12-12-2014, 08:58 PM
نقل قول:ناباوران مدعی اند برای معنا بخشی به هستی موجود، خصوصا وجود انسان، نیازی به وجود خدا نیستجان؟! معنا؟!
میشه معنا رو دقیقا تعریف کنید؟
بعد گیریم که چی حالا! معنا مگه حتما باید باشه؟ ببخشید، ولی کدوم خری این حرف رو زده که یه معنا برای هستی بدون خدا سراغ داریم؟ منکه نبودم!
بنظر من معنا لزوما نیست. و به معنا لزوما نیازی هم نیست. البته خب بودنش از نبودنش خیلی بهتره، ولی وقتی نیست نیست دیگه! خودمون رو بکشیم یا کورکورانه باور کنیم که هست که چی بشه؟
ما بهرحال وجود داریم هستیم و رنج و لذت رو در می یابیم. نیازی به اثبات نداره. نیازی به معنا هم نداره. از اونور مجبور هستیم وجود داشته باشیم. خب پس سعی میکنیم بیشترین لذت و کمترین رنج رو ببریم. زندگی ما هم کاملا بی معناست و آخرش هم هیچی به هیچی، ولی وقتی تو رو شکنجه کنن بهرحال درد میکشی و میخوای ازش فرار کنی. نه؟ پس درد و رنج به معنا داشتن یا نداشتن ربطی نداره.
البته دروغ نگم شاید این حرفا زیادم درست نباشه. من خودم زیاد مطمئن نیستم. شاید آدمی که واقعا بی معنایی مطلق رو باور کنه دیگه حتی احساساتش هم از بین برن یا تضعیف بشن. من توی یه کتابی میخوندم که طرف نشسته بوده وسط اتاقی که آتش گرفته بوده و پا نمیشده عین خیالش هم نبوده چون یجورایی بی هدف و بی انگیزه بوده و شاید بقول شما به بی معنایی و پوچی رسیده بوده! ولی جالب اینکه من خودم شخصا این حالت رو به اون بامعنایی پر از درد و رنج و ترس ترجیح میدم!! معنا وقتی بیخود بود و جز رنج و بدبختی و ترس ارمغان نداشت، همون نباشه بهتره کوفت بخوره توی سرش!
حتما میگی آدم به بی معنایی برسه براحتی خودکشی میکنه. خب شاید اینطور باشه! به گمانم! من خودم در این مسیر گاهی به فکر خودکشی بعنوان یک راه حل نهایی و قطعی حل مسئلهء وجود و رنج و ترس و بدبختی افتادم، اما باید اعتراف کنم بخاطر یک ذره باور و احتمالی هم که شده در باب خدا و اصول بنیادین معنویت و مشترکات و واضحات که قبلا اشاره کردم دادم، ترسیدم از اینکه خودکشی بکنم و عاقلانه دیدم که فکرش رو از سرم بیرون کنم (در این باب احتیاط رو عاقلانه دیدم). چون در تقریبا تمامی ادیان و مکاتب این هست که خودکشی رو جزو بزرگترین گناهان و نابخشودنی دونستن و میگن که آدم با خودکشی راحت نمیشه بلکه رنج بیشتری رو هم متحمل میشه. بنابراین من این گزینه رو از روی میز برداشتم
الان با روشهای دیگر منجمله قوی تر کردن خودم زندگی رو نسبتا قابل تحمل کردم و حتی بعضی وقتا جای خوشحالی و حس پیشرفت داره برام. حالا بذاریم عمر خودش تموم میشه بالاخره خلاص میشیم دیگه.
بهرحال میبینی که نیازی به اون همه باورهای کور و ادیان عریض و طویل نیست و یک ذره عقل و معنویت پایه و مختصر هم میتونه آدم رو از خودکشی و بی هدفی و بی معنایی و بی انگیزگی کامل حفظ کنه. تازه منکه خیلی هم آدم فعالی هستم و وقتم رو به بطالت نمیگذرونم. البته اگر پرداختن به ورزش و علم و بطور کلی قدرتهای اصیل و درونی رو بطالت ندونی و نگی که بدون دین و مذهب و نماز و اعتقادات کلاسیک گسترده هیچی ارزشی نداره! من بنظر خودم معنویت خالص و مطمئنی دارم. خیلی بهتر از باور دربست این همه اراجیف صدمن یک غاز توده ایه! اعتقاد من یه چیز قابل درک و صادقانه و بدون تناقضیه و نیازی ندارم با خودم و دیگران سرش زیاد کلنجار برم و خودم رو یا دیگران رو گول بزنم و تلقینی چیزی بکنم و این حرفا. یه چیز عقلانی و روشن و منطقیه و با تجربه و وجدان من سازگاری داره. براحتی با بقیهء واقعیات و علم و عقل و تجربه جمع شدنیه.