08-11-2014, 12:07 PM
دربارهی بحث داریوش و Rationalist چند نکته به نظرم میرسد:
۱. یک جایی به بعد خردگرایان شبیه به «زامبی»های میشوند که اینسو و آنسو میروند و با صدایی خشدار و تکراری میگویند «از این فراتر برویم»، «آنرا درهم بکوبیم»، «اینرا بربکنیم».. نیچه به آنها نهیب میزد که چرا تپهای را که میدانید پشت آن چیزی نیست فتح میکنید. مسئله اینست که ببینیم چقدر سریع «خردگرایی» از «معتبرترین ابزار شناخت» به روشی برای فراتر رفتن از خودش تبدیل میشود و نفس خردورزی به عنوان دلیل وجودی سوژهی خردگرا مطرح میشود. اینست که میبینیم خردگرایی بیعقل، چه مایه در آن لحظه درست و کارآمد به نظر میرسد اما از بلندا فاجعهآمیز و کمیک.
۲. اینهم جالب است که وقتی خرد در مقام ابزار شناخت برای ارائهی توصیفی دقیق از جهان عینی شکست میخورد، خردگرا بجای رها کردن روش متافیزیکی خود و جستجو برای راهی دیگر، عینیت را به عنوان «چیز غلط» رد میکند. اگر زنان تحت مجموعهای پیچیده از غرایز، عواطف و منطق عمل میکنند بجای کنش بخردانه، مشکل از زنان است، حتی اگر استراتژی آنها موفقتر از همان زامبی ِ خردگرا بوده. اگر ارتباط میان اشیاء و انسان رابطهای منطقی نیست و تحت تاثیر عوامل دیگری معنا مییابد، مشکل از آن روابط است و باید اصلاح بشوند.
۳. «جهان جای سرد و بیرحم و بیروح» و .... نیست، جهان خردگرا چنان است زیرا انتظارات انتزاعی از آن دارد و بجای پذیرفتنش چنانکه هست در جستجوی انطباق آن با ایدهآلی ذهنیست. جالب است که نیهیلیسم بخردانه در اوهام شخص خردگرا «واقعگرایی» تلقی میشود، و او گمان میکند اینکه جهان هماهنگ با ایدههای او نیست، و اینکه هرگز نمیتواند باشد، نه فقط مشکل جهان است، بله این عدم انطباق به معنی «بدردنخوری» آنهم خواهد بود. میبینید این مذهب چگونه عمل میکند؟ «خرد محور سنجش همه چیز است، جهان جایی بخردانه نیست، پس جهان جاییست سرد و بیرحم و بیروح و ...».
۴.
هدف از این «ویران کردن»ها، ویران کردن صرف یا ویران کردن بخاطر ویران کردن نیست، بلکه رسیدن به هستهی اتمیک ِ گزارهای است ویراننشدنی، به عبارت دیگر، «حقیقت»، به عبارت دیگر، «غایتباوری».
۱. یک جایی به بعد خردگرایان شبیه به «زامبی»های میشوند که اینسو و آنسو میروند و با صدایی خشدار و تکراری میگویند «از این فراتر برویم»، «آنرا درهم بکوبیم»، «اینرا بربکنیم».. نیچه به آنها نهیب میزد که چرا تپهای را که میدانید پشت آن چیزی نیست فتح میکنید. مسئله اینست که ببینیم چقدر سریع «خردگرایی» از «معتبرترین ابزار شناخت» به روشی برای فراتر رفتن از خودش تبدیل میشود و نفس خردورزی به عنوان دلیل وجودی سوژهی خردگرا مطرح میشود. اینست که میبینیم خردگرایی بیعقل، چه مایه در آن لحظه درست و کارآمد به نظر میرسد اما از بلندا فاجعهآمیز و کمیک.
۲. اینهم جالب است که وقتی خرد در مقام ابزار شناخت برای ارائهی توصیفی دقیق از جهان عینی شکست میخورد، خردگرا بجای رها کردن روش متافیزیکی خود و جستجو برای راهی دیگر، عینیت را به عنوان «چیز غلط» رد میکند. اگر زنان تحت مجموعهای پیچیده از غرایز، عواطف و منطق عمل میکنند بجای کنش بخردانه، مشکل از زنان است، حتی اگر استراتژی آنها موفقتر از همان زامبی ِ خردگرا بوده. اگر ارتباط میان اشیاء و انسان رابطهای منطقی نیست و تحت تاثیر عوامل دیگری معنا مییابد، مشکل از آن روابط است و باید اصلاح بشوند.
۳. «جهان جای سرد و بیرحم و بیروح» و .... نیست، جهان خردگرا چنان است زیرا انتظارات انتزاعی از آن دارد و بجای پذیرفتنش چنانکه هست در جستجوی انطباق آن با ایدهآلی ذهنیست. جالب است که نیهیلیسم بخردانه در اوهام شخص خردگرا «واقعگرایی» تلقی میشود، و او گمان میکند اینکه جهان هماهنگ با ایدههای او نیست، و اینکه هرگز نمیتواند باشد، نه فقط مشکل جهان است، بله این عدم انطباق به معنی «بدردنخوری» آنهم خواهد بود. میبینید این مذهب چگونه عمل میکند؟ «خرد محور سنجش همه چیز است، جهان جایی بخردانه نیست، پس جهان جاییست سرد و بیرحم و بیروح و ...».
۴.
Rationalist نوشته: خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد!....
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!
هدف از این «ویران کردن»ها، ویران کردن صرف یا ویران کردن بخاطر ویران کردن نیست، بلکه رسیدن به هستهی اتمیک ِ گزارهای است ویراننشدنی، به عبارت دیگر، «حقیقت»، به عبارت دیگر، «غایتباوری».
زنده باد زندگی!