02-19-2015, 08:50 AM
نقل قول:من گمان میکنم که ما وقتی میگوییم حقیقت داریم از سه چیز مختلف صحبت میکنیم. اول آن «حقیقتی»ست که من در آغاز کار منظور داشتم. این حقیقت را شما نمیتوانید در قالب کلمات طرح بکنید، زیرا محصول قرنها زندگی سنتی(در مفهوم گوئنونی آن، یعنی تعارض میان زندگی و ایدهآل جامعه)است. پروسهای که به این حقیقت شکل داده چیزیست دقیقا مشابه پروسهای که تکامل جهت داده. ما میتوانیم بکوشیم برای آن توضیحی منطقی بیابیم اما در پایان روز فقط «وجود» آن برایمان مسلم است. این حقیقت را شما زمانی درک میکنید که برای مثال کمیسار عالی شورای انقلاب در خانهتان را میزند و به جرم جنایت علیه خلق میبردتان دادگاه. یا زمانی که همسرتان را در رختخواب با مرد دیگری دستگیر میکنید. یا آن لحظهای که بچهتان را در حال خوداراضایی مییابید. یا زمانی که مهاجر افغان به دختران تجاوز میکند و میروید بیمارستان و او را خونآلود در رختخواب میبینید. به قولی، این حقیقت از عرصهی زبانی پنهان است و در خود کنش به حقیقت میپیوندد. اینست که من به شما میگویم بروید آن بیرون زندگی بکنید.خب من انکار کننده این نوع حقیقت نیستم ولی مشکلش رو قبلا مطرح کردم،اگر تجربه دست اول و شهودی ما رو به حقایقی برسونه که با هم تفاوت یا مهمتر از اون تضاد دارند، چه کار باید کرد؟!ایا غیر از این هست که یکی مثل تو صرفا حقیقت مورد نظر خودش رو میپذیره و اعتبار یا موجودیت حقایق متفاوتی که دیگران بهش رسیدند رو انکار میکنه؟
نقل قول:به نظرم تو ارباب رو با خدا اشتباه گرفتی:))همهی کنشهای انسانی برآمده از نیاز است. مسأله این است که نیاز سوی قوی به سوی ضعیف کمتر، غیر-وجودشناختی و فاقد نفع در اشکال و ابعادیست که اوهام به صدا درآمدهی بندگان مطرح میکند. ارباب نیازی به بنده ندارد، این بنده است که ممکن است امکان رسیدن به موقعیتی فراتر از آنچه اکنون دارد را پیدا بکند، نفعی که ارباب میبرد صرفاً برآمده از نتیجهای است که اربابی او میتواند به بار بیاورد. ارباب بینتیجه از منظری تاریخی اغلب سرش رفته بالای چوب اربابان با نتیجه. پس نه اصل نیاز، که جنس و شاخص و شدت آن معرف بهرهوری بیشتر و کمتر خواهد بود.
مرد برتر بدون پیرو به ازلت خود پناه میبرد و از استعداد، قدرت، اراده و شهامت خود برای انجام کارهایی که هیچ نفع مستقیمی به جامعه نمیرساند استفاده میکند. مرد کهتر حیران و ترسخورده به هر دُم ماری چنگ میزند شاید از سقوط در مغاک هولناک حقیقت نوع اول و سرگردانی در جهانی بدون نظم، هدف و طراحی جلوگیری بکند.
مشکل اینجاست که قدرت طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره.ارباب افریدگار توانای مطلق نیست،هر کاری که ارباب فرای توانایی جسمی یک انسان انجام میده ناشی از وجود برده هاست.به فعل رسیدن توانایی های روانی ارباب هم بدون وجود برده ها ممکن نیست.بله ارباب برای زنده موندن ممکن هست نیازی به برده نداشته باشه ولی لیست کارهایی که بدون برده ها میتونه انجام بده تفاوت عمده ای با لیست کارهای برده ها نداره.
حالا اگر سر واژه لطف لجبازی نمیکردی نیازی به توضیح واضحات هم نبود
Ouroboros نوشته: خب خوشبختانه ما برای این الگوی تاریخی داریم و میتوانیم با مقادیر نسبتا زیادی مطالعه پی ببریم که «فساد»، با از دست رفتن ایمان طبقات و افراد به طور سنتی ارباب، یا «از بالا به پائین» حرکت میکرده. تا مرد برتر ایمان خود را از دست نداده و در جهت برابرسازی خودش با مرد کهتر گام برنداشته، در «ذهن» مرد کهتر خبری از «تغییر» نیست. این نقل قول از آن مرد بزرگ، شیخ فضلالله نوری همیشه برای من جذاب بوده: «ای بیشرف، ای بی غیرت، ببین صاحب شرع برای اینکه تو مُنتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داد تو را. تو خودت از خودت سلب امتیاز میکنی و میگویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم».من این همه از برده ها مثال زدم،حالا باید از نمونه های تاریخیشون هم استفاده کنم(مگر اینکه اساسا انقلاب های مدرن رو تنها نمونه معتبر بدونی! که خب بخش قابل توجهی از تاریخ رو نادیده میگیره) شورش های بیشمار بردگان در طول تاریخ،اون هم در حکومت هایی که نه تنها بردگی امری پذیرفته شده بوده بلکه با مجازات های سخت و سنگین تلاش میشده جلوی این شورش ها گرفته بشه،رخ میدادند.
«خیزش خلق قهرمان» و «قیام زحمتکشان» و «انقلاب خونین ستمدیدگان» بیشتر رودهدرازیهایی هستند در حد داستانهای ویکتور هوگو. کفر به قدرت همواره از قویترین حلقهی جامعه شروع میشود، و تنها لحظهای که ارباب به جایگاه خود و نیز ایمان بندگان خود خیانت کرد، آنگاه تلاش برای یافتن مردی شایستهی جایگاه خود از سوی بندگان آغاز میشود. شرایط واقعا بدیست که مسئولیتناپذیری انسان مدرن به همنوعانش تحمیل میکند.
نکته این هست که برخلاف انقلاب مدرن هیچ خبری از تغییر از بالا نیست،هیچ جریان روشنفکری وجود نداره که بخواد قدرت رو به زیر بکشه،برده ها فلسفه ورزی نمیکردند! صرفا به خاطر تجربه دست اول و شرایط سختشون(و نه کاهش شایستگی اربابان!) دست به شورش میزدند.
مدلی که ادعایی در مورد طبیعت انسان میکنه ولی صرفا قابل تعمیم به بخشی از تاریخ انسان هست مدل ناکارامدی هست.
+به نظرم تا قبل از انقلاب فرانسه ما با دوره "شورش ها" مواجه هستیم و بعد از انقلاب فرانسه با دوره "انقلاب ها".در دوره شورش ها اساسا حرکت جمعی بزرگی برای برانداختن ایدولوژی سیستم حاکم رخ نمیده،شورش بر علیه افراد هست ولی در دوره انقلاب ها این ایدولوژی سیستم هست که به چالش کشیده میشه و خشم انقلابی نه فقط حاکمین فعلی بلکه هر غیر انقلابی رو هم میسوزونه.(که خب تغییر اصول قطعا ناشی از فسلفه ورزی و این هست که افرادی در حلقه قدرت خودشون در انقلاب سهم داشته باشند)
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-