نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گفتگوهایی پیرامون خردگرایی
#11

طبیعتِ آدمی بزرگترین نعمت به بشر برای فائق آمدن بر دیوِ «خرد» است، از همین روست که نیچه با تمامِ وجود آن را می‌پرستد و باور می‌کند گوهر گرانبهای هر تمدنِ بشری باید بر آن و از آن باشد. شوپنهاور، بزرگترین ناهی غرایز و از نظر من بزرگترین فیلسوف عصر نو را بنگرید، غذایی که او 200 سالِ پیش می‌خورد هنوز غذایی اشرافی محسوب می‌شود و چنان که از اقوال برمی‌آید او هتا یک شب نیز دور از آغوش زنان نبوده ...

پس یک خبر خوش برای سنت‌دوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه می‌خواهند در گسترش دشمن‌تان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!:e108:

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#12

Dariush نوشته: این نقدِ گیرایی بود، اما...
شما یک اشتباهِ اساسی را مرتکب شده‌اید، اینکه گویا فراموش کرده‌اید که همانقدر که خردگرایی توقف‌گاهی‌ست بی‌پایان، باورمندی خرافی در عوض کاملا بی‌پایان است. اندیشه‌ی خدا، و از اساس هر نوع اندیشه‌ی خرافی دیگر، در همان مرحله هرگز توقف نخواهد داشت و دیر یا زود بی‌شک راه خود را برای شاخ و برگ یافتن و ریشه دواندن در تمامِ جنبه‌های تمدنِ انسانی پیدا خواهد کرد.

آفرین، درست است، بالاخره ما آن مسیر را پیموده‌ایم و به این بیراهه رسیده‌ایم. همچنین بقول آگوست کنت یکبار که دانستیم دیگر نمی‌توانیم ندانیم. به نظر می‌رسد تمدن بشری محکوم است در این حلقه‌های مداوم تکرار از بدویت، تمدن، زوال گیر بیافتد. من هم نه مدعی یافتن راه حلی برای این مسئله هستم نه حتی چه بسی خواستار آن، فقط دارم یادآوری می‌کنم که قدم بعدی چه می‌تواند باشد : The Return of Patriarchy

توجه بکنید که این مقاله مال هشت سال پیش است!

Dariush نوشته: تصور شما از این بابت که جزمیتِ باورمندانِ الهی در ستیز با خرد، واکنشی بوده به خردگرایی و باورمندان به آن، کاملا نادرست است (چه کسی باور می‌کند که ستیز با خردگرایی در اعصار متاخر، نمود افراطی خردگریزی قرون قدیمی‌تر نبوده؟!) و از این راه به خود می‌باورانید که «بله، آنچه ادیان و باورمندان به آن در این سده‌ها کرده‌اند، نه روند طبیعی تاریخِ آنها و پیامدِ راستین‌شان بوده، که ناشی از تحریکِ خارجی بوده»... این علاوه بر آنکه بی‌اختیار آدمی را به یادِ دفاعِ مارکسیست‌هایی چون مزدک از کمونیسم شوروی می‌اندازد ( اگر سرمایه‌داری آن را آنقدر انگولک نمی‌کرد و ... )، که تماما بی‌اعتبار نیز هست! در این استدلال فریبِ رومانتیکِ ناخودآگاهِ باورمندی یاس‌گون به خوشبینی مدرن است که چشمک می‌زند (بله، در فرار از مدرنیته، شما همچنان در همان دام می‌اندیشید).

شما دقیقا دارید از کدام «خردستیزی مذهبی» صحبت می‌کنید؟ توماس آکویناس یا آنسلم یا آگوستین «خردستیز» بوده‌اند؟ نه این ورژنی نادرست از تاریخ است، در قرون وسطی «خرد» هم یکی دیگر از ابزار شناخت و درک بود در کنار ایمان، الهام، احساس، علم، جادو و ... کلیسا حامی دانشمندان و فلاسفه بود و بسیاری بزرگان این دوران روحانی بودند. بعد مسئله‌ی دیگر اینست که اصلا جز در به قول شما «دام» مدرنیته چرا دقیقا «خردستیزی» چیزی‌ست «بد»؟ من تلاشی برای توجیه خردستیزی مذهب نمی‌کنم، اصلا دلیل اصلی و محوری علاقه‌ی من به آن همین تسلیم نشدن در برابر جهل عمومی خردپرستی‌ست. آنچه من می‌کوشم به شما یادآوری بکنم این است که در جامعه‌ی سنتی بدلیل وجود سلسله‌مراتب ِ ذات‌گرا هر چیز «جایگاهی» دارد و بر مبنی آن جایگاه وظیفه‌ای و یا نقشی را ایفا می‌کند که در شمای کلی چیزها، ضروری و بایسته و ازلی و ابدی‌ست. این ازلی و ابدی بودن آن جایگاه، احساس امنیتی را در سوژه‌ی سنتی پدید می‌آورد که فارغ از هرچه پیش آید، اگر من سوژه‌ای باشم متعهد، پایبند، وظیفه‌شناس و مومن که بر مبنی شرح وظایفش عمل می‌کند، همیشه سیستم موجود باقی خواهد ماند و پاداش من چه در این جهان و چه در آن جهان عظیم است و ... در آن جامعه کشیش و شاه و نقاش‌باشی و منجم و شاعر و نجار با هم رقابت ندارند زیرا بازی دارای کسر صفر تلقی نمی‌شود، برای همه هست زیرا «پدر شما که در آسمان است پاداشتان را به نیکی خواهد داد».

خرد هم در آن جامعه ابزاری‌ست برای اندیشیدن فیلسوف به مسائل فلسفی، برای خیال‌پردازی دانشمند پیرامون احتمالاتی که رشته‌ی علمی او طرح می‌کنند، برای کشیش بابت اندیشیدن به ذات و ماهیت خدا و خلقت او و ... در آن جامعه همانطورکه آخوند به مقام شاه برکشیده نشده و چاه‌کن ِ محل سیاست‌مدار نشده و آفتابه‌فروش میدان دولت تعیین نمی‌کند، خرد هم قرار نیست «سعادت دنیوی» بشر را تأمین بکند، «دلیل زندگی» او باشد، «مسیر رهایی» او تلقی بشود و ... یک «جایگاهی» دارد و در آن جایگاه یک «وظیفه‌ای» انجام می‌دهد و آن وظیفه یک «کارکردی» دارد و همین!

می‌دانید، سلسله‌مراتب در ضدیت مستقیم و غیرمستقیم با سایش و رقابت است. در جامعه‌ای که سلسله‌مراتبی مستحکم وجود دارد و قدرت از بالا به پائین دیکته می‌شود، هرکس وظیفه‌ی خود را مهمترین وظیفه‌ی عالم تلقی می‌کند. فراش مدرسه به معلم احترام می‌کند، معلم به ناظم، ناظم به مدیر، دانش‌آموز به همه و ... آن فراش وقتی خانه می‌رود زنش به او که آقای خانه است احترام می‌کند، پسر ارشدشان به مادر که نور خانه است، پسر وسطی به برادر بزرگ که الگوی رفتار درست است، برادر کوچکتر به برادر وسطی که وظیفه‌شناس است و ... همینطور از مقنی تا شاه همگی احترام می‌بینند، همه مرجعیت اخلاقی دارند، همه ضروری تلقی می‌شوند و آنقدر مهم هستند که خدای عالم شخصا شغل و «روزی» آنها را فراهم می‌کند و به آنچه در حلقشان می‌ریزند و با وسط پایشان می‌کند اهمیت می‌دهد، آنچنان مهم هستند! در جامعه‌ی فاسد ِ «برابری‌طلب» اما همه رقیب یکدیگر هستند، هرکسی دورانداختنی‌ست زیرا دیگر نه «اصالت» که «مرغوبیت» معیار سنجش ارزش است و دست بالای دست بسیار است، هرکس فارغ از میزان موفقیت خود احساس بازندگی می‌کند و همواره «آنچه را ندارد» حسرت می‌کشد و از آنچه دارد بیزار است و از جایگاه و نقشی که در جامعه دارد راضی نیست و با هراس به زیر پا و نفرت به روبرو و با حسرتی بیمارگون به بالای سر می‌نگرد.

بگذریم، در سیستمی این چنینی(سلسله‌مراتبی) اگر هریک از نهادهای جامعه یا اعضای آن تصمیم گرفتند از جایگاه خود خارج بشوند و پیرامون موضوعی ایفای نقش بکنند که در شرح وظایف آنها نیست، باقی نهادها واکنش خشونت‌آمیز نشان می‌دهند. ملای منبرنشین اگر در کار پادشاه که کشور میراث خونی او و ما همه تحت فرامین او هستیم دخالت کرد، سر او باید بر فراز نیزه‌ها برود. «دانشمند» و «فیلسوف» و «طبیب» هم اگر یک وقت خواست از جایگاه خود بیرون برود و به جای زالو انداختن و مسهل نوشتن و علف جوشاندن در امور الهی که در شرح وظایف مسجد و کلیسا، این نمایندگان تام‌الختیار پروردگار بر زمین هستند دخالت بکند تودهنی می‌خورد. پس نه، هیچ چیز «بدی» درباره‌ی خردستیزی مذهبی وجود ندارد، آنها دارند از «راه آزموده» دفاع می‌کنند، از راهی که پدرانمان برای آن کشتند و کشته شدند، از راهی که پیموده شده و جواب داده... پس من مقدار مشخصی فداسازی «علم» و «خرد» را برای دفاع از «سنت» روا می‌شمارم. مسئله اینست که «تضاد ذاتی» میان منطق و مذهب وجود ندارد، یا میان خرد و مذهب، تضاد میان علم و مذهب است که اهمییت ایندو برای من در قالب این پرسش متجلی می‌شود: «آیا می‌خواهید در جامعه‌ای زندگی بکنید که همه آی‌پد و لپ‌تاپ و ماشین دارند یا جامعه‌ای که در آن همه پدر دارند»؟ برای من کُل سوال‌ها پیرامون ترجیح خرد/منطق/علم یا مذهب، به همین یکی ختم و خلاصه می‌شوند.



Dariush نوشته: این خوشبینی (همراه با مقدار متناسبی از خودفریبی) سوپر مدرنِ از جنسِ حس همان کسانی‌ست برای درمانِ دردِ معده‌ی خودشان به دنبالِ چاکرای پنجم می‌گردند و آنقدر در آسمان‌ها سیر می‌کنند که می‌اندیشیند عقل انسان در واقع در خواب است که فعال می‌شود و ... بپذیرید یا نه، این همان جریان طبیعی‌ایست که شما آن بالاتر آن را نادیده گرفته بودید. شما شاید آنقدر در اروپا بوده‌اید و انسان‌هایی که از روی تفریح و بی‌کاری و ملال به کالت‌ها و مراسم و مناسکِ دینی روی آورده‌اند را دیده‌اید از یاد برده‌اید که «باورمندی خرافی» هتا در عرصه‌ی فردی چه پتانسیل عظیمی برای زایش افسردگی، پریشانی و جنون در افراد دارد. من در اینجا از هر سه نفر باورمندی که می‌بینم یک نفر به عوارض آن «بیماری» دچارند. این احتمالا برای شما که به عمد و از روی درماندگیِ فلسفی جاده را برعکس پیموده‌اید احتمالا غیرقابل باور خواهد بود، اما لازم به یادآوری‌ست که خودفریبی طبعیتی دولبه دارد؛ همانقدر که من می‌توانم با آن خودارضایی روانی بکنم، ممکن است روزی برسد که آن باورها نیز یاد بگیرند که چطور با من از مقعد و دهان آمیزش بکنند.

lol, strong imagery
من واقعا به قصد خودفریبی به مذهب نگرویده‌ام، به نحوی مستدل و حتی شاید مستند به این نتیجه رسیده‌ام که مذهب کارکردی بسیار مثبت در سازمان‌دهی اجتماعی جامعه دارد و در نبود آن ما هزاران ایدئولوژی برای ارضای طمع، حسد و شهوت خودمان اختراع می‌کنیم. همچنین من تاکید کردم هیچ توهمی درباره‌ی «سعادت» بشری ندارم، بلکه امیدوار به «تناسب» هستم. ضمن اینکه فراموش نکنید این بحث صرفا تلاشی‌ست برای روشنگری برای دوستی گرامی، و مواضع من همگی «ارتجاعی» هستند نه انقلابی، یعنی من نمی‌گویم «بیایید باز گردیم به دوران شکوه بشریت و از این فاضلاب بیرون برویم»، می‌گویم این فاضلاب به آن اقیانوس خواهد ریخت. جامعه‌ی بشری یا دیسژنیک است یا یوژنیک، آن وضعی که داشتیم نتیجه‌ی آزمودن این وضعی بود که داریم.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#13

Ouroboros نوشته: این ورژنی نادرست از تاریخ است
About that :
What are examples of things that are about history that historians almost universally consider incorrect? - Quora
Why the so-called 'Dark Ages' were just as civilised as the savage Roman Empire Telegraph Blogs

زنده باد زندگی!
پاسخ
#14

Rationalist نوشته: در این نقد به یک هدف و ویژگی اساسی در خردگرایی توجه نشده. و آن در نخستین قدم ویرانگری دیگر ایده‌ئولوژی‌ها و در قدمی عالی تر خودویرانگری خردگرایی است.
خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد! هنگامی که تکه باورها و ارزش های دیگر جهانبینی هایی که در برابر ویرانگری بی رحمانه خرد پایدار مانده اند، اکنون جهانبینی نوینی چون خردگرایی را شکل می دهند. اما این تازه شروع یک دوران خودویرانگری شدید تر است. هر شاخه از نظام خردگرایی باید قابل ویرانی باشد و همواره یک سوژه خردگرا در پی ویرانی نظام خردگرایی خود است. اگر سوژه ی خردگرا در این مسیر با مفهومی جبرا و مطلقا غیر قابل ویرانی مواجه شد؛ نمی تواند آن مفهوم را به عنوان باوری جزمی در نظام خردگرایی خود بگنجاند و آن مفهوم جبری جایگاهی در مقولات بنیادین فلسفی او خواهد داشت.
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!
چطور چنین ادعایی می‌کنید؟ کدام خردگرا می‌تواند
چطور چنین ادعایی می‌کنید؟ کدام انسانِ باورمند به خردگرایی می‌تواند در برابر عملی کردنِ راهکارِ خردگرایانه مقاومت بکند؟ قطعیتِ حکم ِ خرد‌محور بی‌خطاست گرامی، من همانطور که گفتم شما به سوی «هرچه خوب است خراگرایانه و هر آنچه بد است غیرخردگرایانه» پیش‌ می‌روید و هر بار که ما نقدهایی نو بر آن وارد می‌کنیم، شما چیزهایی نو بر آن می‌افزائید. در حالیکه این سخن شماست:
Rationalist نوشته:
Dariush نوشته: سوم: برای آنکه قدری ابعاد و دامنه‌ی خردگرایی‌تان روشن شود، به این پرسش پاسخ دهید: فرض بکنید که ما موجودی را پیدا کرده‌ایم که خرد کل است و از همه چیز با خبر است؛ فرض کنید در خرد و هوشِ کامل و جامع ِ او شکی نداریم و مطمئن هستیم که هر حکمی که می‌دهد تماما بر پایه‌ی خرد است. یک روز او اعلام می‌کند که بر اساس آنچه او اندیشیده، انسانها باید بطور کامل از بین بروند. نظر شما چیست؟ آیا عمل به یک حکمِ خردگرایانه همیشه خردگرایانه است؟
اگر ما براستی به چنین جزمیتی(برابر با جزمیت حاصل از خودآگاهی مان) در مورد درستی و مطلق بودن حکم او رسیده باشیم؛ بله باید از بین بروند.
اگر در خردگرایی،دیگر انواعِ دریافت‌ها و احکام نیز معتبر باشند، بی‌شک برای طبیعت بشری هیچ چیز ارزشمندتر از زنده ماندن هتا برای یک ثانیه بیشتر، آنهم به هر شکل ممکن، مهمتر نیست، پس چگونه است که خرد کل، آن حکمِ اصیل انسانی را نامتعبر می‌شمارد و تنها حکمِ خودش را روا می‌داند... ؟

نقل قول:خردگرایی با این اصل ویرانگرانه، هر باور و آرمانی را به نقد می کشد و همواره در این مسیر باورها و آرمان های پایدارتر و محکم تر جای باورهای شکننده تر و ضعیف تر را پر می کنند. در این جهانبینی همه ی باور ها و آرمان ها به واسطه ی احتمال بیشتر و اعتبار بهترشان از سایر اندیشه هاست که پایدار مانده اند و در این شرایط معقول نیست انتظار موفقیت و سعادتی حتمی را از آن داشته باشیم. سوژه خردگرا با به کار بستن دانایی های خود در تلاش است احتمال سعادت خود را افزایش دهد؛ گرچه امکان عدم موفقیت او نیز محتمل است.
پس خردگرایی در گذر زمانه ها در چرخش و تکامل دایمی بوده است. چه آن انسان بدوی که متفاوت اندیشید و به غار نشینی گرایید و چه آن دانشمندی که امروز در پژوهش مهندسی ژنتیک،در تلاش است نقص های ژنتیکی انسان ها را از میان بردارد. هر دو در زمانه ی خود و در شرایط خاص و ویژه ای که در آن بوده اند؛ خردگرایی را به کار بسته اند. ممکن است یک سوژه خردگرا در عراق و در برابر اسلام گرایان راستین ((داعش)) اسلحه بدست بگیرد؛ دیگری قلم بردارد و به خرافه ستیزی بپردازد و آن دیگری راه نجات را تنها در یافتن راهی در اراده ی به نیست شدن دریابد. هر یک به اقتضای شرایط و زمانه ی خود؛ راهکاری متفاوت و بعضا متضاد با دیگری را ممکن است برگزیند، اما مادامی که در بستر فربودگرایی، تلاش و مبارزه در به کاربستن خرد و دانایی ها، این فرگزینی ها صورت گیرند؛ همه ی این سوژه ها تصمیماتی درست و مناسب را برگزیده اند.

همچنین از آنجا که خردگرایی ریشه در فربودگرایی دارد و دریافت فربود نیز در هر روش(چه مشاهده دانشیک،چه فلسفی و دیالکتیک و چه درونی یا شهودی) می تواند معتبر باشد، روش های شناخت در دیگر جهانبینی ها نیز هر چه در تشخیص فربود کارآمدتر باشند، جایگاه بهتری هم در خردگرایی خواهند داشت. ابطال پذیر بودن و در پی ابطال بودن متد ها و فاکتورهای شناختی پیشین همواره در گرو ترازشان با دیگر روش های متفاوت و جدید سنجیده خواهند شد و این سنجش حتی می تواند در ترازی بنیادین تر از خردگرایی در گرو خرد و اصول منطقی ناب صورت گیرد؛ به طوریکه اساسِ خردگرایی را نیز به چالش بکشد.
گرفتاری عظمای خردگرایی این است که هیچ مرجع بالاتری از خود را به عنوان معیارٍِ سنجش اندیشه‌ها نمی‌شناسد. شما هرگز با یک اندیشه نمی‌توانید خودش را نقد بکنید(کاری که شما دارید می‌کنید). گام نخست همانا این است که شما دیگر ارزش‌های انسانی را بازبشناسید( غیر از فقط فربود، احتمال، فرنود و .. )، برای آنها اعتباری درخور قائل بشوید و سپس بکوشید با ذهنی آزاد به احکام و ارزش‌های خردگرایانه از آن دید بنگرید و در نهایت آنها را با معیارهایی که در شرایط ساخته می‌شوند، ارزیابی بکنید.
اینجا هم می‌بینم که شما همچون دیگران، هرآنچه امروز دستاورد محسوب می‌شود را محصول مستقیمِ خردگرایی می‌پندارید. این ذاتا خردگرایی را غیرقابل تعریف می‌کند، چرا که نمی‌توان بر این اساس جامعیتی از آن بدست آورد. به بیانی دیگر شما مرتکب تحلیلِ انتها به ابتدا می‌شوید (چرا که احتمالا مثلِ تمامِ خردگرایانِ دیگر نمی‌توانید تعریفی دقیق و روشن از خردگرایی بدهید). گمان برده‌اید که هر چه که نادرست بوده، حتما خردگرایانه نبوده...


Rationalist نوشته: پس از آنجا که ویرانی پذیر بودن و عدم جزمیت در خردگرایی ویژگی ذاتی آن، و پارادایم اساسی آن فربودگرایی و هدف اصلی آن کاستن رنج ها و افزایش لذت ها در گسترده زمان است؛ این امکان را فراهم می آورد که در بستر همین جهان سیاه و دردناک، بتوان جهان خود را زیبا ساخت، زندگی پوچ و برده وار را بامعنا و آزادتر ساخت و از همه مهم تر به مرگ و نیستی معنایی زیبا و دلنشین بخشید. خمیرمایه همه ی ارزش ها و معانی ای که در آن ساخته می شوند؛ از همین جهان و طبیعت در برابرمان حاصل آمده اند. همچون ذغال سنگی سیاه و کثیف که از آن بتوان الماسی زیبا و درخشان به دست آورد. می توان این مفاهیم را اساس تمایز میان خردگرایی و دیگر ایده‌ئولوژی‌ها دانست. آنجا که طغیان ویرانگر خردگرایی نه از روی خوشی و فراغت و بی دغدغه بودن، بلکه از رنج و درد شدید؛ در پرسش و اعتراض ریشه می گیرد و سپس سرکوب این پرسش گری و اعتراض، به طور ناخواسته جریانی متضاد و طغیانگر را به وجود می آورد...
ریسنالیست عزیز، اینها شبیه به وعظ و خطبه هستند، همه‌ی ایده‌ئولوژی‌ها چنین چیزهایی را در سر می‌پروراندند و آرزو داشتند ... .


=====================


Rationalist نوشته: پرومته: برادر! نباید گوهری را که به سختی به دست آورده ایم و توانستیم با آن زئوس را شکست دهیم، اکنون از آن در برابر طبیعت کور و جبار پیش رویمان ناامید شویم!

اپی مته: نه! پیروز انگاشتن خود با از میان بردن زئوس، یک خود فریبی بوده! چنانچه امید به آنچه گوهر می پنداری و از آن سخن می می گویی یک خودفریبیست! در طبیعت گوهری وجود ندارد... خودِ تو و آنچه گوهر می پنداری نیز در بستر طبیعت کور و بی معنا به وجود آمده اید و طبیعت چنان تو را در مسیرش فریب داده که گمان کرده ای به راستی گوهری برای نجات و سعادت یافته ای.

پرومته: درست است که ما هستی خود را در جبر طبیعت در می یابیم؛ اما می توان در همین طبیعت معنا و انگیزه ای برای تکاپو یافت. گوهری را که من از آن سخن می گویم از ساز و کارهایی که طبیعت جهت بردگی به ما عطا نموده و خواسته با رنج ها و لذت ها ما را در مسیر کورش قرار دهد، ساخته شده و همچنین ما در همان بستر بر طبیعت چیره می شویم. از چیزی بی ارزش و بی معنا، گوهری گرانبها ساخته ایم و خودمان به آن معنا و هدف داده ایم.خودفریبی خواندن این عمل که در گرو همان طبیعت و صرفا با معنایی که ما به آن داده ایم به دست آمده؛ خود سخنی بی معنی و فریبنده به نظر می رسد.

اپی مته: تو به همه‌ی مساله و آنچه از آن دفاع می کنی اشراف نداری و از این رو اگر هم به ظاهر موفقیت و انگیزه ای برای زیستن یافته ای، گذرا و یا ناشی از همان خودفریبی توست.

پرومته: ولی اگر از نقطه نظری که بیان داشتم به موضوع بنگری، درخواهی یافت که آن گوهر هیچ گاه نقطه ای نهایی و پایانی مطلق برای ما پیش نمی آورد.... راهنمایی هایش منحصر به یک رویه و یک هدف مشخص شده معطوف نمی شوند.بلکه در هر شرایطی اوضاع جبری طبیعت و راهکار بهبود اوضاع در بستر همان شرایط را برای ما ارایه می کند.

اپی مته: آه برادر بیچاره ی من! دیگر وقت این گفتگوی بیهوده را ندارم! تو برو با همان گوهر مسخره ات به خودفریبی بپرداز... پاندورا نازنین منتظر من است... همین که بتوانم خواست و نظر او را اجابت کنم، برایم خوشی آور است!

گفتگوی اولین خردگرایانِ تاریخ بشر روی پلی بر روی رودخانه:
آذرنوش: ببین ماهی‌های کوچولو زیر آب چقدر شادند!
سیاوش: تو نمی‌توانی بگویی که آنها شادند یا نه، چرا که نمی‌توانی بفهمی آنها شاد هستند یا خیر!
آذرنوش:آری اما من از شادی‌ای که در خودم از دیدنِ آنها حس می‌کنم، باور دارم که آنها نیز شاد هستند.
سیاوش: اما اینکه دلیل نمی‌شود، تو باید برای حرف‌ات گوهی معتبر داشته باشی!
آذرنوش: درست است، اما من گمان نمی‌کنم آنها اگر شاد نباشند ناشاد هم باشند!
سیاوش: این هم نادرست است، هیچ راهی برای دریافتِ شادی و ناشادی آنها نیست!
آذرنوش: اما چه اهمیتی دارد وقتی که من از دیدنِ آنها شاد می‌شوم آنها را شاد ببینم؟
سیاوش: شادی تو،شادی توست، شادی آنها شادی آنها...
[ و دوباره از نو...]

نقل به مضمون از «کتاب تردید» بابک احمدی.
آیا گفتگویی غم‌انگیزتر از این می‌شناسید که در آن دو انسان نتوانند پیرامون شادی ماهی‌های کوچک رودخانه احساس‌شان را به اشتراک بگذارند؟

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#15

درباره‌ی بحث داریوش و Rationalist چند نکته به نظرم می‌رسد:
۱. یک جایی به بعد خردگرایان شبیه به «زامبی»های می‌شوند که اینسو و آنسو می‌روند و با صدایی خش‌دار و تکراری می‌گویند «از این فراتر برویم»، «آنرا درهم بکوبیم»، «اینرا بربکنیم».. نیچه به آنها نهیب می‌زد که چرا تپه‌ای را که می‌دانید پشت آن چیزی نیست فتح می‌کنید. مسئله اینست که ببینیم چقدر سریع «خردگرایی» از «معتبرترین ابزار شناخت» به روشی برای فراتر رفتن از خودش تبدیل می‌شود و نفس خردورزی به عنوان دلیل وجودی سوژه‌ی خردگرا مطرح می‌شود. اینست که می‌بینیم خردگرایی بی‌عقل، چه مایه در آن لحظه درست و کارآمد به نظر می‌رسد اما از بلندا فاجعه‌آمیز و کمیک.

۲. اینهم جالب است که وقتی خرد در مقام ابزار شناخت برای ارائه‌ی توصیفی دقیق از جهان عینی شکست می‌خورد، خردگرا بجای رها کردن روش متافیزیکی خود و جستجو برای راهی دیگر، عینیت را به عنوان «چیز غلط» رد می‌کند. اگر زنان تحت مجموعه‌ای پیچیده از غرایز، عواطف و منطق عمل می‌کنند بجای کنش بخردانه، مشکل از زنان است، حتی اگر استراتژی آنها موفق‌تر از همان زامبی ِ خردگرا بوده. اگر ارتباط میان اشیاء و انسان رابطه‌ای منطقی نیست و تحت تاثیر عوامل دیگری معنا می‌یابد، مشکل از آن روابط است و باید اصلاح بشوند.

۳. «جهان جای سرد و بی‌رحم و بی‌روح» و .... نیست، جهان خردگرا چنان است زیرا انتظارات انتزاعی از آن دارد و بجای پذیرفتنش چنانکه هست در جستجوی انطباق آن با ایده‌آلی ذهنی‌ست. جالب است که نیهیلیسم بخردانه در اوهام شخص خردگرا «واقع‌گرایی» تلقی می‌شود، و او گمان می‌کند اینکه جهان هماهنگ با ایده‌های او نیست، و اینکه هرگز نمی‌تواند باشد، نه فقط مشکل جهان است، بله این عدم انطباق به معنی «بدردنخوری» آنهم خواهد بود. می‌بینید این مذهب چگونه عمل می‌کند؟ «خرد محور سنجش همه چیز است، جهان جایی بخردانه نیست، پس جهان جایی‌ست سرد و بی‌رحم و بی‌روح و ...».

۴.
Rationalist نوشته: خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد!....
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!

هدف از این «ویران کردن»‌ها، ویران کردن صرف یا ویران کردن بخاطر ویران کردن نیست، بلکه رسیدن به هسته‌ی اتمیک ِ گزاره‌ای است ویران‌نشدنی، به عبارت دیگر، «حقیقت»، به عبارت دیگر، «غایت‌باوری».

زنده باد زندگی!
پاسخ
#16

Dariush نوشته: طبیعتِ آدمی بزرگترین نعمت به بشر برای فائق آمدن بر دیوِ «خرد» است، از همین روست که نیچه با تمامِ وجود آن را می‌پرستد و باور می‌کند گوهر گرانبهای هر تمدنِ بشری باید بر آن و از آن باشد. شوپنهاور، بزرگترین ناهی غرایز و از نظر من بزرگترین فیلسوف عصر نو را بنگرید، غذایی که او 200 سالِ پیش می‌خورد هنوز غذایی اشرافی محسوب می‌شود و چنان که از اقوال برمی‌آید او هتا یک شب نیز دور از آغوش زنان نبوده ...

پس یک خبر خوش برای سنت‌دوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه می‌خواهند در گسترش دشمن‌تان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!:e108:

ارتباط میان «طبیعت» بشری و مدرنیته(و در مقیاس کوچکتری خردگرایی)ارتباط بسیار پیچیده‌ای است. اول آنکه ما می‌دانیم «تمدن» به میزان فاصله‌ای گفته می‌شود که انسان از طبیعت حیوانی خود گرفته، چنانکه هرچه بدوی‌تر، طبیعی‌تر. مذاهب(مذاهب سامی دستکم)، طغیانی هستند برپاد طبیعت/ذات‌باوری و به سود «تمدن». یهودیان، قومی برده زاده شده، به یاری یهوه اربابان خود را به زیر می‌کشند و به صحرا می‌گریزند در پی سرنوشتی والا. این نخستین بار در تاریخ ادیان است که قومی اسطوره‌ای را انتخاب می‌کند که در آن خدا، به عنوان نمادی از طبیعت، فقط قهار و ظالم نیست، بلکه به عنوان جزئی از پروسه‌ی رهایی ملتی محکوم به بردگی زاده می‌شود. یهودیان نخستین قومی بودند که دریافتند برای پایبندی به ریشه‌های طبیعی انسان، باید از آنها فاصله گرفت، آنها را محدود کرد و به نوعی آنها را انکار کرد. خدای «خوب» اختراعی بود در جهت تضمین این هدف، اگرنه تا پیش از آن خدایان همواره موجوداتی بودند ظالم، زورمند، آزمند و ...

روشنگری شورشی بود بر پاد این «طبیعت‌ستیزی» و تلاشی برای بازگشت به آن طبع والای انسانی. از روسو تا ولتر، از کانت تا ساد همگی خواستار اصالت بخشیدن به طبع انسان، رها کردن آن بخش از موجودیت خرافی او که ذات او را فاسد می‌کند و به معنای بسیار دقیق کلمه، «تمدن ستیز» بودند. انکار طبیعت بشری که پس از آن مُد شد برآمده از شکست مفتضحانه‌ی انقلاب فرانسه، که پیش از آن در کل تاریخ بشر بی‌سابقه بود، و مشخص شدن این حقیقت که انسان موجودی پاک و آزاده و بخردانه نیست، بلکه تحت هجمه‌ی غرایز، عواطف، هوس‌ها و گناهانی بی‌شمار قرار دارد آغاز شد. آن ایده‌‌ی «انسان‌خدا» بسیار فریبنده‌تر از آن بود که بخواهد با شکستی چنان سترگ فراموش بشود، پس دیدگاه چنان دگرگون شد که این واقعیت جدید را «تحت پوشش» قرار بدهد.

پس در عمل آنچه رخ داد عکس هدفی بود که در آغاز برگرفته شده بود: تزکیه، محدودیت، سرکوب و کنترل یهودی بر «طبع» بشری آنرا به زیباترین، عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین اشکال متصور متجلی کرد و این شانس را به آن داد که جامعه‌ای دارای تمدنی بسیار پیشرفته اما مبتنی بر طبع بشری بسازند، آزاد‌سازی، اصالت اراده و انتخاب و تلاش برای «تجلی حداکثری» طبیعت بشری به فساد مطلق اخلاقی و غیراخلاقی آن در ابعادی پیشتر شناخته نشده منجر شد.

پس خردگرایی، روشنگری و مدرنیته همه مقاصدی شایسته‌ی ستایش بودند، اما مقاصد شایسته‌ی ستایشی بودند که به ناکجا آبادهایی بسیار تهوع‌برانگیز ختم شدند. در پایان من گمان می‌کنم نه فقط «طبیعت انسان» بود که به آنها خیانت کرد، بلکه حتی دشواری‌هایی که یک نخستی ِ پیشرفته، یعنی آن وجوهاتی از زندگی و تجربه‌ی انسانی که ما پیرامون «جدا» بودنشان از طبیعت اتفاق نظر داریم هم به این وضع کمک کردند. جهان بخردانه‌ی زامبی‌های در جستجوی تعالی، یا جهانی که همه باهم در آن «برابر» هستند، یا جهانی که در آن از افراط در آزادی تا مرز خودویرانگری جلوگیری نمی‌شود، جهانی که در آن تجربه‌ی انسانی به عنوان سرطان بشریت نفی و انکار می‌شود جهانی‌ست که «انسان ِ انسانی» هم مثل «انسان ِ حیوانی» علاقه‌ای به زندگی در آن ندارد، فقط اولی شهامت دومی را در انکار و کنار گذاشتن آن دارا نیست.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#17

من این کتاب را در اینباره خیلی دوست دارم: Seraphim Rose - NIHILISM - The Root of the Revolution of the Modern Age
وقتی اولین بار آنرا خواندم یک نوجوان خردورزی بودم که وقتی اسم «خدا» می‌شنید مثل سگ هار به پارس کردن می‌افتاد و زنجیر می‌درید و پاچه می‌گرفت، اینست که پیام ضمنی و بسیار قدرتمند آنرا نادیده گرفتم. کتاب کوچک و جالبی‌ست.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#18

Ouroboros نوشته: من سه مشکل بنیادین با خردگرایی دارم. اولی همان ایراد هیوم است که هیچ‌گاه پاسخی درخور برای آن نیافتم، «مسئله‌ی ارزش». هیوم مطرح می‌کند که تفاوت میان کشتن سوسک حمام و انقراض بشریت نه یک تفاوت «عقلانی» یا «منطقی»، که تفاوتی در ارزشهاست، برای من و شما، منقرض نشدن نسل بشر مهمتر است از کشته نشدن سوسک حمام، و ارزشها و اولویت‌ها را عواطف تعیین می‌کنند نه خرد. در حقیقت عواطف شما اهدافتان را مشخص می‌کنند و خرد راه رسیدن به آن‌ها را نشان می‌دهد، خردگرایی در مقام تعمیم این ابزار به «همه» عرصه‌های شناخت چیزی بجز نسخه‌ای برای فاجعه نیست.
سنجشِ این فربودِ انکار ناپذیر که تمام زندگی و هستی ما با همه ی تجربیات مان در گرو محور گسترده "رنج ها و لذت ها" معنا می یابد، توسط خرد انجام می شود. به طور کلی در آن گستره، «ارزش» انگاشتن لذت و رنج نیز، جزء غیر قابل امتناع در موجودیت آدمی می باشد. خردگرایی، دادن آگاهانه ی قدرتِ " اراده" به خرد است، تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.
همچنین اگر با آن مقدمات فلسفی و معرفت شناسانه ای که در بستر خردگرایی در "کافه دومگو" بیان داشتم به موضوع بنگرید؛ برایتان قابل تبیین می گردد که معنا داشتنِ هرگونه تجربه، ادراک و شناخت جهان اطراف تنها با وجود فرد ادراک کننده معنا خواهند یافت. پس تمام آن جهان و حتی آنچه در آن ظاهرا ارزش و پاد ارزش ممکن است پنداشته شود، در گرو هستی آن انسانِ فاعل و مرکزیت یافته ی آن جهانِ ادراک شده،قابل ارزش دهی و معنادهی خواهند بود.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#19

Rationalist نوشته: سنجشِ این فربودِ انکار ناپذیر که تمام زندگی و هستی ما با همه ی تجربیات مان در گرو محور گسترده "رنج ها و لذت ها" معنا می یابد، توسط خرد انجام می شود. به طور کلی در آن گستره، «ارزش» انگاشتن لذت و رنج نیز، جزء غیر قابل امتناع در موجودیت آدمی می باشد. خردگرایی، دادن آگاهانه ی قدرتِ " اراده" به خرد است، تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.
همچنین اگر با آن مقدمات فلسفی و معرفت شناسانه ای که در بستر خردگرایی در "کافه دومگو" بیان داشتم به موضوع بنگرید؛ برایتان قابل تبیین می گردد که معنا داشتنِ هرگونه تجربه، ادراک و شناخت جهان اطراف تنها با وجود فرد ادراک کننده معنا خواهند یافت. پس تمام آن جهان و حتی آنچه در آن ظاهرا ارزش و پاد ارزش ممکن است پنداشته شود، در گرو هستی آن انسانِ فاعل و مرکزیت یافته ی آن جهانِ ادراک شده،قابل ارزش دهی و معنادهی خواهند بود.
شما باز تا قافیه به تنگ آمد خردگرایی را به ادراک محض ِ موجود ذی‌شعور تقلیل دادید و صفحه‌ی «لذت و احساس و عاطفه و تجربه و علم و خرافه و .. همه خرد هستند» را از نو برای ما گذاشتید. پس کارتان را ساده می‌کنم: این‌ها که شما می‌گویید پیوند چندانی با جنبش فلسفی که ما از آن صحبت می‌کنیم ندارند، و نام برازنده‌ی آن «ذهن‌باوری»ست نه «خردگرایی». برای آنکه نوشته‌های ما برایتان «معنا»ی بهتری پیدا بکنند همه جا بجای واژه‌ی خردگرایی و خرد بگذارید منطق و عقلانیت، ما هم به جای خرد در نوشته‌های شما باید بگذاریم ذهن.

خرد برای ما روشی‌ست بسیار خاص و تحت پروتوکولی بسیار باریک برای اعطای «معنا» به این تجربیات و … که توسط ذهن ما درک شده، و ما به قدمت تاریخ فلسفه درپی روشی برای یافتن چیزی بیرونی و عینی‌تر از آن برای اثبات اصالت این تجربیات و … بوده‌ایم، «از کجا معلوم وقتی چشمانم را می‌بندم دنیا محو نمی‌شود»، «آیا من بودم که پروانه را در خواب دیدم یا پروانه بود که مرا؟» و … ویتگنشتاین پرسشهایی از این دست می‌پرسید و من گمان می‌کنم هرچند پوزیتیویسم منطقی بن‌بست فلسفی بود ولی دلیل نمی‌شود که بگوییم آن سؤالات اشتباه بودند.
بگذریم، جدا از این بحث که مشخص شد ما داریم درباره‌ی چیزهای متفاوت صحبت می‌کنیم، الان من برایم جالب شده بدانم اگر ذهن آدمی معیار همه‌ی معناهاست، چه تفاوت عینی و قابل درکی وجود دارد میان تجربیات ذهنی(«خرد»)شما و همان یک بیمار اسکیزوفرونیک؟ آیا فقط این نیست که جمع تصمیم گرفته بی‌هیچ دلیل موجهی جمله تجربیات او را برچسب بزند چون با احوال خودشان متناسب‌تر بوده؟ صرف درک‌پذیر شدن چیزی آنرا بخردانه نمی‌کند، خرد به هماهنگی آن با کُدی عقلانی زمانی که ما آن عقلانیت را به هر چیز دیگری ترجیح داده باشیم گفته می‌شود. شما ممکن است بلیت اتوبوس لازم داشته باشید، یکی آنرا از یک هفته پیش خریداری کرده و دیگری وسط ایستگاه و به هنگام سوار شدن به اتوبوس درگیر یافتن فروشنده است. هر دو تجربه تحت رهیافت ذهن‌باور شما قابل درک هستند اما یکی انطباق بیشتری با بخردانگی دارد تا دیگری، پس تقلیل خرد به ذهن هروقت که قافیه به تنگ آمد استراتژی خوبی نیست.

همچنانکه من پیشتر هم گفته‌ام «لذت» نه فقط یک پروسه‌ی بیوشیمیایی‌ست، و نه فقط ما نیم قرنی‌ست با آن آشنایی کامل داریم، بلکه حتی می‌توانیم میزان آنرا هم اندازه بگیریم و به نحو کاملاً شیمیایی آنرا بازتولید بکنیم. این لذت جسمانی با آن لذت معنوی که شما می‌گویید متفاوت است، و از آنجاکه ما هیچ معیاری برای سنجش میزان آن نداریم باز به همان مشکل نسبی بودن تا سرحد بی‌معنایی برمی‌خورد، شما از کجا می‌دانید که تجربه‌ی شخصی‌تان مبنی بر «لذت بیشتر از کنش والاتر» با همان فرکانس در دیگران هم همواره حقیقت دارد؟ من می‌دانم که بنگ زدن و کس کردن در شما و من و اصغری و بتهوون و افلاطون یک میزان و یک شکل لذت می‌آفریند چون می‌توانم سطوح سرتونین و دوپامین و آکسی‌توسین و.... خونشان را بلافاصله قبل و بعد از سکس و بنگ اندازه‌گیری و مقایسه بکنم، و از آنجاکه جمع ابنای بشری تصمیم گرفته‌اند اصالت بیشتری برای این آزمایش قائل بشوند آنرا به عنوان یک فکت ِ جهان‌شمول صادر بکنم، از جنس همین ادعای ثقیلی که شما می‌کنید :

Rationalist نوشته: تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#20

برای من هم کاملا روشن بود که ما در واژگان و مفاهیم دچار عدم تفاهم هستیم. ریشنالیست خردگرایی را آنقدر حجیم و گسترده می‌کند و آنقدر به آن ابعاد می‌بخشد که می‌تواند شامل همه‌ی انواع دیگر ایده‌ئولوژ‌ها بشود(تجربه‌گرایی، ماتریالیسم، ایده‌آلیسم و... ). این مشخصا در تضاد با آن چیزی‌ست که همگان از خرد، هسته‌ی مرکزی خردگرایی، و خود خردگرایی می‌شناسند، یعنی ایده‌ئولوژی‌ای که بر پایه‌ی روشی عقلانی و منطقی و با استفاده از فکت‌های معتبر (عمدتا تجربی) و قابل اندازه‌گیری به نتایجی می‌رسد که پیش از هر چیز عملی هستند (اگر حکم علمی باشد) و مهمتر اینکه قطعیت دارند. در واقع خردگرایی 90 درصد «روش» است. ریشنالیست همان موقع که در موردِ اصل بودن لذت سخن می‌گوید، نمی‌تواند اعتراف بکند که «تلاش برای هر چه بیشتر کردنِ لذت» به طور کلی گزاره‌ای خردگرایانه نیست، اگر جه که خردگرایی با آن منافات ندارد یا با آن غیرقابل جمع نیست، اما در مجموعه‌ی گزاره‌های مورد تایید خرد نیست و نه این گزاره، بلکه از اساس اصل بودنِ حیاتِ بشری نیز هم این وضع را دارد.

من از ریشنالیست گرامی، وقتی می‌گویند که ما می‌گوییم «خرد نه یک رانه و نه هتا یک گرایش اصیل بشری نیست، بلکه در ابتدا تنها قرار بوده پروتکلی جهانی برای بازشناسی و دریافت پدیده‌های بیرونی همانطور که هستند و به بیانی غیرقابل تاویل باشد؛ ما قبل از اختراع خرد، ابزارهای غنی دیگری برای بالا بردنِ کیفیت و کمیتِ لذت‌ داشتیم و اگر شما امروز جزمیت در خردگرایی را می‌بینید که تبدیل به یک فرهنگ مضحک جهانی شده، در واقع آنهم در راستای طبیعیتِ بشری برای رفتن ِ یک راه تا خوردنِ سرش به سنگ است»، ایشان بلافاصله عبارتی چون «خب همین هم خردگرایانه است» را بیان می‌کنند ، شگفت‌زده می‌شوم.

شما باید یکبار برای همیشه بپذیرید که موارد و موضوعات بسیار زیادی هستند که خرد شایستگی داوری و ارزشگذاری را در آنها ندارد و خبر خوب اینکه «این خردگرایانه هست»!

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان