06-13-2013, 11:03 PM
داریوش گرامی مشکل خیلی حادتر و ریشهایتر از اینهاست. یک سه ضعلی شوم و شیطانی مانع ادامهی تحصیل پسرهاست، به دو ضلع آن من و شما و دیگران به تفصیل پرداختهایم و دربارهی آن گفتهایم، جوابی برای آن وجود ندارد و همین راهکار دست و پا شکستهی جنسیتی کردن رشتهها هم جواب نخواهد داد: ضلع اول سد عظیم و کمرشکن خدمت سربازیست، که عملا به پسرها برای شرکت در کنکور و پذیرفته شدن در رشتههای ارزشمند تنها یک سال فرصت میدهد. این بطور خودکار نیمی از پسرها را از ادامهی تحصیل باز میدارد. سد دوم را شما اینجا به خوبی مورد برسی قرار دادهاید، مدارک دانشگاهی ارزش اقتصادی خود را از دست دادهاند و مرد به عنوان نانآور پیشفرض باید به فکر پول درآوردن باشد، و تنها دلیل شرکت در نظام آموزشی و پیشرفت علمی هم توانایی کسب مهارت برای بدست آوردن دستمزد بالاتر(و دسترسی به زنان مرغوبتر)بوده، که اکنون دیگر موضوعیت ندارد. من چند سال در بازار فرش تهران رفت و آمد داشتم، آنجا آدمهای به مراتب باهوشتری از دانشگاه تهران حضور دارند که مشغول دلالی و کلاهبرداری و از این دست بگیر به آن دست بنداز و ... هستند!
دلیل سوم اما که همواره مسکوت میماند، اشغال فضای مردانه توسط زنان است. به این معنی که حضور زنان در عرصههای اجتماعی توام است با تغییر و دگرگونی آن به نحوی که با روانشاسی او تطابق به مراتب بیشتری دارد، که دم دستیترین عاقبت آن از جذابیت ساقط شدن فضای مذکور برای مردان است. اگر شما مرد هستید و در رشتههایی که توسط دختران اشغال شده حضور پیدا میکنید، دو حالت دارد: یا موفق میشوید، که در آنصورت آدم بیوجود و عوضی و بیملاحظهای هستید که با سوء استفاده از مزیت مردی خود و از مقامی «نابرابر» دختران را شکست دادهاید و به این پیروزی کاذب غره شدهاید، یا شکست میخورید که در آنصورت «از زن کمترید» و خاک بر سرتان باید کرد و در نهایت هم برای زنان بندهی هایپرگمی که مردان همسطح و پائینتر از خود را هرگز نمیبینند هیچ جذابیتی نخواهید داشت. پس رقابت با زنها یک پروسهی «باخت/باخت» است که فارغ از نتیجه شما را از هدف اصلی و اولیه کسب دانش(که بدست آوردن جایگاهی بالاتر در هرم قدرت مردان و دسترسی به زنان مرغوبتر بوده)دور میکند. به همین دلیل است که در همین غرب هم مردان از رشتهای مثل روانشناسی بطور کامل بیرون انداخته شدهاند و ۸۰٪ به بالای دانشجویان آن زن هستند. هرجا زنان وارد محیطی رقابتی میشوند، مردان آنرا بلادرنگ ترک میکنند، زیرا زنها «همکار طبیعی» مرد جا زده شدهاند و چیزی از رقابت با آنها به مرد نمیرسد بجز سرزنش و بدنامی و عدم دسترسی به چیزی که برای دسترسی به آن به رقابت پرداختهاید. پس کیفیت سیستم آموزشی، اینکه کار نیست، اینکه سربازی شخص را وادار به انتخاب میان یک رشتهی زباله و یا آزمودن شانس در بازار میکند و ... همگی به باور من تحت شعاع این فاکتور نهایی، یعنی اشغال و دگرگونی فضای مردانه است.
اما بیایید یک لحظه به دلیل اصلی ادامهی تحصیل زنان بپردازیم. پیشتر هم اینرا گفتهام که ادامهی تحصیل برای زنها استفادهای کاملا تزئینی دارد، و از آن برای بالاتر بردن «نرخ» سر مجلس خواستگاری و دسترسی به مردان دارای جایگاهی بالاتر در هرم قدرت بهره میبرند. من زن پزشک فوق تخصص میشناسم که با رضایت خاطر در خانه نشسته و بچه داری میکند. اما یک مشکل اینجا پدید میآید، و آن هایپرگمی زنهاییست که ادامه تحصیل دادهاند: آنها حاضر نیستند با مردان کمسوادتر وصلت بکنند! اتفاقی که میافتد اینست که یک زن فوق لیسانسه، تحت کمتر شرایطی حاضر میشود با یک مرد دیپلمه ازدواج بکند. زیرا هایپرگمی و آلفاپرستی به فاکتورهایی پرشمار برمیگردد و ثروت تنها یکی از آنهاست، یعنی فارغ از میزان درآمدی که شما دارید، جایگاه اجتماعی، لقبی که دارید و ... تمام عناصر دیگری که به هر نحو جایگاه شما در هرم قدرت مردان را تحت تاثیر مثبت قرار میدهد در این مسئله نقش دارند. به عبارت ساده، یک زن میان یک پزشک که ماهی دو میلیون تومان درآمد دارد، با یک لولهکشی که ماهی ده میلیون درآمد دارد، قطعا اولی را انتخاب میکند، چون جایگاه او در هرم اجتماعی قدرت بسیار بالاتر است.
من دوست برقکاری دارم که از هجده سالگی وارد بازار شد، خیلی زود استاد کار شد و شرکت برقکشی ساختمانی خودش را احداث کرد و اکنون ماهیانه پانزده تا بیست میلیون تومان درآمد دارد. وانگهی مدرک تحصیلی او یک دیپلم برقکشیست از مدرسهی کار و دانش! و هرگاه کسی او را آقای مهندس خطاب میکند با چهرهای سرخ و سری افکنده میگوید «من مهندس نیستم». این آدم از هر جهت از من موقعیت بهتری دارد(مالی، ظاهری، رفتاری و ...)، اما میزان موفقیت او با زنان در تناسب با من، مثل ارتباط میان ساختمان چهار طبقهی مش نقیست با برج میلاد! چراکه جایگاه خانوادگی، لقبی که روی من هست و سالهایی که در دانشگاه هدر دادهام به مراتب مقبولیت بیشتری دارند.
در نتیجه ما با معضلی همه جانبه روبرو هستیم، که در آن دخترها مردانی را که یک روز برای کسب آنها و بخاطر آنها به دانشگاه رفته بودند را دیگر نمیخواهند، و عدهی مردانی که تحت نظام زبرگزینی زنان «مرد خوب» و «مرد مقبول» تلقی میشوند دائم و با شدتی بیسابقه روبه افزایش است.
دلیل سوم اما که همواره مسکوت میماند، اشغال فضای مردانه توسط زنان است. به این معنی که حضور زنان در عرصههای اجتماعی توام است با تغییر و دگرگونی آن به نحوی که با روانشاسی او تطابق به مراتب بیشتری دارد، که دم دستیترین عاقبت آن از جذابیت ساقط شدن فضای مذکور برای مردان است. اگر شما مرد هستید و در رشتههایی که توسط دختران اشغال شده حضور پیدا میکنید، دو حالت دارد: یا موفق میشوید، که در آنصورت آدم بیوجود و عوضی و بیملاحظهای هستید که با سوء استفاده از مزیت مردی خود و از مقامی «نابرابر» دختران را شکست دادهاید و به این پیروزی کاذب غره شدهاید، یا شکست میخورید که در آنصورت «از زن کمترید» و خاک بر سرتان باید کرد و در نهایت هم برای زنان بندهی هایپرگمی که مردان همسطح و پائینتر از خود را هرگز نمیبینند هیچ جذابیتی نخواهید داشت. پس رقابت با زنها یک پروسهی «باخت/باخت» است که فارغ از نتیجه شما را از هدف اصلی و اولیه کسب دانش(که بدست آوردن جایگاهی بالاتر در هرم قدرت مردان و دسترسی به زنان مرغوبتر بوده)دور میکند. به همین دلیل است که در همین غرب هم مردان از رشتهای مثل روانشناسی بطور کامل بیرون انداخته شدهاند و ۸۰٪ به بالای دانشجویان آن زن هستند. هرجا زنان وارد محیطی رقابتی میشوند، مردان آنرا بلادرنگ ترک میکنند، زیرا زنها «همکار طبیعی» مرد جا زده شدهاند و چیزی از رقابت با آنها به مرد نمیرسد بجز سرزنش و بدنامی و عدم دسترسی به چیزی که برای دسترسی به آن به رقابت پرداختهاید. پس کیفیت سیستم آموزشی، اینکه کار نیست، اینکه سربازی شخص را وادار به انتخاب میان یک رشتهی زباله و یا آزمودن شانس در بازار میکند و ... همگی به باور من تحت شعاع این فاکتور نهایی، یعنی اشغال و دگرگونی فضای مردانه است.
اما بیایید یک لحظه به دلیل اصلی ادامهی تحصیل زنان بپردازیم. پیشتر هم اینرا گفتهام که ادامهی تحصیل برای زنها استفادهای کاملا تزئینی دارد، و از آن برای بالاتر بردن «نرخ» سر مجلس خواستگاری و دسترسی به مردان دارای جایگاهی بالاتر در هرم قدرت بهره میبرند. من زن پزشک فوق تخصص میشناسم که با رضایت خاطر در خانه نشسته و بچه داری میکند. اما یک مشکل اینجا پدید میآید، و آن هایپرگمی زنهاییست که ادامه تحصیل دادهاند: آنها حاضر نیستند با مردان کمسوادتر وصلت بکنند! اتفاقی که میافتد اینست که یک زن فوق لیسانسه، تحت کمتر شرایطی حاضر میشود با یک مرد دیپلمه ازدواج بکند. زیرا هایپرگمی و آلفاپرستی به فاکتورهایی پرشمار برمیگردد و ثروت تنها یکی از آنهاست، یعنی فارغ از میزان درآمدی که شما دارید، جایگاه اجتماعی، لقبی که دارید و ... تمام عناصر دیگری که به هر نحو جایگاه شما در هرم قدرت مردان را تحت تاثیر مثبت قرار میدهد در این مسئله نقش دارند. به عبارت ساده، یک زن میان یک پزشک که ماهی دو میلیون تومان درآمد دارد، با یک لولهکشی که ماهی ده میلیون درآمد دارد، قطعا اولی را انتخاب میکند، چون جایگاه او در هرم اجتماعی قدرت بسیار بالاتر است.
من دوست برقکاری دارم که از هجده سالگی وارد بازار شد، خیلی زود استاد کار شد و شرکت برقکشی ساختمانی خودش را احداث کرد و اکنون ماهیانه پانزده تا بیست میلیون تومان درآمد دارد. وانگهی مدرک تحصیلی او یک دیپلم برقکشیست از مدرسهی کار و دانش! و هرگاه کسی او را آقای مهندس خطاب میکند با چهرهای سرخ و سری افکنده میگوید «من مهندس نیستم». این آدم از هر جهت از من موقعیت بهتری دارد(مالی، ظاهری، رفتاری و ...)، اما میزان موفقیت او با زنان در تناسب با من، مثل ارتباط میان ساختمان چهار طبقهی مش نقیست با برج میلاد! چراکه جایگاه خانوادگی، لقبی که روی من هست و سالهایی که در دانشگاه هدر دادهام به مراتب مقبولیت بیشتری دارند.
در نتیجه ما با معضلی همه جانبه روبرو هستیم، که در آن دخترها مردانی را که یک روز برای کسب آنها و بخاطر آنها به دانشگاه رفته بودند را دیگر نمیخواهند، و عدهی مردانی که تحت نظام زبرگزینی زنان «مرد خوب» و «مرد مقبول» تلقی میشوند دائم و با شدتی بیسابقه روبه افزایش است.
زنده باد زندگی!