نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عقل ستیزی فقیهان اسلام
#1

گزارشی از عقل ستیزی فقیهان
اکبر گنجی


اکبر گنجی − این مقاله ناظر به نزاع نقل و عقل، یا فقیهان با فیلسوفان مسلمان است. کل داستان مدعای ستبر و ساده‌ای دارد: فیلسوفان یا عقل گرایان، مغازه‌ای در کنار دکان پیامبران گشوده اند، مشتریان پیامبران را می‌ربایند و اجناس تقلبی و هلاک کننده‌ی خود را به آنها می‌فروشند. پیامبران "طبیبان روح"‌اند که بابت طبابت خود، اجر و مزدی طلب نکرده و نمی‌کنند. مقاله این مدعا و نزاع را در بستری تاریخی، ضمن آرای فقیهان می‌کاود.
در بخش دوم و پایانی، همین گزارش را ادامه داده و بستری تحلیلی برای این نزاع فراهم خواهیم آورد.


یکم- طرح مسئله: در بحث تکفیر فیلسوفان ابتدا باید به چند نکته‌ی مقدماتی توجه کرد:

الف- فلسفه از منظری که ما بدان می‌نگریم، اگر نگوئیم عین عقلانیت است، مستلزم استدلال و عقلانیت است. در هر زمینه ای، مدعیات باید با ادله‌ی عقلی موجه شوند.نتیجه محصول فرایند عقل استدلالگر است. فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، تنها به عقل استدلالی التزام می‌ورزد.

ب- فلسفه از یونان- از طریق ترجمه- وارد جهان اسلام شد. مسلمین به عنوان دینداران، به خوبی می‌دیدند که نتایج عقل فیلسوفانه بعضاً متعارض با فرآورده‌های وحیانی است. آنان می‌خواستند از این برساخته‌ی بشری- یعنی فلسفه - برای تحکیم و اثبات آموزه‌های وحیانی استفاده کنند. در واقع، فلسفه به خدمت دین در آمد.

ج- فلسفه، در مقام تعریف - اگر به معنای تابع محض استدلال بودن باشد- به هیچ وجه دینی شدنی نیست. از این جهت، چیزی به نام "فلسفه‌ی مسیحی"، "فلسفه‌ی یهودی"، "فلسفه‌ی اسلامی" ، "فلسفه‌ی بودایی" و...وجود ندارد. قوت و ضعف هر مدعا و آموزه ای، به قوت و ضعف ادله‌ای که برای آن دست و پا می‌شود، بستگی دارد.

د- فلسفه‌ی یهودی، فلسفه‌ی فیلسوفان یهودی است. فلسفه‌ی مسیحی، فلسفه‌ی فیلسوفان مسیحی است. فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان است. در حقیقت، فلسفه در خدمت اثبات و تأیید و عقلانی سازی آموزه‌های دینی در آمده است.آنچه فیلسوفان مسلمان پدید آورده اند، یک نظام متافیزیکی ستبر است که امروزه این گونه نظام‌های متافیزیکی به حاشیه رفته یا فروپاشیده‌اند. در عوض، معرفت شناسی و فلسفه‌ی زبان و فلسفه‌های مرتبه‌ی دوم (فلسفه دین، فلسفه‌ی اخلاق، فلسفه‌ی فلسفه، فلسفه‌ی منطق، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی هنر ، و...) بازارشان به شدت گرم است.

ه- فلاسفه‌ی مسلمان، با بحث‌های خود، چراغ عقلانیت را در جهان اسلام روشن نگاه داشتند. محدثان و فقیهان دشمن "عقل مستقل از نقل" بودند و یا در بهترین حالت به آن بی اعتنا بودند. مدعای آنان ساده بود. باید مطیع محض آنچه پیامبر "نقل" کرده است بود.به تعبیر دیگر، باید به کتاب و سنت معتبر، "تعبد" داشت. حداکثر نقشی که عقل در این چارچوب می‌توانست ایفا کند این بود که کاشف از مراد شارع باشد. یعنی کشف کند که خداوند یا معصوم از سخنانی که گفته‌اند چه هدف و منظوری داشته اند؟ همین و بس. اما عقلی که بخواهد مستقل از شرع باشد و به نتایجی معارض یا ناسازگار یا متفاوت از فرآورده‌های وحیانی برسد، مردود و مطرود است. در همدلانه‌ترین شکل می‌توان گفت که آنان به "عقل فهمی" باور داشتند، نه "عقل نقدی". برخی از فقیهان و محدثان و اخباریون تا آنجا پیش رفته‌اند که با مفاهیمی که در نقل و شرع نیامده- حتی اگر در خدمت اثبات و تأیید آموزه‌های دینی/نقلی باشد- مخالفت کرده‌اند. اینان گفته‌اند که فقط باید از اصطلاحات و مفاهیمی که در شرع آمده، استفاده کرد و آن اصطلاحات را به کار برد. استفاده‌ی از اصطلاحاتی که در نقل و شرع نیامده، نیز "بدعت" است. علمای اهل سنت فلسفه‌ی یونانی را در تقابل با قرآن به شمار می‌آوردند. کتاب‌های زیادی در این زمینه نوشته شد. از جمله : رشف انصائح الایمانیه فی کشف الفضائح الیونانیه و ترجیح اسالیب القرآن علی اسالیب الیونان .

فیلسوفان مسلمان، اگر چه فلسفه را در خدمت اثبات یا تأیید فرآورده‌های وحیانی قرار دادند، اما زبان و مفاهیم جدیدی را به کار گرفتند. اکثر آن مفاهیم در زبان شرع جایی نداشت. به هر حال، به نوعی برای اثبات آن آموزه ها، استدلال می‌کردند و چراغ عقلانیت را زنده نگاه می‌داشتند. فقیهان به این جهت- و معارض یافتن آموزه‌های فلسفی با فرآورده‌های وحیانی- آنان را تکفیر می‌کردند و اگر می‌توانستند، جانشان را می‌گرفتند.

شاعران ما نیز کوشیدند تا فلاسفه را دشمن قرآن و ایمان به شمار آورند:

فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید
قفل اسطوره‌ی ارسطو را
بر در احسن الملل منهید
نقش فرسوده‌ی فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید

ناصر خسرو هم گفته بود:

آن فلسفه است و این سخن دینی
دین شکرست و فلسفه هپیونست

در برابر اینها و غزالی و فخر رازی، امثال خواجه نصیرالدین طوسی وجود داشته‌اند که به صراحت می‌گفتند همه- از جمله فقیهان و اصولیون- قبل از هر چیز، ابتدا می‌بایست اصول عقاید خود را بنیان نهند و این کار بدون استدلال عقلی امکان پذیر نمی‌باشد. خواجه نصیر در آغاز تلخیص المحصل می‌نویسد:

"پایه و زیربنای معارف دینی اصول دین است که مسائل آن باید یقینی باشد و تا آن مسائل با یقین اثبات نشود گفت و گو در تمامی معارف دینی بی فائده است . درست مانند اصول فقه و فروع و مسائل فقه که برای فهم و گفت و گو در فروع و مسائل فقه باید از پایه یعنی اصول آغاز کرد . البته در اصول فقه می‌شود مقلد بود ولی بحث کننده نباید بدون آن که نخست مبانی اصول فقه را فراگیرد به بحث از فروع فقه بپردازد چون در این صورت مثل کسی خواهد بود که بخواهد ساختمانی را بدون پایه بسازد . پژوهنده مباحث فقهی باید جوری باشد که اگر از او دلیل مسئله‌ای را پرسیدند توانائی استدلال و تحلیل فقهی آن را داشته باشد"[۱].

این سخنان در شرایطی ایراد می‌شد که استفاده‌ی از مشهورات و مسلمات اساس کلام اشعری را تشکیل می‌داد. اما در جهان تسنن که متکلمانی چون غزالی و امام فخر رازی شدیدترین ضربه‌ها را به فلسفه وارد آورده بودند، حنابله نیز در این راه کوشا بودند. ابوالعباس تقی الدین احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه (۷۲۸-۶۶۱) با کتاب الرد علی المنطقیین به رویارویی با علم منطق رفت. در کتاب درء تعارض العقل والنقل کوشید تا عقل معارض با وحی را طرد کند. مدعای او ساده بود: باید ایمان داشت و ایمان جازم فقط و فقط وقتی حاصل می‌شود که مومن حتی اگر سخنان پیامبر (یا کلام الله) با عقل صریح مخالف باشد، جانب خدا و پیغمبر را بگیرد[۲]. به تعبیر دیگر، در صورت تعارض عقل و نقل (شرع)، واجب است که شرع بر عقل تقدم یابد. او برای آموزه‌ی خود به اصطلاح توجیهی برساخته است. می‌گوید همه‌ی آنچه در شرع آمده یا پیامبر آورده، مورد تصویب عقل قرار گرفته است، اما تمامی فرآورده‌های عقلانی مورد تأیید و تصویب شرع نیست.یعنی کلیه‌ی احکام عقلانی وقتی معتبرند که به تصویب شرع رسیده شوند، اما اعتبار شرع خودبنیاد است و هیچ نیازی به تأیید عقل ندارد.می نویسد:

"اذا تعارض الشرع والعقل، وجب تقدم الشرع. لأن العقل مصدق للشرع فی کل ما أخبربه ؛ والشرع لم یصدق العقل فی کل ما أخبربه"[۳].

ظاهراً ابن تیمیه مخالف عقل نیست، برای این که می‌خواهد به نحوی مسئله‌ی تعارض عقل و شرع را حل نماید. برای حل و رفع تعارض عقل و وحی، عقل را به دو نوع تقسیم می‌کند. اولی، عقلی است که نبوت و فرآورده‌های وحیانی را اثبات می‌کند. این عقل مقبول است. دومی، عقلی که با فرآورده‌های وحیانی/نقلی و ظواهر شرع در تعارض قرار می‌گیرد. به نظر او، وقتی عقل معارض با شرع ابطال شود، عقل موید شرع و نقل تأیید می‌گردد.ابطال عقل معارض با نقل به معنای بطلان کل عقلانیت نیست. می‌نویسد:

"الأدلة العقلیة التی تعارض السمع غیر الأدلة العقلیة التی یعلم بها أن الرسول صادق. و ان جنس المعقول یشملهما؛ و نحن اذا أبطلنا ما عارض السمع انما أبطلنا نوعاً یسمی معقولاً و لم نبطل کل معقول"[۴].

اگر چه شیعیان در کلام مدعی قبول "مستقلات عقلیه" اند، اما در واقع، اخباری گری آن چنان بر اذهان و اعمال آنان سیطره یافته است که در صورت تعارض عقل و شرع، جانب نقل را گرفته و عقل را طرد می‌کنند. اساس کار اینان "قال الباقر" و "قال الصادق" است. شیعیان حتی تا آنجا پیش رفته‌اند که روایات نقل شده‌ی از سوی ائمه را برتر از قرآن نشانده و در صورت تعارض آیات قرآن با روایات ائمه، قرآن را به سود روایت تأویل می‌کنند. ملامحمد امین استرآبادی (وفات ۱۰۳۰) حتی برای فهم قرآن و سخنان پیامبر عقل را تعطیل می‌کرد. به گفته‌ی او، قرآن و سخنان پیامبر دارای ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مطلق و مقید است و قابلیت تأویل دارند. ما آدمیان قادر به فهم و درک این سخنان نیستیم. اما کلام ائمه‌ی شیعیان فاقد خصوصیات کلام خداوند و پیامبر است. یعنی سخنانشان ذو وجوه نیست. قرآن مطابق با سطح عقلی ائمه نازل شده و تنها آنان قادر به فهم معنای آنند.ائمه دقیقا مطابق با سطح مردم عوام سخن گفته‌اند و هرکس به کلام آنان بیاویزد، نیازمند تفکر عقلانی و اجتهاد نیست. می‌نویسد:

"وایضاً مقتضی تصریح الأئمة بالفرق بین کلامهم و بین کلام رسوله (ص) بأن لهما وجوهاً مختلفة و بأنهما یحتملان الناسخ والمنسوخ و بأنهما وردا فی الأکثر علی وجه التعمیه بالنسبة الی أذهان الرعیة و ورد بقدر عقول الأئمة علیهم السلام بخلاف کلام الأئمة فأنه لا یحتمل أن یکون ناسخاً و منسوخاً و انه ورد بقدر ادراک الرعیة و هم مخاطبون به فیکون کلامهم خالیاً عن ذات الاحتمال"[۵].

چرا فقیهان و محدثان و متکلمان، فیلسوفان را تکفیر می‌کردند؟
شاید مهمترین پاسخ این باشد که چون فیلسوفان "عقل مستقل از وحی" را به کار می‌گرفتند و فرآورده‌های آن را که با ظواهر کتاب و سنت معتبر تعارض داشت، در اختیار مومنان می‌گذاردند. پاسخ تکمیلی به "رقیب ناپسندی" باز می‌گردد. و پاسخ تکمیلی دیگر به جهل و تنگ نظری و عدم تحمل معطوف است.
حال نوبت آن است که تکفیر فیلسوفان از سوی فقیهان را گزارش کنیم. مسئله‌ی قتل فیلسوفان باید جداگانه گزارش شود.

دوم- شیخ مفید:محمدبن محمدبن نعمان (۴۱۳- ۳۳۸) مشهور به شیخ مفید، بر این باور بود که همه‌ی فضایل و کمالات انبیا در ائمه‌ی شیعیان محقق است. او عقل را نیازمند شرع به شمار آورده و مدعی است که بدون پیامبر، تکلیف برای آدمیان تحقق نمی‌پذیرفت.می گوید:

"اتفقت الأمامیه علی ان العقل یحتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینبه الغافل علی کیفیة الأستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول:جماعت امامیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عقل در علم و نتایج خود نیازمند نقل بوده و هرگز از نوعی نقل که غافل را بر کیفیت استدلال آگاه سازد منفک و جدا نیست.به همین جهت از آغاز پیدایش تکلیف در جهان وجود یک پیغمبر لازم و ضروری است"[۶].

پس فرایند عقلانی در کسب دانش و پدید آوردن نتایج متوقف بر نقل است. شیخ مفید به اموری باور دارد که لزوماً هیچ ربطی به دین ندارند، اما منکر آنها را تکفیر کرده و به الحاد متهم می‌سازد. به عنوان نمونه، مخالفان قول به جزء لایتجزی را اهل الحاد قلمداد کرده است. می‌نویسد:

"الجواهر عندی هی الأجزاء التی تتألف منها الأجسام و علی هذا القول اهل التوحید کافة...و یخالف فیه الملحدون..."[۷].

سوم- امام محمد غزالی: غزالی (۵۰۵- ۴۵۰) یکی از بزرگترین متفکران جهان اسلام است. سیوطی درباره‌ی او گفته است، اگر قرار بود خداوند پس از پیامبر اسلام پیامبر دیگری برانگیزد، بی شک آن پیامبر غزالی بود[۸]. غزالی دو کتاب (المنقذ من الضلال و تهافت الفلاسفه ) را علیه فیلسوفان نوشته است. در ابتدای مقاصدالفلاسفه می‌نویسد:

"من قصد دارم تناقض آرا و عقاید فلاسفه را برملا ساخته، گمراهیها و کج اندیشیهای آنان را آشکار نمایم؛ ولی قبل از این که به این کار دست یازم، لازم می‌دانم که مقاصد این جماعت را در مورد علوم منطقی و طبیعی و الهی توضیح دهم؛ زیرا بدون وقوف و احاطه‌ی به خصوصیات یک مسلک، عیوب و مفاسد آن را نمی‌توان آشکار ساخت"[۹].

غزالی در تهافت الفلاسفه اشتباه فلاسفه را در بیست مسئله دانسته، اما در سه مسئله‌ی قول به قدم زمانی عالم، انکار علم خداوند به جزئیات و انکار بازگشت اجساد و حشر آنها در روز قیامت، این آرا را کفرآمیز دانسته و آنان را تکفیر کرده است. به گفته‌ی غزالی باور به هریک از این سه، مستلزم باور به کذب پیامبران است و باور به کاذب بودن پیامبران، موجب کفر است. می‌نویسد:

"اگر کسی بگوید که مذهب این قوم را به تفصیل بیان کردید، حال آیا به طور قطع به کفر آنان فتوا می‌دهید و کشتن کسی را که به اعتقاد این جماعت باشد واجب می‌شمارید. گوییم در سه مسئله از تکفیر آنها چاره نیست:اول:مسئله‌ی قدم عالم، و قول به اینکه همه‌ی جواهر قدیم‌اند. و دوم: قول آنها به اینکه: خدای تعالی به جزئیات حادث از سوی اشخاص احاطه‌ی علمی ندارد. و سوم: انکار برانگیخته شدن تن‌ها و حشر آنها را. و این سه مسئله به هیچ رو با اسلام سازگاری نیست، و آنکه به این امور باور دارد پیامبران را به دروغ نسبت داده و پنداشته است که آنچه پیامبران گفته‌اند بر سبیل مصلحت و تمثیل و تفهیم مسائل برای توده‌های مردم بوده است، و این همان کفر آشکار است، چه هیچ یک از فرقه‌های اسلامی بدین اعتقاد نیست"[۱۰].

او در پایان درباره‌ی بدعت گزاران می‌نویسد:

"ما اکنون در صدد آن نیستیم که اهل بدعت را تکفیر کرده و به صحت و سقم عقاید آنان بپردازیم، زیرا ورود در این مباحث از حوزه‌ی آنچه مقصود این کتاب را تشکیل می‌دهد خارج است"[۱۱].

غزالی سخنان فلاسفه را یاوه گویی و پریشان اندیشی به شمار آورده و خودشان را اهل مکر و حیله قلمداد کرده است.وی در جای دیگر اسماعیلیه و اباحتیان را نیز تکفیر کرده است که به موضوع نوشتار کنونی مربوط نمی‌شود.

اما او اندیشمند بزرگی بود که به سادگی در چارچوب اشاعره و تکفیرگری نمی‌گنجید. در کتاب بسیار مهم فیصل التفرقه به جد توصیه می‌کند که مردم می‌بایست زبان خود را از تکفیر "اهل قبله" باز دارند، چرا که در صدور حکم تکفیر، خطرهایی وجود دارد که در سکوت، هیچ یک از آنها موجود نیست[۱۲]. پرسش اندیشه سوز این است: غزالی با آن آرای شاذ و کارهای عجیب- از نظر مسلمین- چگونه می‌توانست تکفیرگر باشد؟ کار عجیب او، خلاصه کردن قرآن تحت عنوان جواهرالقرآن بود که هیچ کس تاکنون چنین جرئتی نداشته است[۱۳]. غزالی تفکیک‌های گوناگونی میان آیات و سوره‌های قرآن انجام می‌دهد. آیات گران بهاتر (آیات جواهر) متعلق به معرفت الله هستند. در مرتبه‌ی بعد، نوبت به آیات دُرر می‌رسد که مربوط به صراط مستقیم‌اند. به گمان او، سوره‌های قرآنی نیز از نظر درجه متفاوت با یکدیگرند. می‌نویسد:

"شاید این پرسش در ذهن تو خلجان می‌کند که بگویی لازمه‌ی سخنان تو آن است که برخی آیات قرآن بر برخی دیگر برتری دارند، حال آن که همه‌ی این‌ها قول خداوند است؛ پس چگونه می‌توان آن‌ها را از هم متمایز کرد؟ و چگونه برخی را بر برخی دیگر شرافت و برتری بود؟ پس بدان که اگر نور بصیرت در تو چندان نیست که بتوانی میان آیة الکرسی و آیه‌ی دین یا میان سوره‌ی تبت تفاوت بگذاری و نفس تو همچنان تقلید از این و آن را می‌طلبد، بر تو لازم است که از صاحب این دین- صلوات الله و سلامه علیه- تقلید کنی، چرا که قرآن بر او نازل شده است. روایات فراوانی بر برتری برخی آیات قرآن و نیز فضیلت بیشتر در قرائت برخی سوره‌های قرآن وارد شده است"[۱۴].

غزالی حقیقتاً- نه مجازی- سوره‌ی اخلاص را برابر با یک سوم قرآن به شمار می‌آورد. می‌گوید:

"یک بار دیگر باز گرد و در آن اقسام سه گانه‌ی علوم که برایت برشمردیم دقت کن: معرفت الله، شناخت صراط مستقیم و شناخت آخرت سه علم مهم و اساسی‌اند و بقیه‌ی علوم تا به این ها. سوره‌ی اخلاص[را از آن رو ثلث قرآن خوانده‌اند که] حاوی یکی از این سه علم است: معرفت الله، توحید و تنزیه او از هرگونه مشارکتی در جنس و نوع. مراد از نفی اصل و فرع و کفو همین است، و وصف صمد درباره‌ی او اشارتی است به این که او بی نیازی است که در تمام هستی تنها مرجع همه‌ی نیازهاست. آری در این سوره سخنی از صراط مستقیم و معرفت آخرت به میان نیامده است؛ هم از این روست که رسول خدا آن را برابر با ثلث اصول قرآن خوانده است"[۱۵].

غزالی آیات و سوره‌های قرانی را به مهم و غیر مهم، اصلی‌ها و زیادات مکمل تقسیم می‌کند. در محدوده‌ای که برای آیات جواهر و دُرر می‌سازد، شانزده سوره‌ی کامل را کنار می‌نهد. یعنی از نظر او از جمله‌ی زیادات‌اند که در آن جواهر و دُرر وجود ندارد. ضمن آن که مطابق تقسیم بندی او، آیات اصلی و مهم فقط بیست و پنج درصد کل آیات قرآن را تشکیل می‌دهند. او در فهرست خویش ابتدأ آیات جواهر- متعلق به معرفت الله- و سپس آیات دُرر - متعلق به صراط مستقیم- را ذکر می‌کند.چرا فقط به ذکر این دو نوع ایات بسنده کرده است؟ می‌گوید:

"بدان که ما به دو دلیل تنها به ذکر آیات جواهر و آیات دُرر پرداختیم:نخست آن که دیگر اقسام آیات قرآن فراوان و بیرون از حد و شمارند. دوم آن که تنها این دو دسته آیات‌اند که مهم و بی بدیل اند، چرا که اصل، معرفت خدای تعالی و سپس سلوک در طریق مستقیم اوست؛ اما در امر آخرت، ایمان مطلق کافی است چرا که می‌دانیم عارفان فرمان بردار، اهل سعادت‌اند و منکران گناهکار اهل شقاوت. شناخت جزئیات این امور، دیگر شرط لازم برای سلوک نیست، بلکه زیادتی مکمل است برای تشویق و تحذیر مومنان"[۱۶].

سخنان غزالی در عالم اسلام می‌تواند خطرناک و گمراه کننده به شمار آید. اما او که چنین سخنانی بر زبان می‌راند، در همین کتاب نیز به فیلسوفان و معتزله تاخته و آرای آنان را الحادی و گمراه کننده به شمار آورده است. می‌نویسد:

"دسته‌ای از متفلسفان را دیده ایم که معانی ظاهری بر ایشان مشتبه گشته، ایرادهایی به خاطرشان رسیده است، و به گمان خود تناقض‌هایی یافته‌اند. پس اساس اعتقاد دینی شان تباه گشته ، و این امر آنان را به انکار باطنی حشر و نشر، بهشت و دوزخ و بازگشت به خدای تعالی کشانیده است. الحاد خویش را در سینه پنهان کرده، لگام تقوی و بند ورع از سر ستور برداشته، اسب هوی را در طلب حطام و حرام دنیا و پیروی شهوات تاخته و همت خویش را در طلب مال و مقام و لذت‌های زودگذر مقصور داشته‌اند...این همه از آن است که چشم عقل ایشان تنها صورت اشیا و قالب‌های خیالی آن را می‌بیند و از درک ارواح و معانی باطن آن عاجز است. توازن و تقارن میان عالم شهادت و عالم ملکوت را درک نکرده‌اند و چون ظاهر امور بر ایشان متناقض نموده است، خود گمراه شده و جمعی را گمراه کرده‌اند. اینان نه از عالم ارواح با ذوق خواص، چیزی درک کرده‌اند و نه چونان عوام، غیب را باور داشته‌اند. زیرکی شان مایه‌ی هلاکت شده است، [شگفتا که] جهالت به سعادت و رهایی اخروی، نزدیک تر بود تا فطانت و زیرکی ناقص. ما خود هیچ گاه این را بعید نمی‌شماریم، زیرا مدتی به سبب شومی همنشینان بد و مصاحبت با ایشان، در سراشیبی این گمراهی‌ها لغزیده ایم، تا آن که خداوند ما را از سقوط در پرتگاه‌های آن مصون داشت، پس سپاس و منت و فضل او را سزد که آدمیان را راه هدایت می‌نماید، نعمت می‌بخشد و از سقوط در تباهی نگاه می‌دارد، که این گونه رهایی امری نیست که بتوان با تلاش و طلب بدان رسید"[۱۷].

غزالی مدعیات دین شناسانه‌ی شاذ دیگری هم دارد. از جمله در مشکاة الأنوار گفته است که واصلان به حق از طریق تجلی الهی چنین می‌یابند که صفت حق مطاع، منافی فردانیت محض است. می‌نویسد:

"...و انما الواصلون صنف رابع تجلی لهم ایضاً ان هذا المطاع موصوف بصفة تنافی الوحدانیة المحضه... والکمال البالغ لسر لیس تحتمل هذا الکتاب کشفه"[۱۸].

چگونه است که بیان این مدعا که می‌تواند از نظر دینداران مشرکانه به شمار رود، اشکالی ندارد، اما سخنان فلاسفه و معتزله و...کفرآمیز است؟ ابن طفیل در زنده‌ی بیدار کوشیده است که از سوء تعبیری که مدعای غزالی پدید آورده بود، ممانعت به عمل آورد[۱۹]. غزالی نهنگی است که به سادگی در تور اشاعره و محدثان جای نمی‌گیرد.آیا جای تعجب نیست که این نهنگ بزرگ، به دنبال حذف رقیبان و متفاوت‌ها باشد؟

مسئله فقط نفی فلسفه و تکفیر فیلسوفان نیست. مذمت بحث‌های عقلانی/ کلامی در احیاء علوم الدین غزالی، به گونه‌ای احیاگری دینی را با تحقیر عقلانیت همنشین می‌سازد. می‌گوید:

"بدان که، هر کس ایمان ساده به خدا و رسول و مکتب الهی را ترک گوید و در بحثهای کلامی غوطه ور شود، با چنان خطری روبروست و چون کشتی شکسته‌ای است که امواج متلاطم او را به بازی گرفته‌اند. نادراً ممکن است به ساحل افتد اما خطر هلاک برای او بسی بیشتر از نجات است. و هر کس عقیده‌ی خود را تقلیداً یا استدلالاً از باحثان و متکلمان بگیرد که به بضاعت مزجات عقل خویش تکیه کرده اند، از دو حال خارج نیست یا هنوز اسیر شک است که ایمانش ویران است یا به آن ادله و ایمان مطمئن است، که باز هم غره به عقل ناقص و ایمن از مکر خداوند است. مگر این که از مرزهای عقل بیرون رود و به نور مکاشفه که در عالم ولایت و نبوت می‌تابد بپیوندد. اما این پیوستن به آسانی دست نمی‌دهد و چنان رهرو از عقل رسته‌ی به نور پیوسته‌ای از گوگرد سرخ نایابتر است. و فقط عوام بی خبر و ابله‌اند که از این خطر می‌رهند، یا کسانی که از ترس عذاب الهی به طاعت حق مشغولند و گرد آن فضول و زواید نمی‌گردند"[۲۰].

چهارم- شهرستانی : حجت الحق محمدبن عبدالکریم شهرستانی (۵۴۸- ۴۷۹)، فقیه شیعی- یا به گفته‌ی برخی شافعی- کتابی در رد فلسفه به نام مصارعة الفلاسفه نوشته است.او در کتاب ملل و نحل فلاسفه را در زمره‌ی منکران نبوت و مستبدان آورده است. می‌نویسد:این جماعت به شرایع و احکام الهی قائل نیستند، بلکه تنها حدود عقلی را ملاک کار خود قرار داده تا از این طریق بتوانند به زندگی ادامه دهند. شهرستانی سپس می‌افزاید: کسانی که به احکام شرعیه اعتقاد دارند، احکام عقلیه را نیز می‌پذیرند ولی عکس مسئله صادق نیست زیرا بسیارند کسانی که به احکام و حدود عقلی وفادارند، ولی شریعت را نمی‌پذیرند"[۲۱].شهرستانی در تفسیرش - به نام مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار - به مقایسه‌ی انبیا با فلاسفه پرداخته و زبان ابلیس را همان زبان فلاسفه دانسته است. می‌نویسد: "و کما ان الله یتکلم علی لسان الانبیاء علیهم السلام، کذلک ابلیس یتکلم علی لسان الفلاسفه"[۲۲].

چهارم- ابوالفرج ابن جوزی:امام ابو الفرج جمال الدين بن جعفر الجوزى بغدادى (۵۹۷- ۵۱۱ ق) ، مورخ، واعظ، مفسر و فقيه حنبلى، در کتاب تلبيس ابليس فلسفه، كلام و نجوم را از مصاديق تلبيس ابليس به شمار آورده است. وی عنوان کتاب خود را از غزالی گرفته است. غزالی در احیاء علوم الدین گفته است که قصد دارد در آینده کتابی به نام تلبیس ابلیس بنویسد و در آن مائد شیطان را توضیح خواهد داد:"و لعلنا امهل الزمان صنفنافیه کتاباً علی الخصوص نسمیه تلبیس ابلیس فانه قد انتشر الان تلبیسه فی البلاد والعباد...". عبدالرحمن بدوی در مولفات الغزالی ، کتاب تلبیس ابلیس را یکی از کتب مسلم غزالی به شمار آورده است.

ابن جوزی در ابتدای خطبه‌ی آغازین کتابش از عقل تجلیل به عمل آورده و می‌نویسد:

"الحمدلله الذی سلم میزان العدل الی اکف ذوی الألباب: حمد و ستایش مخصوص پروردگاری است که میزان عدالت را به دست صاحبان عقل سپرد".

خطبه را که پایان می‌بخشد، در آغاز سخن دوباره از عقل می‌گوید:

"اما بعد فأن اعظم النعم علی الأنسان العقل لأنه الأله فی معرفة الأله سبحانه :بزرگترین نعمتی که خداوند به انسان ارزانی داشته عقل است زیرا عقل ابزار معرفت است"[۲۳].

به گفته‌ی ابن جوزی شریعت خورشید است و عقل چشم. چشمی که خورشید معجزات پیامبر و صدق سخنان وی را دیده و تسلیم آن می‌شود. بدین ترتیب، عقلی که تجلیل می‌شود، عقل خاضع در برابر شرع است. اما حتی اگر چنین باشد، باز هم می‌توان با وی درپیچید. به عنوان مثال، نقل و شرع و دینداران عالم را قدیم یا حادث می‌دانند. متشرعه هر دو مدعا را به کتاب و سنت نسبت داده‌اند. اما وی به فلاسفه‌ای که این بحث را طرح کرده‌اند می‌تازد و آنان را اهل هوا و هوس قلمداد می‌کند. مسئله‌ی اساسی این است که او عقل مستقل از شرع و ترک جمود بر ظواهر کتاب و سنت را راه ورود ابلیس قلمداد کرده است.ابن جوزی کلام و فلسفه را حرام و کفر آميز دانسته و در تحريم علم کلام از شافعی چنين نقل می‌‌کند:

"فقهای قديم اين امت چون ديدند که علم کلام تشنگی اهل حقيقت را شفايی نمی‌‌بخشد و مرد پاک اعتقاد را منحرف می‌سازد، لذا از آن خود داری کردند و خوض و تأمل در آن را ممنوع کردند. شافعی رحمه الله گفت: اگر بنده‌ای به همه‌ی منهيات خداوند غير از شرک دچار شود، بهتر از آن است که در علم کلام نظر کند...حکم من در باب علماء کلام آن است که آنان را به تازيانه بزنند و در ميان عشاير و قبائل بگردانند و بگويند اين سزای کسی است که کتاب و سنت را رها کرده و به کلام روی آورده است. احمد بن حنبل گفت که اهل کلام هيچ‌گاه روی رستگاری را نخواهند ديد و همه‌ی علماء کلام زنديق‌اند"[۲۴].

بدین ترتیب، فیلسوفان زندیقانی هستند که باید با تازیانه تربیت شوند.کفر فلاسفه بدترین کفرهاست. برای این که یهودیان و مسیحیان به هر حال به شریعتی باور دارند که در زمان نزول، برترین دین زمان خود بوده است.اما فیلسوفان از بدعت گزاران نیز پست ترند:

"اين متأخران از امت ما كه شنيدند حكمای قديم منكر صانع بوده شرايع را رد كرده‌اند و آن را از مقوله‌ی قانون سازی يا حيلت بازی شمرده اند، آنچه از حكما نقل می‌شد تصديق نموده شعار دين را كنار نهادند و نماز را ترك گفته مرتكب حرام شدند و حدود شرع را خوار داشتند و ريسمان اسلام را از گردن برداشتند. يهوديان و مسيحيان نزد خدا از اينان عذرشان مقبولتر است زيرا به هر حال تابع شرايعی هستند كه در موقع خود با معجزه‌ی مدلل بود. همچنين پيروان بدعت در مذاهب نزد خدا عذرشان از فلسفی يان مقبولتر است كه دعوی نظر در ادله را دارند (و به هر حال دلايل شرعی را قبول دارند). اما فلسفی يان برای كفر خود مستندی ندارند جز آن كه پيشينيانشان حكيم بوده اند، اما مگر نه اين كه پيغمبران هم حكيم بوده‌اند و چيزی بيش از حكيم"[۲۵].

پنجم- قطب الدین راوندی:شیخ امامقطب الدین ابوالحسن سعیدبن عبدالله بن الحسن راوندی (وفات ۵۷۳ ق) فقیه ومتکلم بزرگ شیعه کتابی بر ردّ فلاسفه به نام تهافت الفلاسفه نوشته وصریحاً مخالفت خود را با مبانی فلاسفه اعلام نموده است.از این کتاب اینک هیچ اطلاعی در دست نیست. وی در کتاب دیگرش با عنوان الخرائج والجرائح می‌نویسد:

"فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آن‌ها را برطبق آرای خود تفسیر و تأویل کردند...آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند اما در واقع، افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شریعت است"[۲۶].

ششم- خواجه نصیرالدین طوسی:نصیرالدین طوسی (۶۷۲- ۵۹۸)، همان گونه که در ابتدأ گفته شد، متکلمی عقلی مشرب است. تجریدالاعتقاد به منظور پیراستن عقیده از آنچه نامعقول و غیر منطقی است، نگاشته شده است. شرح اشارات والتنبیهات او، به هر حال تفسیر فلسفه‌ی ابن سیناست. خواجه نصیرالدین طوسی کتاب مصارعة الفلاسفه محمد بن عبدالکریم شهرستانی را در کتاب مصارعة المصارعة نقد و رد کرده است. خواجه نصیرالدین طوسی به کفر و الحاد متهم شده است. ابن قیم (وفات ۷۵۱)- شاگرد ابن تیمیه- درباره‌ی جواجه نصیرالدین طوسی گفته است:

"… چون‌ نوبت‌ به‌ یاور شرک‌ و کفر و وزیر ملحد ملاحده‌ نصیر طوسی‌ رسید که‌ وزارت‌ هولاکو یافته‌ بود، خویش‌ را از پیروی‌ رسول‌ و اهل‌ دین‌ او بر کنار داشت‌ و آنان‌ را عرضه‌‌ی تیغ‌ گردانید تا از ملحدان‌ اسماعیلی‌ خلاص‌ گشت‌ و همو بود که‌ خلیفه‌ و قضاة‌ و فقیهان‌ و محدثان‌ را به‌ قتل‌ رسانید و فیلسوفان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشت‌ که‌ برادران‌ او بودند و منجمان‌ و طبیعت‌شناسان‌ و جاودان‌ را گرامی‌ داشت‌ و اوقاف‌ و مدارس‌ و مساجد و اسلام‌ و مواجب‌ آنها را فسخ‌ کرد و مخصوص‌ خود و یارانش‌ کرد. او در کتابهای‌ خود قدم‌ عالم‌ و بطلان‌ معاد و انکار صفات‌ پروردگار جهانیان‌ را، از علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سمع‌ و بصر… نصرت‌ کرد و گفت: خدا نه‌ در داخل‌ عالم‌ است‌ و نه‌ در خارج‌ آن‌ و بالای‌ عرش‌ پروردگاری‌ نیست‌ که‌ پرستیده‌ شود...برای‌ ملاحده‌ مدارس‌ ساخت‌ و خواست‌ تا اشارات امام‌ ملحدان‌ ابن‌سینا را جای‌ قرآن‌ قرار دهد! ولیکن‌ نتوانست‌ و گفت: این‌ قرآن‌ خواص‌ است‌ و آن‌ قرآن‌ عوام‌ است‌ و همو خواست‌ تا نماز را تغییر دهد و به‌ دو نماز بازگرداند. ولیکن‌ این‌ کار را هم‌ نتوانست؛ در آخر کار جادویی‌ بیاموخت‌ و خود ساحر شد و بتان‌ را عبادت‌ می‌کرد…! . شهرستانی‌ در کتاب‌ المصارعه‌ با ابن‌سینا گلاویز شد و قول‌ او را راجع‌ به‌ قدم‌ عالم‌ و انکار معاد جسمانی‌ و نفی‌ علم‌ پروردگار و قدرت‌ او و برخی‌ مسائل‌ دیگر ابطال‌ کرد، این‌ نصیرالحاد به‌ یاری‌ ابن‌سینا برخاست‌ و کتاب‌ شهرستانی‌ را نقض‌ کرد و کتابی‌ پرداخت‌ به‌ نام‌ مصارعة‌المصارعة‌ ما هر دو کتاب‌ را دیدیم، نصیر طوسی‌ در آنجا این‌ اصل‌ را تأیید می‌کرد که‌ خدا آسمانها و زمین‌ را در شش‌ روز نیافرید و او چیزی‌ نمی‌داند و به‌ قدرت‌ و اختیار خویش‌ کاری‌ نمی‌دهد و مردگان‌ از گور برنمی‌خیزند…".

‌سبکی‌ در یک‌ جا همین‌ نظر را در مورد خواجه‌ ابراز داشته‌ و سپس‌ می‌گوید:

"به‌ هولاکو گفته‌ شد که‌ اگر خون‌ این‌ خلیفه‌ ریخته‌ شود جهان‌ به‌ شیون‌ و زاری‌ برخیزند و سبب‌ خراب‌ دیار تو می‌شود، چه‌ پسر عموی‌ رسول‌ و خلیفه‌ خدا در زمین‌ است. پس‌ شیطان‌ مبین‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ حکیم‌ برخاست‌ و گفت: کشته‌ می‌شود به‌ نحوی‌ که‌ خونش‌ بر زمین‌ ریخته‌ نشود! و این‌ نصیرالدین‌ سخت‌ترین‌ مردم‌ بر مسلمانان‌ بود! پس‌ خلیفه‌ را در نمد پیچیدند و لگدمالش‌ کردند تا جان‌ داد".

همین خواجه نصیر کافر ملحد در پایان راه گفته است:

"هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم وکتاب‌های بسیاری در آن‌ها تصنیف کردم بیش از این نیافتم که این مخلوق را خالقی است و در این هم یقین عجوزه‌های قبیله از من بالاتر است. پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد"[۲۷].

هفتم- علامه‌ی حلی: علامه حلی (۷۲۶- ۶۴۸ ق) در آثار گوناگون خود فلاسفه را تکفیر کرده است. او جهاد با فیلسوفان را واجب قلمداد کرده است. می‌گوید:

"الذین یجب جهادهم قسمان: مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا علیه، وکفار، وهم قسمان: أهل کتاب أو شبهة کتاب، کالیهود والنصارى والمجوس وغیرهم من أصناف الکفار، کالدهریة وعباد الأوثان والنیران، و منکری ما یعلم ثبوته من الدین ضرورة، کالفلاسفة وغیرهم :آنان که باید با آنها جهاد کرد، دو دسته‌اند: مسلمانانی که از اطاعت امام بیرون رفته و بر او شوریده‌اند و آنها دو گروهند: اهل کتاب و کسانی که شبهه اهل کتاب بودنشان وجود دارد مانند یهود و نصاری و مجوس و غیر آنها از کفار مانند دهریه و پرستندگان بت و آتش و نیز منکران ضروریات دینی مانند فلاسفه و غیر فلاسفه"[۲۸].

علامه حلی نظریه وحدت وجود فیلسوفان مسلمان را هم کفر و الحاد به شمار آورده است. می‌نویسد:

"برخی صوفیان سنی مذهب گفته اند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست". و این مطلب عین کفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را که ما را به پیروی از اهل ‏بیت علیهم ‏السلام ـ نه پیروی از نظرات گمراه کننده ـ فضیلت و برتری بخشید"[۲۹].

حلی آموزه‌هایی را به فیلسوفان نسبت داده که خلاف واقع است. او مدعی است که اسلام خداوند را قادر می‌شناساند، اما فیلسوفان گفته‌اند که خداوند قادر نیست و این وجه تمایز آنان است. اما نکته این است که همه‌ی فیلسوفان مسلمان خداوند را عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض به شمار می‌آورند. حلی بر اساس تهمتی که به فیلسوفان می‌زند، دوباره نظریات آنان را کفر صریح قلمداد می‌کند. می‌نویسد:

"فارق بین اسلام و فلسفه این مسئله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است"[۳۰].

علامه‌ی حلی در پاسخ به پرسش :

"چه می‌فرمایید در مورد کسی که به توحید و عدل و نبوت و امامت معتقد است اما می‌گوید عالم قدیم است؟ حکم وی در دنیا و آخرت چیست؟ ".

گفته است:

"بدون اختلاف بین علما، هر کسی معتقد به قدم‏ عالم‏ باشد کافر است، زیرا فرق مسلمان با کافر همین است، و حکم او در آخرت، به اجماع، حکم بقیه‌ی کفار است"[۳۱].

علامه‌ی حلی فلسفه را یکی از دانش‌های حرام به شمار آورده است. می‌گفت:

"العلم إمّا فرض عین أو فرض کفایة أو مستحبّ أو حرام... و الحرام: ما اشتمل علی وجه قبح، کعلم الفلسفة لغیر النقض، و علم الموسیقی و غیر ذلک ممّا نهی الشرع عن تعلّمه، کالسحر، و علم القیافة و الکهانة و غیرها:فراگیری دانش یا واجب عینی و یا واجب کفایی و یا مستحب و یا حرام است...علم حرام علمی است که مشتمل بر امری قبیح باشد مثل فراگیری دانش فلسفه به غیر منظور رد و نقض آن و مانند علم موسیقی و غیر اینها از علومی که شرع از فراگیری آن نهی کرده است مانند علم سحر و کهانت و ..."[۳۲].

انکار فلسفه توسط حلی را نباید به معنای عقل ستیزی عام به شمار آورد. چرا که او شارح تجریدالاعتقاد و مدافع بحث عقلانی درباره‌ی اعتقادات است. می‌گوید:

"ولا یکفی فی ذلک التقلید، بل لا بدّ من العلم المستند إلى الأدلّة والبراهین...وذلک إنّما یتمّ بعلم الکلام: و در عقاید تقلید جایز نیست بلکه فراگیری مستند به ادله و براهین لازم است که این امر با فراگیری علم کلام محقق می‌شود".

او تقلید در حوزه‌ی اعتقادات را به طور کلی رد کرده است. می‌گوید آیا سخن خداوند به حرام بودن تقلید که در قرآن آمده به گوش شما نرسیده است:

"فلینظر العاقل المنصف من نفسه: هل یجوز له اتباع من ینکر الضروریات ، و یجحد الوجدانیات؟ و هل یشک عاقل فی انه قادر، مرید؟ ...و هل یسوغ لعاقل ان یجعل مثل هولاء وسائط بینه و بین ربه؟ و هل تتم له الحاجة عند الله تعالی بأنی اتبعت هولاء ؟ و لایسأل یومئذ کیف قلدت من تعلم بالضرورة بطلان قوله؟ و هل سمعت تحریم التقلید فی الکتاب العزیز مطلقا؟ فکیف الأمثال هولاء ؟ فما یکون جوابه غداً لربه؟ و ما علینا الا البلاغ المبین"[۳۳].

ادامه دارد


پانویس‌ها:


۱- تلخیص المحصل ، ص ۱.

۲- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، دکتر محمدرشاد سالم، جمهوریة العربیة المتحدة، دارالکتب، ۱۹۷۱، ص ۱۷۸.

۳- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۳۸.

۴- ابن تیمیه ، درء تعارض العقل والنقل ، ص ۱۷۳.

۵- ملا محمد امین استرآبادی، الفوائد المدینه ، تهران، میرزا محسن کتابفروش، ۱۳۲۱، ص ۹۰.

۶- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۱۲-۱۱.

۷- شیخ مفید، اوائل المقالات ، چاپب تبریز، صص ۷۳- ۷۲.

۸- تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامی ، ص ۲۵۹. به نقل از:جلال الدین سیوطی ، بغية الوعاة فی طبقات اللغويين و النحاة، قاهره. مطبعة السعادة. ۱۹۶۴م، ص۲۱۱).

۹- غزالی، مقاصد الفلاسفه ، ص

۱۰- محمد غزالی، تهافت الفلاسفه ، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات زوار، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص ۳۰۷.

۱۱- غزالی، تهافت الفلاسفه ، ص ۳۱۰.

۱۲- فیصل التفرقه از مجموعه‌ی القصور العوالی من رسائل الأمام الغزالی ، چاپ مصر، ص ۱۴۴ .

۱۳- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، چاپ پنجم، بیروت، دارالآفاق الجدیدة ، ۱۹۸۳.

۱۴- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۸- ۳۷.

۱۵- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۴۸- ۴۷.

۱۶- غزالی، جواهر القرآن ، ص ۱۶۷.

۱۷- ابوحامد محمدبن محمد غزالی، جواهرالقرآن ، صص ۳۷- ۳۶.

۱۸- مشکاة الأنوار و مصباح الأسرار، چاپ دمشق- بیروت، ص ۱۲۹.

۱۹- ابن طفیل می‌نویسد:

"یکی از متأخرین از روی گفته‌ی غزالی در آخر کتاب المشکاة ، به اشتباهی بزرگ دچار شده و به مغاکی ژرف که از آن روی رهایی نیست، فرو افتاده است. این شخص به این نتیجه رسیده است که براساس اعتقاد غزالی، ذات حق تبارک و تعالی را کثرت گونه‌ای متصور است. تعالی الله عما یقول الظالمون علواً کبیراً...هیچ شک نیست که شیخ ابوحامد از جمله کسانی است که به نهایت سعادت رسیده و به قرب حق نائل گشته است ؛ ولی کتابهای او درباره‌ی مکاشفه که به نااهلان ارزانی نیست، به ما نرسیده است" (ابن طفیل ، زنده‌ی بیدار، ترجمه‌ی بدیع الزمان فروززانفر، صص ۳۷- ۳۶).

۲۰- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۴ ، ربع المنجیات، کتاب الخوف و الرجاء، فی معنی سوء الخاتمه، صص ۱۷۶- ۱۷۵.

۲۱- عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بدران، منشورات الرضی، ص ۴۳.

۲۲- شهرستانی، ۲۷۹:۱۳۸۶.

۲۳- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، دارالفکر، بيروت ، ۱۴۲۶، ص ۲.

۲۴- عبد الرحمن ابن جوزی، تلبيس ابليس، ص۸۲-۸۳.

۲۵- تلبيس ابليس ، ص ۵۰- ۴۵.

۲۶- قطب الدین راوندی ، الخرائج و الجرائح ، ج۳ ، ص ۱۰۶۱.

۲۷-یک

۲۸- للعلامه الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر ، نهج الحق و کشف الصدق ، تحقیق فرج الله حسینی ، دارالکتاب اللبنانی، مکتبة المدرسة، بیروت ، ۱۹۸۲ م، ص

۲۹- کشف ‏الحق و نهج ‏الصدق، ۵۷.

۳۰- نهج ‏الحق، ۱۲۵.

۳۱- أجوبة المسائل المهنائیة ، ۸۹.

۳۲- تذکره، ۹ / ۳۶.

۳۳- کشف ‏الحق و نهج ‏الصدق، ۱۳۱.

منبع

Qui Tacet Consentire
پاسخ
#2

اکبر گنجی − در این بخش ضمن اشاره به آرای پاره‌ی دیگری از فقیهان – خصوصاً فقیهان معاصر – به ریشه‌ها و بنیادهای نزاع فقیهان و فیلسوفان پرداخته و نشان خواهیم داد که چرا فقیهان در برابر فیلسوفان ایستاده و آنان را تکفیر می‌کردند.
بیان ساده‌ی مدعا این بود که محمد رازی- نماد فیلسوفان- در برابر پیامبر گرامی اسلام ایستاده و محصولات عقلی خود را برتر از فرآورده‌های وحیانی حضرت محمد قلمداد می‌کند.


هشتم- شیخ بهایی: شیخ بهائی (۱۰۳۰- ۹۵۳) سخنان تندی علیه فلاسفه بیان کرده است. او فیلسوفان را ریزه خواران سفره‌ی ارسطو و افلاطون قلمداد می‌کند. می‌گوید:
ای کـرده به علم مجازی خو
نشــنیده زعـلم حـقیقی بــو
سـرگرم بـه حکـمت یـونانی
دلســرد ز حکــمت ایــمانی
تا کی ز شفاش، شفا طلبی
وز کاسه‌ی زهر، دواطلبی؟
تـا چـند چـو نکـبتیان مانی
بـر ســفره‌ی چـرکن یـونانی
“سـؤر المـؤمن” فـرموده نـبی
از سـور ارسـطو چه می‌طلبی؟
تا چند ز فلسفه ات لافی
واین یابس و رطب به هم بافی؟
رسوا کردت به میان بشر
برهان ثبوت “عقل عشر”
در سر ننهاده بجز بادت
برهان “تناهی ابعادت”
تا کی لافی ز “طبیعی دون”
تا کی باشی به رهش مفتون؟
و آن فکر که شد به هیولا صرف
صورت نگرفت از آن یک حرف
تصدیق چه گونه به این بتوان
که اندر ظلمت، برود الوان
علمی که مسائل او این است
بی شبهه، فریب شیاطین است
تا چند دو اسبه پی اش تازی
تا کی به مطالعه اش نازی؟
واین علم دنی که تورا جان است
فضلات فضایل یونان است
خود گو تا چند چو خرمگسان
نازی به سر فضلات کسان!
تا چند ز غایت بی دینی
خشت کتبش بر هم چینی؟
اندر پی آن کتب افتاده
پشتی به کتاب خدا داده
نی رو به شریعت مصطفوی
نی دل به طریقت مرتضوی
نه بهره ز علم فروع و اصول
شرمت بادا ز خدا و رسول [۳۴]
شیخ بهایی “حکمت یونانیان” را در برابر “حکمت ایمانیان” قرار می‌دهد که همان دین اسلام است. او می‌گوید:
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست تلبیس ابلیس شقی
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
از هیولا تا به کی این گفت و گوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
دل که فارغ شد ز مهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور
فضله‌ی شیطان بود بر آن حجر
تو، به غیر از علم عشق ار دل نهی
سنگ استنجا به شیطان می‌دهی
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل، از فضله‌ی شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکت یونانیان
حکمت ایمانیان را هم بدان
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سر ممن را شفا گفت ای حزین!
سور رسطالیس و سور بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی[۳۵].
نهم- ملا محسن فیض کاشانی: ملا محسن فیض کاشانی (۱۰۹۰- ۱۰۰۶ ه.ق) شاگرد و داماد ملاصدرا است. او به پیروی از غزالی، وقت صرف کردن برای خواندن فلسفه را ناروا می‌داند. به گمان او راه فلاسفه پر خطر و هلاکت خیز است. فلسفه‌های موجود، آغشته‌ی با تحریفات‌اند. اگر فلسفه دارای معارفی است که به درد جهان پس مرگ می‌خورد، پیامبر اسلام نکاتی که به آدمیان یاد داده بهتر و کاملتر است. اما اگر معارف فلسفی به درد آخرت نمی‌خورد، پس به چه دردی می‌خورد؟ بدین ترتیب برای عموم افراد بهتر است که از فلسفه دوری گزینند: “فالأ ولی الاعراض من علومهم و عدم الخوض فی طریقتهم“.
اما خواصی که رسوخ در همه‌ی معارف دینی دارند، آشنایی شان با فلسفه رواست. فیض می‌گوید غزالی برای عوام به شریعت التزام بورزند و وقت خود را مصروف امور بی فایده نکنند، از سر شفقت و مصلحت فلسفیدن را مذمت کرده است[۳۶].
فیض در پایان عمر ضمن ندامت از فلسفه آموزی پیشین خود در کتاب الانصاف می‌نویسد:
“سبحان‌ الله‌ عجب‌ دارم‌ از قومی‌ که‌ بهترین‌ پیغمبران

Qui Tacet Consentire
پاسخ
#3

این تاپیک را ایجاد کردم تا به بررسی دین ستیزی در اسلام بپردازیم. یکی از ادعاهایی که در دوران ما شاهدش هستیم ادعای علاقه به علم و دانش در ج.ا. است که حتی آن را به اسلام نسبت داده و برای محکمکاری حدیث می آورند. اما در عمل علم را بدون تفکر می خواهند. فلسفه به عنوان پدر علم به همین دلیل در این سوی دنیا محجور ماند و نتیجه اش عقب ماندگی همه جانبه دنیای اسلام شد که شاهدش هستیم.

از طرفی مشکل دیگری که تمامی ادیان با علم دارند نیاز آنها به مطابقت نتایج علمی با اعتقادات دینی شان است. بنابر این دانشمند دینی در پس ذهن خود یک سری اصول دارد که نتایج آزمایش و کشفیاتش باید در قلمرو آن اصول ثابت دینی باشد. منصفترین این دانشمندان البته راه تفسیر و ماله کشی را می گیرند و آیات و سخنان مقدس را تفسیر می کنند طوری که با نتایج علمی سازگار باشد. اما به راستی چرا باید این اصول محدود کننده وجود داشته باشند و فکر را در خود اسیر و محدود؟

Qui Tacet Consentire
پاسخ
#4

دیدگاههای امروزی دینداران شیعه به فلسفه چیست؟

نقل قول:مهدی نصیری، متولد ۱۳۴۲، پس از ترک کردن نسبی فعالیت مطبوعاتی در سال ۱۳۷۸، به حوزه تحصیل و تحقیق در علوم دینی بازگشت که حاصل آن، دو کتاب «جایگاه اجتماعی زن در اسلام» و «اسلام و تجدد» است. او با نوشتن این دو کتاب نشان داد به شعار همیشگی اش، یعنی «استقلال فکری از مشهورات و مسلمات زمانه»، پایبند است و از انگ خوردن به خاطر بیان نظراتش ابایی ندارد. به تازگی کتاب دیگری از او به نام «فلسفه از منظر قرآن و عترت» منتشر شده است که محصول همین خصلت و خلق و خوی نصیری است

گلچینهایی از این مصاحبه را آورده ام. منبع برای مشاهده متن کامل

نقل قول:* موضع تان را در مورد اینکه برای اجتهاد تا چه حد میدان مانور قائل هستید مشخص نکردید.
بدون شک اجتهاد و فقاهت به مفهوم مراجعه افراد صاحب صلاحیت به منابع استنباط برای استخراج احکام و عقاید و به خصوص پاسخ به مستحدثات و حوادث واقعه بر اساس شیوه صحیح آن، جزیی از هویت تشیع است و هیچ عالم برجسته و سرشناس شیعی منکر این معنا نیست. البته در جزییات آن اختلاف نظرهایی مثلا بین خود اصولیین و یا بین اصولیین و اخباریین وجود دارد اما هیچ کس نمی تواند منکر فقاهت و اجتهاد به معنایی که گفتیم باشد.
البته یک نکته ای که در روزگار ما توجه به آن بسیار مهم است این است که اگر فقیه و جریان فقاهت و اجتهاد ما، زمان شناس نباشد و سیر انحطاطی عالم و آدم را در ظلمت آخرالزمان درک نکند و اسیر نظریه غربی سیر خطی پیشرفت تاریخ باشد و تحولات متاثر از مدرنیته را به حساب تکامل زمانه و مقتضیات تکاملی زمان بگذارد، بدون شک دیری نخواهد پایید که پوستین وارونه بر تن اسلام و تشیع پوشانده خواهد شد و دینی جدید عرضه خواهد شد و آنگاه که حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) ظهور بفرمایند و سنت اصیل نبوی(ص) و ائمه معصومین(ع) را به عنوان اسلام ناب عرضه کنند، چنین فقیهانی در برابر او خواهند ایستاد.

* بالاخره در باره تحولات زمانه و مقتضیات زمان چه باید کرد؟
این البته بحث مفصلی است اما اجمالا اینکه برخورد ما با این تحولات عموما برخورد ثانوی و اضطراری خواهد بود و ما مجاز به تغییر احکام خداوند به دلیل انطباق با مقتضیات زمان نیستیم. تحولات تمدنی و تکنیکی و معیشتی دوران مدرن، نوعی انحراف از مسیر وحی و انبیاء است و بنا براین، انطباق دین با این تحولات به مفهوم دگرگون کردن دین و انحلال آن است، مگر آن که برای گریز از بن بست و اخلال در نظام معیشت و عسر و حرج سراغ احکام ثانوی و حکومتی برویم. من در کتاب « اسلام و تجدد» به این بحث پرداخته ام.

نقل قول:....
مرحوم علامه طبا طبایی در پاسخ اعتراض برخی که از ایشان خواسته بودند در حواشی منتقدانه شان بر بحار الانوار تجدید نظر کنند، گفتند: «در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمد، امام صادق –علیه السلام– از علامه مجلسی بیشتر است. زمانی که به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی ایراد عقلی و علمی به حضرات معصومین-علیهم السلام– وارد گردد، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم و من از آن چه به نظر خود در مواضع مقرر لازم می دانم بنویسم، یک کلمه کم نخواهم کرد.» (به نقل از مهر تابان/ مرحوم سید محمد حسین حسینی طهرانی). به نظر بنده این منطقی درست و کاملا قابل دفاع است و ما هم به استناد آن می توانیم آرای بزرگان فلسفه را نقد کنیم و تعارض آنها را با آموزه ها و معارف اهل بیت -علیهم السلام- نشان دهیم و حضرات معصومین علیهم السلام- را به بزرگان نفروشیم.


نقل قول:یک سئوال هم در مورد کتاب «اسلام و تجدد» بپرسم. در این کتاب، تکنولوژی را تماما رد می کنید و قائل به گزینش و غربال نیستید. از طرف دیگر، ترک زندگی تکنولوژیک، برای فردی که کتاب شما را خوانده و قانع شده که تکنولوژی بد است، خیلی مشکل است. شما بارها در جواب این مسئله گفته اید، همین که فرد بداند استفاده از تکنولوژی، مطلوب نیست و اضطرارا از تکنولوژی استفاده می کند کافی است. اما به هرحال خواننده ای که این کتاب را خوانده می خواهد بداند برای این اعتقاد چه کار باید بکند و چه می تواند بکند؟ آیا اتوموبیل سوار نشود؟ شهر را ول کند و به یک زندگی روستایی بدون تکنولوژی پناه ببرد؟ چه عملی از دست او برمی آید؟
ببینید اگر کسی می تواند بدون اینکه به عسر و حرج بیفتد، استفاده خودش را کم کند، قطعا هرچه کم کند برد کرده است. اما اگر غیر از این باشد که عموما خیلی وقتها اینطور است و آدم به عسر و حرج و سختی و مشقت می افتد، به نظر من برای استفاده نکردن تکلیفی ندارد. بنده فی المثل شخصا به این نتیجه نرسیده ام که وظیفه امروز من این است که به یک روستا بروم و آنجا در عزلت زندگی کنم. من با مجموعه ادله و شرایط به چنین تکلیفی برای خودم نرسیدم. احساس می کنم تکلیفم، بودن در متن همین اجتماع است. در متن چنین اجتماعی هم که بخواهم باشم، نیاز دارم که ماشین سوار شوم، هواپیما سوار شوم، نیاز به موبایل دارم و … طبیعی است که در این بستر حرکت می کنم.
بعضی روایات که در اسلام و تجدد به دو مورد از آنها اشاره کرده ام در مورد آخرالزمان به ما می گویند زمانی عرصه برای عمل به احکام خدا این قدر بر شما تنگ می شود که اگر به یک دهم آنچه گذشتگان عمل می کردند، عمل کنید، اهل نجات هستید. یک روایت می گوید اگر به آنچه گذشتگان عمل می کردند «باور» داشته باشید اهل نجات هستید. این مفهومش همین شرایط کنونی ما است. ما در متن این شرایط هستیم. البته به معنای اباحی گری نیست اما در هر صورت سخن از شرایط حادی است. فی المثل امروز چه تعدادی از آدمها به ربا به نوعی آلوده نشده اند؟
لذا در چنین شرایطی ممکن است عمل به بسیاری از احکام دشوار شود، اما حفظ باور و حفظ اعتقاد بسیار مهم است. ما در هیچ شرایطی در جایی که اعتقادمان بخواهد خراب شود جوابی برای خدا نداریم. چون اگر اسلحه هم روی مغز آدم بگذارند آدم می تواند ظاهرا از یک اعتقادی دست بکشد اما در قلبش اعتقاد صحیح را می تواند نگه دارد. خاصیت مباحث کتاب اسلام و تجدد این است که می تواند اعتقادات ما را از دستبرد تحولات منحط زمانه حفظ کند و ما را از خطر ارتداد و ایجاد دگرگونی در دین و احکام خدا نجات دهد.

اظهارات همین محقق شیعه در جایی دیگر در باب عقل
منبع
[URL="http://www.ebnearabi.com/?p=1521"]
[/URL]
نقل قول:عقل هم جایگاه خود را دارد. قائل به این هستیم که ما یک دسته از مدرکات عقلی داریم که درستی آنها به دلیل استنادشان به وحی نیست بلکه به دلیل فهم روشن و یقینی عقل از آنهاست مثل اصل امتناع اجتماع نقیضین، مثل کل بزرگتر از جزء است و … اما در این جا نکته ای وجود دارد که عقل حتی در مدرکات مستقل خودش اغلب نیازمند ارشاد وحی و تذکر انبیاست. آدمی بدون تعلیم وحی و انبیا و اهلبیت علیهم السلام نمی تواند همین مستقلات را به درستی و به طور تام و تمام بفهمد و احیانا امور وهمی را به جای امور عقلی نگذارد. شاید تعبیر «لیثیروا لهم دفائن العقول» که در حدیث امیرالمومنین علیه السلام در توضیح وظایف و رسالت های انبیا آمده است، اشاره به همین مساله داشته باشد.


نقل قول:* عنوان کردید نیازمند آموزش وحی و انبیا هستیم. در دوران کنونی باید به چه چیزی و چه کسی مراجعه کنیم؟


قرآن و عترت. عترت شامل قول، فعل و تقریر معصومین علیهم السلام است. معنای حدیث ثقلین هم همین است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود؛ بعد از من باید متمسک به این دو باشید و معرفت و حکمت و هدایت را از این دو استخراج نمایید.



* اکنون که ما با معصوم فاصله چند قرنی داریم و مستحدثات گوناگونی هم در جامعه امروزی وجود دارند، در این حالت چه باید کنیم؟


این همان مساله اجتهاد و به تعبیر بهتر تفقه است. درست است دسترسی مستقیم به معصوم علیه السلام نداریم و البته از این حیث در دسترسی به معارف ناب و خالص وحیانی با تنگناها و مشکلاتی رو به رو هستیم؛ اما در عین حال باب هدایت بسته نیست. ما معتقدیم قرآنی که بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده، بدون زیاده و نقصان در اختیار ماست. احادیث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام هم در اختیار ماست. فقها و دین شناسان با مراجعه به این دو منبع، معارف اعتقادی و نظری را به مردم می آموزند و احکام عملی را نیز به مقلدانشان ارائه می دهند. مساله حکومت و مسائل اجتماعی و سیاسی نیز با اصل ولایت فقیه سامان خود را پیدا می کند.



نقل قول:* سوالم را صریح تر می پرسم. خیلی از افرادی که پیگیر کارهای شما و دوستانتان هستند، عنوان می کنند شکل تئوریک و آکادمیک جریان تفکیک هستید. این عقل ستیزی شما تداوم یافته و مهندسی شده جریان تفکیک است؟


اولا بنده متعلق به هیچ نحله ای نیستم و خودم هم درصدد ایجاد یک نحله نیستم. نحله ما شیعه اثنی عشری است که حتی فیلسوفان شیعه هم در آن جای می گیرند. اصولا نحله درست کردن مفاسد بسیاری در پی دارد. تمام تاکید ما باید بر پیروی و تمسک به قرآن و اهل بیت علیهم السلام باشد. البته این مانع از آن نیست که کسانی را که در همین دایره پیروی از قرآن و اهل بیت هستند، قویا نقد کنیم و بگوییم شما در پیرویتان دچار اشتباه و کاستی هستید. در این مصاحبه هم نماینده جریان تفکیک نیستم تا پاسخگوی پاره ای از عباراتی از تفکیکیان باشم که ظهور در نوعی نفی تعقل و تفکر و ارجاع به لافکریه و لاعقلیه دارد؛ اما درباره خودم و نشریه سمات می گویم که اتفاقا حرف ما این است که جریانی مثل جریان فلسفه اسلامی که مدعی عقلانیت است، مبتنی بر عقلانیت نیست. در بسیاری از عرصه ها و مباحث مبتنی بر توهم است و صرفا تخیل عقلانیت است. عقلانیت صحیح و درست در مباحث اعتقادی در منابع وحیانی ماست و نه در آموزه های ارسطو و افلاطون. عقلانیت در مباحث توحیدی دقیقا از احادیث و روایات توحیدی که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده قابل اتخاذ است. متکلمین بزرگ شیعه مثل مرحوم شیخ طوسی، مرحوم سیدمرتضی، شیخ مفید، علامه حلی و … این عقلانیت را از همین منابع دینی استنباط و کلام عقلی شیعی را تاسیس کردند و بسط دادند. همه حرف در این است. این مغلطه است که کسانی بخواهند فلسفه را مساوی با تعقل و عقلانیت بگیرند و بعد، هر کس با فلسفه مخالفت کرد، بگویند تو عقل ستیزی. همه بحث در این است که مباحثی چون قدم عالم یا به تعبیر خود ساخته آقایان حدوث ذاتی عالم و نه حدوث زمانی و وجود مجرداتی ماسوی الله و وحدت وجود و نامتناهی بودن وجود خداوند به حیثی که جایی برای وجود موجودی دیگر باقی نماند، و نیز اتحاد عقل و عاقل و معقول عقلانی نبوده، بلکه برخلاف براهین عقلی است. والا اگر امری واقعا عقلانی و برهانی باشد، هیچ کس مجاز نیست آن را انکار کند. البته بنده فعلا در مقام ادعا هستم و نه بحث و استدلال و علاقه مندان را جهت ملاحظه بحث و استدلال به فصلنامه سمات ارجاع می دهم که پر از این مباحث است.

واقعا این قسمتهای کلام این محقق شیعه ناراحت کننده است. چرا که در این دوران مفاهیمی چون تعلق را عملا به بازی گرفته و در حال دزدیدن واژگان است. از آنجا که تعلق خوب است. و ایشان محکوم به تعقل ستیزی شده, تعقل دیگران و فلسفه را کلا غیر عقلی دانسته و خواستار تعریف جدید مطابق میل خود از تعقل است. تعقلی که در آن پیروی از فلسفه حتی در حد ارسط را که فیلسوفان مسلمان ریشه های بحثی فلسفی را بر او پایه گذاشته اند تخیل می نامد. حال دیگر هیچ جایی برای قرنها فسلفه بعد از ارسطو نمی ماند. کل تفکر را می خواهند در ظرف کوچک احادیث و قرآن جا دهند. اکثریت روشنفکران ما این افراد را نادیده می گیرند. در حالیکه اینها در این دوران محقق نام دارند. در دانشگاهها (و نه حوزه) درس می دهند. کتاب چاپ می کنند. نشریه دارند و کلی رهرو فکری.


نقل قول:* شما خودتان را تداوم کلام شیعی می بینید؟


اساسا ما خودمان را تداوم کلام و فقه و تفسیر و حدیث بزرگان شیعه چون صدوق و مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و علامه حلی و علامه مجلسی می دانیم. اساسا تاریخ شیعه، تاریخ جبهه گیری در برابر فلسفه و عرفان یونانی بوده و عالمان شیعی موافق فلسفه و عرفان در جانب اقلیتی نسبتا ناچیز قرار داشته اند؛ اگر چه در چند دهه اخیر افزایش و تبلیغات و ظهور و بروز بیشتری یافته اند. البته مقصود من این نیست که کسی نمی تواند در برابر این بزرگان ابراز رای و نظر نماید یا آنها را در مواردی نقد کند، هرگز، چون معتقدم باب نقد و ابراز نظر بر اساس برهان و میزان قرآن و عترت همیشه باید مفتوح باشد و هیچ خط قرمزی در بحث و نظر به جز مقام عصمت وجود ندارد. اتفاقا یکی از مشکلات فکری و فرهنگی امروز ما این است که بعضی از بزرگان فکری و علمی ما آن قدر بزرگ شده اند که عرصه را در اذهان برخی حتی بر معصومین علیهم السلام تنگ کرده اند. بسیاری از دانش پژوهان اجازه تامل در آرای این بزرگان را به خود نمی دهند. امروز خدشه در احادیث مسلم و محکم اهل بیت علیهم السلام بسی سهلتر از نقد آرای برخی بزرگان اهل فلسفه و عرفان است چرا که آن قدر هیمنه تبلیغی و جوی دارند که کمتر کسی جرات نزدیک شدن به آنان برای نقد و بازخوانی آرای آنها را دارد. و این ضایعه ای بزرگ برای علم و تحقیق و عقلانیت است. البته این بحث ربطی به مساله پراهمیت ولایت فقیه ندارد چرا که در اینجا بحث تبعیت عملی از فرامین و احکام فقیه جامع الشرایط مطرح است که بر همگان حتی بر مجتهدین نیز لازم و واجب است. بحث ما در حیطه مباحث نظری و اعتقادی و علمی است که تقلیدی نیست، بلکه تحقیقی است.

به نظر می رسد. ولایت فقیه و این حکومت نه تنها عرصه را بر غیرمتشرعین هم تنگ کرده بلکه انبوهی از متفکران دینی هم در برابر امثال این فرد عرصه ای برای فعالیت فکری و فلسفی حتی در راستای اسلام ندارند. از طرفی کسی که گفتار امثال این فرد را می شنود باید به یک واژه نامه متفاوت برای تعریف مفاهیمی همچون علم و فلسفه و تحقیق مراجعه کند. این خیلی شبیه است به ادبیات سیاسی حکومت ایران.

Qui Tacet Consentire
پاسخ
#5

حال بر می گردیم به دیدگاه متفاوت یعنی عقل ستیز نبودن اسلام. مسایلی که در این مقاله مطرح می شود بر می گردد به دوران طلایی اسلامی که در آن فلسفیدن کفر نبود. اروپا میراث دار این دوران شد و در شرق تکفیرشان کردند. که تا امروز ادامه دارد.(بنگرید به متن فوق)

نقل قول:پاسخگويي به ادعاهاي مروجان “ضديت اسلام با علم و تعقل” : اسلام و علم دوستي


نويسنده: محسن آلوستاني مفرد


بحث درباره شرايط امکان هم سخني ميان فرهنگ ها و گفتگوي تمدن ها و انتقال علوم يک قوم به قوم ديگر شايد براي اولين باردر تاريخ علم و تفکر و فرهنگ در کتاب “الحروف” ابونصر فارابي آمده است.
يکي از تحولات بزرگ عالم اسلام تاسيس فلسفه اسلامي بود که شايد همه اختلاف هاي صاحب نظران کنوني عالم اسلام به آن بازگردد. فارابي و ابن سينا مقلد صرف افلاطون و ارسطو و افلوطين نبودند بلکه آنان فلسفه يوناني را در افق عالم اسلامي ديدند و تفسير کردند. سلف بزرگ آنان يعقوب بن اسحاق کندي که آثار مهمي در فلسفه فراهم آورده بود، دين و فلسفه را دو امر جدا از هم مي پنداشت که ابن رشد نيز به مشي او بازگشت و راه فارابي و ابن سينا را ادامه نداد.
اما اکنون بر سر ابن سينا و ابن رشد نزاع نکنيم تاثير علم و فرهنگ اسلامي در تحول اروپا نيز محدود به تاثير آثار يکي دو دانشمند و فيلسوف نيست. توجه کنيم تا وقتي اقتباس علم محدود به مسائل و مطالب علمي و مواد فلسفي باشد، اين تاثير تحولي پديد نمي آورد. مسلما اروپائيان از ابن رشد و غزالي و ابن سينا و از متکلمان اسلامي (بيشتر از طريق کتاب دلاله الحائرين موسي بن ميمون) بسيار چيزها آموخته بودند و اين آموخته ها در فراهم آمدن نهضت علمي موثر بوداما آنچه اثر اساسي داشت توجه اروپا به روش تحقيق دانشمندان مسلمان بود که اين را از همه بهتر راجر بيکن دريافته بود و تعليم مي کرد. اين مطلب را بسياري از مورخان در آثار خود تصديق کرده اند و از ميان آنان خصوصا بريفو )Briffault( در کتاب ( The making of Humamityلندن 1921) تاثير و نفوذ مسلمين در پيدايش علم جديد را به خوبي نشان داده است.

اشاره کردم که اين تاثير مي توانست به دو نحو صورت گيرد يکي اينکه اثر توجه به علوم اسلامي در بينش اروپائيان ظاهر شود و بينش در روش آنان اثرگذارد و ديگر آنکه اروپائيان صرفا اطلاعات و معلومات دانشمندان مسلمان را فرا گرفته باشند. پيداست که بدون فرا گرفتن معلومات تغيير در بينش و روش حاصل نمي شود اما آموزش طوطي وار مسائل هم سودي ندارد زيرا در علم تا از مسائل به مبادي سير نکنيم صاحب نظر نمي شويم و يک دوره علمي با مبادي و اصول آن شناخته مي شود پس لازم نيست بکوشيم در گذشته تاريخي خود چيزهايي را بجوييم که بيشتر با عالم کنوني مناسبت و قرابت دارد، يعني بانظر و ارزشهاي عالم کنوني به گذشته نگاه کنيم.

تاريخ اسلام گرچه با اخذ علوم از هند و چين و يونان و مصر و ايران و بين النهرين و ماوراءالنهر قوام يافته است اما چيزي که به همه اجزاي آن تاريخ وحدت بخشيده نور هدايت قرآن بوده است. مقصود اين نيست که اثر قرآن و تعاليم ائمه دين را به دستورالعمل هاي صريح محدود کنيم و به ذکر آيات و کلماتي که پيامبر اسلام(ص) و اوليا و ائمه دين در اهميت و فضيلت علم گفته اند بپردازيم، چيزي که بسيار مهم است و به آن چندان توجه نشده است زبان قرآن است. زبان قرآن عين زبان احکام خبري علمي نيست چنان که آن را در زبان انشايي احکام اخلاقي وديني هم نمي توان محدود کرد. زبان قرآن، زبان تذکر است واين زبان به اسلام عظمت بخشيده است يعني بيش از آنچه توصيه ها و دستورالعمل ها موثر افتاده زبان تذکر، روح طلب و علم دوستي را در اسلاف ما پديد آورده و راسخ کرده است. قرآن هرجا به مردمان خطاب مي کند آنها را به تامل فرا مي خواند. حتي در تعليم اصول دين گاهي براي بيان فروع به جاي بيان صريح حکم به پرسش مي پردازد. في المثل حضرت يوسف(ع) از دو رفيق زنداني خود مي خواهد که تامل کنند و به خود پاسخ بدهند: يا صاحبي السجن ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار.
اين پرسش از نوع مسائلي که معمولادر علم يا در زندگي معمولي پيش مي آيد نيست بلکه پرسشي است که مخاطب قبل از اينکه به آن پاسخ بدهد، پرسش را از آن خود مي يابد واگر جز اين باشد نمي توان به آن پاسخ دهد. قرآن روح مسلمانان را پاک کرد و جانشان را آزاد ساخت و با اين طهارت و آزادگي بود که آنها به طلب علم برخاستند. اما وقتي نکث و رکود در تاريخ اسلام پديد آمد، کساني اسلام را دين مخالف علم و مسلمانان را ناتوان در علم آموزي دانستند و گفتند که اسلام با روح علم و علم دوستي مغاير است. بد نيست بدانيم که اين راي از چه زماني و در کجا پديد آمده است. ظاهرا در آستانه جنگ هاي صليبي به تلويح و گاهي به صراحت اظهار شد که مسلمانان و مخصوصا اعراب روحي خشن و زمخت دارند و مستعد علم آموزي نيستند و به تدريج اين پندار علي رغم نظرهاي مثبتي که بعضي از بزرگان فلسفه جديد نسبت به اسلام داشته اند در همه جاي غرب مسلم انگاشته شد و حتي برخي از دانشمندان و پژوهندگان مسلمان هم آن را پذيرفتند. پاپ اوربان دوم در خطابه اي خطاب به شواليه هاي فرانسوي آنان را با اين بيان که شما بايد از اعمال قهر و خشونت بر مسيحيان متاسف باشيد، به خشونت دعوت کرد والبته براي اينکه اروپا جنگ با مسلمين و اعمال خشونت را آغاز کند مي بايست قهر و خشونت را براي مسيحياني که درس صلح و سلم آموخته بودند توجيه کند و مناسب ترين شيوه اين بود که تصويري از خشونت که خود به آن نيازداشتند فراهم آورده و آن را در برابر آئينه اسلام قراردهند و صورت منعکس شده در آئينه را به اسلام و مسلمانان منسوب کنند. از آن زمان تصوير اسلام با زمختي و قهر و خشونت و رويگرداني از علم همراه شده است و هر ازچندگاهي عده اي اين تصور غلط از اسلام را احيا مي کنند که نمونه هايي از اين امر را ما مي توانيم در سخنان پاپ بنديکت شانزدهم پيگيري کنيم.
اکنون زمان آن فرا رسيده است که اين سوءتفاهم رفع شود و يکي از اهداف ديالوگ ميان تمدن ها رفع اين قبيل سوءتفاهم هاست.ديالوگ ميان تمدن ها با گفتگوي ميان سياستمداران ودانشمندان پايان نمي يابد. اين گفتگوها از زمان هاي قديم انجام مي شده است. ديالوگ ميان تمدن ها مشروط و موقوف به آمادگي روحي براي رفع کدورتها و پيشداوري ها و نزديک شدن مردمان به يکديگر و برداشتن حجاب ها و موانع است و با تحقق اين شرايط است که مردمان واقوام مختلف مي توانند يکديگر را به درستي بشناسند و به سخن يکديگر گوش فرا دهند.
ديالوگ گفتگو و مذاکره به معني متداول لفظ نيست بلکه هم سخني است و در هم سخني قبل از آنکه زبان گشوده شود، گوش بايد باز باشد. آن که گوش باز ندارد و خود را نيازمند شنيدن نمي داند براي گفتن نيزسخني ندارد.
بحث درباره شرايط امکان هم سخني ميان فرهنگ ها و گفتگوي تمدن ها و انتقال علوم يک قوم به قوم ديگر شايد براي اولين باردر تاريخ علم و تفکر و فرهنگ در کتاب “الحروف” ابونصر فارابي آمده است. کتاب الحروف يکي از مهمترين آثار فلسفي دوره اسلامي است که براي امروزي ها نيز متضمن درس هاي بسيار است. بحث در اين نيست که هر چه را فارابي گفته است، بپذيريم يا رد کنيم اما به هرحال براي اينکه وارد عالم علم و تحقيق بشويم بايداز نزاع ها بگذريم و به جاي اينکه به رد اين و آن بپردازيم يا في المثل ابن رشد را در مقابل ابن سينا قرار دهيم به هر دو احترام بگذاريم و اگر يکي را اسوه خود مي دانيم قدر ديگري را انکار نکنيم. اينان و جمع کثيري از صاحب نظران و دانشمندان و عرفا و شاعران و عالمان دين نمايندگان عالم اسلام اند و در اين عالم پرورده شده اند؛ عالم اسلام با وجود آنان قوام يافته است.
دانشمنداني همچون زکرياي رازي، ابوريحان بيروني و ابونصر فارابي که البته تعداد کثيري از اين نمونه دانشمندان در عالم اسلامي مي زيستند، بنابر نقل فهرست نويسان بيش از سيصد کتاب نوشته اند. همچنين در تاريخ علم اسلامي از کتابخانه هايي ياد شده است که صدها هزار کتاب داشته اند. اگر عالم اسلام عالم علم و تحقيق نبود توجه و علاقه به علم چه معنايي داشت و اين همه دانشمند و فيلسوف و محقق و اديب و فقيه و متکلم و عارف و شاعر از کجا آمده اند و چگونه پرورده شده اند و به راستي چرا در سرزمين هاي اسلامي در قرون قبل از اسلام تعلق به علم نبود يا ناچيز بود و بعد از نشر اسلام طلب علم قوت گرفت و موجب تحول بزرگي در تحقيق علمي و فلسفي و مودي به تاسيس دوره مهمي در تاريخ علم شد.
پيداست که ذکر اين مطالب براي صرف مفاخرت نيست، بازگشت به گذشته و اکتفا به علم گذشتگان نيز مورد ندارد. نکته اين است که ما در بايد نظام علم و تکنولوژي سهيم و شريک شويم و اين شرکت در صورتي ممکن است که تکيه گاه محکم واستواري در تاريخ داشته باشيم و با اعتماد به تفسير و درک امکانها و توانايي هاي خود و مخصوصا باتذکر به فاصله تاريخي که ميان علم جديد و عالم علمي نياکان ما به وجود آمده است با تامل و بصيرت به استقرار نظام علم و تکنولوژي اهتمام کنيم. علم بدون تعلق خاطر و پرواهايي که با آن ملازمه دارد به وجود نمي آيد واگر هم در وجود اشخاص نشان آن را مي بينيم بدانيم که برقراري عالم غير از وجود چند يا چندين دانشمند است. دانشمندان بايد در عالم علم زندگي کنند واگر غير از اين باشد دانش ايشان بي اثر و احيانا تباه مي شود.





محسن آلوستاني مفرد

روزنامه رسالت، شماره 6203 به تاريخ 2/5/86، صفحه 18 (انديشه)

Qui Tacet Consentire
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان