امید نوشته: در مورد گشایش خیابانی افکارم بسیار پراکنده و دوان است و کمی طول میکشید آنها را متمرکز و پست کنم. به فراخور نوع گشایش هر یک تاکتیکهایی را میطلبد که شامل ارتباط چشمی فاعلی، باز کردن سر صحبت با دختر و... است. (در این مورد من از تکنیک میستری استفاده میکنم، یک ویژگی بسیار ضایع در تیپم که دختر وقتی من را گُهتست میکند با اعتماد به نفس غنی من مواجه میشود.) من باب مثال مدتی پیش با دختری که روبروی من و با کمی فاصله نشسته بود ارتباط چشمی برقرار کردم، خوب شما از «نوع نگاه» او میتوانید تشخیص بدهید که جلو بروید یا نه! مثلا دختر مداوم برمیگردد و به شما گریز میزند، یا شما را برانداز میکند و لختی ارتباط چشمی برقرار میکند، اگر فرصت را مناسب یافتید میتوانید در موضع فاعلی جلو رفته و آلفاگری کنید. دو حالت بیشتر وجود ندارد، یا پاسخ منفی دریافت میکنید یا مثبت. در هر حالتی اما ذرهای از اعتماد به نفس شما مخدوش نخواهد شد. واقعیت اینست که گشایش خیابانی به میزان زیادی بسته به شانس شما دارد، زیرا دختر تاکنون شما را ندیده و عیارتان را نسنجیده است، پس شما تنها «یک فرصت کوتاه» برای عرض اندام دارید.
پیش از اینکه در مورد بازی خیابانی بیشتر گفتگو کنیم نخست شما بگویید ببینم چه اتفاقی افتاده و برای گشایشهای خیابانی چه تاکتیکی دارید؟
درست می فرمایید،همانطور که پیشتر هم گمان می کردم،بازی خیابانی شاید سخت ترین نوع بازی باشد چرا که زمان بر خلاف میل شما عمل می کند و شما فرصت بسیار کمی برای نشان دادن خود دارید،اما نوعی کشش در این نوع بازی وجود دارد، تو گویی هرکس پا در آن می گذارد و آن را امتحان می کند آلوده و معتاد آن می شود.
یکی دو روز پیش من در مترو نشسته بودم که دیدم دو دختر آنطرف تر نشسته اند،یکی شان از این زشت های سابق بود که به لطف عمل بینی و احتمالا یکی دو عمل دیگر می شد با اغماض به او 7 ،7.5 داد.پس از مدتی نگاه های بریده بریده، متوجه نگاه های زیرزیرکی او شدم و یکی دوباری من هم با نگاه متقابل ،مغرور با کمی چاشنی لبخند پاسخ او را دادم.توجه بفرمایید که من چیزی در حدود دو سه ایستگاه با جدا شدن فاصله داشتم،از اینرو در اولین ایستگاه که پیرمردی وارد قطار شد جایم را به او دادم و خود را به بالای سر آنها رساندم،نگاهم را به اطراف می افکندم که متوجه شدم صحبت شان در مورد آموزشگاه رانندگی و قبولی آن دختر در آزمون آیین نامه بود.خب من سر صحبت را باز کردم و در مورد قبولی او پرسیدم و وقتی فهمیدم قبول شده سعی کردم به او نگ بزنم و گفتم"چه دختر های امروز آپگرید شده اند،بهتان نمی خورد بار اول قبول شده باشید،حتما یکی دو باری رد شده اید،درست است؟"با خنده.خلاصه صحبت ادامه یافت و من از مربی او پرسیدم و اینکه دختر عمویم می خواهد در همان آموزشگاه ثبت نام کند و می خواهد با یک مربی خوب بردارد و از این کس و شعرها...مدتی گذشت به ایستگاه که رسیدیم پا شدند که بروند من هم ریلکس گویی که ایستگاه من هم همانجاست به دنبال آنها رفتم،از هم جدا شدند،مدتی دخترک با تلفن حرف زد و سپس ایستاد،تلفن را قطع کرد،داشت همان دور و بر پرسه می زد که من نزدیک شدم،گفتم :"خانم فلانی،من میتونم شماره ی شما رو داشته باشم؟آخه این دختر عموی من خیلی استرسیه می ترسه بره رانندگی،می خوام باهاش صحبت کنید تا آروم شه."(شت فکر کنم همینجا گند زدم
)دخترک مکثی کرد خیلی خونسرد و با چهره ای سرد و بی روح گفت"نه،نمیشه"گفتم گناه داره ها،طفلک خیلی می ترسه،گفت:"نه،بش بگید با همون مربی که گفتم برداره استرسش از بین می ره."تجربه ی جالبی بود برای من،برای منی که هیچ گاه بازی ِ خیابانی را امتحان نکرده بودم و ریجکت شدن همیشه برایم دردناک بود،اما شگفت زده شدم،چراکه نه تنها دردی احساس نکردم،بساکه اشتیاق من برای امتحان چند باره ی این نوع بازی ده ها برابر شد.
حساب کنید که من در آن چند دقیقه، کلی هم با خود ام فکر کرده بودم و چنین روتین شرم آوری به نظرم رسیده بود.
خب تک تک بیایید بگویید ایراد کار چه بوده؟