09-27-2013, 10:55 AM
google نوشته: قدیما یخچال نبود. یخ نبود. برف با شربت میخوردید؟ طعم اون روزگار هنوز درخاطر دارید؟ کمی بگوییددرست است که یخچال نبود ولی یادم است که یک گودال مانندی
در باغ مان در زیر خاک درست کرده بودند که نامش یخدان بود و
ژرف هم بود و برفهای زمستان و چیزهایی که بایستی خنک
می ماندند در ان بودند و هتّا در تابستان هم آنجا همچنان سرد
بود و تا بیاید برفهایش از میان بروند، باز زمستان میشد!
از سوی دیگر دیرتر، یخ برای خریدن هم بود. یخ هایی به
ریخت بلوک های گنده و درازکاب ( مکعب مستطیل) که روی
گونی ها اینور و آنور میبردند و میشد خرید و روی گاری یا
باربر ها روی پشتشان برای شما بیاورند و در "یخدان" بگذراند.
سپس با ابزاری بنام درفش که سیخی دسته دار بود،
از کناره های ان میشد شکست و بکار برد.
نخستین یخچالی که یادم است، دارای قفل و کلید هم بود
و درست مانند یک گاوصندوق بنگر میرسید. بسیار هم
نوشابه (شربت) با این ها خوشمزه بود. ما همیشه
بتری های "شیره" داشتیم که از ان برای نوشابه ساختن
یا خوراکی های دیگر شیرین، بویژه در ماه رمضان سود
میجستیم، شیره ی آلبالو و گاهی شیره ی گلبرگ
سرخورد (گل سرخ) هم داشتیم. با دانه های ریحان هم،
با گلاب یا با عرق های گوناگون گیاهی ، یا با اب لیمو ترش
نوشابه درست میکردیم، بویژه در ماه محرم که این
نوشابه ها را به خویشاوندان و مردم رهگذر هم میدادیم.
یک آبوَند ( ظرف) بزرگ هلبی هم داشتیم که پایینش
شیر داشت و در آن این نوشابه هارا درست میکردیم
و تکه های بزرگ یخ یا برفهایی که در گودال یخدان
باغمان بود تویش میریختیم. همچنین دوره گردان با
این یخ ها در آبوَند ویژهای فالوده درست میکردند که
دو دیواره بودند و در دیواره ی بیرونی یخ و نمک میریختند
و در دیواره ی درونی، شیره و فالوده. در هنگام خریدن
هم از همان به ما میدادند و رویش شیره ی آلبالو هم میریختند.
بهایش هم اندک بود و آنزمان ما سکه های شاهی /دهشاهی
زرد داشتیم که توان خرید فراوانی هم داشتند. من هتّا زمانی
یادم است که در جوانی من، یک سکه ی پهلوی سد تومان بود!
همه ساله هم چند برنامه آبلیمو گیری و آبغوره گیری و ربّ گیری
و گلبرگ گیری و قورمه سازی و روغن گیری و .. داشتیم که
گاهی من هم در این کارها یاری میکردم، بویژه در روغن گیری
از کره ی جانوری که بایستی آتشی برپا میشد و دیگی میجوشید
و من دوست داشتم این آتش و هیزم و اینهارا من درست کنم!
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد