08-10-2014, 10:50 AM
Dariush نوشته: و اما این آیا میتواند نقدی به خردگرایی حساب شود؟خردگرایی نه، مدرنیته چرا.
اینها همه اما نقدیست بر مدرنیته، که اگر کفتاری باشد هار و خبیث، خردگرایی دندان نیش اوست.
Dariush نوشته: که از چه موضعی دارد آن سو را به نقد میکشد؟ هنوز تاریخ میلیونها کشتهی جنگ صلیبی را تاریخ از یاد نبرده.
از من میپرسید: خردگرایی و اندیشهی الهی هر دو به یک اندازه رسوا هستند، نه به خاطر ماهیت یا فرم اندیشهشان، که به سبب ذاتشان. هر دوی آنها به یک اندازه دارای غلظتی از اندیشهی راهِ غائی هستند.
اندیشهی راه غایی مشکل نیست، یا دستکم مشکل اصلی نیست، مشکل این است که مدرنیته با انکار طبع بشری آغاز میشود زیرا برای عینی کردن ایدهآلهای خود نیازمند آنست که انسان موجودی باشد بیشکل و حالت که میتوان او را به هر نحوی که مطلوب است شکل داد. مذهب ذات خشن، توسعهطلب، فاسد، هرزه و غیرمنطقی انسان و نیز جهانی که این سوژهی انسانی در زندگی میکند را بازمیشناسد و نه فقط در جهت خلاف بازتولید مداوم آن حرکت میکند، بلکه مکانیزمهای بسیار بسیار کارآمدی را برای کنترل و محدودسازی این طبع مورد استفاده قرار میدهد.
اما باز هم تاریخ مذهب انباشته است از شکستهای مفتضحانه در برابر این طبع، خود مدرنیته و انقلاب فرانسه گل سرسبد این شکستها! دلیل این شکستها این است که خوب طبیعت شهوتران ِ خودخواه ِ سلطهجوی سلطهپذیر انسان فشاریست مداوم و بسیار شدید، و هر بند فرهنگی و عقیدتی هم که به پای آن ببندید، باز احتمال جفتکپرانی آن هست. مسأله این است که اولاً بدانید باید بندی به این پا بست، و ثانیاً اینکه حتماً بندی به این پا ببندید. پس تاریخ ادیان «رسواست» چون طبیعت انسان «رسوا» و متولد در گناه است، اما نباید فراموش کرد که همین تاریخ دینی، مجموعهای متناوب و بیوقفه از «پیروزی» و «فائق» آمدن بر این طبع رواست با فواصل کوتاه از «رسوایی»، تاریخ سکولار مجموعهای بیوقفه از رسواییست با فواصل دائم در حال کوتاهتر شدن از پیروزی انسان بر گناه.
پس انسان و جامعهی متشکل از انسانها همواره «رسوا» خواهد بود، سؤال این است که آیا در جهت خلاف رسوایی حرکت میکنیم یا گروهی گمان میکنند اگر نام رسوایی را به فضیلت تغییر بدهند ذات آنهم عوض میشود، آیا در جهت محدود کردن رسوایی میکوشیم یا حداکثری کردن آن.
نکتهی دیگر اینکه به یاد داشته باشید تا پیش از فیتیشیزه شدن آگاهی و انتخاب و این اراجیف، فرهنگهای بشری کمابیش از سیستمی میمتیکی پیروی میکردند، یعنی این گروه از اخلاقیات، باورها و رفتارهای جمعی را در خود جای میدادند زیرا جامعهای که آنها را برگرفته بود در بازتولید خود موفق بوده. دعا کردن برای مثال اثری کاملاً مشابه مدیتیشن دارد، تزکیه نفس به مثابهی یک فضیلت اثری بسیار برجسته در خوشبختی انسان دارد، نقوش جنسیتی زن و مرد را برای یکدیگر بسیار جذاب میکنند و … پس این «فرهنگ»ها و «مذهب»هایی که تحت آنها هستند قطعاً محصول آزمایش و خطا میباشند و کاتالیزور آنها هم «مرگ» و «نیستی» بوده.
مدرنیته به سه دلیل محکوم است به شکست، اول آنکه ذاتاً دیسژنیک است، یعنی در هر نسل کیفیت جامعه تحلیل میرود زیرا باهوشترین، مولدترین، ثروتمندترین و «بهترین» اعضای آن جامعه میل و رقبتی به تولید مثل ندارند، و با تشویق زنان به کارگری و تحصیل و … در بارورترین سالهای عمرشان به امید مرئی شدن برای مردان پنج تا دو درصد بالای جامعه، با زنپسند و مردستیز کردن فضای عمومی، با تضعیف نهاد خانواده و با اصالت بخشیدن به «حق» انتخاب و … فضیلت ساختن از خودخواهی و تنبلی و لاشخوری و هرزگی و... در حقیقت ابتدا بنبست، و سپس سقوط کیفیت افراد آیندهی جامعهی خود را تضمین میکند. در تکتک جوامعی که مدرن میشوند، بدون حتی یک مورد استثنا، این وضعیف تکرار شده و حد نهایت آن، سقوط دموگرافیک است(از همه دراماتیکتر ایران خودمان است که در دو دههی اخیر رکورد تاریخ بشر در کاهش زاد و ولد را شکسته!).
این دیسژنی و نیز سقوط دموگرافیک جوامع مدرن یک «خطای موقت» در سیستم نیست، سرمنزل طبیعی آنست زیرا جهانی که میآفریند جاییست چنان سرد و بیروح که انسان وارستهی هوشمند ترجیح میدهد چشمان خود را از حدقه بیرون بیاورد پیش از آنکه انسان دیگری را به زندگی در آن محکوم بکند.
دلیل دوم آنست که ذات ِ «پیشرو»ی مدرنیته محکوم است به خودابطالگری. آن لحظه که ما بجای نگاه به پشت سر و «خرد پیشینیان» و «اندرز بزرگترها» سر برگرداندیم و به روبرو خیره شدیم، یعنی هر هدفی، هر قدر هم که «والا» و «برجسته» به محض برآورده شدن از مد میافتد و میشود «نظم حاکم» و … همان چالش مداوم که پیشتر از آن صحبت کردهام. تلاش مداوم برای «بهتر» کردن چیزها مرض علاجناپذیر و بخشی دیگر از ذات مدرنیته است و خیلی زود نتایج با پیشفرضها به تضاد میرسند. همین حالا کسی مثل هابرماس، واپسین مدافع روشنگری، برای ما داستانسرایی میکند که چرا در دستکاری ژنتیکی انسان باید «ندانستن» و «عدم آگاهی» را انتخاب بکنیم. انقلابی هر نسلی، مرتجع نسل بعدیست، و دستاوردهای هر نسلی، «مظاهر کهنگی» و «فساد» و «زوال» و «عتیق» هستند که باید از شرشان خلاص شد. پیشرفت و ترقی هم مثل تعقل و متدولوژی علمی تا مرز تبدیل شدن به دگمهای مذهبی فیتیشیزه میشوند و زوال در هدانیسم، نیهیلیسم و ماکیالولیسم دائم تشدید و تشدید و تشدید میشود.
دلیل سوم هم آنست که «هدفمندی» یا «جهتمندی» مدرنیته به ناکجا آباد است. این ترقی که از آن صحبت کردم، این «بهتر کردن» مداوم، این «پیشرفت»، گمان میکنید به سمت چیست و در قیاس به چه چیزی سنجیده میشود؟ آنچه بیشترین انسانها به بیشترین میزان متصور میطلبند؟ آنچه بشریت در شمای کلی و فرد در شمای جزئی «نیاز» دارد؟ یا یک ایدهآل ِ مالیخولیایی ِ انتزاعی مثل برابری، آزادی، برادری و …؟ به خاطر دارید که گفتم مدرنیته با انکار وجود یا اصالت طبع بشر آغاز میشود(زیرا اهداف ضمنی و اصلی آن در تضاد با این طبیعت قرار میگیرند)، و سیستمی که به شما قول میدهد و برایتان میسازد هرگز قرار نیست «متناسب» با نیازها و آرمانها و رانهها و امیال شما باشد، بلکه بناست نزدیک و هماهنگ به «ایدهآلی» باشد ذهنی. که اغلب هم زاییده ذهنیست انباشته از عقده و گناه. کاپیتالیسم مثلاً زاییده خودخواهی و طمع است، سوسیالیسم زاییده خودخواهی و حسد.
سنت، به عنوان مجموعهای کلیتر که مذهب هم تحت آن قرار میگیرد، هیچیک از این سه ایراد بنیادین و همواره موجود را ندارد. اول آنکه با تثبیت یک سلسلهمراتب انتزاعی مبتنی بر اصول عینی، باعث میشود احساس رقابت در جامعه بسیار کاهش بیابد و هرکس از وجود دیگری احساس خطر نکند. در جامعهای که سلسلهمراتب به چالش کشیده شده و«هیچکس سر جای خودش نیست»، هرکس میتواند جای هرکس را بگیرد و فارغ از اینکه چه نقشی ایفا میکنید، چقدر خاص هستید و چقدر مهم، همیشه «دورانداختنی» و «جایگزینشدنی» هستید. این باعث پدید آمدن یک بیاعتمادی بسیار بسیار عمیق در سطح جامعه میشود، چندان که در جامعهی مدرن لبخند زدن هم میزان غیرقابل قبولی از ضعف تلقی میشود، ممکن است شما را بدرند. در جامعهای که هرکس در جایگاهی که در آن بدنیا آمده و یا از طریق تلاش مداوم بر پاد جهت حرکت موج شایستگی حضور خود را در آن اثبات کرده «زندانی»ست، هیچکس از سوی پائیندستی خود تهدیدی حس نمیکند. جایگاه او را خدا به او بخشیده، و آنچه میکند فارغ از سود دهی مالی، ارزشی بیپایان در نظر پروردگار دارد. این است که همه احساس مهم بودن میکنند، برای اول شدن یکدیگر را نمیدرند و هر دبنگ ِ ابلهی گمان نمیکند میتواند دانشمند و اندیشمند و ستارهی سینِما و هنرمند برجسته و نویسندهی قهار و رهبر ملت بشود.
من ِ مرتجع ِ عقبمانده امروز به بلاهت این مترقیان ِ پیشرو میخندم وقتی مینالند که چطور در جامعهی سنتی(و جالب اینکه فاحشهخانهی عمومی ایران را سنتی میدانند)هرکس در نقوش انتزاعی خود زندانیست و توان «فراتر» رفتن از آنرا ندارد. اینها نمیدانند که در سیستمی حقیقتاً برابر، که هیچکس از بدو تولد جایگاهی مشخص برای خود ندارد ۹۹.۹٪ مردم به جایگاهی «فروتر» از آنچه اکنون گیرشان آمده دچار خواهند شد نه فراتر. همانطورکه در جستار دیگری گفتم، هرکس گمان میکند جهان اگر جایی عادلانه بود لابد جایگاه او خیلی بالاتر از آن چیزی میبود که امروز هست.
همینطور در سنت «پیشرفت» یعنی حرکت در امتداد جادهای که پدران پدران ما با گوشت و پوست و خون و عرق خود برایمان ساختهاند و برایمان به میراث گذاشتهاند نه یک ابتذال جدید ِ پیشتر ناآزموده به صرف اینکه جدید است.
خلاصه نتیجه اینکه : مدرنیته تمدنزدا، دیسژنیک و ناتوان از بازتولید جمعیتی خودش است. سنت تمدنزا، یوژنیک و کاملاً قادر به نه فقط بازتولید جمعیتی، که توسعهی جمعیتی خود است. تازه حوصله ندارم دربارهی نیهیلیسم، خودویرانگری، درخودماندگی، بندگی تکنولوژیک، انزوای اجتماعی و … بشر مدرن چیزی بنویسم. فقط زوال اخلاقی جامعهی مدرن در مرحلهای قرار دارد که بعضی به درستی بعید میدانند کثافت را بتوان از سطح این زمین بیبمباران اتمی کل آن زدود:
[ATTACH=CONFIG]4375[/ATTACH]
زنده باد زندگی!