11-09-2013, 05:10 PM
Rationalist نوشته: آخر من از آن لذتی غیر عادی می برم راسل عزیز؛ چنان که گذر زمان و افراد اطرافم را فراموش می کنم!!!
این لذتی که گفتید برای من زمانی رخ میدهد که شبهنگام در شمال ایران*، زیر آسمان نزه و
پاکی که تاریکی بیپروای آن مغز آدمی را میدرد، روی مَرغزار و علفهای خیس سرسبز دراز
بکشم و به ستارههای سرگردانی که در سیاهی شب افسونگری میکنند، خیره خیره محو بشوم.
در این دم که بزرگی ترسناک آسمان و کیهان مرا میبلعد و پوچ میکند، احساس کرختی و نیستی
بمن دست میدهد.
مدتها طول میکشد تا در عمق خواب و تاریکی خودم را پیدا کنم، در این مدت مثل کسی که
هیپنوتیزم شده باشد با خودم حرف میزنم و مکاشفه میکنم.
* این تجربه را در کویر هم میتوان دید، ولی بوی گل و علف و رُستنیها حال و هوای سنگی را در هوا
پراکنده میکند. هرچند، در آسمان شمال اگر نزدیک شهر نباشید و آلودگی نوری هم نباشد، آسمان آن با
آسمان کویر برابری میکند.
Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I
Batman: Neither am I