10-05-2013, 06:59 PM
مزدك بامداد نوشته: من در کودکی چند آموزگار آخوند داشتم و به سخنان ملا ها هم با شور وچه جالب ..
خواهش گوش میدادم، چون برایم مانند داستان و آگاهی های تاریخی و
فرهنگی بودند. به داستان های پیمبران و بنی اسرائیل و ابن ملجم و
حضرت خضر و اینها به باریکی گوش فرا میدادم ولی از همان زمان هم
پرسشهایی برایم پیش آمد که پرسیدن آنها، با سردی آموزگاران و
ترشرویی ملاها و .. روبر شده و پرسش آنها از پدر ومادر ، این را در
پی داشت که گفتند " مواظب چیزایی که میپرسی باش چون میفتیم
به دردسر!" برای نمونه آخوندی داستان همین حضرت خضر را میگفت
که در قران، بهمراه موسی میرفت و ناگهان یک بچه را کشت ! موسی
از او پرسید چرا کشتی، گفت چون اگر بزرگ میشد یک آدم خدا نشناس
تبهکاری میشد! . من هم پرسیدم ولی خوب پس نمیشه که ما
"قصاص قبل از جنایت" بکنیم ( چون درباره ی قصاصْ و اینها هم سخن
رانده بودند) ! اینجا بود که کم کم دوزای ام افتاد که این جا همه چی
سرجایش نیست و یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
سطر سطرش دقیقا دوران کودکی من ، جز چند آموزگار،فقط یک اموزگار آخوند
ولی ثابت ماند در همان نیم کاسه،نمی خواستم فکر کنم حتی(هتا؟) چون ذهنم را پریشان می کرد
گاهی می اندیشیدیم که "نکند من همان زنی باشم که امام موعود را خواهم کشت "از بس در آن دوران شک داشتم
+
سپاس بخاطر پاسخ کاملتان
هنگامی که کسی آگاهانه افکار تو را نمی فهمد
خودت را برای توجیه خسته نکن . . .