز نیست بلکه فراگیری مستند به ادله و براهین لازم است که این امر با فراگیری علم کلام محقق میشود".
او تقلید در حوزهی اعتقادات را به طور کلی رد کرده است. میگوید آیا سخن خداوند به حرام بودن تقلید که در قرآن آمده به گوش شما نرسیده است:
"فلینظر العاقل المنصف من نفسه: هل یجوز له اتباع من ینکر الضروریات ، و یجحد الوجدانیات؟ و هل یشک عاقل فی انه قادر، مرید؟ ...و هل یسوغ لعاقل ان یجعل مثل هولاء وسائط بینه و بین ربه؟ و هل تتم له الحاجة عند الله تعالی بأنی اتبعت هولاء ؟ و لایسأل یومئذ کیف قلدت من تعلم بالضرورة بطلان قوله؟ و هل سمعت تحریم التقلید فی الکتاب العزیز مطلقا؟ فکیف الأمثال هولاء ؟ فما یکون جوابه غداً لربه؟ و ما علینا الا البلاغ المبین"[۳۳].
ادامه دارد
پانویسها:
۱- تلخیص المحصل ، ص ۱.
۲- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، دکتر محمدرشاد سالم، جمهوریة العربیة المتحدة، دارالکتب، ۱۹۷۱، ص ۱۷۸.
۳- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۳۸.
۴- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۷۳.
۵- ملا محمد امین استرآبادی، الفوائد المدینه ، تهران، میرزا محسن کتابفروش، ۱۳۲۱، ص ۹۰.
۶- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۱۲-۱۱.
۷- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۷۳- ۷۲.
۸- تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامی ، ص ۲۵۹. به نقل از:جلال الدین سیوطی ، بغية الوعاة فی طبقات اللغويين و النحاة، قاهره. مطبعة السعادة. ۱۹۶۴م، ص۲۱۱).
۹- غزالی، مقاصد الفلاسفه ، ص
۱۰- محمد غزالی، تهافت الفلاسفه ، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات زوار، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص ۳۰۷.
۱۱- غزالی، تهافت الفلاسفه ، ص ۳۱۰.
۱۲- فیصل التفرقه از مجموعهی القصور العوالی من رسائل الأمام الغزالی ، چاپ مصر، ص ۱۴۴ .
۱۳- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، چاپ پنجم، بیروت، دارالآفاق الجدیدة ، ۱۹۸۳.
۱۴- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۸- ۳۷.
۱۵- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۴۸- ۴۷.
۱۶- غزالی، جواهر القرآن ، ص ۱۶۷.
۱۷- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۷- ۳۶.
۱۸- مشکاة الأنوار و مصباح الأسرار، چاپ دمشق- بیروت، ص ۱۲۹.
۱۹- ابن طفیل مینویسد:
"یکی از متأخرین از روی گفتهی غزالی در آخر کتاب المشکاة ، به اشتباهی بزرگ دچار شده و به مغاکی ژرف که از آن روی رهایی نیست، فرو افتاده است. این شخص به این نتیجه رسیده است که براساس اعتقاد غزالی، ذات حق تبارک و تعالی را کثرت گونهای متصور است. تعالی الله عما یقول الظالمون علواً کبیراً...هیچ شک نیست که شیخ ابوحامد از جمله کسانی است که به نهایت سعادت رسیده و به قرب حق نائل گشته است ؛ ولی کتابهای او دربارهی مکاشفه که به نااهلان ارزانی نیست، به ما نرسیده است" (ابن طفیل ، زندهی بیدار، ترجمهی بدیع الزمان فروززانفر، صص ۳۷- ۳۶).
۲۰- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۴ ، ربع المنجیات، کتاب الخوف و الرجاء، فی معنی سوء الخاتمه، صص ۱۷۶- ۱۷۵.
۲۱- عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بدران، منشورات الرضی، ص ۴۳.
۲۲- شهرستانی، ۲۷۹:۱۳۸۶.
۲۳- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، دارالفکر، بيروت ، ۱۴۲۶، ص ۲.
۲۴- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، ص۸۲-۸۳.
۲۵- تلبيس ابليس ، ص ۵۰- ۴۵.
۲۶- قطب الدین راوندی ، الخرائج و الجرائح ، ج۳ ، ص ۱۰۶۱.
۲۷-یک
۲۸- للعلامه الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر ، نهج الحق و کشف الصدق ، تحقیق فرج الله حسینی ، دارالکتاب اللبنانی، مکتبة المدرسة، بیروت ، ۱۹۸۲ م، ص
۲۹- کشف الحق و نهج الصدق، ۵۷.
۳۰- نهج الحق، ۱۲۵.
۳۱- أجوبة المسائل المهنائیة ، ۸۹.
۳۲- تذکره، ۹ / ۳۶.
۳۳- کشف الحق و نهج الصدق، ۱۳۱.
منبع
اکبر گنجی
اکبر گنجی − این مقاله ناظر به نزاع نقل و عقل، یا فقیهان با فیلسوفان مسلمان است. کل داستان مدعای ستبر و سادهای دارد: فیلسوفان یا عقل گرایان، مغازهای در کنار دکان پیامبران گشوده اند، مشتریان پیامبران را میربایند و اجناس تقلبی و هلاک کنندهی خود را به آنها میفروشند. پیامبران "طبیبان روح"اند که بابت طبابت خود، اجر و مزدی طلب نکرده و نمیکنند. مقاله این مدعا و نزاع را در بستری تاریخی، ضمن آرای فقیهان میکاود.
در بخش دوم و پایانی، همین گزارش را ادامه داده و بستری تحلیلی برای این نزاع فراهم خواهیم آورد.
یکم- طرح مسئله: در بحث تکفیر فیلسوفان ابتدا باید به چند نکتهی مقدماتی توجه کرد:
الف- فلسفه از منظری که ما بدان مینگریم، اگر نگوئیم عین عقلانیت است، مستلزم استدلال و عقلانیت است. در هر زمینه ای، مدعیات باید با ادلهی عقلی موجه شوند.نتیجه محصول فرایند عقل استدلالگر است. فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، تنها به عقل استدلالی التزام میورزد.
ب- فلسفه از یونان- از طریق ترجمه- وارد جهان اسلام شد. مسلمین به عنوان دینداران، به خوبی میدیدند که نتایج عقل فیلسوفانه بعضاً متعارض با فرآوردههای وحیانی است. آنان میخواستند از این برساختهی بشری- یعنی فلسفه - برای تحکیم و اثبات آموزههای وحیانی استفاده کنند. در واقع، فلسفه به خدمت دین در آمد.
ج- فلسفه، در مقام تعریف - اگر به معنای تابع محض استدلال بودن باشد- به هیچ وجه دینی شدنی نیست. از این جهت، چیزی به نام "فلسفهی مسیحی"، "فلسفهی یهودی"، "فلسفهی اسلامی" ، "فلسفهی بودایی" و...وجود ندارد. قوت و ضعف هر مدعا و آموزه ای، به قوت و ضعف ادلهای که برای آن دست و پا میشود، بستگی دارد.
د- فلسفهی یهودی، فلسفهی فیلسوفان یهودی است. فلسفهی مسیحی، فلسفهی فیلسوفان مسیحی است. فلسفهی اسلامی، فلسفهی فیلسوفان مسلمان است. در حقیقت، فلسفه در خدمت اثبات و تأیید و عقلانی سازی آموزههای دینی در آمده است.آنچه فیلسوفان مسلمان پدید آورده اند، یک نظام متافیزیکی ستبر است که امروزه این گونه نظامهای متافیزیکی به حاشیه رفته یا فروپاشیدهاند. در عوض، معرفت شناسی و فلسفهی زبان و فلسفههای مرتبهی دوم (فلسفه دین، فلسفهی اخلاق، فلسفهی فلسفه، فلسفهی منطق، فلسفهی علم، فلسفهی هنر ، و...) بازارشان به شدت گرم است.
ه- فلاسفهی مسلمان، با بحثهای خود، چراغ عقلانیت را در جهان اسلام روشن نگاه داشتند. محدثان و فقیهان دشمن "عقل مستقل از نقل" بودند و یا در بهترین حالت به آن بی اعتنا بودند. مدعای آنان ساده بود. باید مطیع محض آنچه پیامبر "نقل" کرده است بود.به تعبیر دیگر، باید به کتاب و سنت معتبر، "تعبد" داشت. حداکثر نقشی که عقل در این چارچوب میتوانست ایفا کند این بود که کاشف از مراد شارع باشد. یعنی کشف کند که خداوند یا معصوم از سخنانی که گفتهاند چه هدف و منظوری داشته اند؟ همین و بس. اما عقلی که بخواهد مستقل از شرع باشد و به نتایجی معارض یا ناسازگار یا متفاوت از فرآوردههای وحیانی برسد، مردود و مطرود است. در همدلانهترین شکل میتوان گفت که آنان به "عقل فهمی" باور داشتند، نه "عقل نقدی". برخی از فقیهان و محدثان و اخباریون تا آنجا پیش رفتهاند که با مفاهیمی که در نقل و شرع نیامده- حتی اگر در خدمت اثبات و تأیید آموزههای دینی/نقلی باشد- مخالفت کردهاند. اینان گفتهاند که فقط باید از اصطلاحات و مفاهیمی که در شرع آمده، استفاده کرد و آن اصطلاحات را به کار برد. استفادهی از اصطلاحاتی که در نقل و شرع نیامده، نیز "بدعت" است. علمای اهل سنت فلسفهی یونانی را در تقابل با قرآن به شمار میآوردند. کتابهای زیادی در این زمینه نوشته شد. از جمله : رشف انصائح الایمانیه فی کشف الفضائح الیونانیه و ترجیح اسالیب القرآن علی اسالیب الیونان .
فیلسوفان مسلمان، اگر چه فلسفه را در خدمت اثبات یا تأیید فرآوردههای وحیانی قرار دادند، اما زبان و مفاهیم جدیدی را به کار گرفتند. اکثر آن مفاهیم در زبان شرع جایی نداشت. به هر حال، به نوعی برای اثبات آن آموزه ها، استدلال میکردند و چراغ عقلانیت را زنده نگاه میداشتند. فقیهان به این جهت- و معارض یافتن آموزههای فلسفی با فرآوردههای وحیانی- آنان را تکفیر میکردند و اگر میتوانستند، جانشان را میگرفتند.
شاعران ما نیز کوشیدند تا فلاسفه را دشمن قرآن و ایمان به شمار آورند:
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید
قفل اسطورهی ارسطو را
بر در احسن الملل منهید
نقش فرسودهی فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید
ناصر خسرو هم گفته بود:
آن فلسفه است و این سخن دینی
دین شکرست و فلسفه هپیونست
در برابر اینها و غزالی و فخر رازی، امثال خواجه نصیرالدین طوسی وجود داشتهاند که به صراحت میگفتند همه- از جمله فقیهان و اصولیون- قبل از هر چیز، ابتدا میبایست اصول عقاید خود را بنیان نهند و این کار بدون استدلال عقلی امکان پذیر نمیباشد. خواجه نصیر در آغاز تلخیص المحصل مینویسد:
"پایه و زیربنای معارف دینی اصول دین است که مسائل آن باید یقینی باشد و تا آن مسائل با یقین اثبات نشود گفت و گو در تمامی معارف دینی بی فائده است . درست مانند اصول فقه و فروع و مسائل فقه که برای فهم و گفت و گو در فروع و مسائل فقه باید از پایه یعنی اصول آغاز کرد . البته در اصول فقه میشود مقلد بود ولی بحث کننده نباید بدون آن که نخست مبانی اصول فقه را فراگیرد به بحث از فروع فقه بپردازد چون در این صورت مثل کسی خواهد بود که بخواهد ساختمانی را بدون پایه بسازد . پژوهنده مباحث فقهی باید جوری باشد که اگر از او دلیل مسئلهای را پرسیدند توانائی استدلال و تحلیل فقهی آن را داشته باشد"[۱].
این سخنان در شرایطی ایراد میشد که استفادهی از مشهورات و مسلمات اساس کلام اشعری را تشکیل میداد. اما در جهان تسنن که متکلمانی چون غزالی و امام فخر رازی شدیدترین ضربهها را به فلسفه وارد آورده بودند، حنابله نیز در این راه کوشا بودند. ابوالعباس تقی الدین احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه (۷۲۸-۶۶۱) با کتاب الرد علی المنطقیین به رویارویی با علم منطق رفت. در کتاب درء تعارض العقل والنقل کوشید تا عقل معارض با وحی را طرد کند. مدعای او ساده بود: باید ایمان داشت و ایمان جازم فقط و فقط وقتی حاصل میشود که مومن حتی اگر سخنان پیامبر (یا کلام الله) با عقل صریح مخالف باشد، جانب خدا و پیغمبر را بگیرد[۲]. به تعبیر دیگر، در صورت تعارض عقل و نقل (شرع)، واجب است که شرع بر عقل تقدم یابد. او برای آموزهی خود به اصطلاح توجیهی برساخته است. میگوید همهی آنچه در شرع آمده یا پیامبر آورده، مورد تصویب عقل قرار گرفته است، اما تمامی فرآوردههای عقلانی مورد تأیید و تصویب شرع نیست.یعنی کلیهی احکام عقلانی وقتی معتبرند که به تصویب شرع رسیده شوند، اما اعتبار شرع خودبنیاد است و هیچ نیازی به تأیید عقل ندارد.می نویسد:
"اذا تعارض الشرع والعقل، وجب تقدم الشرع. لأن العقل مصدق للشرع فی کل ما أخبربه ؛ والشرع لم یصدق العقل فی کل ما أخبربه"[۳].
ظاهراً ابن تیمیه مخالف عقل نیست، برای این که میخواهد به نحوی مسئلهی تعارض عقل و شرع را حل نماید. برای حل و رفع تعارض عقل و وحی، عقل را به دو نوع تقسیم میکند. اولی، عقلی است که نبوت و فرآوردههای وحیانی را اثبات میکند. این عقل مقبول است. دومی، عقلی که با فرآوردههای وحیانی/نقلی و ظواهر شرع در تعارض قرار میگیرد. به نظر او، وقتی عقل معارض با شرع ابطال شود، عقل موید شرع و نقل تأیید میگردد.ابطال عقل معارض با نقل به معنای بطلان کل عقلانیت نیست. مینویسد:
"الأدلة العقلیة التی تعارض السمع غیر الأدلة العقلیة التی یعلم بها أن الرسول صادق. و ان جنس المعقول یشملهما؛ و نحن اذا أبطلنا ما عارض السمع انما أبطلنا نوعاً یسمی معقولاً و لم نبطل کل معقول"[۴].
اگر چه شیعیان در کلام مدعی قبول "مستقلات عقلیه" اند، اما در واقع، اخباری گری آن چنان بر اذهان و اعمال آنان سیطره یافته است که در صورت تعارض عقل و شرع، جانب نقل را گرفته و عقل را طرد میکنند. اساس کار اینان "قال الباقر" و "قال الصادق" است. شیعیان حتی تا آنجا پیش رفتهاند که روایات نقل شدهی از سوی ائمه را برتر از قرآن نشانده و در صورت تعارض آیات قرآن با روایات ائمه، قرآن را به سود روایت تأویل میکنند. ملامحمد امین استرآبادی (وفات ۱۰۳۰) حتی برای فهم قرآن و سخنان پیامبر عقل را تعطیل میکرد. به گفتهی او، قرآن و سخنان پیامبر دارای ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مطلق و مقید است و قابلیت تأویل دارند. ما آدمیان قادر به فهم و درک این سخنان نیستیم. اما کلام ائمهی شیعیان فاقد خصوصیات کلام خداوند و پیامبر است. یعنی سخنانشان ذو وجوه نیست. قرآن مطابق با سطح عقلی ائمه نازل شده و تنها آنان قادر به فهم معنای آنند.ائمه دقیقا مطابق با سطح مردم عوام سخن گفتهاند و هرکس به کلام آنان بیاویزد، نیازمند تفکر عقلانی و اجتهاد نیست. مینویسد:
"وایضاً مقتضی تصریح الأئمة بالفرق بین کلامهم و بین کلام رسوله (ص) بأن لهما وجوهاً مختلفة و بأنهما یحتملان الناسخ والمنسوخ و بأنهما وردا فی الأکثر علی وجه التعمیه بالنسبة الی أذهان الرعیة و ورد بقدر عقول الأئمة علیهم السلام بخلاف کلام الأئمة فأنه لا یحتمل أن یکون ناسخاً و منسوخاً و انه ورد بقدر ادراک الرعیة و هم مخاطبون به فیکون کلامهم خالیاً عن ذات الاحتمال"[۵].
چرا فقیهان و محدثان و متکلمان، فیلسوفان را تکفیر میکردند؟
شاید مهمترین پاسخ این باشد که چون فیلسوفان "عقل مستقل از وحی" را به کار میگرفتند و فرآوردههای آن را که با ظواهر کتاب و سنت معتبر تعارض داشت، در اختیار مومنان میگذاردند. پاسخ تکمیلی به "رقیب ناپسندی" باز میگردد. و پاسخ تکمیلی دیگر به جهل و تنگ نظری و عدم تحمل معطوف است.
حال نوبت آن است که تکفیر فیلسوفان از سوی فقیهان را گزارش کنیم. مسئلهی قتل فیلسوفان باید جداگانه گزارش شود.
دوم- شیخ مفید:محمدبن محمدبن نعمان (۴۱۳- ۳۳۸) مشهور به شیخ مفید، بر این باور بود که همهی فضایل و کمالات انبیا در ائمهی شیعیان محقق است. او عقل را نیازمند شرع به شمار آورده و مدعی است که بدون پیامبر، تکلیف برای آدمیان تحقق نمیپذیرفت.می گوید:
"اتفقت الأمامیه علی ان العقل یحتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینبه الغافل علی کیفیة الأستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول:جماعت امامیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عقل در علم و نتایج خود نیازمند نقل بوده و هرگز از نوعی نقل که غافل را بر کیفیت استدلال آگاه سازد منفک و جدا نیست.به همین جهت از آغاز پیدایش تکلیف در جهان وجود یک پیغمبر لازم و ضروری است"[۶].
پس فرایند عقلانی در کسب دانش و پدید آوردن نتایج متوقف بر نقل است. شیخ مفید به اموری باور دارد که لزوماً هیچ ربطی به دین ندارند، اما منکر آنها را تکفیر کرده و به الحاد متهم میسازد. به عنوان نمونه، مخالفان قول به جزء لایتجزی را اهل الحاد قلمداد کرده است. مینویسد:
"الجواهر عندی هی الأجزاء التی تتألف منها الأجسام و علی هذا القول اهل التوحید کافة...و یخالف فیه الملحدون..."[۷].
سوم- امام محمد غزالی: غزالی (۵۰۵- ۴۵۰) یکی از بزرگترین متفکران جهان اسلام است. سیوطی دربارهی او گفته است، اگر قرار بود خداوند پس از پیامبر اسلام پیامبر دیگری برانگیزد، بی شک آن پیامبر غزالی بود[۸]. غزالی دو کتاب (المنقذ من الضلال و تهافت الفلاسفه ) را علیه فیلسوفان نوشته است. در ابتدای مقاصدالفلاسفه مینویسد:
"من قصد دارم تناقض آرا و عقاید فلاسفه را برملا ساخته، گمراهیها و کج اندیشیهای آنان را آشکار نمایم؛ ولی قبل از این که به این کار دست یازم، لازم میدانم که مقاصد این جماعت را در مورد علوم منطقی و طبیعی و الهی توضیح دهم؛ زیرا بدون وقوف و احاطهی به خصوصیات یک مسلک، عیوب و مفاسد آن را نمیتوان آشکار ساخت"[۹].
غزالی در تهافت الفلاسفه اشتباه فلاسفه را در بیست مسئله دانسته، اما در سه مسئلهی قول به قدم زمانی عالم، انکار علم خداوند به جزئیات و انکار بازگشت اجساد و حشر آنها در روز قیامت، این آرا را کفرآمیز دانسته و آنان را تکفیر کرده است. به گفتهی غزالی باور به هریک از این سه، مستلزم باور به کذب پیامبران است و باور به کاذب بودن پیامبران، موجب کفر است. مینویسد:
"اگر کسی بگوید که مذهب این قوم را به تفصیل بیان کردید، حال آیا به طور قطع به کفر آنان فتوا میدهید و کشتن کسی را که به اعتقاد این جماعت باشد واجب میشمارید. گوییم در سه مسئله از تکفیر آنها چاره نیست:اول:مسئلهی قدم عالم، و قول به اینکه همهی جواهر قدیماند. و دوم: قول آنها به اینکه: خدای تعالی به جزئیات حادث از سوی اشخاص احاطهی علمی ندارد. و سوم: انکار برانگیخته شدن تنها و حشر آنها را. و این سه مسئله به هیچ رو با اسلام سازگاری نیست، و آنکه به این امور باور دارد پیامبران را به دروغ نسبت داده و پنداشته است که آنچه پیامبران گفتهاند بر سبیل مصلحت و تمثیل و تفهیم مسائل برای تودههای مردم بوده است، و این همان کفر آشکار است، چه هیچ یک از فرقههای اسلامی بدین اعتقاد نیست"[۱۰].
او در پایان دربارهی بدعت گزاران مینویسد:
"ما اکنون در صدد آن نیستیم که اهل بدعت را تکفیر کرده و به صحت و سقم عقاید آنان بپردازیم، زیرا ورود در این مباحث از حوزهی آنچه مقصود این کتاب را تشکیل میدهد خارج است"[۱۱].
غزالی سخنان فلاسفه را یاوه گویی و پریشان اندیشی به شمار آورده و خودشان را اهل مکر و حیله قلمداد کرده است.وی در جای دیگر اسماعیلیه و اباحتیان را نیز تکفیر کرده است که به موضوع نوشتار کنونی مربوط نمیشود.
اما او اندیشمند بزرگی بود که به سادگی در چارچوب اشاعره و تکفیرگری نمیگنجید. در کتاب بسیار مهم فیصل التفرقه به جد توصیه میکند که مردم میبایست زبان خود را از تکفیر "اهل قبله" باز دارند، چرا که در صدور حکم تکفیر، خطرهایی وجود دارد که در سکوت، هیچ یک از آنها موجود نیست[۱۲]. پرسش اندیشه سوز این است: غزالی با آن آرای شاذ و کارهای عجیب- از نظر مسلمین- چگونه میتوانست تکفیرگر باشد؟ کار عجیب او، خلاصه کردن قرآن تحت عنوان جواهرالقرآن بود که هیچ کس تاکنون چنین جرئتی نداشته است[۱۳]. غزالی تفکیکهای گوناگونی میان آیات و سورههای قرآن انجام میدهد. آیات گران بهاتر (آیات جواهر) متعلق به معرفت الله هستند. در مرتبهی بعد، نوبت به آیات دُرر میرسد که مربوط به صراط مستقیماند. به گمان او، سورههای قرآنی نیز از نظر درجه متفاوت با یکدیگرند. مینویسد:
"شاید این پرسش در ذهن تو خلجان میکند که بگویی لازمهی سخنان تو آن است که برخی آیات قرآن بر برخی دیگر برتری دارند، حال آن که همهی اینها قول خداوند است؛ پس چگونه میتوان آنها را از هم متمایز کرد؟ و چگونه برخی را بر برخی دیگر شرافت و برتری بود؟ پس بدان که اگر نور بصیرت در تو چندان نیست که بتوانی میان آیة الکرسی و آیهی دین یا میان سورهی تبت تفاوت بگذاری و نفس تو همچنان تقلید از این و آن را میطلبد، بر تو لازم است که از صاحب این دین- صلوات الله و سلامه علیه- تقلید کنی، چرا که قرآن بر او نازل شده است. روایات فراوانی بر برتری برخی آیات قرآن و نیز فضیلت بیشتر در قرائت برخی سورههای قرآن وارد شده است"[۱۴].
غزالی حقیقتاً- نه مجازی- سورهی اخلاص را برابر با یک سوم قرآن به شمار میآورد. میگوید:
"یک بار دیگر باز گرد و در آن اقسام سه گانهی علوم که برایت برشمردیم دقت کن: معرفت الله، شناخت صراط مستقیم و شناخت آخرت سه علم مهم و اساسیاند و بقیهی علوم تا به این ها. سورهی اخلاص[را از آن رو ثلث قرآن خواندهاند که] حاوی یکی از این سه علم است: معرفت الله، توحید و تنزیه او از هرگونه مشارکتی در جنس و نوع. مراد از نفی اصل و فرع و کفو همین است، و وصف صمد دربارهی او اشارتی است به این که او بی نیازی است که در تمام هستی تنها مرجع همهی نیازهاست. آری در این سوره سخنی از صراط مستقیم و معرفت آخرت به میان نیامده است؛ هم از این روست که رسول خدا آن را برابر با ثلث اصول قرآن خوانده است"[۱۵].
غزالی آیات و سورههای قرانی را به مهم و غیر مهم، اصلیها و زیادات مکمل تقسیم میکند. در محدودهای که برای آیات جواهر و دُرر میسازد، شانزده سورهی کامل را کنار مینهد. یعنی از نظر او از جملهی زیاداتاند که در آن جواهر و دُرر وجود ندارد. ضمن آن که مطابق تقسیم بندی او، آیات اصلی و مهم فقط بیست و پنج درصد کل آیات قرآن را تشکیل میدهند. او در فهرست خویش ابتدأ آیات جواهر- متعلق به معرفت الله- و سپس آیات دُرر - متعلق به صراط مستقیم- را ذکر میکند.چرا فقط به ذکر این دو نوع ایات بسنده کرده است؟ میگوید:
"بدان که ما به دو دلیل تنها به ذکر آیات جواهر و آیات دُرر پرداختیم:نخست آن که دیگر اقسام آیات قرآن فراوان و بیرون از حد و شمارند. دوم آن که تنها این دو دسته آیاتاند که مهم و بی بدیل اند، چرا که اصل، معرفت خدای تعالی و سپس سلوک در طریق مستقیم اوست؛ اما در امر آخرت، ایمان مطلق کافی است چرا که میدانیم عارفان فرمان بردار، اهل سعادتاند و منکران گناهکار اهل شقاوت. شناخت جزئیات این امور، دیگر شرط لازم برای سلوک نیست، بلکه زیادتی مکمل است برای تشویق و تحذیر مومنان"[۱۶].
سخنان غزالی در عالم اسلام میتواند خطرناک و گمراه کننده به شمار آید. اما او که چنین سخنانی بر زبان میراند، در همین کتاب نیز به فیلسوفان و معتزله تاخته و آرای آنان را الحادی و گمراه کننده به شمار آورده است. مینویسد:
"دستهای از متفلسفان را دیده ایم که معانی ظاهری بر ایشان مشتبه گشته، ایرادهایی به خاطرشان رسیده است، و به گمان خود تناقضهایی یافتهاند. پس اساس اعتقاد دینی شان تباه گشته ، و این امر آنان را به انکار باطنی حشر و نشر، بهشت و دوزخ و بازگشت به خدای تعالی کشانیده است. الحاد خویش را در سینه پنهان کرده، لگام تقوی و بند ورع از سر ستور برداشته، اسب هوی را در طلب حطام و حرام دنیا و پیروی شهوات تاخته و همت خویش را در طلب مال و مقام و لذتهای زودگذر مقصور داشتهاند...این همه از آن است که چشم عقل ایشان تنها صورت اشیا و قالبهای خیالی آن را میبیند و از درک ارواح و معانی باطن آن عاجز است. توازن و تقارن میان عالم شهادت و عالم ملکوت را درک نکردهاند و چون ظاهر امور بر ایشان متناقض نموده است، خود گمراه شده و جمعی را گمراه کردهاند. اینان نه از عالم ارواح با ذوق خواص، چیزی درک کردهاند و نه چونان عوام، غیب را باور داشتهاند. زیرکی شان مایهی هلاکت شده است، [شگفتا که] جهالت به سعادت و رهایی اخروی، نزدیک تر بود تا فطانت و زیرکی ناقص. ما خود هیچ گاه این را بعید نمیشماریم، زیرا مدتی به سبب شومی همنشینان بد و مصاحبت با ایشان، در سراشیبی این گمراهیها لغزیده ایم، تا آن که خداوند ما را از سقوط در پرتگاههای آن مصون داشت، پس سپاس و منت و فضل او را سزد که آدمیان را راه هدایت مینماید، نعمت میبخشد و از سقوط در تباهی نگاه میدارد، که این گونه رهایی امری نیست که بتوان با تلاش و طلب بدان رسید"[۱۷].
غزالی مدعیات دین شناسانهی شاذ دیگری هم دارد. از جمله در مشکاة الأنوار گفته است که واصلان به حق از طریق تجلی الهی چنین مییابند که صفت حق مطاع، منافی فردانیت محض است. مینویسد:
"...و انما الواصلون صنف رابع تجلی لهم ایضاً ان هذا المطاع موصوف بصفة تنافی الوحدانیة المحضه... والکمال البالغ لسر لیس تحتمل هذا الکتاب کشفه"[۱۸].
چگونه است که بیان این مدعا که میتواند از نظر دینداران مشرکانه به شمار رود، اشکالی ندارد، اما سخنان فلاسفه و معتزله و...کفرآمیز است؟ ابن طفیل در زندهی بیدار کوشیده است که از سوء تعبیری که مدعای غزالی پدید آورده بود، ممانعت به عمل آورد[۱۹]. غزالی نهنگی است که به سادگی در تور اشاعره و محدثان جای نمیگیرد.آیا جای تعجب نیست که این نهنگ بزرگ، به دنبال حذف رقیبان و متفاوتها باشد؟
مسئله فقط نفی فلسفه و تکفیر فیلسوفان نیست. مذمت بحثهای عقلانی/ کلامی در احیاء علوم الدین غزالی، به گونهای احیاگری دینی را با تحقیر عقلانیت همنشین میسازد. میگوید:
"بدان که، هر کس ایمان ساده به خدا و رسول و مکتب الهی را ترک گوید و در بحثهای کلامی غوطه ور شود، با چنان خطری روبروست و چون کشتی شکستهای است که امواج متلاطم او را به بازی گرفتهاند. نادراً ممکن است به ساحل افتد اما خطر هلاک برای او بسی بیشتر از نجات است. و هر کس عقیدهی خود را تقلیداً یا استدلالاً از باحثان و متکلمان بگیرد که به بضاعت مزجات عقل خویش تکیه کرده اند، از دو حال خارج نیست یا هنوز اسیر شک است که ایمانش ویران است یا به آن ادله و ایمان مطمئن است، که باز هم غره به عقل ناقص و ایمن از مکر خداوند است. مگر این که از مرزهای عقل بیرون رود و به نور مکاشفه که در عالم ولایت و نبوت میتابد بپیوندد. اما این پیوستن به آسانی دست نمیدهد و چنان رهرو از عقل رستهی به نور پیوستهای از گوگرد سرخ نایابتر است. و فقط عوام بی خبر و ابلهاند که از این خطر میرهند، یا کسانی که از ترس عذاب الهی به طاعت حق مشغولند و گرد آن فضول و زواید نمیگردند"[۲۰].
چهارم- شهرستانی : حجت الحق محمدبن عبدالکریم شهرستانی (۵۴۸- ۴۷۹)، فقیه شیعی- یا به گفتهی برخی شافعی- کتابی در رد فلسفه به نام مصارعة الفلاسفه نوشته است.او در کتاب ملل و نحل فلاسفه را در زمرهی منکران نبوت و مستبدان آورده است. مینویسد:این جماعت به شرایع و احکام الهی قائل نیستند، بلکه تنها حدود عقلی را ملاک کار خود قرار داده تا از این طریق بتوانند به زندگی ادامه دهند. شهرستانی سپس میافزاید: کسانی که به احکام شرعیه اعتقاد دارند، احکام عقلیه را نیز میپذیرند ولی عکس مسئله صادق نیست زیرا بسیارند کسانی که به احکام و حدود عقلی وفادارند، ولی شریعت را نمیپذیرند"[۲۱].شهرستانی در تفسیرش - به نام مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار - به مقایسهی انبیا با فلاسفه پرداخته و زبان ابلیس را همان زبان فلاسفه دانسته است. مینویسد: "و کما ان الله یتکلم علی لسان الانبیاء علیهم السلام، کذلک ابلیس یتکلم علی لسان الفلاسفه"[۲۲].
چهارم- ابوالفرج ابن جوزی:امام ابو الفرج جمال الدين بن جعفر الجوزى بغدادى (۵۹۷- ۵۱۱ ق) ، مورخ، واعظ، مفسر و فقيه حنبلى، در کتاب تلبيس ابليس فلسفه، كلام و نجوم را از مصاديق تلبيس ابليس به شمار آورده است. وی عنوان کتاب خود را از غزالی گرفته است. غزالی در احیاء علوم الدین گفته است که قصد دارد در آینده کتابی به نام تلبیس ابلیس بنویسد و در آن مائد شیطان را توضیح خواهد داد:"و لعلنا امهل الزمان صنفنافیه کتاباً علی الخصوص نسمیه تلبیس ابلیس فانه قد انتشر الان تلبیسه فی البلاد والعباد...". عبدالرحمن بدوی در مولفات الغزالی ، کتاب تلبیس ابلیس را یکی از کتب مسلم غزالی به شمار آورده است.
ابن جوزی در ابتدای خطبهی آغازین کتابش از عقل تجلیل به عمل آورده و مینویسد:
"الحمدلله الذی سلم میزان العدل الی اکف ذوی الألباب: حمد و ستایش مخصوص پروردگاری است که میزان عدالت را به دست صاحبان عقل سپرد".
خطبه را که پایان میبخشد، در آغاز سخن دوباره از عقل میگوید:
"اما بعد فأن اعظم النعم علی الأنسان العقل لأنه الأله فی معرفة الأله سبحانه :بزرگترین نعمتی که خداوند به انسان ارزانی داشته عقل است زیرا عقل ابزار معرفت است"[۲۳].
به گفتهی ابن جوزی شریعت خورشید است و عقل چشم. چشمی که خورشید معجزات پیامبر و صدق سخنان وی را دیده و تسلیم آن میشود. بدین ترتیب، عقلی که تجلیل میشود، عقل خاضع در برابر شرع است. اما حتی اگر چنین باشد، باز هم میتوان با وی درپیچید. به عنوان مثال، نقل و شرع و دینداران عالم را قدیم یا حادث میدانند. متشرعه هر دو مدعا را به کتاب و سنت نسبت دادهاند. اما وی به فلاسفهای که این بحث را طرح کردهاند میتازد و آنان را اهل هوا و هوس قلمداد میکند. مسئلهی اساسی این است که او عقل مستقل از شرع و ترک جمود بر ظواهر کتاب و سنت را راه ورود ابلیس قلمداد کرده است.ابن جوزی کلام و فلسفه را حرام و کفر آميز دانسته و در تحريم علم کلام از شافعی چنين نقل میکند:
"فقهای قديم اين امت چون ديدند که علم کلام تشنگی اهل حقيقت را شفايی نمیبخشد و مرد پاک اعتقاد را منحرف میسازد، لذا از آن خود داری کردند و خوض و تأمل در آن را ممنوع کردند. شافعی رحمه الله گفت: اگر بندهای به همهی منهيات خداوند غير از شرک دچار شود، بهتر از آن است که در علم کلام نظر کند...حکم من در باب علماء کلام آن است که آنان را به تازيانه بزنند و در ميان عشاير و قبائل بگردانند و بگويند اين سزای کسی است که کتاب و سنت را رها کرده و به کلام روی آورده است. احمد بن حنبل گفت که اهل کلام هيچگاه روی رستگاری را نخواهند ديد و همهی علماء کلام زنديقاند"[۲۴].
بدین ترتیب، فیلسوفان زندیقانی هستند که باید با تازیانه تربیت شوند.کفر فلاسفه بدترین کفرهاست. برای این که یهودیان و مسیحیان به هر حال به شریعتی باور دارند که در زمان نزول، برترین دین زمان خود بوده است.اما فیلسوفان از بدعت گزاران نیز پست ترند:
"اين متأخران از امت ما كه شنيدند حكمای قديم منكر صانع بوده شرايع را رد كردهاند و آن را از مقولهی قانون سازی يا حيلت بازی شمرده اند، آنچه از حكما نقل میشد تصديق نموده شعار دين را كنار نهادند و نماز را ترك گفته مرتكب حرام شدند و حدود شرع را خوار داشتند و ريسمان اسلام را از گردن برداشتند. يهوديان و مسيحيان نزد خدا از اينان عذرشان مقبولتر است زيرا به هر حال تابع شرايعی هستند كه در موقع خود با معجزهی مدلل بود. همچنين پيروان بدعت در مذاهب نزد خدا عذرشان از فلسفی يان مقبولتر است كه دعوی نظر در ادله را دارند (و به هر حال دلايل شرعی را قبول دارند). اما فلسفی يان برای كفر خود مستندی ندارند جز آن كه پيشينيانشان حكيم بوده اند، اما مگر نه اين كه پيغمبران هم حكيم بودهاند و چيزی بيش از حكيم"[۲۵].
پنجم- قطب الدین راوندی:شیخ امامقطب الدین ابوالحسن سعیدبن عبدالله بن الحسن راوندی (وفات ۵۷۳ ق) فقیه ومتکلم بزرگ شیعه کتابی بر ردّ فلاسفه به نام تهافت الفلاسفه نوشته وصریحاً مخالفت خود را با مبانی فلاسفه اعلام نموده است.از این کتاب اینک هیچ اطلاعی در دست نیست. وی در کتاب دیگرش با عنوان الخرائج والجرائح مینویسد:
"فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را برطبق آرای خود تفسیر و تأویل کردند...آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند اما در واقع، افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شریعت است"[۲۶].
ششم- خواجه نصیرالدین طوسی:نصیرالدین طوسی (۶۷۲- ۵۹۸)، همان گونه که در ابتدأ گفته شد، متکلمی عقلی مشرب است. تجریدالاعتقاد به منظور پیراستن عقیده از آنچه نامعقول و غیر منطقی است، نگاشته شده است. شرح اشارات والتنبیهات او، به هر حال تفسیر فلسفهی ابن سیناست. خواجه نصیرالدین طوسی کتاب مصارعة الفلاسفه محمد بن عبدالکریم شهرستانی را در کتاب مصارعة المصارعة نقد و رد کرده است. خواجه نصیرالدین طوسی به کفر و الحاد متهم شده است. ابن قیم (وفات ۷۵۱)- شاگرد ابن تیمیه- دربارهی جواجه نصیرالدین طوسی گفته است:
"… چون نوبت به یاور شرک و کفر و وزیر ملحد ملاحده نصیر طوسی رسید که وزارت هولاکو یافته بود، خویش را از پیروی رسول و اهل دین او بر کنار داشت و آنان را عرضهی تیغ گردانید تا از ملحدان اسماعیلی خلاص گشت و همو بود که خلیفه و قضاة و فقیهان و محدثان را به قتل رسانید و فیلسوفان را زنده نگاه داشت که برادران او بودند و منجمان و طبیعتشناسان و جاودان را گرامی داشت و اوقاف و مدارس و مساجد و اسلام و مواجب آنها را فسخ کرد و مخصوص خود و یارانش کرد. او در کتابهای خود قدم عالم و بطلان معاد و انکار صفات پروردگار جهانیان را، از علم و قدرت و حیات و سمع و بصر… نصرت کرد و گفت: خدا نه در داخل عالم است و نه در خارج آن و بالای عرش پروردگاری نیست که پرستیده شود...برای ملاحده مدارس ساخت و خواست تا اشارات امام ملحدان ابنسینا را جای قرآن قرار دهد! ولیکن نتوانست و گفت: این قرآن خواص است و آن قرآن عوام است و همو خواست تا نماز را تغییر دهد و به دو نماز بازگرداند. ولیکن این کار را هم نتوانست؛ در آخر کار جادویی بیاموخت و خود ساحر شد و بتان را عبادت میکرد…! . شهرستانی در کتاب المصارعه با ابنسینا گلاویز شد و قول او را راجع به قدم عالم و انکار معاد جسمانی و نفی علم پروردگار و قدرت او و برخی مسائل دیگر ابطال کرد، این نصیرالحاد به یاری ابنسینا برخاست و کتاب شهرستانی را نقض کرد و کتابی پرداخت به نام مصارعةالمصارعة ما هر دو کتاب را دیدیم، نصیر طوسی در آنجا این اصل را تأیید میکرد که خدا آسمانها و زمین را در شش روز نیافرید و او چیزی نمیداند و به قدرت و اختیار خویش کاری نمیدهد و مردگان از گور برنمیخیزند…".
سبکی در یک جا همین نظر را در مورد خواجه ابراز داشته و سپس میگوید:
"به هولاکو گفته شد که اگر خون این خلیفه ریخته شود جهان به شیون و زاری برخیزند و سبب خراب دیار تو میشود، چه پسر عموی رسول و خلیفه خدا در زمین است. پس شیطان مبین نصیرالدین طوسی حکیم برخاست و گفت: کشته میشود به نحوی که خونش بر زمین ریخته نشود! و این نصیرالدین سختترین مردم بر مسلمانان بود! پس خلیفه را در نمد پیچیدند و لگدمالش کردند تا جان داد".
همین خواجه نصیر کافر ملحد در پایان راه گفته است:
"هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم وکتابهای بسیاری در آنها تصنیف کردم بیش از این نیافتم که این مخلوق را خالقی است و در این هم یقین عجوزههای قبیله از من بالاتر است. پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد"[۲۷].
هفتم- علامهی حلی: علامه حلی (۷۲۶- ۶۴۸ ق) در آثار گوناگون خود فلاسفه را تکفیر کرده است. او جهاد با فیلسوفان را واجب قلمداد کرده است. میگوید:
"الذین یجب جهادهم قسمان: مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا علیه، وکفار، وهم قسمان: أهل کتاب أو شبهة کتاب، کالیهود والنصارى والمجوس وغیرهم من أصناف الکفار، کالدهریة وعباد الأوثان والنیران، و منکری ما یعلم ثبوته من الدین ضرورة، کالفلاسفة وغیرهم :آنان که باید با آنها جهاد کرد، دو دستهاند: مسلمانانی که از اطاعت امام بیرون رفته و بر او شوریدهاند و آنها دو گروهند: اهل کتاب و کسانی که شبهه اهل کتاب بودنشان وجود دارد مانند یهود و نصاری و مجوس و غیر آنها از کفار مانند دهریه و پرستندگان بت و آتش و نیز منکران ضروریات دینی مانند فلاسفه و غیر فلاسفه"[۲۸].
علامه حلی نظریه وحدت وجود فیلسوفان مسلمان را هم کفر و الحاد به شمار آورده است. مینویسد:
"برخی صوفیان سنی مذهب گفته اند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست". و این مطلب عین کفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را که ما را به پیروی از اهل بیت علیهم السلام ـ نه پیروی از نظرات گمراه کننده ـ فضیلت و برتری بخشید"[۲۹].
حلی آموزههایی را به فیلسوفان نسبت داده که خلاف واقع است. او مدعی است که اسلام خداوند را قادر میشناساند، اما فیلسوفان گفتهاند که خداوند قادر نیست و این وجه تمایز آنان است. اما نکته این است که همهی فیلسوفان مسلمان خداوند را عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض به شمار میآورند. حلی بر اساس تهمتی که به فیلسوفان میزند، دوباره نظریات آنان را کفر صریح قلمداد میکند. مینویسد:
"فارق بین اسلام و فلسفه این مسئله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است"[۳۰].
علامهی حلی در پاسخ به پرسش :
"چه میفرمایید در مورد کسی که به توحید و عدل و نبوت و امامت معتقد است اما میگوید عالم قدیم است؟ حکم وی در دنیا و آخرت چیست؟ ".
گفته است:
"بدون اختلاف بین علما، هر کسی معتقد به قدم عالم باشد کافر است، زیرا فرق مسلمان با کافر همین است، و حکم او در آخرت، به اجماع، حکم بقیهی کفار است"[۳۱].
علامهی حلی فلسفه را یکی از دانشهای حرام به شمار آورده است. میگفت:
"العلم إمّا فرض عین أو فرض کفایة أو مستحبّ أو حرام... و الحرام: ما اشتمل علی وجه قبح، کعلم الفلسفة لغیر النقض، و علم الموسیقی و غیر ذلک ممّا نهی الشرع عن تعلّمه، کالسحر، و علم القیافة و الکهانة و غیرها:فراگیری دانش یا واجب عینی و یا واجب کفایی و یا مستحب و یا حرام است...علم حرام علمی است که مشتمل بر امری قبیح باشد مثل فراگیری دانش فلسفه به غیر منظور رد و نقض آن و مانند علم موسیقی و غیر اینها از علومی که شرع از فراگیری آن نهی کرده است مانند علم سحر و کهانت و ..."[۳۲].
انکار فلسفه توسط حلی را نباید به معنای عقل ستیزی عام به شمار آورد. چرا که او شارح تجریدالاعتقاد و مدافع بحث عقلانی دربارهی اعتقادات است. میگوید:
"ولا یکفی فی ذلک التقلید، بل لا بدّ من العلم المستند إلى الأدلّة والبراهین...وذلک إنّما یتمّ بعلم الکلام: و در عقاید تقلید جایز نیست بلکه فراگیری مستند به ادله و براهین لازم است که این امر با فراگیری علم کلام محقق میشود".
او تقلید در حوزهی اعتقادات را به طور کلی رد کرده است. میگوید آیا سخن خداوند به حرام بودن تقلید که در قرآن آمده به گوش شما نرسیده است:
"فلینظر العاقل المنصف من نفسه: هل یجوز له اتباع من ینکر الضروریات ، و یجحد الوجدانیات؟ و هل یشک عاقل فی انه قادر، مرید؟ ...و هل یسوغ لعاقل ان یجعل مثل هولاء وسائط بینه و بین ربه؟ و هل تتم له الحاجة عند الله تعالی بأنی اتبعت هولاء ؟ و لایسأل یومئذ کیف قلدت من تعلم بالضرورة بطلان قوله؟ و هل سمعت تحریم التقلید فی الکتاب العزیز مطلقا؟ فکیف الأمثال هولاء ؟ فما یکون جوابه غداً لربه؟ و ما علینا الا البلاغ المبین"[۳۳].
ادامه دارد
پانویسها:
۱- تلخیص المحصل ، ص ۱.
۲- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، دکتر محمدرشاد سالم، جمهوریة العربیة المتحدة، دارالکتب، ۱۹۷۱، ص ۱۷۸.
۳- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۳۸.
۴- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۷۳.
۵- ملا محمد امین استرآبادی، الفوائد المدینه ، تهران، میرزا محسن کتابفروش، ۱۳۲۱، ص ۹۰.
۶- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۱۲-۱۱.
۷- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۷۳- ۷۲.
۸- تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامی ، ص ۲۵۹. به نقل از:جلال الدین سیوطی ، بغية الوعاة فی طبقات اللغويين و النحاة، قاهره. مطبعة السعادة. ۱۹۶۴م، ص۲۱۱).
۹- غزالی، مقاصد الفلاسفه ، ص
۱۰- محمد غزالی، تهافت الفلاسفه ، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات زوار، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص ۳۰۷.
۱۱- غزالی، تهافت الفلاسفه ، ص ۳۱۰.
۱۲- فیصل التفرقه از مجموعهی القصور العوالی من رسائل الأمام الغزالی ، چاپ مصر، ص ۱۴۴ .
۱۳- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، چاپ پنجم، بیروت، دارالآفاق الجدیدة ، ۱۹۸۳.
۱۴- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۸- ۳۷.
۱۵- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۴۸- ۴۷.
۱۶- غزالی، جواهر القرآن ، ص ۱۶۷.
۱۷- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۷- ۳۶.
۱۸- مشکاة الأنوار و مصباح الأسرار، چاپ دمشق- بیروت، ص ۱۲۹.
۱۹- ابن طفیل مینویسد:
"یکی از متأخرین از روی گفتهی غزالی در آخر کتاب المشکاة ، به اشتباهی بزرگ دچار شده و به مغاکی ژرف که از آن روی رهایی نیست، فرو افتاده است. این شخص به این نتیجه رسیده است که براساس اعتقاد غزالی، ذات حق تبارک و تعالی را کثرت گونهای متصور است. تعالی الله عما یقول الظالمون علواً کبیراً...هیچ شک نیست که شیخ ابوحامد از جمله کسانی است که به نهایت سعادت رسیده و به قرب حق نائل گشته است ؛ ولی کتابهای او دربارهی مکاشفه که به نااهلان ارزانی نیست، به ما نرسیده است" (ابن طفیل ، زندهی بیدار، ترجمهی بدیع الزمان فروززانفر، صص ۳۷- ۳۶).
۲۰- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۴ ، ربع المنجیات، کتاب الخوف و الرجاء، فی معنی سوء الخاتمه، صص ۱۷۶- ۱۷۵.
۲۱- عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بدران، منشورات الرضی، ص ۴۳.
۲۲- شهرستانی، ۲۷۹:۱۳۸۶.
۲۳- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، دارالفکر، بيروت ، ۱۴۲۶، ص ۲.
۲۴- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، ص۸۲-۸۳.
۲۵- تلبيس ابليس ، ص ۵۰- ۴۵.
۲۶- قطب الدین راوندی ، الخرائج و الجرائح ، ج۳ ، ص ۱۰۶۱.
۲۷-یک
۲۸- للعلامه الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر ، نهج الحق و کشف الصدق ، تحقیق فرج الله حسینی ، دارالکتاب اللبنانی، مکتبة المدرسة، بیروت ، ۱۹۸۲ م، ص
۲۹- کشف الحق و نهج الصدق، ۵۷.
۳۰- نهج الحق، ۱۲۵.
۳۱- أجوبة المسائل المهنائیة ، ۸۹.
۳۲- تذکره، ۹ / ۳۶.
۳۳- کشف الحق و نهج الصدق، ۱۳۱.
منبع