10-22-2013, 02:38 PM
Mehrbod نوشته: گرفتاری همینجاست که تنها شما میدانید که دارای ذاتی فسادآور است.
خوب چرا قدرت فساد میاورد؟ دو زاب[1] فساد و قدرت چرا و چگونه به هم وابستهاند؟
در فرایند فرگشت[2] چگونه ایندو به هم وابسته شدهاند و چرا نمیتوان از وابستگی اشان پیشگرفت؟
Stanford prison experiment - WiKi
شما اگر به روی دیگران قدرتی داشته باشید قطعا آنرا مورد سوء استفاده قرار خواهید داد، مگر آنکه عواقب آن سوء استفاده از لذتی که اعمال سلطه بر دیگران نسیب شما میکند بزرگتر باشد، تازه آن زمان هم تضمینی نیست و میبینید که چگونه پلیس آمریکا جلوی دوربینی که برای پیشگیری از همین خشونتهای افسارگسیخته نسب شده متهم سیاهپوستی که از دستشان فرار کرده را تا مرز مرگ کتک میزند.
تمام جانداران اجتماعی دارای هرم قدرت هستند و در آن اعضای زورمندتر اعضای کمزورتر را تحت سلطه قرار میدهند، در برخی جوامع مثل آن ِ بونوبوها و انسانها این سلطه نرم و غیرمستقیم و کمقربانیست، در برخی دیگر مثل همان گوریلها یا شیرها همواره خونبار و علنی و مستقیم. این به معنای ناتوانی ما از فراتر رفتن از ارتباط برده-اربابی نیست، به این معناست که بسیار مستعد آن هستیم و اگر احتمال آنرا نادیده بگیریم باید منتظر عواقب فاجعهآمیز بعدی باشیم، و این فقط مشکل دولت سوسیالیستی نیست، مشکل جامعهی آنارشیستی هم هست. ولی ما راهکارهایی برای آن داریم، مثل انتخابی کردن عضویت یا عدم عضویت در همبود، در حالی که شما به کلی منکر احتمال آن میشوید، زیرا «بهرهکشان سرمایهدار که نباشند همه چیز درست میشود».
Mehrbod نوشته: سپس اینکه براستی ستیز با بهرهکشی کوچکترین عمقی ندارد, به همان اندازه که هر کس بآسانی میگیرید نباید دیگران
را به گاری بست (ولی یک زمانی میبستند), بهمان آسانی هم میتواند ببیند که نباید با گماشتن[11] کسی پشت میز از وی بهرهکشید.
مسئلهی عمق و سطح نیست، مسئله اینست که چگونه سوژهی تحت لیبرالیسم خود را آزاد میپندارد در حالی که اگر یک نخ سیگار گوشهی پیادهرو بیافروزد جریمه میشود. چرا سوژهی کاپیتالیسم تمام تمرکز ذهنی خود را به روی آنچه دارد هدر میدهد وحتی لحظهای به آنچه ندارد نمیاندیشد. چرا فقیرترین اقشار جامعه به کاپیتالیستها رای میدهند و جوانان طبقهی متوسط به بالا که معنای دیکشنریوار «خردهبورژوا» هستند انقلابی میشوند و میروند به تسخیر والاستریت. مارکسیستهایی که جرئت پرسیدن این سوالات را داشتهاند(مثل لاکلائو یا بدیو)، پاسخشان اینست که اینها تعلقات نابجای ایدئولوژیک(در معنای مارکسیستی آن=آگاهی کاذب)است، من با این مخالفتی ندارم، اما به گمانم کار را نیمهتمام رها میکند و همهی نتایج و جوانب منطقی پیشفرضهای خود را دنبال نمیکند.
به نظر من دلیل اصلی پیدایش و تداوم این آگاهی کاذب، برآمده از تاکید وسواسگونهی مارکسیسم به تبعیض/سلطهی اقتصادی و نادیده گرفتن کامل، یا دست بالا زیرمجموعهی تکمیلی دیدن دیگر انواع آنست. مرد کارگر آمریکایی میبیند که دولت از او به زور المونی و نفقهی بچه میگیرد، و گزینهای را انتخاب میکند که این بازیگر نامشروع، قلدر و سلطهورز را از زندگی شخصی او بیرون میاندازد. کمونیستها عادت دارند به آنارشیستها بگویند «صبر بکنید، سلطهی دولت را هم از میان میبریم»، به فمینیستها بگویند «صبر بکنید، سلطهی مردسالاری را هم از میان میبریم»، به ناقدان نژادپرستی بگویند «صبر بکنید، نژادپرستی هم از عوارض تقسیم ناعادلانهی ثروت است» و ... بیآنکه خاستگاههای متعدد غیراقتصادی این نابرابریها را مد نظر قرار بدهند.
Mehrbod نوشته: من اینجا از سوی سراسر وارونه (ستیز با فندآوری) نگریستهام, از دیدگاه آنارشیستیک هم
نگریستهام, اکنون هم دارم از دیدگاه کمونیسم و راهکار آن مینگرم (همراه با خواندن Das Kapital).
این شور و انگیزه از روی وابستگیِ ناب من نیست, از روی دانشاندوزی است و اینکه سرانجام
با ژرف نگریستن در تک تکِ این ایدئولوژیها میتوان با آناکافتن[17] و بررسی, بهترین/درستترین شان را برگزید[18].
زنده باد زندگی!