06-06-2014, 07:35 PM
Rationalist نوشته: واقعا باید این رنج را تجربه کنید تا درک کنید از چه سخن می گویم. اگر دچار این رنج نیستید و به نظرتان زندگی آن همسایه دلپذیر و در نهایتِ شادی و نظم می باشد، توصیه می کنم بیخود خودتان را با مسایل فلسفی و عقلانی بودن یا نبودن جهان درگیر نکنید، و در پی زندگیتان بروید!من اگر مطلع باشید از انجمن چند ماهی خداحافظی کردهام و اصلا وقت پیدا نمیکنم به این گفتگو ادامه بدهم فعلا. اما شما با این حرفتان سطح یان گفتگو را به شدت تقلیل داده و آن را تبدیل به یک جدلِ ایدئولوژیک شخصی کردید، شایسته بود در کمترین حالت مرا به عنوانِ وکیل مدافع شیطان ببینید نه اینکه طلویحا بگویید «تو که دردش را نکشیدهای چه میفهمی من چه میگویم؟!» . . . اینها همه در حالیست که من چند ماه پیش توی صندلی داغ خودم چنین نوشتم :
Dariush نوشته: بله؛ همین الان هم آدمی نسبتا منزوی هستم و کمتر در جمع ظاهر میشوم. من زمانی استهالهای طولانی را تجربه کردم و در مرزی بس باریک میانِ مرگ و زندگی گام برمیداشتم. آن زمانی بود که در ژرفای فقدانِ فلسفی دست و پا میزدم. مدتها بود که در دین و ایدهئولوژی خود احساس تناقض با خویشتنِ خویش را داشتم اما چون شهامت نداشتم آنها را نادیده میگرفتم، تا اینکه در نهایت به تاریکی فرصت دادم که خود را به من نشان دهد؛ در تاریکی بلعیده شدم اما میدانستم که تاریکی راستین بسیار اصیلتر از روشنایی دروغین است. پس از این تا سالها من یک سوپرنیهیلیست بودم و این کاملا طبیعی و منطقی بود؛ این سیریست که باید از آن میگذشتم. در این چندسال گاه میشد خود را در جایی میافتم که هیچ نمیدانستم کجاست، گاه میشد چند روز بیغذا بودم، بیخوابیهای طولانیمدت داشتم و...؛ من هیچ نمیدانستم کیستم و چرا چنین و چنان میکنم، شدیدا منزوی بودم. کم کم اما دانستم که من نمیخواهم همیشه اینطور باشم و این روندی نیست که قرار باشد تا آخر بر آن ثابتقدم باشم. این بود که شروع کردم به مطالعه پیرامون خردگرایی و فلسفه. اینبار اما میاندیشم که نوری راستین را یافتهام که اگرچه نوسان دارد اما همیشه هست و واقعیست.
پیشنهادِ من به شما این است که بجای نگاه به جایگاهی که شخص از آن سخن میگوید، به خودِ بحث بپردازید...
کسشر هم تعاونی؟!