02-19-2015, 12:05 PM
نقل قول:«سیستم مبتنی بر قدرت» شکست نمیخورد مگر از سیستمی قویتر، پس این «ایرادی» که پیدا کردهاید چندان معتبر نیست. انقلاب فرانسه پیروز نشد چون شعارهای آن بر حق بود، پیروز شد چون قویتر از اپوزیسیون خود بود. یا این است، یا آنکه سیستم شکستخورده «واقعا» مبتنی بر قدرت نبوده و از روح «قدرتپرست» آن شبحی بیشتر باقی نمانده بوده. سیستم پادشاهی در ایران در سال ۱۲۸۵ به پایان رسید نه در سال ۱۳۵۷.فراموش کردی معیارهامون یکسان نیست؟! البته باید شفاف میکردم منظورم از شکست اخلاقی هست و به نوعی به دیدگاه عامه (و البته گاهی هم خواص)اشاره داشتم. وقتی کمپ های کار اجباری درست میشه،وقتی اسرا به صلیب کشیده میشند، وقتی نسل کشی صورت میگیره و... قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
ولی از دید من قدرت مثل یک ویروس هست،ناقلان این ویروس حتی اگر اگاهانه گسترشش بدند،بخش کوچکتر مشکل هستند.
نقل قول:بعدش برایم جالب است که شما چه ایدهای از «گناه» میتوانید داشته باشید و هنگامی که این واژه را بکار میبرید دقیقا چه منظوری دارید؟ گناه خطاییست برپاد خداوند. «تقصیر» خطاییست در فاعل. سیستمهای مبتنی بر قدرت همگی گناهکارند اما هیچکدام تقصیری ندارند. در این بازی، مثل بازیهای دیگر، شما یا قواعد درست را میآموزید و بر اساس آنها عمل میکنید یا آنرا به حریفی که چنان کرده میبازید. رجوع شود به تاپیک خشونتهای پاریس.اشتباه انتخاب واژه. البته با توجه به توضیح بالاترم منظور از تقصیر نقش اخلاقی هست.
نقل قول:ضمن اینکه لازم میبینیم به شما یادآوری بکنم که برتری برابر با قدرت نیست، برتری وابسته به پایبندی به حقیقت است، قدرت صرفا لازمهی ثانویهی آنست. اگرنه گلهی برابریطلب ِ دموکرات و آزادیخواه خیلی «قویتر» از افراد مرتجع و واپسگرایی مثل من هستند، این الزاما آنها را برتر نمیکند. قویتر چرا، محق در نابود کردن من هم چرا، اما «برتر» نه. انسان، ایده و منش پست همواره چنان باقی خواهد ماند فارغ از قدرت، نفوذ، گستره و فراوانی که پیدا میکند. کل مشکل من با مدرنیته اینست که در آن بالا پائین کشیده شده و پائین بالانمایی میکند.اینطور بحث ها گاهی مثل صحبت کردن دو ادم با زبان متفاوت هست! من برتری رو اینطور تعریف نمیکنم(و البته از اینکه تعریف واژه نامه ای به نفع من هست) برتری بدون نسبت معنا نداره،در نهایت میتونی بگی اونها در قدرت برتر هستند و تو در نزدیکی به حقیقت.
نقل قول:شما مدلول ذهنی خودتان از دال را معیار سنجش رابط واقعی آن کردهاید و گمان میکنید اگر عملی الزاما با ایدهآل شما از نام آن سازگار نبود پس الزاما فاقد وجاهت اخلاقی لازم برای جزئی از ان تلقی شدن است. حقیقت نیازی به ایمان شما ندارد، و هر قدر جاذبه را انکار بکنید همچنان قادر به پرواز نخواهید بود. قدرت نیازی به ضعف ندارد و این تعابیر ادبی که «طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره» واقعا بیمعناست. من چه نیازی دارم دوست کمتجربهتری را با خودم ببرم دختربازی، او را به جلو پیش برانم، به هنگام موفقیت تشویق و به هنگام اشتباه توبیخ و به هنگام تعلل تحریکش بکنم؟ شاید یک نیاز روانی خفیف باشد، برای احساس مفید واقع شدن، به درد خوردن... اما نیازی که او به من دارد خیلی عمیقتر از همان ِ منست، او بدون من خانه مینشست و پای کامپیوتر جلق میزد!چرا شلوغش میکنی،چیز تعریف شدنی نیاز به متضاد خود داره.
حقیقت به ایمان نیاز نداره ولی به ناراستی احتیاج داره،اگر ناراستی موجود نباشه همه چیز حقیقت هست و حقیقت معنای خودش رو از دست میده.
قدرت هم نیاز به ضعف داره،اگر همه به یک اندازه قوی باشند یا همه به یک اندازه ضعیف باشند،قدرت راهی برای ابراز شدن نداره،یک چیز اخته و بی خاصیت میشه.
اشتباهی که اینجا مرتکب شدی این هست که صاحب قدرت ها رو با یک قدرت خاص یکی گرفتی.تو به عنوان کسی که که قدرت های زیادی داره شاید به ابراز یک قدرت خاص احتیاج خاصی نداشته باشی. پس اگر "تنها قدرت" تو این قدرت بود نیاز تو به اون هم دقیقا به اندازه نیاز اون به تو بود.
نقل قول:در باقی روابط انسانی نیز همین قاعده حاکم است. «لطف» اینجا مبادلهای یکطرفه و از سر نیات خیر، یا برداشت چپی و منحرف شما از آن نیست. لطف بده بستانیست که یک طرف در آن سود مستقیم بیشتری میبرد اما طرف دیگر همچنان به آن قرارداد پایبند میماند.بر اساس تعریف من این رفتار تو لطف هست چون که "برآیند نیاز" تو به اون خیلی کمتر از "برآیند نیاز" اون به تو هست.
Ouroboros نوشته: استدلالی که شما برای ادعای مذکور میکنید چیست؟ من استدلالی نمیبینم. دلیل من آنست که میگویم شما با مطالعهی تاریخ موجود بیشتر «جنبشها» میتوانید ببینید که اول فساد اخلاقی در قالب بیبند و باری جنسی و مذهبی فرادستان آمد، بعد «شورش» و «انقلاب» و «خیزش» و ... دگم اخلاقی بسته از پائین به بالا دیکته میشود نه بالعکس، فساد هم از بالا به پائین رخ میدهد نه بالعکس. منظور من از «بالا» روشنفکر نیست، روشنفکر در هرم اجتماعی جایگاهی ندارد صرفا مفسر وقایع است نه موثر بر آنها. منظورم طبقهی حاکم است. تضاد میان حقیقت حاکم و سوژههای آن اغلب از قدرت سلب مشروعیت میکند و ارباب را در چشم بندهاش تحقیر میکند. من اگر به جای دختربازی از فردا رفیقم را ببرم والیبال قطعا نمیتوانم توقع میزان یکسانی از وفاداری، فرمانبرداری و احترام را از او داشته باشم. محمدرضا پهلوی، تزار نیکلای دوم، لویی شانزدهم... همهی اینها مردانی بودند که به «حقیقت» خیانت کرده بودند.البته در مورد اینکه روشنفکر علاوه بر مفسر بودن، موثر هم هست حرف دارم ولی این رو به بعد موکول میکنم.
"فساد اخلاقی باعث این میشه ذهنیت زیردستان نسبت به بالادستان تغییر بکنه"
پذیرفتن این گزاره بسته به تعریف اخلاق داره.
تو حقیقت رو ناشی از تجربه دست اول میدونی که "توی خیابون و پارک و اون بیرون باید فهمیدش" و هر چیزی که حقیقی هست رو اخلاقی میدونی.یک چیز مبهم که در همه حالات اثبات میشه و هر اعتراضی با این جمله پاسخ داده میشه:
نقل قول:ولی تئوری من در مورد "ذهنیت" حرف میزنه،من میگم به هر دلیلی(منجمله فساد اخلاقی یا حتی توهم) زیردست به این نتیجه برسه که بالادست انسانی مثل اون هست،دیگه حاضر نیست که زیردستش باشه،این توصیف کاملا شفاف هست و همه مثال هایی که تو زدی رو هم در برمیگیره.یک بار دیگر بخوانید، یا بهتر از آن، هرچه زودتر بروید به پارک!
خب چرا تعریف من که جامع تر از تعریف تو هست رو نپذیریم؟!
+به این باید دقت کرد که مثلا در مورد شورش بردگان تقریبا در همه جوامعی که برده داری رواج داشته این شورش ها رخ داده و موفقیت در سرکوب شورش ها و جلوگیری از شورش های بعدی وابسته به قدرت نظامی و سیستم کنترل برده داران بوده و نه اینکه فساد اخلاقی نداشته باشند.
مثلا در مورد اسپارتاکوس فساد اخلاقی طبقه حاکم بعد و قبل از شورش فرق چندانی نکرد،ولی موفقیت در سرکوب باعث ضعیف تر شدن اعتراضات بردگان شد.
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-