Anarchy نوشته: امیر جان نکنه اونجا هم رفتی در تظاهرات ضد دولتی شرکت کردی؟ پسر اونجا هم:e405:؟
خب من میخوام جزییات بیشتری بدونم نه صرفا از دریچه اینکه دولت های اونجا هم سرکوبگر هستن...از زندگی روزمره بیشتر میخوام بدونم و تفاوت های احیانا آزاد دهنده...
... جوان و خام بودم گرامی، اگرنه سرم را میچپاندم در کتاب و سرنگونی نظام سلطه را چند سالی عقب میانداختم.
زندگی روزمره خیلی بهتر از ایران است، مردم از فشارهای عجیب و غریبی که در ایران به روی مردم هست راحت و آسوده هستند. مذهب از حوزهی عمومی جامعه تا اندازهی زیادی بیرون انداخته شده و بطور کلی نژادپرستی، خشم و عقدههای فروخوردهی به مراتب کمتری در خیابانها میبینید. در اروپا ممکن است سالی یکی دو بار با آدمی عوضی و نژادپرست روبرو بشوید که رفتاری زننده از خود بروز میدهد، در تهران هر روز دستکم یک آدم عوضی به پست من میخورد که حالم از دست او تا شب خراب بود... راستش نوشتن این در جایی برایم اهمیتی ویژه دارد چراکه ایرانیجماعت با هر نوع پیشینه و انگیزهای، پس از مدتی اندک به شدت دلش هوای وطن میکند، خیلی بدیها را فراموش کرده و فقط خاطرات خوب را، آنهم به نحوی مبالغهآمیز به یاد میآورد. بحران هویت مسئلهای بسیار جدیست، شمار آدمهایی که ناگهان طالب ِ دلشکستهی قلیان و آفتابه و شجریان میشوند اصلا کم نیست و ..
مشکل دیگری که اغلب شماری از فرهیختگان چپگرای ایرانی به آن مبتلا میشوند، نفرتی توصیفنشدنی از جامعهی میزبان است. دیدن اینهمه منابع و آزادیها و امکانات که هیچکس به آنها اعنتایی نمیکند و قدرشان را نمیداند، همواره همراه با سطحی هراسناک از بیزاری نسبت به جامعهی بورژوازیست که برای اعضای آن بود و نبود آزادی بیان برایش اهمیتی کمتر از آبجوی عصرانه در بار سر خیابان دارد.
خلاصه زندگی برای ما تلاشیست مداوم برای بدل نشدن به کلیشههای تکراری.