09-10-2013, 10:38 PM
تصورِ من از کافه، فضاییست آمیخته با سکوتی بینظیر که هر از گاهی تقریرِ اندیشهای، توجه حاضران در کافه را که هر یک تنها در گوشهای از آن لمیدهاند به خود جلب کرده و سبب میشود که مدتی با هم پیرامونِ آن گفتگو یا جدل کنند و سپس همه با هم دوباره به سکوت میروند اینبار اما در حالِ اندیشیدن و تعمق بر آنچه که گذشت تا اینکه باز دوباره کسی سکوت را بشکند...
محیطش اما جاییست که شدیدا حسِ متروکه بودن و خلوت بودن را میدهد، جایی که در آن بیشتر افراد تنها یک بار مشتریاش میشوند و میروند و هرگز باز نمیگردند، همهچیز از صندلیهای چوبیاش گرفته تا چراغهایش نشان از کهنگی دارند اما هر از گاهی بوی شرابِ ارغوانیِ دستساز از سوی صاحبِ کافه، همه را به وجد میآورد. کافه اگرچه قرار بوده برای همنشینی باشد و قهوه نوشیدن و سیگار کشیدن، اما اینجا برای مشتریانِ دائمی، صاحبِ کافه هر چیزی را تدارک دیده است... .
به سلامتی:e044:
محیطش اما جاییست که شدیدا حسِ متروکه بودن و خلوت بودن را میدهد، جایی که در آن بیشتر افراد تنها یک بار مشتریاش میشوند و میروند و هرگز باز نمیگردند، همهچیز از صندلیهای چوبیاش گرفته تا چراغهایش نشان از کهنگی دارند اما هر از گاهی بوی شرابِ ارغوانیِ دستساز از سوی صاحبِ کافه، همه را به وجد میآورد. کافه اگرچه قرار بوده برای همنشینی باشد و قهوه نوشیدن و سیگار کشیدن، اما اینجا برای مشتریانِ دائمی، صاحبِ کافه هر چیزی را تدارک دیده است... .
به سلامتی:e044:
کسشر هم تعاونی؟!