02-05-2014, 05:20 PM
Russell نوشته: نظرت را دربارهیِ دکتر کسینجر بگو!
دکتر کسینجر دیگر کیست؟ هنری یا حسنشان؟
اگر منظورتان حسن عباسیست که دمش گرم، این و آن یکی پورازغدی دستکم آموختهاند که با نوکری دستگاه سرکوب مهملات مغزفرسای فلسفی را به پول نقد نزدیک بکنند.
Russell نوشته: نظرت اکنون دربارهیِ بچهدار شدن چیست؟
بچه دار شدن نیازی به ازدواج کردن ندارد، پدیدهی کاکاُلد بسیار بسیار فراگیرتر از آنیست که نخبگان فرهنگساز مایل به دانستن ما هستند، و هرکس که آن بیرون اقدام به این کار کرده میداند که مخزدن و به رختخواب کشیدن ِ زن شوهردار، چند ریشتر آسانتر از همان ِ دختر مجرد یا زن بیوه است. نه فقط آشنایی با آنها آسانتر است، بلکه توقعی هم که از رابطه دارند یک سکس دمدستی بسیار کثیف و مبتذل است و هیچ خبری از «رمانس» و بازی درآوردنهای پیش و پس از سکس که معمولا زنان مرد را به آن وادار میکنند نیست. من اینرا به تمام رفقایم میگویم که اگر به راستی قصد ازدواج دارید بیایید یک بعد از ظهر برویم پاساژ فرشته من به شما نشان بدهم که چند شماره میتوانم از زنان حلقه به انگشت بگیرم، شوهران این زنان اغلب از ثروتمندترین و موفقترین مردان این کشور هستند.. آنوقت اگر هنوز خواستید ازدواج بکنید!
پس شما میتوانید تا دلتان خواست ژنهای خود را با خرج مردان دیگر پخش بکنید. اما اگر خود بچه را میخواهید، یعنی خیلی دوست دارید که خانواده داشته باشید(مورد من این یکی بود)، دیگر بیچارهاید و در شرایطی که پدید آمده با هیچ مقداری از بازی هم نمیتوانید پیمان بتاساز ازدواج را در ذهن زن توجیه بکنید، از فردای آن شما را چیزی کمتر خواهد دید و بعد از آن همهاش سرازیریست. و من شخصا در زندگی دوستانم دیدهام که عذاب دوری از فرزندانتان به عذاب تنهایی نمیارزد. پیری و اینها هم که ترس چندان درستی نیست، شما همانقدر پیر هستید که پیر رفتار میکنید.
Russell نوشته: بنظرت ویژگی ساکوپتی قابل یادگیری هم هست؟
به هیچ عنوان!
دلیل آن نقد پیشین من به بازی که وعدهی دروغ «آلفا کردن» شما را میدهد نیز همین بود. من شاید به بیش از هزار دختر پیشنهاد دوستی دادهام، اما هنوز هر بار که میخواهم اقدام بکنم دستانم یخ می زند، دلم شور میافتد، آن اظطراب فلجکنندهی لعنتی گریبان مرا میگیرد و فقط نهیب «با صدای بلند»(«آروم بگیر»، یا همچو چیزی)باعث میشود جرئت سخن گفتن پیدا بکنم. بعد از شاید ده سال بازی خیابانی وضع من اینست.
اما ماکیاوولیسم آموختنیست، و خیلی هم خطرناکتر است از جنونپیشگی. جنونپیشه غریزهی خالیست، طبیعت ِ بیتربیت، یک جانور مهیب و دوزخی که بر مبنی علایق لحظهای خود بیهیچ چشمی به آینده رفتار میکند. ماکیاوولیست برنامه دارد، در کمین مینشیند، سود و زیان خود را سبک سنگین میکند، راه فرار پیدا میکند، برای روز مبادا برنامهی زاپاس جور میکند و سرانجام وقتی همه چیز محیا شد نیش میزند. وجدان هم چیزی فراتر از همان نهیب لازم ندارد، در شادخواری و بزم عیش و نوش منتج از انجام هرآنچه که میخواهید، هر آنطورکه میخواهید، یک «آروم بگیر» هم به ندرت ضروری میشود.
زنده باد زندگی!