10-31-2013, 08:43 PM
Rationalist نوشته: در قسمتی که به رنگ قرمز مشخص نموده ام؛ یک ایرنگ ظریف قابل تشخیص است!
هنگامی که ما "خوشی بردن بیشتر" را ارزش اساسی بدانیم؛ پس خستگی از آنچه برایمان خوشی آور بوده؛ خوشی آور بودن آن چیز را ابدی و بی کران نخواهد نمود.
در توضیح ساده تر؛ آنچه ممکن است در دراز مدت برایمان خسته کننده شود؛ پس آن خوشی که توصیف نموده اید؛ نیست. :e420:
پس اگر ما از برخی کنش های خوشی آور خسته می شویم و از کنش های گوناگون سود می بریم؛ همچنان در محدوده همین اصل اساسی خردگرایی(خوشی بیشتر در گرو فربود) عمل کرده ایم.
درسته, گفتیم شناختشناسانه هر خوشیِ کنونی میبینیم که آستانهیِ کاربرد دارد و از یک مرزی بیشتر خسته
کننده میشود. ما میتوانیم بیانگاریم به خوشیای میتوان دستیافت که هرگز نمیپایاند و خسته کننده هم نمیشود;آیا اینجا پس به ارزش جاودان دستیافتهایم؟
نگرش من اینگونه است:
سازوکار فرگشت <—> خوشی و رنج <—> خردگرایی
شما ولی راه دوسویه نمیبینید, میانگارید چون چیزی به نام خردگرایی آنجا پدید آمده که میتواند خوشی و رنج را بیشیند, پس دیگر نباید کاری به فرگشت
داشت و آنرا سنجه برشمرد, هنگامیکه دوباره از دیدگاه شناختشناسیک, شما در ترازی بالا هستید و برای دریافت ارزش "راستین/سرشتین" هنوز چند لایه باید پایین بیایید.
Rationalist نوشته: بحث دیگر اما به نقد دیرینه شما به عدم فربود گرا خواندن من باز می گردد؛ آن جاییکه در خردگرایی، یافتن خوشی های برتر و راستین؛ در گرو فربود و بازخورد آروین ها انجام می شود.
و تاکید من همواره بر شناخت کافی از فرگشت و اصلاح موجود حاصل از آن بوده است؛ نه انکار یا ستیز کامل با آن.
پس درحالی که "خوشی" یا "خودآگاهی" و یا "اراده" در گرو فرگشت به وجود آمده اند؛ و اکنون می توانند از آن تخطی کنند؛ پایبندی به
پاسخِ اینکه چرا در جهان هستی فرگشت روی داده و آماج هستی ما از دید فرگشتیک چیست؛ ضرورتی نخواهد داشت.
و آخر اینکه برای همه ی موجودات زنده[SUP] ۱[/SUP] چه آگاه و چه ناآگاه؛ بازه ای کلی و اساسی به نام "دوری از رنج و خوشی بردن" چگونه زیستنشان را معنا می دهد؛ نه خودِ آماج های فرگشت.
چونان که خودتان هم پیش تر معترف بودید که:
Mehrbod نوشته: شما از انجام کنش خوشیآور خوشی میبرید, من از انجام کار درست خوشی میبرم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. من برخلاف بسیاری؛ مهندترین ویژگی که موجودی را زنده بنامم؛ در گرو داشتن خودآگاهی و بر آن اساس، درک لذت و رنج برای آن موجود در نگر می گیرم.
سنجهیِ شما نابجاست, نه کارتان. فرگشت را همچون یک پالایه ببنید که با بیزشِ رفتار آنرا
مهر درست/نادرست میزند. فرمان خرد تنها تا زمانی پذیرفتنی است که در پذیرش فرگشت باشد.
پرسمان اینکه آماج زندگی چیست هم بنادرستی اینجا با خردگرایی و فربودگرایی درهمتنیده شده,
آماج 'زیست' میتواند چیزهای بسیاری باشد, ولی از چه دیدگاهی داریم مینگریم؟ اگر از دیدگاه خودِ
هومن بنگریم آماج زیست وی در همان خوشی و درد میکوتاهد, ولی از این نمیشود فرجامید که:
پیدایش زیست آماجی نداشته.
پیدایش زیست آماجی داشته (همان خوشی بردن ما).
...
پیدایش زیست آماجی داشته (همان خوشی بردن ما).
...
اینکه خوشی و درد آماج زندگی ما هومنان است, تنها همین است, آماج زندگی "ما هومنان". این آماج ولی در ستیز با آماج جهان
نیست. همچنانکه گفته شود آماج جهان از پدید آوردن و فرگرداندن جانداران زنده میتواند — اینجور میسَهد — که گُسارش هر چه
بیشتر و تندتر درگاشت باشد و خوشی و رنج ما نیز همراستای همین است: هر چه بیشتر درگاشت را بگساریم بیشتر خوشی* میبریم!
پ.ن.
* ایزاک آسیموف هم بهترین داستان کوتاه خودش را این میداند: The Last Question یا برگردان - آخرین سؤال
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns