نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 3 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ساختارشناسی زبان پارسیک
#31

پالوده

بحثی درباره پیدایش این نوشیدنی و ریشه یابی این واژه اصیل باستانی

دکتر علی شرقی
مرداد 87


استان های اطراف کویرکشورمان به ویژه استان یزد در تابستان طولانی پنج ماهه خود, بسیار گرم و طاقت فرساست . این گرمای معمولا بالای چهل درجه بخصوص در سالهای دور که هنوز کولرهای آبی وگازی و یخچال و حتی کارخانه های یخ سازی وجود نداشت غیر قابل تحمل بود و چون رفت و آمد روزانه نیزمی بایست پیاده یا با اسب وسایر چهار پایان و بعضا دوچرخه انجام شود, لذا تابش آفتاب داغ, خطر از بین رفتن تدریجی آب بدن ((Dehydration را در پی داشت وتشنگی مفرط, باعث خشک شدن پوست بدن وگاهی حتی مرگ می گردید, از این جهت در این نواحی, مصرف میوه و مایعات یکی از ارکان اساسی برنامه غذایی ساکنین بوده و هست . بطور مثال تا همین اواخردر یزد علاوه بر صبحانه و نهار و شام, حدود ساعت 11 تا 12 یک وعده دیگر نیز برای خوردن میوه معمول بوده است که با تشریفات کامل همچون نهار و شام, سفره ای می انداختند و انواع میوه های پرآب فصل را صرف می کردند .رسم عجیب دیگری نیز وجود داشت که برای مردان خانواده هم که درآن ساعات روز
در تجارتخانه ها یا ادارات کار می کردند, آب هندوانه آماده نموده و در قوری های چینی به محل کار شان می فرستادند.واژه میوه نیز در یزد فقط به میوه های پرآب نظیر هندوانه, طالبی, گرمک, خربزه و امثال آن اطلاق می شد حتی خیار سبز نیز به صورت امروزی و باصطلاح قلمی کمتر مطلوب بود و هنگامی خیار را از بوته می چیدند که کاملا بزرگ و قطور شده باشد و آنرا از وسط دو نیم می کردند و
می تراشیدند و با کمی نمک به عنوان میوه آبدار مصرف می نمودند .
اما در ماههای آخر زمستان و سه ماه بهار که هیچ نوع میوه ای وجود نداشت نوعی نوشیدنی یا شربت از نشاسته و قند بنام پالوده در مغازه های مخصوصی تهیه می شد که هنوز هم تا حدی متداول است . طرز تهیه آنهم بدین صورت بود که نشاسته تصفیه شده را در ورق های نازک در سینی های بزرگ می پختند و با شانه های سیمی به قطعات ریز حدود 2 تا 3 میلیمتری برش می دادند و با آب و شربت قند و گلاب و گاهی بید مشک بصورت نوشیدنی گوارا و خنک در اختیار مردم تشنه و گرما زده قرار می دادند . هر خانواده ای نیز با سطلهای زیبای مسی که شبیه گلدان بود هر روز حدود ساعت 11 به مغازه های پالوده پزی مراجعه و پالوده مورد مصرف خود را خریداری و در منزل با افزودن شربت غلیظ قند به آن, می نوشیدند .
موضوع بحث این نوشتار نیز درباره این نوشابه است که از دو جهت قابل بررسی است: اول چگونگی پیدایش وگونه های مختلف آن و مطلب دوم که مهمتر و جالب تر است, بررسی خود واژه پالوده که یکی از واژه های بسیاراصیل زبان پارسی است و همچنین بررسی مشتقات این واژه اصیل و کهن .

(1)
الف: پیدایش پالوده:
همانطور که همه می دانیم جاده ابریشم از گوشه شمال غربی خراسان بزرگ به کشورمان وارد می شد و از شهرهای کناره کویر نظیر کرمان, شیراز, یزد, اصفهان و کاشان عبور می کرد و به استانهای مرکزی فعلی می رسید و از طریق آذربایجان شرقی و غربی به روم آن زمان و نهایتا به اروپا ی امروزی می رسید, بهمین علت صنایع پارچه بافی که مورد علاقه اروپایی ها بود بتدریج در این مسیر توسعه یافت و تقریبا اغلب محصولات نساجی از 1000 سال پیش تاکنون در این مسیر تولید می گردیده است .
یکی از موادی که در صنعت نساجی به کار گرفته می شود نشاسته است.که اغلب از گندم تهیه می گردد و در آن دوره ها بصورت خیلی ابتدایی فراهم می شد و مایع غلیظی بود بسیار بد مزه و متعفن و آلوده و کثیف .این فرآورده را برای آهار زدن چله به منظور تقویت آن جهت بافت پارچه و در بعضی از موارد برای خود پارچه استفاده می کردند.آهار زنی یا Sizing امروز هم در صنایع نساجی بصورت مدرن مرسوم است ولی در آن دوره ها که آنرا شوزنی می نامیدند با روشهای ابتدایی و حتی گاهی از طریق گذاشتن این مایع بد بو در دهان و فوت کردن آن به نخ, انجام می گرفت.
نشاسته را تولید کنندگان پارچه همانند سایر مواد اولیه در اختیارکارگران بافنده قرار می دادند و طبیعی است که مقداری از این ماده نیز بطور عمد یا غیر عمد در نزد کارگران باقی بماند . در آن دوران محصولات غذایی بسیار کم بود و طبعا گرسنگی در بین مردم کم بضاعت و کارگران معمول بود,از سوی دیگر وجود این نشاسته بد بو در منزل با عنایت به اینکه آنها می دانستند که از غلات تهیه شده و اگر بتوان آنرا قابل خوردن کرد, دارای ارزش غذایی است, تدریجا آنها را به این فکر انداخت که آنرا قابل خوردن کنند بنابراین در صدد بر آمدند که این نشاسته غیر قابل خوردن را به نوعی تصفیه کنند و مواد اضافی و بد بو را از آن خارج کنند.در آن دوران بجای واژه تازی تصفیه,واژه پارسی پالایش را بکار می بردند و چیزی که پالایش می یافته پالوده نامیده می شد, بنابراین پالوده در واقع نام این نوشابه نبوده است بلکه نام این عمل یا فرآوری بوده است یعنی نشاسته غیر قابل خوردن را تصفیه یا پالایش می کردند و مواد اضافی را از آن جدا می نمودند و برای خوشبو کردن آن مواد معطری نظیر گلاب یا بید مشک به آن می افزودند و این محصول که حالا قابل خوردن و خوشبو شده بود چون مزه ای نداشت به آن شربت قند می افزودند(نوع دیگر از پالوده که فقط درشت تر و بصورت تکه های نشاسته بود بنام ماقوت نیز تهیه می شد.)
نکته جالب توجه اما اینست که به نسبت گرمی یا خنکی هوا این محصول را یا کاملا مایع, یا نیمه مایع, یا غلیظ و حتی جامدتهیه می نمودند. بطور مثال در استانهای کرمان و یزد, پالوده بسیار پر آب بود و برای رفع عطش مصرف می گردید ولی در شهرهای دیگر به نسبت خنکی هوا از آبکی بودن آن تدریجا کاسته می شد بدون آنکه مواد اولیه آن که همان نشاسته تصفیه شده و گلاب یا هل وقند باشد, تغییر کند .

(2)
در شیراز آنرا به صورت رشته های نشاسته ای همچون بستنی و با همین نام اما معرب شده آن, فالوده می نامیدند (واژه پالوده را شیرازیها با تبدیل پ به ف بصورت فالوده بکار می برند در حالیکه خود اعراب این واژه را "فالوذج" ضبط کرده اند).
از استانهای کویری که به سمت مرکز ایران می رسیم این محصول بتدریج تغییر شکل یافته بصورت نیمه مایع و به نامهایی نظیر یخ در بهشت و لرزانک در آمده است . کمی که به طرف مرکز ایران می آییم به صورتی غلیظ تر و با نامهای مسقطی, راحت الحلقوم و لوزینه تبدیل می شودکه نزدیک به شیرینی است و وقتی به نواحی سرد سیرمانند آذربایجان می رسیم کاملا بصورت جامد در آمده و چیزهایی نظیر بادام یا گردو به آن افزوده گردیده و باسلوق نام دارد. روشن است تمام این شیرینی ها و دسرها و شربت ها همه در ابتدا از مازاد نشاسته ایی که نزدکارگران بافنده مانده بود سرچشمه گرفته است و همگی بعداپالوده (تصفیه) گردیده است و مواد افزودنی به آنها نیزهمان هل و گلاب و قند است .
ب: درباره واژه پالوده –
پالوده یکی از واژه های بسیار زیبا و اصیل زبان پارسی است و معنای آن تصفیه شده – اجزای خارجی از چیزی بیرون آورده شده - پاک و منقح شده و عاری از هر غش و دروغ, می باشد"ملک پالوده جاودان ماند.(سنایی)". مصدر این واژه پالودن است که معانی آن صاف کردن, از صافی گذراندن, تطهیر کردن و از آلودگی ها پاک کردن است, فردوسی استاد توس این واژه را بارها در شاهنامه بکار برده است .
ره داور پاک بنمودشان از آلودگیها بپالودشان

اسم مصدر این واژه پالایش است که نسبتا نزد مردم مشهورتر است چون هنگامیکه تصفیه خانه نفت آبادان تأسیس شد برای اولین بار بجای واژه تصفیه خانه واژه پالایشگاه را بکار بردند . یک واژه دیگری نیز در گویش یزدی وجود دارد و آن واژه ترش بالا است که وسیله ای است در آشپزخانه که در شهرهای دیگر آن را صافی یاآبکش می نامند . هر دو قسمت واژه "ترش بالا" بتدریج تغییر شکل یافته و نادرست است و هیچ ارتباط معنایی با این وسیله آشپزخانه ندارد و واژه صحیح آن خورش پالا است که خورش به معنای خوراک و پالا هم از همان ریشه پالودن است یعنی وسیله ای که در آن خورش یا غذا را صاف می کنند . البته خورش نیز در زبان پارسی قدیم به معنای غذا بوده است.

در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورش های ما صید صحرای ماست . " نظامی "
توانایی تن بدان از خورش که لطف حقت میدهد پرورش ." بوستان سعدی"

باید توجه داشت که واژه خورش با واژه خورشت فعلی مانند خورشت قیمه و بادمجان و غیره که بمعنای "آنچه از گوشت و روغن و سبزیها یا حبوبات و میوه ها پزند و با نان یا برنج پخته خورند"(دهخدا) تفاوت دارد . ضمنا از همین ریشه پالودن واژه دیگری وجود دارد که در دوره های پیشتر بکار می رفته است و آن پالیده است که درصنعت تولید طلا معمول بوده و زر یا طلای خالص را زر پالیده می نامیدند .


(3)
واژه مقابل پالوده در زبان پارسی آلوده است که برای مردم نیز آشناتر است و به معنای کثیف و ناپاک و دارای غل و غش می باشد .

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم." حافظ "
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده . " سعدی "

مصدر این فعل آلودن است که معنایی کاملا ضد پالودن دارد, اسم مصدر آن نیز در برابر پالایش, آلایش است .
بران از دو سرچشمه دیده, خون ور آلایشی داری از خود بشوی ." سعدی "

و استاد طوس نیز هر دو واژه متضاد آلایش و پالایش را در یک بیت بکار برده است:

از ایشان ترا دل پر آلایش است گناه مرا نیز پالایش است

در پایان ذکر این نکته لازم است که مردم بعلت ناآشنایی با مفهوم واژه پالوده, آنرا بمعنای شربتی پر آب تصور کرده اند و از آن مصادیق دیگری نظیر پالوده سیب, پالوده طالبی و پالوده خیار و نظایر آنرا درست کرده اند در صورتیکه چون در اینگونه نوشیدنی ها, پالایشی انجام نمی شود و سیب یا طالبی و غیره را بدون آنکه تغییری در ماهیت آن بدهند فقط تراشیده و به آن آب و گلاب و یا کمی قند اضافه می کنند بنابر این بکار بردن واژه پالوده برای این نوشیدنی ها درست نیست و باید آنرا شربت طالبی یا شربت سیب و غیره نامید .



رونوشت از http://alisharghi.com/showmozuat.aspx?Code=15

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#32

farsi-sare.khorshidvash.com

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#33

تاریخ دگرگونیهای زبان پارسی
Nasser Engheta


برای شناخت تاریخ دگرگونی زبان پارسی، نخست باید به بخش جغرافیایی ایران، و جایگاه ژیو پو لتیکی کشورمان،
نگاهی بکنیم.
ایران در بخشی از آسیا جای دارد که از خاور به سرزمین هند، و از باختر به اروپا می رسد. بر این پایه ایرانیان را
می توان جزو گروه خاوری نژادی دانست که به آن «هند و اروپایـی» می گویند.
انگیزه ی نامگذاری «هند و اروپایی» از این رو است که این نژاد، از اسپانیا و پرتگال در اروپا، تا ایران و افغانستان و
پاکستان و هند، در آسیا گسترده شده است.

نژاد «هند و اروپایی» خود به دسته ی خاوری و باختری بخش می شود، که گروه باختری ملتهای اروپایی هستند، و
گروه خاوری را «هندو ایرانی» نامیده اند. و این گروه، نیز خود به «هندی» و «ایرانی» بخش میشوند.
در اینکه مردم نخستین ایرانی نژاد از کجا آمده اند، میان دانشمندان کشاکش است، و هر دسته باورهایی دارند.
گروهی آنها را از شمال اروپا، و اسکاندیناوی می دانند که به سوی جنوب سرازیر شده اند تا به هوای گرم برسند. و
شماری دیگر بر آنند که «هند و اروپایی» ها نخست در آسیا (سرزمین هایی پیرامون تاجیکستان کنونی، و دامنه ی پامیر)
بوده اند، و از آنجا کوچ کرده، دسته ای به سوی اروپا، و دسته ای دیگر به هند و افغانستان و ایران آمده و ماندگار شده اند.
ولی انگاره ی دیگری هم هست که در باره ی خاستگاه «هند و اروپایی» ها سخن نمی گوند، و تنها بدنبال جایگاه
یافتن آنها در دورانهای پیش از تاریخ است. و پیروان این باور بر آنند که جای گرد آمدن تیره های نخستین بیشتر در کنار
رودخانه های بزرگ بوده است.

از این روی، در کنار دانوب، می تواند جای مناسبی برای رویش و گسترش این تیره باشد.

بی گمان می دانیم که در سده های میانی، بخش بزرگی از خاور دانوب تا پامیر را نه تنها تیره های هند و اروپایی، که
تیره ی «ایرانی» هم ماندگار بوده اند. و همه ی این بخش، حتا در دورانهای آغاز تاریخ نوشته شده، یعنی در دوران سنگ
نوشته های داریوش، جایگاه تیره ای بوده بنام «سکاها» و «آریا» ها و «ماد» ها، که از دیدگاه نژادی «ایرانی» هستند.
در اینجا این پرسش پیش می آید که چگونه می توان پی برد که اینان «هند و اروپایی» هستند؟
پاسخ را در «زبان» اینان می توان جستجو کرد، زیرا یکی از نشانه های شناسایی نژاد، «زبان شناسی» است.
بازماندگان این گروه، بزبان هایی سخن می گویند که از ریشه ی ژرف زبان «هند و اروپایی» آب می خورد، و به آن
وابسته است.
برای نمونه: واژه های مادر. پدر. دختر. برادر. و....و .... در زبانهای کهن اروپایی و حتا زبانهای امروزی سرزمین های
گوناگون اروپایی و هندی و ایرانی روا است.
از این گذشته، بسیاری از افسانه ها و داستانهای ما ایرانیان، همانند افسانه هایی است که در آسیای میانی و اروپای
خاوری، هنوز بر زبانها روا است. بر این پایه، می باید ریشه ی یگانه ای میان این زبانها باشد.

پروفسور «پوپ popp» دانشمند ایران شناس آلمانی، نخستین پژوهشگری بود که پی به خویشاوندی زبانها برد و
دستوری نوشت بنام « دستور همسانی میان زبانهای هند و ایرانی». و روشن شد که دسته ای از ملت ها با یکدیگر
خویشاوندی زبانی دارند (که بی گمان این نکته در همه جا کار ساز نیست و نمی تواند پایه ی یک بررسی باشد) زیرا چه
بسا که زبان ملتی بانگیزه ی شکست از ملت دیگر، دگرگون شود. (مانند زبان سوری ها و مصری ها و مراکشی ها و
الجزایری ها که تازی نبود، ولی پس از چیرگی تازیان بر آنها، تازی شد)

بهر روی. چون پایه ی این جستار بر روی «تاریخ دگرگونی زبان فارسی» است. به آن می پردازم.
زبان شناسان، زبانهای INDO - EUROPEAN (هند و اروپایی) را مانند درختی می دانند که دارای چهار شاخه ی تناور
است. و این شاخه های چهارگانه که بخش گسترده ای از پهنه ی کره ی زمین را پوشانید اینها هستند:

1- گروه: بالتی. اسلاو . ژرمنی
2- گروه: سلتو. ایتالو. توچاریان
3- گروه: آناتولیان
4- گروه: هند و ایرانی ( یا ایند و آرین. و یا هند و اروپایی)
گروه چهارم، همان گروهی است که زبان «فارسی امروزی ما» در آن جای دارد
و «گروه هند و ایرانی» خود دارای سه شاخه است:
I : یونانی II: ارمنی III: ایرانی (فارسی)
که باز به شاخه های I و II نمیپردازیم و شاخه ی «ایرانی» را زیر بررسی میگذارم .

زبان یک پیکر زنده است.

پژوهشگران بر آنند که زبان، مانند یک پیکر زنده است، و یاخته های این پیکر، واژه ها و کارواژه های (مصدر) آن
هستند.و همانطور که یک پیکر زنده رشد می کند، می بالد، گسترده، و یا ناتوان می شود، و گهگاه می میرد، زبان نیز دارای
همان ویژگی ها است.

بر این پایه. دوران زندگی زبان فارسی را هم به سه بخش کرده اند.
1 - زبان ایرانی کهن « هند و ایرانی» (که دو شاخک «فارسی میانی» و «سنسکریت» از آن می روید)
2- زبان پارسی میانی (که به بخش های: خوارزمی. ختنی. فارسی امروزی. سُغدی و پارتی تقسیم می شود)
3- فارسی امروزی (که شاخک های پشتو. بلوچی. کردی و آستی. از آن روییده اند)

همانگونه که آمد، یکی از سه بخش گروه زبانهای «هند و اروپایی» گروه زبانهای «هند و ایرانی» است که زبان فارسی
امروزی ما، از نوادگان آن است.
بر این پایه، زبان «هندو ایرانی» با نگرش به پهنه ی سرزمین هایی که در آن روا است، باز هم میتواند به سه بخش
جدا دسته بندی شود.

یک: زبانهای ایران کهن
دو: زبان بنگالی
سه: زبان سنسکریت (هندی کهن)
بخش های «زبان بنگالی» و سنسکریت، از چار چوب جستار ما بیرون است. و تنها به بخشهای زبان های «ایران
کهن» می پردازم.

زبانهای ایران کهن

زبانهای ایرانی در دوران باستان (و حتا دوران میانی) در بر گیرنده ی کوشش های گوناگونی بوده است که از برخی از
آنها، تنها نام و نشانی اندک بر جای مانده، و به انگیزه های سیاسی یا اجتماعی از میان رفته اند.
ولی از آنچه که بر جای مانده (در سنگ نوشته ها یا سفالین ها) یکی زبان «مادی» است، و دیگری «پارسی باستان» و
سوّمی «زبان اوستایی»، که هر سه ی آنها از سده های پیش از زایش عیسا در این بخش از فلات گسترده ی ایران با آنها
گفتگو می شده.

نخست: زبان مادی
این زبان، در میان شاهان سلسله ی ماد، و مردم باختر و میانی ایران روا بوده است، و کهن ترین نشانه ای که از آن بر
جای مانده، در سنگ نوشته های شاهان آشور است که از «ماد» نام برده.
واژه هایی که از زبان مادی، هنوز در زبان یونانی مانده، نشان از بودن این زبان در بخش باختری ایران کنونی، شمال
عراق کنونی، سوریه و لبنان کنونی، می دهد.
استوارترین نشانه ای که از این زبان در دست است، واژه ها و ساخت هایی است که در کنده سنگهای شاهان
هخامنشی دیده میشود.
برای نمونه: «خشایاسیا» بمعنای «شاه»
«وازراکا» ً «بزرگ»
«باختریش» ً «بلخ»
«زارانکا» ً «زرنج» (سیستان)
«ویسپا» ً «همه»
«میسرا» ً «مهر» (میترا) را می توان نام برد.

این زبان، پیرامون نُهسد سال پیش از زایش عیسا (پیرامون 3000 سال پیش یا اندکی بیشتر، در ایران روا بوده است).
همچنین واژه های فراوانی در این زبان، با روش «ابتدا به ساکن» بر زبان می آمده (بند واژه (حرف) نخست برخی از واژه
ها، آوای بالا و پایین و پیش نداشت، و بی آوا بود) مانند:
خشایاسیا. یا، خشتریر (شهریور) و یا «ستارَک» (ستاره) که بند واژه ها (حرفهای نخست آنها ساکن هستند)

دوّم پارسی باستان
این زبان نیز، در دوران هخامنشیان روا بود، و به آن «فُرس هخامنشی) نیز گفته می شود. برگه هایی که از این زبان در
دست است، نشان میدهد که با زبانهای سنسکریت، و اوستایی پیوندی نزدیک دارد.
همچنین گفتنی است که این زبان، زبان رسمی فرمانروایان هخامنشی بوده است.
کهن ترین و استوارترین این برگه ها، سنگ نوشته ای است از «ARYA RAMNA» (پدر بزرگ داریوش) از نزدیک به
ششسد سال پیش از زایش عیسا بر جای مانده است. و تازه ترین برگه نیز از اردشیر سوّم است که پارینگی آن به 340
سال پیش از زایش عیسا می رسد.
ولی از همه درخورنگرش تر، کنده سنگی است که به این زبان (پارسی باستان) در بیستون (بغستان) دیده می شود.
این کنده سنگ بدستور داریوش، با خط میخی نوشته شده، و در آن نزدیک به 500 واژه «پارسی باستان» خوانده شده
است.
داریوش در این سنگ نوشته، گزارش ساختن کاخ خود در شوش را داده است، که برای نمونه یک جمله از آن را می
آورم.
«کاساکیا کپوتکا اونه. سینگ بروش هیا ایده کرتا هَوُهچا سوگودا»
یعنی: «سنگ بلور و آبی و شنگرفی که در آنجا بکار رفته، از سُغد آمده است»
برخی از واژه های پارسی باستان را برای شناخت شیوه ی دگرگونی آنها، تا امروز را برای نمونه در اینجا می آورم:
سینگ بروش یعنی شنگرفی
کاپوتکا ً کبود (آبی)
دَیوَه ً خدای دروغین (همان چیزی که امروز «دیو» گفته می شوذ)
یَد ً پرستش (که شکل درست آن «یَز» است. واژه ی «یزد» و «ایزد» نیز از
از همین واژه آمده است)
بَگ ً خداوند (که سپس «بغ» گفته شد)
اَزَبَیَم ً ناامید
سوگودا ً سُغد

سوّم: زبان اوستایی
بسیاری از پژوهندگان، زبان پارسی باستان و زبان اوستایی را، یکی دانسته اند. ولی برخی دیگر، دگرگونیهایی میان
این دو زبان یافته اند، که از دید نویسنده این دگرگونی ها چندان درخورنگرش نیست.
بهر روی «زبان اوستایی» زبان مردم خاور، و شمال خاوری ایران بود. و چون کتاب «اوستا» در زمانهای گوناگون بدین
زبان نوشته شده است، به آن «زبان اوستایی» می گویند. فراموش نکنیم که بخشی از «گاتها» (سروده های
زرتشت) نیز نخست با این زبان بوده است.
همچنین یادآوری این نکته شایسته است که «اوستا» با دبیره ای نوشته شده، که به آن، «خط اوستایی» یا «دین
دبیره» گفته می شود.
در اینجا نیز، برخی از واژه های «زبان اوستایی» را برای سنجش با واژه های زبان کنونی فارسی نمونه میآورم.
«پِرِس» بمعنای «پرستیدن»
«رئوچه» ً «روز» (هنوز هم بلوچها «روز» را «روچ» می گویند)
«خشپا» ً «شب»

«زبانهای پارسی میانی»

پیش از پرداختن به این بخش از زبانها، یادآوری این نکته شایسته است، که گذر از هر بخشِ زمانیِ زبان، به بخش دیگر،
هرگز ناگهانی رخ نمی دهد.
بگفته ی دیگر، اینگونه نبود که در درازای یک یا ده سال ناگهان زبانهای پارسی باستان به زبانهای «ایرانی میانی»
دگرگون شده باشد، و چه بسا که این دگرگونیها، دست کم در درازای 300-400 سال پدید آمده باشد.
یا این آگاهی، بدشواری می توان گفت که زبانهای «ایرانی میانی» از چه تاریخی آغاز شدند.
ولی با نگرش به واپسین سنگ نوشته های هخامنشی، می توان پی برد که از پایان دوره ی زنجیره های
هخامنشیان، رفته رفته زبان ما، رو به سادگی رفت، و از دشواریهای دستوری آن به شیوه ی درخور نگرشی کاسته
شد، و زبانهای «ایرانی میانی» پدید آمدند.
پژوهشگران می گویند که شاید «زبانهای ایرانی میانی» در میانه ی دوران پادشاهی اشکانیان روا شده باشد، تا
جایی که شاهان ساسانی (یعنی فرمانروایان جنوب باختری ایران) نیز آن زبانها را در سنگ نوشته های خود، همراه با
گویش جاری خویش بکار برده اند.
ولی رفته رفته گویش فرمانروایان ساسانی که آن را «پارسیک» نامیده اند، زبان رسمی و دولتی شد، و زبان اشکانی
(پهلوانیک، یا پارتیک) را پوشانید. بدینگونه که در این دوران، گماردن فرمانروایان از سوی ساسانیان در خاور ایران،
و پادگان سربازان پارسی، و روایی آیین زرتشتی، گویش «پارسیک» (زبان جنوب باختری ایران) را با زبان پارتیک
(پهلوانیک) روبروکرد، و در برخورد این دو زبان، با یکدیگر زبان پارسیک واپس رفت، بدانگونه که در پایان پادشاهی
ساسانیان، زبان پهلوی جنوبی، در میان رده های گوناگون مردم خاور، جانشین «پهلوانیک» (پارتیک) که گویش اشکانی
هم گفته شده است، گردید.
بهر روی. «زبانهای ایرانی میانی» را به پنج بخش کرده اند: پارتی. خوارزمی. ختنی. سُغدی، و فارسی میانی

1-پارتی. (برخی از زبان شناسان این شاخه را «پارسی اشکانی» نیز گفته اند) زیرا این زبان، زبان زنجیره ی
پادشاهان اشکانی بود. از زبان پارتی دو گونه برگه در دست است:
1- نشانه هایی با دبیره ی پارتی (که از خط آرامی گرفته شده است)
2- نوشته هایی که به پیروان کیش مانی وابسته کرده اند. و با دبیره ی «مانوی» نوشته شده (که دبیره ی سریانی
است)
کهن ترین بازمانده از زبان پارتی، در «اورامان» کردستان بدست آمده، و باستان شناسان آن را از سده ی یکم (12 تا
88 سال) پیش از زایش عیسا می دانند.
همچنین سنگ نوشته «کال جنکال» است، که در نزدیک بیرجند بدست آمده، و آن را وابسته به آغاز دوران ساسانیان
دانسته اند.
بخش های درخور نگرش دیگری که به «مانویان» وابسته کرده اند، و با دبیره ی مانوی، و بزبان پارتی (پهلوانیک) است،
نزدیک به 60 سال پیش، در آسیای میانی بدست آمد. تاریخ نوشته شدن این سنگ نوشته ها را به سده های دوم تا چهارم
پس از زایش عیسا دانسته اند. و این نشان می دهد که زبان و نشانه های «مانوی» پس از ناتوان شدن زبان پارتی،
جانشین آن شده، و سپس یکسره زیر پوشش خط و زبان «پهلوی ساسانی» (پارسیک) رفته است.

2- زبان سُغدی
همانگونه که از نام آن برمی آید، این زبان در بخش سُغد (سمرقند و بخارا و سقناق و خجند.) روا بوده است، و زبان میان
تیره های آسیای میانی بشمار می رفت، و تا درون چین گسترش داشت.
از بوداییان، مسیحیان، و مانویان،نوشته هایی با این زبان بر جای مانده است.
«زبان سُغدی» در برابر فشار زبان پارسی و ترکی مغولی، اندک اندک ناتوان شد و پژوهشگران بر این باورند که در
سده ی ششم هجری قمری از میان رفت. اما هنوز در درّه ی «یغناب» گروهی اندک بدان سخن می گویند.

برخی از واژه های زبان سُغدی را در سنجش با زبان پارسی امروزی، در این جا می آورم.

سرچیک یعنی سرپرست
وِنَنت ً ببیند
اَسپاذ ً سپاه
انخاس ً ستیز
ژونتک ً زنده

3- زبان خُتنی.
یکی دیگر از زبانهای «ایرانی میانی» زبان ختنی است، که در سرزمین «خُتن» در جنوب خاوری «کاشغر» بدان سخن
می گفتند.
از این زبان، نشانه های بسیار کمی در دست است. دستور آن بسیار پیچیده بود و شیوه ی بر زبان راندن واژه ها، تا آنجا
که پژوهشگران بررسی کرده اند، مانند زبان هندی است.

4- زبان خوارزمی
در بررسی خود در زمینه ی رده های زبانهای «ایرانی میانی» به زبان خوارزمی می رسیم. و همانگونه که از نامش پیداست،
زبان روا در میان مردم خوارزم بود. وتا سده ی هشتم هجری قمری (سده ی پانزده میلادی) در این بخش از ایران بزرگ، بدان
گفتگو می شد. و پس از آن، زبانهای پارسی و ترکی جایش را گرفتند.
(دز بررسی بالا چند بار از واژه ی «پهلوی ساسانی. پهلوی اشکانی. و پهلوانیک» یاد شد) در اینجا شایسته است که
بگونه ای فشرده به واژه ی «پهلوی» بپردازیم. و ببینیم که این واژه یعنی چه.

پهلوی: در اینکه چرا دو گویش «ساسانی و اشکانی» را «پهلوی» می نامند سخن بسیار است. از آن میان به باور برخی
از پژوهشگران، واژه ی «پهلوی » از ریشه ی «پَرتَو» PARTAV یا «پارتَو» و یا «پارت» گرفته شده، و این واژه از
بن «مادی» است.
واژه ی «پهلوی» یا «پَرتَوی» را مادها با بخشی از مردم شمال خاوری کشور پهناور ایران آن روزی که «خورآسان»
امروز، تنها بخشی از آن بودا است می گفتند.
(دکتر پرویز ناتل خانلری در باره ی واژه ی «پهلوی» تنها می گوید:
«پهلوی» زبانی بوده است که شاهان در مجالس خود با آن سخن می گفتند. و آن، منسوب است به «فهله» - پهله - .
و این نام بر پنج شهر ایران که اصفهان ری همدان ماه نهاوند و آذربایجان است، اطلاق میشد ).
ولی «یاقوت حموی» بویژه یادآوری می کند که: «ری سپاهان تبرستان خورآسان و سیستان» از «پهلوها» نیستند.
و می بینیم که این دو باور از یکدیگر جدا هستند.
از سوی دیگر «راستار گویووا» دانشمند زبان شناس اروپایی بر آنست که زبان پهلوی (پارسی میانی» نام زبان ادبی و
دیوانی ایرانیان در دوران ساسانیان (جنوب باختری ایران) و از گویش استخری که گاهواره ی دودمان ساسانیان است ریشه
گرفته.

از این گذشته، در نوشته های کهن و برخی از فرهنگها و واژه نامه ها، می بینیم که «پهلو» PAHLAV را به معنای
«شهر» و حتا «ایران» نیز آورده اند. و پهلوی و پهلوان را در کاربرد ایرانی و شهری (متمدن ) بکار برده اند.
ولی از آنچه که در نوشته های پس از اسلام بر می آید، گویش پهلوی به گویشها و زبانهای بومی ای گفته میشد، که از زبان
رسمی «پارسی دری» جدا است.

فردوسی می گوید:
بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و، هم «پهلوانی»

و در جای دیگر می سراید:
اگر «پهلوانی» ندانی زبان به تازی تو «اروند» را «دجله» خوان

و سرانجام حافظ می گوید:
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ «پهلوی» می خواند دوش درس مقامات معنوی.

باز می گردیم به جستار خود «در زمینه ی زبانهای ایرانی میانی»

5-پارسی میانی
سرانجام در بررسی دوران زبانهای «ایرانی میانی» به پارسی میانی می رسیم که آنرا «پهلوی ساسانی» یا «پهلوی»
جنوبی» و یا «پارسیک» مینامند. و این زبان که زبان فرمانروایان زنجیره ی ساسانی بود، ریسمان پیوند میان «زبان
پارسی کهن» و «پارسی امروزی» است. و از این زبان، نشانه های فراوان در دست است، بدانگونه که در زبان امروزی ما
ایرانی ها، واژه های بی شماری از آن روا است.
استوارترین برگه هایی که از زبان پارسی میانی (پهلوی ساسانی) در دست داریم، سنگ نوشته های شاپور یکم در
کعبه «موبد موبدان زرتشتی» در دوران ساسانیان (در کعبه ی زرتشت در نقش رستم) است. و همچنین سنگ نوشته ی
«نرسی» در «پایکوبی».

گذشته از اینها، کتابهایی نیز بزبان «پارسی میانی» در دست است که بیشتر آنها وابسته به کیش زرتشتی است، که
با دبیره ی سنگ نوشته های بر جای مانده از دوران ساسانیان نوشته شده است.
از آن میان، دینکرد. بنُدهشن. داتستان دینیک (داستان دینی). مادیگان. هزار داتستان. کارنامک ارتخشیر پاپکان.
خسرو غبادان. و ریذک و مانند اینها را باید نام برد.
همانگونه که در بالا آمد، از زبان پارسی میانی، واژه های فراوانی (گهگاه با اندک دگرگونی و گهگاه بی کم و افزون) در
زبان امروزی ما، بر جای مانده است که پیوند استوار میان پارسی میانی و پارسی امروزی را میرساند. و می توان گفت
نزدیک به هفتاد در سد از واه های پارسی روا در گفتار امروزی ما، از زبان پارسی میانی گرفته شده است. از آن میان:
ماهیک یعنی ماهی
ماهیک خردک ً بچه ماهی
چاروک ً ساروج (آهک ساختمانی)
پوسیتک ً پوسیده
دشن ً دست راست
هوچیهرک ً خوب چهره
پات دید ً پدید
وی شاستی ً بیشترین
هاندیشیتن ً اندشیدن
کفچک ً قاشق (کفچه)
چکوچ ً چکش
آشناک ً آشنا
آپدان ً آبدان
ترانک ً ترانه (تازه و نو)
به جز آنچه که آمد (که مشتی از خروار بود) واژه های بی شماری نیز بی آنکه دگرگونی یافته باشند، از زبان پارسی
میانی (پهلوی ساسانی) به زبان امروزی ما آمده اند، برای نمونه واژه های:
«آشتی. تف. پشت. نکوهش. تیغ. پادزهر. ده. دهان. زشت. گفتار. شمشیر. کاروان. گران. جام. سرگین. جگر.
نیام. بهر. (قسمت). و...و...و هستند

پارسی امروزی
پارسی امروزی، یا «پارسی نوین» به زبانی گفته می شود که از سه - چهار سده ی پس از تاختن تازیان به ایران،
تا کنون، زبان رسمی و دیوانی و ادبی و دانشی ما ایرانیان، و ابزار پیوند اندیشه های مغزهای ما پارسی گویان به یکدیگر
است.
این زبان که در ایران «پارسی» در افغانستان «دری» و در تاجیکستان «پارسی تاجیکی» گفته می شود، به دید من
هر سه یکی است، با نامهای جدا، در این سرزمینها، و آنگونه که در برگهای پیشین آمد، دنباله ی زبان پارسی میانی
(پارسیک و پهلوانیک) است.

زبان پهلوی ساسانی (که با زبان پهلوی اشکانی در آمیخت و آنرا درون خود جای داد) تا دویست - سیسد سال پس از
تاختن تازیان به ایران در برابر فشار زبان تازی پایداری کرد.

گفتنی است که هم زبان پارتیک (اشکانی) و هم زبان پارسیک (ساسانی) هر دو با دبیره ی آرامی نوشته می شدند.
بهر روی. زفته رفته زبان پهلوی ساسانی زیر فشار واژه های تازی واپس رفت، و ایرانیان برای اینکه زبانشان در دریای
واژه های تازی (که به یاری دین اسلام هر چه بیشتر در گفتار و نوشتارشان راه یافته بود) غوته نخورد، زبان «پارسی دری»
را اندک اندک جانشین زبان «پهلوی ساسانی» کردند.

در باره ی خاستگاه زبان «پارسی دری» و انگیزه ی نامگذاری آن به «دری» انگاره ه هایی است که در آینده به آن می
پردازم. تنها میگویم که دو انگاره بیشتر از همه، هوادار دارد.
یکی اینکه می گویند «زبان دیوانی و درباری» ساسانیان، تنها زبان نوشتاری «پارسی میانی» بود، ولی در گفتگوی
روزانه ی مردم زبان پارسی دری بکار میرفت. و نام «دری» بر گرفته از واژه های «دربار» یا «درگاه پادشاه» است.
پیروان این باور می گویند «پارسی دری و پارسی میانی» از ریشه، یکی بودند، و از هم جدایی نداشتند. ولی در
درازای زمان، زبان نوشتاری ناتوان ماند، و زبان گفتاری آنسان گسترده شد، که در پایان دوران ساسانیان، این دو گویش
یکسره از هم جدا شدند.
دسته ای دیگر از پژوهندگان کمابیش همین نکته ها را می گویند. ولی بوارونه ی آن گروه نخست، بر این باورند که زبان
«پارسی میانی»، زبان مردم، و زبان «دری» زبان برجستگان دربار، و زبان گفتاری ویژگان و نزدیکان شاه بود. بهمین انگیزه
به آن «دری» یا «درباری» گفتند.
(بدید نویسنده. یک زبان بسته، که گروهی اندک به آن سخن می گویند، نمیتواند ناگهان همه گیر شود. بویژه هنگامی
که زیر چیرگی یک زبان بیگانه (زبان تازی) رفته باشد. پس زبان پارسی دری بی گمان دارای ریشه های ژرف و گویندگان
فراوانی بوده است که توانسته جای زبان پهلوی ساسانی را یگیرد)
بگذریم. پس از تاختن تازیان، تا پیش از فرمانروایی «هشام بن عبدالملک اُموی» (41 تا 95 قمری) زبان دیوانی و دفترهای
دولتی ایران، همه بزبان فارسی بودند.
هُشام، «حجاج بن یوسف» را بفرماندهی سپاه خود برگزید، و حَجاج، عبداله بن زُبیر را سرکوب کرد، و با منجنیق خانه ی
کعبه را در هم کوبید، و هُشام، فرمانداری ایران و عراق را به او سپرد.
در زمان فرمانروایی «حَجاج» کارهای دفتری و دیوانی به «زادان فرّخ» سپرده شد. و او، آمارها و فرمانهای کشوری و
دفترهای دیوانی را بزبان پارسی نوشت.
در همان زمان، «زادان فرخ فرزند پیری» مردی بنام «صالح بن عبدالرحمان» را که پارسی و تازی را بخوبی میدانست،
برای یاری دادن به خود، نزد حَجاج برد و او را به همکاری با خود گماشت.
روزی «صالح» به «زادان فرّخ» گفت: بخدا سوگند اگر بخواهم نوشته های دیوانی را به تازی برگردانم، بآسانی می توانم»
زادان فرخ برافروخت، و او را از این کار بر کنار داشت، و گفت: «با این کار ننگ جاودان را برای خود مخر»
چندی پس از آن زادان فرخ کشته شد.
روزی «صالح» داستان سخنان خود و «زادان فرخ» را در زمینه ی جابجایی دیوان ها و دفترهای فرمانروایی از زبان پارسی
به عربی، به «حجاج بن یوسف» باز گفت.
حجاج بر آن می شود که همه ی دفترها و آمارها و نوشته های دیوانی را به تازی برگرداند. و صالح را بر اینکار می گمارد.
و صالح نیز دستور حجاج را انجام می دهد.
«مردان شاه» فرزند «زادان فرخ» با آگاهی از این کار، به صالح سخنی می گوید که در تاریخ می ماند. او گفت: «ریشه ات
کنده باد، که ریشه ی زبان پارسی را کندی»
در این باره «بلاذری» در کتاب «فتوح البلدان» چنین می نویسد:

[copy]
.... دیوان خراج سواد، و دیگر بخش های عراق به فارسی بود. چون حجاج ولایت عراق جُست، امر کتاب
را به «زادان فرخ پسر پیری» سپرد. صالح بن عبدالرحمان، مولای بنوتمیم، که تازی و فارسی می دانست
با وی بود. پدر صالح از اسیران سیستان بود، و زادان فرخ او را بخدمت حجاج در آورد. روزی صالح گفت:
بخدا قسم اگر بخواهم حساب را به تازی بگردانم، بتوانم. «بلاذری» در دنباله می نویسد:

... پس از آن «فرخ» بقتل رسید، و حجاج امر کتابت را به صالح سپرد. صالح سخنی را که میان وی و زادان
فرخ در نقل دیوان، به تازی رفته بود، با حجاج گفت. حجاج بر آن شد که دیوان را به پارسی از تازی بگرداند،
و صالح را بر آن گماشت. «مردان شاه» پسر زادان فرّخ به او گفت: خدا ریشه ات را از جهان برکَناد، که
ریشه ی زبان پارسی را برکندی...
[/copy]
آز آن پس بود که واژه های تازی، اندک اندک در سراسر پهنه ی ایران، به دستگاههای دیوانی و فرمانروایی راه یافت، و
رفته رفته به زبان مردم هم کشیده شد.

در سده ی چهارم هجری قمری، با اینکه غزنویان، سامانیان را از میان برداشته، و خود فرمانروای بخش بزرگی از ایران
آنروز شدند، ولی شیوه ی سامانیان را که نگهداشت و گسترش زبان پارسی بود، دنبال کردند. و در بارگاه سلطان محمود،
گروهی چامه سرای پارسی گوی مانند فرخی سیستانی و عنصری و عسجدی و منشوری سمرقندی و کسایی مرزوی و
غضائری رازی، گرد آمده بودند و بزبان پارسی شعر می سرودند.
فردوسی توسی نیز در همین دوران با آفرینش شاهنامه، دیواری استوار در برابر واژه های عربی کشید و کاخی بلند
برافراشت که از باد و باران گزند نیافت و نمی یابد.
تا سال 346 (قرن چهارم هجری قمری) هنوز زبان پارسی در برابر فشار واژه های تازی پایداری می کرد. در این سال
«ابو منصور محمد پسر عبدالرزاق» فرماندار توس، به کلیددار خود «سعد فرزند منصور عمری» دستور داد دانشورانی که
بزبان و تاریخ ایران آگاهی دارند، گرد بیایند و برای او شاهنامه بنویسند.
(تاریخ نویسان بر آنند که «ابومنصور» به پیروزی از «یعقوب لیث» که می خواست خدانامه را به «پارسی دری»
برگرداند، دستور اینکار را داد.)
در انجام فرمان او، دانشمندانی چون: «یزدان داد پسر شاپور» «خورشید پسر بهرام» «تاج فرزند خراسانی» «شادان
پسر برزین» از شهر های هرات و سیستان و نیشابور و توس گرد آمدند، و داستانهای ایرانی را از کتابخانه های برجای
مانده ی پهلوی ساسانی بویژه «خداینامه» گرد آورده، و مخلوطی را پدید آوردند، بنام «شاهنامه ی ابومنصوری»
بدبختانه این شاهنامه از میان رفته است، و تنها دیباچه ی آن بر جای مانده، که در اینجا بخشی از آن را نمونه می آورم،
تا روشن شود که در سده ی چهارم نیز زبان ما، ساده و دست نخورده مانده بود.

.....و این را شاهان، کارنامه از بهر دو چیز خواندند. یکی از بهر کار کرد، و رفتار و آیین شاهان، تا بدانند، و
در کار خدایی با هر کس بتوانند ساختن. و دو دیگر آنکه اندرو داستانهاست که هم به کوش (کوشش) و هم به
گوش خوش آید. که اندرو چیزهای نیکو با دانش هست، همچو پاداش نیکی، و پاد اَفرَه بدی ......

پیشتر می آییم و به زمان سلجوقیان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دری،در کارهای دیوانی و فرمانروایی دوباره
جای زبان تازی را گرفت و سیمرغ زبان پارسی از میان خاکسترهای خود، دوباره سر برآورد و پرکشید، و تا بدانجا بالا رفت
که در جهان اسلام، پس از زبان تازی دومین زبان گسترده شد، و از هند تا آسیای کوچک (ترکیه امروزی) را در بر گرفت،
پادشاهان بزرگ عثمانی مانند «سلطان محمد فاتح» و «سلطان سلیم» بزبان پارسی چامه سرودند، و دیوان شعرهای
سلطان سلیم دارای ارزش فراوان ادبی است. از سوی دیگر در خاک ایران، خواجوها، خیام ها، سعدی ها، و حافظ ها یکی
پس از دیگری در دامان زبان پارسی پرورده شدند، که هر یک آفتابی درخشان در آسمان ادب ایران بشمار می آیند.

به دوران صفویان و افشاریان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دوباره زیر تیرباران واژه های تازی و تازی
پردازی ها وسجع و قافیه های نابجا و همچنین واژه های ترکی رفت. و بسیاری از پژوهندگان ایرانی به انگیزه های
گوناگون، در گفتارها ونوشتارهای خود، از واژه های بیگانه سود بردند، و یا کتابهای خود را بزبان تازی نوشتند. و مردم نیز
برای دانشمندنمایی واینکه بگویند: ما، نوشته های بزرگان را خوانده ایم، آن واژه ها را بی آنکه به ژرفای معناهای راستین آنها
پی ییرند، در گفته ها و نوشته های خود آوردند، و زبان پارسی، سیلی های فراوانی خورد. آما بزانو در نیامد، ناتوان شد،
ولی فرو نیفتاد، زخم برداشت، امّا در بستر نخوابید، و هنوز هم سر پا ایستاده است.
گفتم در دوران افشاریان، زبان پارسی راه سراشیب را می گذرانید. و برای اینکه گواهی در این باره بیاورم، به «تاریخ
وصّاف» . «تاریخ جوینی» و «ظفرنامه» اشاره ای می کنم که نویسندگان آنها آنچه که در بند «سجع و قافیه» بودند، به
خواست و ریشه ی نوشته، و ساده نوشتن نمی اندیشیدند.
«وصّاف» در کتاب خود بنام «تجزیت الامصار، تجزیت الاعصار» (که به تاریخ وصاف معروف است) بروشنی
می گوید که خواست او، نشان دادن نیروی خود در شیوایی و روایی!! گفتارش است. و تاریخ، تنها دستاویزی برای کار
او است. و چنین می نویسد:
....نظر بر آن است که این کتاب مجموعه صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستور اسالیب بلاغت و
قانون قوالب براعت باشد. و اخبار و احوال، موضوع علم تاریخ است، تا مضافین آن بالعرض معلوم گردد....

نمونه ی دیگر، «دُرّه نادری» (نوشته ی میرزا مهدی خان استرابادی دبیر ویژه ی نادر) در سخت نویسی و سجع و
قافیه سازی، و حتا نادرست نویسی است.
او در «فتح نامه دهلی» می نویسد:
.....بعدالعنوان. بعدالمقدمه.
شکست اشرف افغان، عالیجاه ..... علیمردان خان شامل، ایشک آغاسی دیوان اعلا را با یلچی گری
هندوستان مأمور، و اعلام شد که چون افاغنه اشرار قندهار و کابل و غیره که از طرف منشأء فساد و اخلال
گردیدند از این دولت تَعَیُن، که هر گاه از آن جماعت احدی فرار نمایند، سدّ راه بر ایشان مسدود شود .....

در این نوشته نمونه های آلودگی و در هم ریختگی سخن پارسی و رعایت نکردن قاعده های دستوری زبان پارسی
بخوبی آشکار است.

زنجیره ی قاجاریان
در دوران قاجاریان، بجز پیچیده و دشوار نویسان گذشته، آخوندها نیز در بکارگیری هر چه بیشتر واژه های تازی به
میدان آمدند و از یکدیگر پیشی گرفتند.
در کتابچه های زناشویی. در فرمان دادگاهها. در برگهای خرید خانه و زمین. در پیمان نامه ها. در فرمان های دولتی. در
نوشته های داوران. بجز اندکی واژه های پارسی چیزی نمی بینید و همه ی آنها تازی است.
از حکم یک دادگاه:
.....اَحَد از متهمان در محضر قضات عالیه به دفاع از اتهامات وارده در ادعانامه ی مدعی العموم مشغول
شد، و از جرائم وارده اظهار برائت نمود.....

در برگ خرید خانه:
.....اسقاط کافهّ ی خیارات از طرفین متعاملین شد، بالاخص خیار غبن از بایع و مشتری و .....

گذشته از آخوندها، در زمان قاجاریان بانگیزه ی مغول نژاد بودن این زنجیره واژه های ترکی مغولی مانند: اتابک. قیچی.
چماق. چاتمه. توفان. خاقان. قاچ. جیران. چریک. قاراشمیش. چپق. قاشق. قره قروت. قرق. قراول. قشون. چپو. ایل. تیول.
سیورسات. ایلغار. گَلَن گَدَن. قنداق. ..و ....و.... بزبان ما ریختند.
سخن کوتاه، دوباره سیمرغ زبان پارسی سوخت و به سوی خاکستر شدن رفت. بویژه آنکه واژه های فرانسه. سپس
روسی و پس آنگاه انگلیسی هم رام خود را بدرون زبان ما گشودند. برای نمونه واژه های روسی: سماور. استکان. درشکه.
ترمز. چمدان. فانسخه ...و...و و واژه های فرانسه مانند مرسی. سینمه. تلویزیون. شاپو. لژ. رُز ...و...و یکی پس از
دیگری بزبان ما آمدند.
در سالهای پایانی زنجیره ی قاجاریان ناگهان زبان ما، دوباره جنبید و آرام آرام ساده نویسی روا شد و نویسندگانی
چون «میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی» پدید آمدند. اما نابسامانی و در هم ریختگی نه چندان بود که با کوشش یکی دو
تن بسامان برسد.

[ATTACH=CONFIG]371[/ATTACH]


زنجیره ی پهلوی
در آغاز پادشاهی رضا شاه، دانشمندانی چون علی اکبر دهخدا. احمد کسروی. ذبیح بهروز جمال زاده. پور داوود، و
سپس دکتر گل گلاب و دکتر فره وشی، دکتر مقدم و دکتر کیا، یکی پس از دیگری پیدا شدند، و بدستور رضا شاه
«فرهنگستان زبان ایران» نیز بنیاد گذارده شد، و باز هم سیمرغ زبان پارسی از میان خاکستر خود، پرکشید و برای چندمین
بار نشان داده شد، که زبان پارسی نمردنی است. فریدون جُنیدی پژوهشگر ایرانی می نویسد:

......زبان فارسی دری، پردامنه ترین. ژرف ترین ساده ترین و زیباترین زبانهای جهان است، که فرزندان
این مرز و بوم، در درازای سده ها و هزاره ها، زیباترین و شیواترین گفتارها و اندیشه های مردمی را در
کالبد جادویی واژه های پالایش یافته و خوش آهنگ و ریشه دار آن، به جهانیان پیشکش کرده اند.
هیچ زیانی را در جهان یارای برابری و هماهنگی با آن نمی توان یافت......

با فرارسیدن شهریور 1320، و تاختن انگلیسی ها و روسها به ایران، همه چیز در هم ریخت، و از آن میان «فرهنگستان
زبان ایران» نیز از کار باز ایستاد.
ولی ده - دوازده سال پس از آن در زمان محمد رضا شاه دوباره قانونی را به مجلس بردند، و فرهنگستان دیگری را بنیاد
نهادند، که از سال 1352 من نیز نازش هموندی آن را پیدا کردم.
رویداد شوم 22 بهمن 1357 رخ داد. و یکی از نخستین کارهای آخوندها، حمله به زبان پارسی و بستن قرهنگستان بود.
ولی هنوز هفت - هشت سال نگذشته بود که غلتک زبان پارسی براه افتاد، و همانها که می گفتند فارسی گویی
ناشایسته است و زبان «فاخر» زبان تازی است، تن به بنیادگذاری دوباره ی فرهنگستان دادند. هر چند که این
فرهنگستان با فرهنگستان زمان محمد رضا شاه در خور سنجش نیست. ولی همین که آخوندها در برابر فشار زبان
پارسی و مردم پارسی گوی واپس نشتتند، خود یک پیروزی برای ایرانیان دلبسته به فرهنگ شان است.
نوشته ی خود را با سخنان «مهاتماگاندی» پیشوای فرزانه ی ملت هند، مرد جاودانه ی جهان، پایان می دهم که به ملت هند اندرز داد و گفت:

«زبان سنسکریت و پارسی را فرا گیرید، تا از دانشهای نو و کهن، بیش از بیش بهره بگیرید.»


رونوشت از http://nasserengheta.com/tarikhe-tahavol...-farsi.htm


فایل‌های پیوست
.jpg nemoodare-zaban1.jpg اندازه 24.42 KB  تعداد دانلود: 1,021

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#34

٭٭٭٭٭ باز آوردن پس‌وند «îk»

در فارسی نو، پس‌وند «î» هم برای ساخت صفت، هم برای ساخت نام به کار می‌رود. برای مثال، از «خوب» که صفت است، «خوبی» را می‌سازیم که نام است و از «ایران» که نام است، «ایرانی» را می‌سازیم که صفت است. پس «î» از صفت، نام و از نام، صفت می‌سازد. از این رابطه می‌توان برای تعیین این که یک واژه صفت است یا نام، استفاده کرد. برای مثال، «دوست» صفت است چون اگر به آن «î» بیافزائیم به «دوستی» می‌رسیم که نام است.

این پس‌وند صورت فَرگشته‌ی دو پس‌وند «îh» و «îk» فارسی میانه است. در فارسی میانه «îh» پس‌وند نام‌ساز است و «îk» پس‌وند صفت‌ساز. در فَرگشت زبان فارسی از میانه به نو، همخوان آخر این دو پس‌وند افتاده و در نتیجه، هر دو در فارسی نو «î» گشته‌اند. با این حال، هنوز برماند‌هائی از این دو را می‌توان در فارسی یافت. بهترین نمونه‌اش، واژه‌های مشتق از «تار» است:

[table]
[tbody][tr]
[th]واژه[/th]
[th]رده[/th]
[th]معنی[/th]
[/tr]

[tr]
[td]târ[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تار: تیره[/td]
[/tr]

[tr]
[td]târ-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاری: تار بودن (مانند: تاری دید)[/td]
[/tr]

[tr]
[td]târ-îk[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تاریک[/td]
[/tr]

[tr]
[td]târ-îk-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاریکی: تاریک بودن[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]



نمونه‌ی دیگر، قید «نزد» است که از آن صفت «نزدیک» و نام «نزدیکی» مشتق شده. همان طور که پیدا'ست:
  • از «îh» نام مشتق می‌شود و از «îk»، صفت.

  • به لطف جدا بودن پس‌وند نام‌ساز و صفت‌ساز، از «تار» دو واژه‌ی متفاوت «تاری» و «تاریک» مشتق شده.

  • از صفت (تار) صفتی دیگر (تاریک) مشتق شده.

  • و جالبتر این که، از «تاریک» دوباره واژه مشتق شده: تاریکی.


همان طور که گفته شد، این واژه‌ها از فارسی میانه بر مانده‌‌اند و در فارسی نو ساخته نشده‌اند. در فارسی نو، تنها «î» هست که از آن تنها می‌توان یک واژه گرفت. در حالی که اگر آن دو پس‌وند می‌بودند، از یک واژه می‌شد دست کم سه واژه ساخت. و این یعنی چندبرابر شدن گنجایش واژه‌سازی زبان فارسی. شاید نتوان برای همه‌ی زمینه‌های زبان فارسی این کار را کرد، اما دست کم برای زبان علمی باید این دو پس‌وند را زنده کرد. یادگیری‌اش هم سخت نیست: برون‌داد «î» تنها نام می‌تواند باشد و برون‌داد «îk»، تنها صفت. اگر بخواهیم این دو پس‌وند را به فارسی باز آوریم:
  • هنگامی که پایه صفت بوده و از آن نام ساخته شده، نیازی به تغییر نیست؛ نمونه: آسانی (آسان بودن)، سفیدی (سفید بودن)، دانائی (دانا بودن)

  • هنگامی که پایه نام بوده و از آن صفت ساخته شده، باید «î» را، «îk» گردانیم؛ نمونه: زبان‌شناسی -> زبان‌شناسیک، دانش -> دانشیک (علمی)، گیاه -> گیاهیک، …


جدا از مناسب نبودن استفاده از «î» برای صفت‌گیری، مشکل دیگر این است که اگر واژه‌ به «î» پایان گیرد، دیگر نمی‌شود واژه ساخت. برای برون‌رفت از این بن‌بست، ناچار:
  • از عربی، عین صفت را نیز به فارسی می‌آوریم: صفت «بیضی» می‌شود «بیضوی»، صفت «هذلولی» می‌شود «هذلولوی». در حالی که اگر «îk» را به فارسی بر گردانیم، به راحتی داریم: بیضیک، هذلولیک.

  • به سیاق عربی صفت می‌بندیم: «مانی، مانوی». راستی، برای «مربوط به بینی» (nasal) باید چه بگوئیم؟ بینوی؟ یا برای «پیشانی» باید بگوئیم «پیشانوی»؟ در حاشیه اضافه کنم که این کار به این مورد خلاصه نمی‌شود: «لثه، لثوی»، «فرانسه، فرانسوی»، «هندسه، هندسی» …

  • از فرانسوی نیز به همین ترتیب: «تکنولوژی، تکنولوژیک»، «بیولوژی، بیولوژیک»، «استراتژی، استراتژیک». البته، پس‌وند «îk» فارسی میانه با پس‌وند «ique» فرانسوی از یک ریشه است و اگر ما پس‌وند «îk» را در فارسی نو می‌داشتیم، می‌توانستیم ادعا کنیم که این صفتها فارسی، و تنها نامها وام‌واژه اند!

  • در واژه دست می‌بریم. نمونه بسیار است اما برای مثال، صفت «زبان‌شناسی» می‌شود «زبان‌شناختی». یعنی، مجبور می‌شویم «زبان‌شناسی» را رها کنیم و برویم سراغ «زبان‌شناخت» و بسازیم: زبان‌شناختی. در حالی که اگر «îk» را به فارسی برگردانیم، به راحتی می‌سازیم: زبان‌شناسیک. نمونه‌ای دیگر: صفت «شیمی» می‌شود «شیمیائی»، صفت «شیلی» می‌شود «شیلیائی» و …



و این یعنی آشفته و نادقیق کردن زبان. برای ما که حاضر ایم این همه کارهای مختلف بکنیم و حتا دست به دامن زبان بیگانه بشویم، نباید به‌کارگیری پس‌وندی که به خود زبان تعلق داشته، جای ترسیدن داشته باشد.

در پایان، نمونه‌ای دیگر از فارسی میانه برای نشان دادن سودمندی پس‌وند «îk»: ته (آخر، انتها) —> تهیک (تهی، خالی) —> تهیکی (تهی/خالی بودن، خلأ). چونین امکان واژه‌گیری‌ای در فارسی کنونی نیست.

و سخن آخر این که: در صورتهای کهنتر زبان فارسی، وندهائی از دست «îk» کم نیست. بازآوری آنها می‌تواند به باروری هرچه بیشتر صورت امروزین زبان‌مان کمک کند.



رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/ik.html

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#35

٭٭٭رفته یا رفته‌است

شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری، در بخش آخر کتاب «دستور زبان فارسی»، صفحه‌ی ۳۴۰ تا ۳۴۲، مقاله‌ای دارند با عنوان «رفته - رفته‌است» که در آن نشان داده‌اند که بر خلاف آنچه بعضی از ادیبان می‌پندارند، حذف «است» از صیغه‌ی سوم‌شخص مفرد گذشته‌ی نقلی، نه تنها نادرست نیست، که در شعر فصیح فارسی، غالبن این صیغه با حذف جزء «است» آمده. ایشان از نظم نیز چند شاهد ذکر کرده‌اند.


این نوشتار در پی آن است که نشان بدهد: «است» اساسن جزء صرفی نیست و وجود «رفته‌است» در نوشتار (در گفتار هرگز نیست) باید به قیاس از کاربرد نافعلی ماده‌ی گذشته (صفت مفعولی، اسم مفعول) باشد.



پیشینه

فعل «بودن» در زمان حال ساده دو شکل دارد: آزاد و وابسته:

[table]
[tbody][tr]
[th colspan=2]شخص مفرد[/th]
[th colspan=2]شخص جمع[/th]
[/tr]

[tr]
[th]آزاد[/th]
[th]وابسته[/th]
[th]آزاد[/th]
[th]وابسته[/th]
[/tr]

[tr]
[td]hastam[/td]
[td]am[/td]
[td]hastim[/td]
[td]im[/td]
[/tr]

[tr]
[td]hasti[/td]
[td]i[/td]
[td]hastid[/td]
[td]id[/td]
[/tr]

[tr]
[td]hast[/td]
[td]ast[/td]
[td]hastand[/td]
[td]and[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]



شکل وابسته تنها به کار نمی‌رود و برای همین هم آن را «وابسته» می‌نامند. این شکل همواره با واژه‌های دیگر به کار می‌رود: چه طور ای (چه طور هستی)، خوب ام (خوب هستم)، کجا ای (کجا هستی). اما شکل آزاد تنها نیز به کار می‌رود: «هستم» (مقایسه کنید با «ام» که بی معنی است). شکل آزاد بیشتر برای تأکید است و در حالت عادی، از شکل وابسته استفاده می‌شود. شکل وابسته‌ی فعل بودن در فارسی میانه چونین بوده:

[table]
[tbody][tr]
[th]شخص مفرد[/th]
[th]شخص جمع[/th]
[/tr]

[tr]
[td]ham[/td]
[td]hêm[/td]
[/tr]

[tr]
[td]hê[/td]
[td]hêd[/td]
[/tr]

[tr]
[td]ast[/td]
[td]hand[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]



(«ê» صورت کشیده‌ی «e» است که در فارسی رسمی امروز ایران «î» شده)


فعل «بودن» یک فعل کمکی‌ست. برای مثال، گذشته‌ی پیشین (بعید) با زمان گذشته‌ی ساده‌ی این فعل ساخته می‌شود: رفته بودم. هنگامی که زمان حال این فعل در ساخت زمان به کار می‌رود، از شکل وابسته استفاده می‌شود و نه از شکل آزاد؛ با این تفاوت که در سوم‌شخص مفرد، پایانه‌ی صرفی (شناسه) تهی است و نه «است». نمونه‌ی آن، زمان گذشته‌ی ساده است:

[table]
[tbody][tr]
[th colspan=2]فارسی نو[/th]
[th colspan=2]فارسی میانه[/th]
[/tr]

[tr]
[th]شخص مفرد[/th]
[th]شخص جمع[/th]
[th]شخص مفرد[/th]
[th]شخص جمع[/th]
[/tr]

[tr]
[td]raftam[/td]
[td]raftim[/td]
[td]raft ham[/td]
[td]raft hêm[/td]
[/tr]

[tr]
[td]rafti[/td]
[td]raftid[/td]
[td]raft [/td]
[td]raft hêd[/td]
[/tr]

[tr]
[td]raft¤[/td]
[td]raftand[/td]
[td]raft ¤[/td]
[td]raft hand[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]


شناسه‌ی تهی یا پوچ با «¤» مشخص شده. پس، «رفتم» در لغت یعنی «رفت هستم». درست مانند «رفته‌ام» که یعنی «رفته هستم». برای این که بهتر متوجه بشویم، این دو را با «رفته بودم» مقایسه می‌کنیم: رفت هستم، رفته هستم، رفته بودم.

همان طور که در جدول بالا مشخص است، در فارسی میانه شکل وابسته‌ی فعل بودن حتا هنگامی که به عنوان عنصر صرفی به کار می‌رود، جدا نوشته می‌شود. این می‌تواند دلیلهای گوناگونی داشته باشد. برای مثال، شاید هنوز مفهوم فعل «بودن» پیدا بوده؛ چیزی که امروز نمی‌توان گفت و در فارسی امروز، به جای اطلاق «فعل کمکی» اینها را «شناسه» می‌گیریم.


شکل وابسته‌ی فعل بودن، برای ساخت گذشته‌ی نقلی نیز به کار می‌رود:

[table]
[tbody][tr]
[th]شخص مفرد[/th]
[th]شخص جمع[/th]
[/tr]

[tr]
[td]rafteam[/td]
[td]rafteim[/td]
[/tr]

[tr]
[td]raftei[/td]
[td]rafteid[/td]
[/tr]

[tr]
[td]rafte¤[/td]
[td]rafteand[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]


اینک این پرسش مطرح است: چرا در فارسی نوشتاری «رفته‌است» دیده می‌شود؟ همان طور که نشان داده شد، هنگامی که زمان حال ساده‌ی فعل «بودن» به عنوان پایانه‌ی صرفی به کار می‌رود، در سوم‌شخص، پایانه تهی است و نه «است». این امر در صرف گذشته‌ی ساده مشهود است. برای زمانهای نقلی چون گذشته‌ی نقلی نیز، برای مثال، می‌شاید گفت «رفته» و نه «رفته‌است». البته، در فارسی گفتاری همواره صورت درست به کار می‌رود و ما می‌گوییم «رفته». سعدی نیز می‌فرماید:

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه‌ی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد.



ریشه‌یابی

ریشه‌ی پدیدار شدن این صورت در نوشتار، باید به کاربرد نافعلی ماده‌ی گذشته بر گردد. ماده‌ی گذشته به عنوان صفت نیز به کار می‌رود. برای مثال، در جمله‌ی «در بسته است»، «بسته» که در این جمله صفت است، در اصل ماده‌ی گذشته‌ی فعل «بستن» است. در فارسی نوشتاری به قیاس از این کاربرد، استفاده از «است» برای صیغه‌ی سوم شخص مفرد پدیدار شده که به هر حال، در اصل درست نیست؛ صرف فعل مقوله‌ای جداگانه است. البته در فارسی نوشتاری هم معمولن از شناسه‌ی تهی استفاده می‌شود اما بهتر است استفاده از این صورت جعلی، کاملن کنار گذاشته بشود.



در فارسی میانه، گذشته‌ی نقلی فعلهای ناگذرا با کمک فعل «ایستادن» (êstâtan) ساخته می‌شود:

[table]
[tbody][tr]
[th]شخص مفرد[/th]
[th]شخص جمع[/th]
[/tr]

[tr]
[td]raft êstam[/td]
[td]raft êstêm[/td]
[/tr]

[tr]
[td]raft êstîh[/td]
[td]raft êstêt[/td]
[/tr]

[tr]
[td]raft êstêt[/td]
[td]raft êstênd[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]



این صورت شاید به فارسی نو نیز رسیده باشد. زیرا صورتهای صرفی «رفتستم، رفتستی، رفتست،...» در آثاری از ادبیات کهن و نیز چندی از گویشهای فارسی دیده می‌شود. پس با دیدن «رفتست» نباید برداشت کنیم که این همان «رفته‌است» است که کوتاه شده.



در پایان، یادآوری می‌شود که با مقایسه‌ی کاربرد فعلی و نافعلی ماده‌ی گذشته در فارسی گفتاری نیز می‌توان نشان داد که «است» کاربرد صرفی ندارد: در فارسی گفتاری می‌گوییم «dar basta'st» (در بسته‌ست) اما «Ali dar'o baste» (علی درو بسته). اگر «است» در صرف به کار می‌رفت، باید به همان ترتیب، در گفتار نیز وجود می‌داشت و می‌گفتیم «Ali dar'o basta'st».



رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/rafte.html

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#36


.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#37

٭٭٭٭٭ وند‌های زبان پارسیک

پیش‌وند‌ها
پیشوند تکواژ وابسته‌ایست که به آغاز واژه‌‌ چسبیده و چَم آن واژه را می‌ورداند.
  • آ/ا/ان: این پیشوند برای نفی بکار می‌رود و همریشه و هم معنی a/an/ab می‌باشد. مانند: آوردن، انیران، امرداد، اریخت.

  • اَبَر: این پیشوند برای بیان بزرگنمایی بکار می‌رود و هم ارز super در زبان انگلیسی است. مانند: ابرمرد، ابررسانا، ابرپیچند.

  • اَبی: این پیشوند دیس‌ی دیگر «بی» می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و کاربردی مانند «بی» دارد. مانند: ابیراهی.

  • اَف: به معنی بر و بالا است و همریشه با Up. مانند: افسر(چیزی که بر سر می‌نهند)، افراشتن، افماردن.

  • ارتا/اردی/ارد: این پیشوند به معنی راست می‌باشد و همریشه با ortho انگلیسی است. مانند: اردیبهشت، اردستان، اردبیل، اردکان، ارتاساخت.

  • ام: به معنی این می‌باشد. مانند: امروز، امسال، امشب.

  • اوبا: "اوبا" از اوستای و ایرانی‌ یِ باستان داریم. به چم "هر دو" که با um در آلمانی‌ همریشه است. و همریشه با ambi. اوبا ساختن (umbauen)؛ اوبا نامیدن (umnennen) - Mehran Salari

  • اندر: دیسه‌ای دیگر از «در» است که هم ارز inter در زبان انگلیسی است و به معنی درون، میان یا میان دوچیز می‌باشد. مانند: اندرکنش، اندرهلیدن، اندرخورد، اندرشدن، اندراختریک، اندرابریک، اندراتمیک.

  • ب(۱): کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است و دیس‌ی کوتاه شده «با» است. مانند: بِخرد.

  • ب(۲): کاربرد دیگر این پیشوند در رساندن تاکید است که با فعل همراه می‌شود. مانند: بِرفت، بِشد.

  • با: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است. مانند: باخرد، با آزرم.

  • باز: این پیشوند معنی دوباره می‌دهد. مانند: بازآمدن، بازگفتن.

  • بر: کابرد این پیشوند بیشتر همراه فعل است و به معنی بالا و یا تاکید می‌دهد. مانند: برآمدن(طلوع کردن)، بررسیدن، برکندن.

  • بس: این پیشوند معنی بسیار و چندین می‌دهد. مانند: بسپار، بسپارش.

  • بی: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم نادارندگی چیزی است. مانند: بی مانند، بی خرد.

  • بیش: این پیشوند معنی زیاد می‌دهد و هم ارز hyper در زبان انگلیسی است. مانند: بیش دمی، بیش رویش.

  • پ: این پیشوند غالبا معنی ضد می‌دهد. مانند: پیراستن، پالودن.

  • پاد/پت: این پیشوند معنی ضد می‌دهد و هم ارز anti و counter در زبان انگلیسی است. مانند: پادزهر، پادساعتگرد، پادگردشگری، پادتن، پادگویی، پتیاره.

  • پار/پری/پیرار: این پیشوند به معنی قبل و پیش در زمان را می‌دهد و همریشه با pre انگلیسی است. مانند: پارسال، پیرارسال، پارینه سنگی.


  • پرا(پارا):این پیشوند از زبان اوستایی گرفته شده و هم ارز para در زبان انگلیسی است. مانند: پراشنوی[۱]، پاراهور، پراسو، پارامغناطیس، پرآسه.

  • پس: این پیشوند به معنی عقب (عقبتر از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پسرفت، پس بر؛ پسماند، پساویز، پس چهر.

  • پسا: این پیشوند به معنی بعد (بعد از چیزی) است و هم ارز post در زبان انگلسیس است. مانند:پسانوگرایی، پسانوین.

  • پی: این پیشوند به معنی پس (پس از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پیامد، پیجو، پیاینده.

  • پیرا/پر: این پیشوند به معنی پیرامون (پیرامون چیزی) است که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و هم ارز peri در زبان انگلیسی است. مانند: پیراپزشکی، پیرادندان، پرستیدن، پراکندن، پرناوش، پرگشتن، پیراپزشکی، پیرابین، پیراشامه.

  • پیش: این پیشوند به معنی جلو (جلو از چیزی)؛ قبل (قبل از چیزی) است. مانند: پیشرفتن، پیشبرد؛ پیش نمایش، پیشامد.

  • ترا: این پیشوند که غالبا به معنی ورا (ورای چیزی) است و از زبان اوستایی گرفته شده‌است هم ارز trans در زبان انگلیسی است. مانند: ترابری، تراگسیلش، ترافرستادن، ترانهش، تراکنش، ترافرازنده.

  • تک: این پیشوند به معنی یک، تنها است و هم ارز mono و uni است. مانند: تک نگاری، تکپار، تکشاخ، تک رو.

  • در: این پیشوند به معنی درون، میان یا گاهی بیرون می‌باشد. مانند:درآمدن، درکنش، درماندن، درشمیدن، درکشیدن.

  • دژ: این پیشوند به معنی بد، با شیوه بد ویا ناجور بکار بردن می‌باشد. مانند: دژخیم، دژآگاه، دژدود، دژاختری.

  • دش: دیسه‌ای دیگر از دژ می‌باشد و هم ارز dys در زبان انگلیسی است. مانند: دشنام، دشیاد، دژخیم، دش دمی، دش زایی، دش آهنگی، دش میزی، دش اوباری، دش گواری.

  • دی: به معنی قبل می‌باشد. مانند: دیروز، دیشب

  • سر: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: سرآمدن، سررفتن، سرریز، سرشار.

  • فر: این پیشوند در رساندن مفهوم تکامل، کمال و والایی بکار می‌رود. مانند: فرنشین(رئیس)، فرگشتن(تکامل یافتن)، فرآوری، فرآیند.

  • فرا: این پیشوند به معنی والا و بالا بکار می‌رود. مانند: فراتاب، فرارفتن، فرابری، فرابنفش.

  • فرو: این پیشوند به معنی فرود و زیر بکار می‌رود. مانند: فرورفتن، فروبنفش، فرونهادن، فروخوردن، فرومردن، فروریختن.

  • نا: این پیشوند منفی ساز است. مانند: ناجوانمرد، ناخردمند، نارس، نازا، نادان، ندار، نفهم.

  • ن: این پیشوند معنی «به سوی» و «پایین» می‌دهداست. مانند: نگریستن، نشستن، نپاهش، نپاهیدن.

  • وا: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: وارفتن، واماندن، واپاشی، واکنش.

  • ور: این پیشوند به معنی بالا و بر بکار می‌رود و دیس پهلوی بر می‌باشد که در بسیاری از لهجه‌ها استفاده می‌شود. مانند: وررفتن، ورآمدن، ورکشیدن، ورداشتن، ورافتادن.

  • هم/هن/ان/: این پیشوند هم معنی homo, syn, com, co, col, con در زبان انگلیسی است و همریشه با sym/syn یونانی و سانسکریت است. دیس کهنتر هم ، هن/ان می‌باشد. مانند(هم): همایش، هماورد، همنشین، همزمان، همبست، همراه. مانند(هن): هنداختن، هندسه مانند(ان): اندازه، انباشتن، اندوختن

  • هو: این پیشوند به معنی خوب و نیک می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است که هم ارز Eu در زبان انگلیسی است. مانند: هومن، هوتن، هونهنگ، هوپرورد، هوگواری، هوهسته، هومرگ.



پس‌وند‌ها
پیشوند تکواژ وابسته‌ایست که به آغاز واژه‌ چسبیده و چَم واژه را می‌ورداند.
  • آسا: پسوند چگونگی و مانندگی می‌باشد. مانند: نهنگ آسا، شیرآسا، اهریمن آسا.

  • آگین(گین): پسوند دارندگی و اتصال می‌باشد. مانند: برف آگین، زهرآگین، خشمگین.

  • او: پسوند تصغیر و تحقیر است. مانند: یارو، شکمو، دخترو.

  • اومند: پسوند دارندگی است. مانند: تنومند، برومند، سیجومند، هستومند.

  • اور: پسوند دارندگی است. مانند: گنجور، مزدور، نمور.

  • ا(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی مطلق می‌سازد. مانند: بینا، شنوا، روا.

  • ا(۲): این پسوند الف ندایی است و برای خطاب قراردادن کسی بکار می‌رود.. مانند: خداوندا، پروردگارا.

  • ا(۴): این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: ژرفا، گرما، دازا، بلندا، پهنا.

  • اد: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد گاهی به معنی انجمنی است که فعلی را انجام می‌دهند و گاهی به معنی اسم مکان است. مانند: نویساد(هیئت تحریریه)، سگالاد؛ کناد، هماد(انجمن)، چکاد.

  • اده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: سنباده(از سنبیدن).

  • ار(۱): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: برخوردار، گرفتار، مردار، نوشتار.

  • اِشت/ست: در باستان est/esht پسوند زاب برترین بوده است. بهشت (best) - Aria Sarvar

  • ار(۲): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گفتار، رفتار، شنیدار.

  • اک: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و به معنی «آنچه کنند» می‌باشد. مانند: خوراک، پوشاک، نوشاک، آموزاک، کاواک.

  • ال: این پسوند اسم افزار می‌سازد. مانند: چنگال، پیچال، گودال، پیخال و واژگان نوساختهٔ تختال(slab)، پیچال(labyrinth)، برخال (fractal)، نگارال(graftal).

  • اله: این پسوند اسم می‌سازد. مانند: تفاله، پیچاله.

  • اُم: کاربرد این پسوند در اعداد است. مانند: یکم، دوم، سوم.

  • ان(۱): این پسوند به بن مضارع چسبیده و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: روان، گریان، سوزان.

  • ان(۲): این پسوند به بن مضارع چسبیده و از فعل قید می‌سازد. مانند: دوان دوان، جهان، کِشان.

  • انه(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دانشمندانه، پیامبرانه.

  • انه(۲): این پسوند از اسم صفت می‌سازد. مانند: مردانه، زنانه.

  • ایک: این پسوند دیس‌ی کهن تر از پسوند «ای» است که جدیدا بدست فرهنگستان زیانده شده‌است. مانند: روان شناسیک، زمین شناسیک، تاریک، نزدیک، باریک، پارسیک، رایانیک.

  • این: پسوند صفت سازاست. مانند: زرین، سیمین، بلورین، رنگین، آهنین، پولادین، مهین.

  • اینه: این پسوند اسم ساز است. مانند: خاگینه، زرینه، سیمینه، آردینه(حلوا).

  • باز: این پسوند از فعل باختن (بازی کردن) گرفته شده‌است و به معنی بازی کردن می‌باشد. مانند: قمارباز، دخترباز، کفترباز، آتشباز.

  • بان: این پسوند صفت فاعلی که دلالت بر نگاهبانی و حفاظت می‌کند، می‌سازد. مانند: راهبان، پاسبان، دژبان، دربان، پارکبان.

  • بد(پد): این پسوند نشانگر بر دارندگی و اتصال دلالت دارد. مانند: سپهبد، ارتشبد.

  • تر: این پسوند صفت تفضیلی می‌سازد. مانند: خوبتر، بدتر.

  • ترین: این پسوند صفت مطلق(بهترینگی) می‌سازد. مانند: خوبترین، بدترین.

  • چه(ژه): پسوند تصغیر است. مانند: کوچه، سراچه، خوانچه، مورچه، موژه، نایژه.

  • دان: این پسوند نشانگر جا است. مانند: نمکدان، شکردان.

  • دا/داگ: به معنی یک شبانه روز است و همریشه با day درانگلیسی و dag در آلمانی است.. مانند: فردا، فرتاک.

  • دیس: پسوند مانندگی است. مانند: ناودیس، تاقدیس، تندیس، سردیس، خاجدیس، دلدیس، بادام دیس.

  • زار: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: لاله زار، سبزه زار.

  • سار: پسوند مکان ساز است. مانند: یخسار، کوهسار، دیوسار.

  • سان: پسوند مانندگی، چگونگی است. مانند: دیوسان، شیرسان.

  • ستان: پسوند مکان ساز است. مانند: باغستان، گلستان، بوستان.

  • سرا: پسوند مکان ساز است. مانند: میان سرا، کاروان سرا، آهنگسرا، فرهنگسرا.

  • سیر: پسوند مکان ساز است. مانند: گرمسیر، سردسیر.

  • ش: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: روش، آموزش.

  • فام: این پسوند به آلودگی و رزیدگی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: زرفام، زرینه فام، سیه فام، گلفام.

  • ک: پسوند تصغیر یا تحقیر است. مانند: مردک، زنک، روباهک.

  • کار: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: چوبکار، آهنکار.

  • کده: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشکده، پژوهشکده، هنرکده.

  • کنت: در زبان سغدی به معنی شهر. مانند: سمرقند(سمرکنت)، تاشکند، پنجکند.

  • گار: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت مبالغه می‌سازد. مانند: آموزگار، پروردگار، فریفتگار.

  • گان: این پسوند اسم مجموعه از چیزی می‌سازد. مانند: اندامگان(مجموعه اندام‌ها)، حسابگان، افزارگان.

  • گاه: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشگاه، پژوهشگاه، زایشگاه، آزمایشگاه، بازداشتگاه،.

  • گر: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: پژوهشگر، رفتگر، کفشگر، مسگر، زرگر، درودگر، رویگر، آهنگر.

  • گرد: به معنی شهر معرب آن جرد می‌باشد. مانند: هشتگرد، سوسنگرد، سیاوشگرد، بروجرد، امزاجرد، دستجرد.

  • گری: این پسوند اسم مصدر از شغلی می‌سازد. مانند: رفتگری، ریخته گری.

  • گون: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهگون، پری گون، لاله گون.

  • مان: این پسوند غالبا به بن مضارع یا بن ماضی چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: زایمان، ساختمان، پرسمان، گفتمان، گزیدمان(انتخابات)، گماشتمان(انتصابات).

  • مند(اومند): پسوند دارندگی است. مانند: دانشمند، بهرمند، فرهمند.

  • نا: این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: فراخنا، تنگنا، دازنا، ژرفنا.

  • ناک: این پسوند به آلودگی، دارندگی یا فراوانی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: چسبناک، نمناک.

  • ند: این پسوند به بن مضارع چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گزند، روند، پیچند، چرخند، مانند.

  • نده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بیننده، گوینده، راننده، گواژنده(طعنه زننده).

  • وار(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دیوانه وار، فرشته وار.

  • وار(۲): این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بزرگوار، سترگوار، سوگوار.

  • واره: این پسوند اسم انجمن یا هماد از کاری می‌سازد. مانند: جشنواره، سوگواره، اشکواره. این پسوند برای ساختن «نام»‌هایی بکار می‌رود که همانندی با یک چیز/کار (نام" دیگر را برساند ولی در ترازی کوچکتر و پایین تر از ان است، بدان می‌ماند و به چم آن وابسته‌است ولی براستی خود آن نیست مانند:
    ماه - ماهواره که بجای «قمر مصنوعی» که پیشتر می‌گفتند درست شد. سنگ - سنگواره که بجای فوسیل بیشتر بکار می‌رود جشن- جشنواره که به چم فستیوال بکار می‌رود گوش - گوشواره

  • واری: این پسوند اسم مصدر می‌سازد. مانند: سوگواری، اشکواری.

  • ور: این پسوند صفت فاعلی می‌سازد. مانند: دانشور، راهور، کنشور، پاسور(پلیس).

  • وش: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهوش، پری وش، فرشته وش.

  • وند: این پسوند بر چگونگی و مانندگی و گاهی دارندگی دلالت دارد. مانند: شهروند، پیشوند، پسوند، میانوند.

  • ه(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: استره(از استردن)، ماله، رنده(از رندیدن)، تراشه.

  • ه(۲): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: خنده، مویه، گریه، آموزه.

  • ی(۱): این پسوند به اسم می‌چسبد و صفت ساز است. مانند: سنگی، هندی، سیگاری، شطرنجی

  • ی(۲): این پسوند به اسم و صفت می‌چسبد و اسم ساز است. مانند: برادری، بزرگی، شیرینی، بیگانگی، عکاسی

  • ی(۳): این پسوند بیشتر در زبان عامیانه به قید می‌چسبد و قید ساز است مانند: صبحی (در جمله ی: امروز صبحی دیدمش.)



میان‌وند‌ها
  • آ/ا: مانند: سراسر، گرداگرد، دمادم، پایاپای، پیاپی.



پروند/پیراوند
پیشوندی دو بخشی که بخش نخست به آغاز واژه می‌چسبد و بخش دوم به پایان واژه.
  • ؟



تراوند
وندی گسسته که به جاهای مختلف در واژه افزوده می‌شود.
  • ؟



[ATTACH=CONFIG]482[/ATTACH]


فایل‌های پیوست
.jpg 530625_351765781525293_111111592257381_989532_634255899_n.jpg اندازه 76.16 KB  تعداد دانلود: 320

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#38

٭٭٭٭٭ کارواژه های آموده ( افعال ترکیبی یا مرکّب) آسیبی سخت بر زبان پارسی

کارواژه‌ها " در دستور زبان پارسی، واژگانی هستند که انجام یک کُنش را نشان می‌دهند. یک کارواژه مَهَندترین بخش یک گزاره‌است. یک کارواژه خود به تنهایی می‌تواند همه داده‌های نیازین در یک گزاره را در بر داشته باشد.

کارواژه‌ها واژگانی زایا هستند. کارواژه‌های هرزبان، چشمه‌های زاینده واژگان آن زبان هستند، زیرا از هر کارواژه چندین واژه همریشه می توان برگرفت که همگی به گونه‌ای انجام آن " کُنش " را می رسانند. ببینید از کارواژه " ساختن "، چند واژه می توان بدست آورد: ساز، ساخت، سازنده، سازندگی، سازش، سازشکار، سازوکار، سازگار، سازمند، سازمان، سازمانده، سازماندهی، سازواره، سازوار، ناساز، همساز، سازوبرگ، سازه، سازیدن، ساختار، ساختگی، ساختمان، زیرساخت، آهنگساز، ساززن، برساخته و...

ناگوارترین آسیب زبان عربی در زبان پارسی نازاکردن دستگاه کارواژه‌های ساده زبان پارسی بوده‌است. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی به عمل آوردن/سعی کردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، روایی یافت.

با جایگزین شدن واژگان عربی با کارواژه‌های پارسی، برای رساندن پویایی و کنش در آن واژه، به ناچار این واژگان عربی با کارواژه‌های کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه می‌شدند. ولی این آسیب تنها به این .... محدود نماند. این شیوه کم کم کارواژه های پارسی را نیز در بر گرفت و آنها را از زایش باز داشت و سترون کرد. در این روند نخست از کارواژه‌های پارسی، نامواژه ساخته شد و آنگاه نامواژه همراه با کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن یک کارواژه آمیزه‌ای نازا می سازد. مانند کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن، شکیبایی کردن بجای شکیبیدن، پالایش کردن بجای پالاییدن، گسترش دادن بجای گسترانیدن، مانند بودن بجای مانستن، آزمایش کردن بجای آزمودن، اندیشه کردن بجای اندیشیدن و ...

کارواژه‌های آمیزه‌ای، نازا هستند و واژه دیگری از آنها نمی توان گرفت؛ حمام گرفتن، تجربه‌کردن، وابستگی داشتن، دل بریدن، طلاق دادن و تهمت زدن نمونه‌هایی از این گونه کارواژه‌ هاست.

واژگان عربی، بسیاری از کارواژه‌های زاینده پارسی را میراندند و امروزه بسیاری از آنها به فراموشی سپرده شده اند. کارواژه های زیبایی مانند: سپوختن، آجیدن، فساییدن و افالیدن، فسوسیدن، ویزیدن، آهنجیدن، آزرمیدن، آهیختن، انباردن، همارستن، اندمیدن، هرویسپاندن، اوباریدن، اُستوانیدن، هناییدن، سُهیدن، تَفسیدن، هکانیدن، افژولیدن. آگاشتن، پرماسیدن، یوفانیدن و...

پس بیایید، از این پس بیشتر کارواژه های ساده پارسی را بکار گیریم.

Mehrmad Kahzaei


رونوشت از http://www.facebook.com/notes/برابر-پارس...7734444909

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#39

٭٭ واژه "دکتر" ریشه‌ی ایرانی دارد

دکتر:

این کلمه از «دستور» ایرانی به معنی رئیس و پیشوا در دین زردشتی آمده است و کلمه ٔ دستور تا امروز به معنی رئیس دینی زرتشتی می‌باشد و نیز علمای بزرگ را، حتی در دوره اسلام دستور می نامیدند و این کلمه به معنی دکتر اروپایی معمول بوده است، چنانکه حکیم عمربن ابراهیم نیشابوری را به همانگونه که حجةالحق می گفتند «دستور» نیز میخواندند. ابوالحسن بیهقی (متوفی در حدود565 هَ . ق .) در کتاب خود موسوم به حکماء الاسلام (تتمه ٔ صوان الحکمة) در ترجمه ٔ حکیم خیام نیشابوری گوید الدستور الفیلسوف حجةالحق عمربن ابراهیم الخیام. و این کلمه بتوسط مسیحیان ایرانی در اول داخل کلیسا شده و سپس از آنجا تعمیم یافته و به دیگرتشکیلات علمی و ادبی راه یافته است. و از جمله دستورهای مسیحی یکی یوحنا الدمشقی است که در قرن هشتم مسیحی میزیسته است.



برگرفته شده از فرهنگ واژگان دهخدا


http://www.facebook.com/note.php?note_id...5244975002



رونوشت از http://www.facebook.com/note.php?note_id...5244975002

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#40

٭٭٭٭ «هفته» در ایران باستان

شناخته شده است که ایرانیان باستان بخش بندی ماه به هفته نداشتند و هر روز ماه نام ویژه خودش را داشت. واژه شنبه از ریشه سامی است و با سابات (Sabath) هم ریشه است.
کاربرد هفته ارزش بسیاری در سامانه گاهشماری دارد. اما باوری که امروزه گسترده شده است بر پایه ی این است که در ایران باستان هفته کاربری نداشته است. اگرچه آنها یک دلیلی دارند و آن هم این است که در متون پهلوی از بودِش هفته نامی برده نشده است و تنها از نامهای ویژه روزها بهره می جستند. تا اینجا می توان پذیرفت که در دربار زمانه ساسانی از هفته بهره نمی جستند اما آن را نمی توان به همه زمانه های ایران پیوند داد.

اما دلایلی نیز بر پایه ی اینکه در ایران باستان از هفته بهره برداری می شده، هست.
نخست اینکه، شمار روزهای هفته که از اهله های هفت روزه ماه برگرفته شده است و چون گاهشماری ماهشیدی (قمری) ساده ترین گاهشماری است و شناسایی گذر زمان از آن راه آسانتر است برخی از گروه ها وکشورها بی آموختن از یکدیگر به آن پی برده اند.

در شاهنامه واژه های هفته و چهارشنبه بیش از ۱۲۰ بار از آن یاد شده است.

(سـتاره شُـمَـر گفـت بـهرام را کـه در چـارشـنبه مـزن کـام را )

از آنجایی که شاهنامه را یکی از نشانه های نگهداری زبان و فرهنگ پارسی میدانیم، دور است که آفریننده بهترین شاهنامه ایران، ابوالقاسم فردوسی بی هیچ دلیلی و از روی ناآگاهی آن را بکار بسته است.

در بررسی های انجام شده در گاهشمار آفتابی چارتاقی زرتشت (کعبه ی زرتشت) به سازوکار جاسازی شده برای باز شناختن چهار هفته شهریور ماه (آخرین ماهِ سال هخامنشی) پی برده که ریزگان آن در نسک (کتاب) « بناهای تقویمی و نجومی ایران » باز آمده است.
متون مانوی کاربرد گسترده هفته را تأیید می کند. اگرچه در کتابهای یافت شده مانوی در تورفان و نیز در موگ تاگ از روزنگار پنجه ای نیز سود برده است. و همین گونه در این کتابها از روزهای یکشنبه و دوشنبه با نام مهر روز / خور روز و ماه روز یاد شد، و این دو، روزهای روزه داری مانوی دانسته شده اند. و همچنین می دانیم که روز دوشنبه، روز مقدس و بیکاری مانویان بوده است.

و آخر اینکه در متون یافت شده چینی از نام روزهای هفته نام برده شده است. در یک نوشتار نجومی کهن بودایی که در سال ۷۵۹ میلادی از سانسکریت به چینی بازگردانده شده است. و یانگ چینگ فنگ در سال ۷۶۴ میلادی کناره ای بر آن بازنوشته است؛ از نام روزهای هفته در زبان چینی و جایگزین آنها با روزهای هفته در پارسی میانه در دو گونه آن یاد کرده است: یوشمبت (روز بیکاری)، دوشمبت، سه شمبت، چرشمبت، پنج شمبت، شش شمبت، شمبت.

در همان نوشتار، هم ارز سغدی این نام ها بدینگونه با مبدأ یکشنبه باز آمده است: مهر روز (خورشید)، ماه روز (مهشید)، بهرام روز(بهرام شید)، تیر روز (تیرشید)، اورمزد روز (برجیس شید)، ناهید روز (ناهیدشید) و جیان روز (کیوان روز یا کیوان شید).
همانگونه که دیده می شود این نام ها از نام هفت اختر گردنده آسمان، خورشید و ماه و پنج ستاره روان (سیاره) شناخته شده آن زمان برگرفته شده است. این نام روزهای هفته ریشه در آیین کهن ایرانی مهرپرستی یا همان میترایی دارد. و شایان یادآوری است که با رخنه فرهنگ و آیین ایرانی میتراییسم در اروپا و گروویدن مردم بسیار به این آیین و پسندیدگی آن در کشورهای اروپایی، تا اندازه ای که میانه های سده پنجم میلادی آیین بیشتر مردم مهرپرستی بوده است، مایه ی این شد تا در دین ترساگری (مسیحیت) و بیشتر فرهنگ کشورها کارگر افتد به گونه ای که ما آن را در روزهای هفته نیز میبینیم.

نام روزهای هفته در ايران باستان بدين گونه بوده است:
  • کیوان شید = شنبه
  • مهرشید = یکشنبه
  • مه شید = دوشنبه
  • بهرام شید = سه‌شنبه
  • تیرشید = چهارشنبه
  • هرمزشید = پنج‌شنبه
  • ناهیدشید یا آدینه = جمعه


نام روزهای هفته در آیین میترایی که درون زبانهای اروپایی می شود:
  • 1-دوشنبه (مه شید) از خدای ماه یا مون که در زبان انگلیسی " Monday " می شود ودر زبان آلمانی مونتاک
  • 2-سه شنبه (بهرام شید) روز < تی ویس > که در انگلیسی " Tuesday " و در آلمانی میتوخ
  • 3-چهار شنبه (تیر شید) روز ودین که در انگلیسی " Wednesday " و در آلمانی میتـــوخ
  • 4-پنج شنبه (برجیس شید) روز تور که در انگلیسی " Thursday " و در زبان آلـمانی در دونـــر یا دونرســــتاه
  • 5-آدینه (ناهید شید) روز اریر (خدای باروری) در انگلیسی " Friday " و در آلمانی فری تاک
  • 6-شنبه (کیوان شید) روز کیوان (ساتورن) در انگلیسی " Saturday " و در آلمانی سام تاگ
  • 7-یکشنبه (مهر شید) روز خورشید در انگلیسی " Sunday " و در آلمانی سون تاگ که به دست کنستانتین در سال ۳۲۱ میلادی روز خورشید (مهر) روز بیکاری هفتگی شد .

اينک با بررسی ريشه‌های اين واژگان به اين بر‌آيند ساده می‌رسيم:

کیوان شید = شنبه
Saturday = Satur + day
Saturn = کیوان

مهرشید = یکشنبه
Sunday = Sun + day
Sun = خور (خورشید) = مهر

مه شید = دوشنبه
Monday = Mon + day
Moon = ماه

بهرام شید = سه‌شنبه
Tuesday = Tues + day
Tues = god of war = Mars = بهرام

تیرشید = چهارشنبه
Wednesday = Wednes + day
Wednes = day of Mercury = Mercury = تیر

هرمزشید = پنج‌شنبه
Thursday = Thurs + day
Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز

ناهیدشید یا آدینه = جمعه
Friday = Fri + day
Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید



ஜ۩۞۩ஜ
پارسی گو



رونوشت از https://www.facebook.com/photo.php?fbid=...630&type=1

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: