01-25-2013, 02:40 AM
نمیدانم چرا این ناگهان یادم آمد.یکی از زخم زننده ترین خاطراتی ست که دوران نوجوانی در ذهنم حک شده است.
و آن اینکه روزی در کوچه ما ، بچه های محل سگی را گوشه دیوار گیر انداخته بودند و به او بی رحمانه سنگ میزدند
و از این کار خود لذت میبردند.زوزه ها و ناله های دلخراش آن سگ بیچاره و تقلای نافرجامش برای فرار از رگبگار قلوه سنگها
، به وضوح در ذهنم نقش بسته اند.آن موقع فقط از آزار و دردی که بر سگ بیچاره تحمیل میشد متاثر شدم.اما اکنون
که سگ ها را خیلی دوست میدارم ، یادآوری آن خاطره مرا خیلی بیشتر رنج میدهد.
واقعا این حس بی رحمی نسبت به حیواناتی چون سگ و گربه، و از طرفی "از آنِ خود دانستنِ همه کائنات و همه موجودات زنده اش"
از نفرت انگیز ترین فرهنگ هایی ست که از اسلام به ایرانیان رسیده است.
و آن اینکه روزی در کوچه ما ، بچه های محل سگی را گوشه دیوار گیر انداخته بودند و به او بی رحمانه سنگ میزدند
و از این کار خود لذت میبردند.زوزه ها و ناله های دلخراش آن سگ بیچاره و تقلای نافرجامش برای فرار از رگبگار قلوه سنگها
، به وضوح در ذهنم نقش بسته اند.آن موقع فقط از آزار و دردی که بر سگ بیچاره تحمیل میشد متاثر شدم.اما اکنون
که سگ ها را خیلی دوست میدارم ، یادآوری آن خاطره مرا خیلی بیشتر رنج میدهد.
واقعا این حس بی رحمی نسبت به حیواناتی چون سگ و گربه، و از طرفی "از آنِ خود دانستنِ همه کائنات و همه موجودات زنده اش"
از نفرت انگیز ترین فرهنگ هایی ست که از اسلام به ایرانیان رسیده است.
کسشر هم تعاونی؟!