Mehrbod نوشته: درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند: congential analgesia
این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند!
مهربد این افراد درد فیزیکی رو درک نمیکنن ولی اینجا در مورد خاطرات صبحت شد..اینها تفاوتی با هم ندارند؟
Anarchy نوشته: مهربد این افراد درد فیزیکی رو درک نمیکنن ولی اینجا در مورد خاطرات صبحت شد..اینها تفاوتی با هم ندارند؟
کارکرد:
درد = نِشال (signal)
هر دردی کارآمد است، درد روانی هم میشود "ترس (fear)"، که ژنتیکی چنین کسانی که به هیچ روی نترسند نداریم یا اگر هم
باشند بایستی انگشتشمار باشند، چرا که نداشتن ترس درونی بارها بار زودتر از ترس فیزیکی آدم را ناکار کرده و ژن را میسِتُرد!
Mehrbod نوشته: کارکرد:درد = نِشال (signal)
هر دردی کارآمد است، درد روانی هم میشود "ترس (fear)"، که ژنتیکی چنین کسانی که به هیچ روی نترسند نداریم یا اگر هم
باشند بایستی انگشتشمار باشند، چرا که نداشتن ترس درونی بارها بار زودتر از ترس فیزیکی آدم را ناکار کرده و ژن را میسِتُرد!
شاید افراد دو قطبی در فاز مانیک رو بشه تو همچین دسته ای گذاشت...حقیقتا اونها هیچ ترسی ندارند مخصوصا اگر شخصیت حد مرزی داشته باشن (borderline personliaty)
Mehrbod نوشته: فراموشی نه تنها برای ما بایا نیست، که ویژگی ناخواستنیای هم هست. ویرهای دردناک کارکرد بسیار سودمندی دارند و آن هم پیشگیری از رخداد رویدادهای همانند در آینده است! درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند: congential analgesia این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند! شما نباید بخواهید دردناکی چیزها را از میان بردارید، بایستی بخواهید که: 1- دردها را ریشهیابی کنید. 2- از رخداد دوباره آنها پیشگیری کنید.
روی آروین من نیز زمانیکه شما این دو را پاسخیدید، درد کاسته و کم کم از میان میرود، چرا که به آماج خود (= راهنمایی خودآگاهی شما) رسیده.
خب کارکرد درد در درجه اول جلوگیری یا متوقف کردن یک چیز هست که مخالفتی با این موضوع ندارم ولی خب به این دلیل که فرگشت لزوما نتیجه های مطلوب تولید نمیکنه،درد هم میتونه کارکردهای مثبت خودش رو از دست بده و باعث آزارهای بی مورد روانی بشه.حتی گاهی به دلایل روانی یا زیستی(یا هردو)درد به شکل مازوخیسم و ناهنجاری های ناشی از درد(آزاد شدن اندورفین) یا استرس و تجربه های عاطفی(آزاد شدن ملاتونین و سرتونین) میتونه تغییر شکل بده. یعنی خاطره درد به تنهایی هیچ ویژگی مثبتی نداره و درد هم فقط به عنوان هشدار مفیده.چیزی که در بلند مدت بیشترین نتیجه مثبت رو داره نتیجه گیری منطقی از درد و دلایلش هست. با این حال فراموشی به تنهایی بسیار فراتر از فراموش کردن درد کارایی داره،فراموشی نه تنها بر روی خاطرات دردناک بلکه روی خاطرات لذت بخش هم تاثیر میزاره.
undead_knight نوشته: خب کارکرد درد در درجه اول جلوگیری یا متوقف کردن یک چیز هست که مخالفتی با این موضوع ندارم ولی خب به این دلیل که فرگشت لزوما نتیجه های مطلوب تولید نمیکنه،درد هم میتونه کارکردهای مثبت خودش رو از دست بده و باعث آزارهای بی مورد روانی بشه.حتی گاهی به دلایل روانی یا زیستی(یا هردو)درد به شکل مازوخیسم و ناهنجاری های ناشی از درد(آزاد شدن اندورفین) یا استرس و تجربه های عاطفی(آزاد شدن ملاتونین و سرتونین) میتونه تغییر شکل بده. یعنی خاطره درد به تنهایی هیچ ویژگی مثبتی نداره و درد هم فقط به عنوان هشدار مفیده.چیزی که در بلند مدت بیشترین نتیجه مثبت رو داره نتیجه گیری منطقی از درد و دلایلش هست. با این حال فراموشی به تنهایی بسیار فراتر از فراموش کردن درد کارایی داره،فراموشی نه تنها بر روی خاطرات دردناک بلکه روی خاطرات لذت بخش هم تاثیر میزاره.
پیشبینی کارکرد درد و فراموشی در فرگشت ساده است، چنانکه تا اینجا گفته شد همگی
میپذیریم که کارکرد خود درد در آگاهاندن است، اکنون فراموشی آن از دو ریخت بیرون نیست:
جاندار میتواند خودآگاهانه درد را بفراموشد.
جاندار نمیتواند خودآگاهانه درد را بفراموشد.
اگر جاندار بتواند بآسانی و تندی درد را بفراموشد، پس درد کارکرد سودمند خود را از دست داده و جاندار بجا نمیماند. مانند این میماند که
نیاگ خوشدل و خرسند ما رفته باشد میوهچینی و شیر را دیده و بترسد، سپس خودآگاهانه بگوید "چیزی نیست انشاالاسپاگتی گربه است" و
درد ترسیدن را بفراموشد. میدانیم که سرنوشت این نیاگ دوست داشتنی ما چه خواهد بود ... (:
پس فرگشتیکوار دادن ابزار فراموشی به جانور ناخواستنی است. هر آینه، زمانیکه جاندار نتوانست درد را [دستکم بتندی] بفراموشد
یک دشواری دیگر به میان آمده و آن رویارویی با دُژنِشالهای (سیگنالی بد) دردی است که نابجا بوده و مایهی درجا زدن جاندار میشوند.
برای نمونهی همین جُستار، درد کسی که عاشق شده ولی نمیتواند از ex خود بگذرد و این زندگیاش را بریخت standby میبرد.
پیشبینی برآیند فرگشت در اینجا اندکی دشوارتر است، ما میتوانیم گمانهزنی کنیم که اگر ناتوانی در فراموشیدن درد نامبرده مایهی زمینگیری کَس در زندگی نبود، در جایگاه یک چیز نادلنشین ولی پذیرفتنی میتواند در استخر ژنی مانده تا خود به خود و کم کم برگزیدگیاش را درازنمای زمان از دست بدهد و جاندار آسوده شود.
در اینجا همه سخن برمیگردد به هزینهیای که این درد بر دوش جاندار میاندازد، اگر این هزینه بسیار سنگین باشد پس میبایستی سازوکاری (مکانیسمی)
نیز برای فراموشیِ درد پیریزی شود، اگرنه و هزینه پذیرفتنی بود، پس جاندار میتواند درد را برتابیده و ژناش را به زادمان پسین برساند.
به دید من در برآیند کفهی ترازو بیشتر بسوی پذیرفتگی درد بوده و از همینرو کنترل ما روی دردها، بویژه دردهای درونی بسیار اندک است: Better be safe than sorry
پس رویهمرفته شد:
درد = نِشال (signal) برای آگاهاندن جاندار
دودستگی دردها:
[indent]
دردهای بجا (B): دردهایی که بی ایرنگ (error) پدید آمدهاند.
دردهای نابجا (N): دردهایی که ایرنگوار پدید آمدهاند؛ سیستم درددهی جاندار لغزیده.
[indent]
در دردهای B، جاندار نیازی به فراموشیدن ندارد، بجایش باید به درد رسیدگی کند تا از میان برود؛ اینجور به نگر میاید که
همینگونه هم فرگشته و دردهای بجا زمانیکه رسیدگی شوند از میان میروند. نمونه، اگر به کسی چیزی بگوییم
که دیرتر پشیمان شویم، با پوزش خواستن وژداندرد از میان میرود.
دردهای دسته N در ریخت درست خود میبایستی رسیدگیپذیر میبودند و ما با رسیدگی به آنها از میان میبردمیشان، ولی از
آنجاییکه از پایهای ایرنگین برخاستهاند، پس راه رسیدگی [بیشتر زمانها[ برایشان نیست. به نگر میاید کمابیش بیشتر دردهای این دسته
پذیرفتنی بودهاند و گزینش طبیعی سازوکاری برای رویارویی با آنها نفرگدانده و تنها راهکار فرگشتیک همان از میان رفتن خودبهخودی و expire شدن تاریخ درد بوده.
[/indent][/indent]
Alice نوشته: سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره ؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه ؛ دریغ نکنه !
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم ؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم ؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ... ؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه ؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
اگه شما در تلاش هستید که یک رابطه ی احساسی رو فراموش کنید نباید بخودتون فشار روحی و روانی بیارید.چون ذهن شما در مقابلش مقاومت خواهد کرد.
بعضی مواقع تنها راه میتونه گذر زمان باشه.
مطمئن باشید زمان همه چیز رو از یاد شما خواهد برد.
مهتاب عزیز گاهی هم باید یکسری اعمالی انجام داد برای هرچه سریع تر فراموش کردن مسائل.چرا که ممکنه تو این حین صدمات روحی ای به فرد زده بشه....
تو قضایای رابطه فکر میکنم بهترین گزینه جایگزین کردن یا دست کم ایجاد ارتباط های جدید و نو باشه که در کنارش این پروسه ی زمانی به راحتی گذرونده بشه.
ازطرفی سن و سال هم خیلی تو این مسائل دخیله.سن هر فرد که بالا میره حس میکنم اثر فراموشی در اون قوی تره ///!
بنظر من ادم باید اینطور فکر کنه که هیچ رابطه ای قرار نیست دائمی باشه
یه وقتهایی شرایطی پیش میاد که تداوم رابطه رو ناممکن میکنه هر چقدر هم که رابطه قوی باشه
کلا هیچ اتفاقی در زندگی اونقدر عجیب نیست که راه حلی براش نباشه یا ادم نتونه باش کنار بیاد
کلا ادمها دوست دارن با یاداوری خاطرات خودشون رو ازار بدن خوبه که همیشه یادمون بمونه زمان حال هست که دارای ارزش هست نه گذشته نه اینده نمیتونن رو زندگیمون تاثیر گذار باشن مگر اینکه بخوایم دائم بشون فکر کنیم و از ازار خودمون لذت ببریم
iranbanoo نوشته: مهتاب عزیز گاهی هم باید یکسری اعمالی انجام داد برای هرچه سریع تر فراموش کردن مسائل.چرا که ممکنه تو این حین صدمات روحی ای به فرد زده بشه....
تو قضایای رابطه فکر میکنم بهترین گزینه جایگزین کردن یا دست کم ایجاد ارتباط های جدید و نو باشه که در کنارش این پروسه ی زمانی به راحتی گذرونده بشه.
ازطرفی سن و سال هم خیلی تو این مسائل دخیله.سن هر فرد که بالا میره حس میکنم اثر فراموشی در اون قوی تره ///!
اتفاقا ایرانبانوی عزیز من بارها شنیدم که تا زمانیکه یک نفر از لحاظ روحی ذهنش درگیر کسی دیگه هست و هنوز نتونسته ارتباط عاطفی گذشته رو فراموش کنه نباید رابطه ی جدید رو شروع کنه.
سن هر چقدر بالاتر میره فرد راحت تر میتونه مسائلی اینچنینی رو برای خودش هضم کنه اما از لحاظ روحی بیشتر آسیب میبینه.
مثلا یک دختر17ساله با یک پسری ارتباط داره بنا بهردلیلی اون رابطه بهم میخوره.این دختر یه مدت گریه وزاری میکنه اما بعد فراموش میکنه و با پسری دیگه ارتباطی جدید رو شرع میکنه اما یک دختر 28ساله از همون اول کنار میادچون منطقیتره ولی آسیب بیشتری خواهد دید و زمان طولانیتری نیازه تا ارتباط احساسیِ جدیدی رو شروع کنه.حتا ممکنه قید ازدواج رو بزنه.
mahtab71 نوشته: اتفاقا ایرانبانوی عزیز من بارها شنیدم که تا زمانیکه یک نفر از لحاظ روحی ذهنش درگیر کسی دیگه هست و هنوز نتونسته ارتباط عاطفی گذشته رو فراموش کنه نباید رابطه ی جدید رو شروع کنه.
سن هر چقدر بالاتر میره فرد راحت تر میتونه مسائلی اینچنینی رو برای خودش هضم کنه اما از لحاظ روحی بیشتر آسیب میبینه.
مثلا یک دختر17ساله با یک پسری ارتباط داره بنا بهردلیلی اون رابطه بهم میخوره.این دختر یه مدت گریه وزاری میکنه اما بعد فراموش میکنه و با پسری دیگه ارتباطی جدید رو شرع میکنه اما یک دختر 28ساله از همون اول کنار میادچون منطقیتره ولی آسیب بیشتری خواهد دید و زمان طولانیتری نیازه تا ارتباط احساسیِ جدیدی رو شروع کنه.حتا ممکنه قید ازدواج رو بزنه.
فردی که ذهنش درگیر یک مسئله ی عاطفیه مطمئنا نمیتونه ارتباط عاطفیه جدیدی برقرار کنه.از این بابته که میگن ارتباط عاطفی جدید بررار نشه.
منظور من تنوع در ارتباط هاست که به مرور جاذبه های روابط جدید فرد رو از مسائل گذشته دور کنه و به مرور جزئیات رابطه گذشته رو تو ذهنش مرور نکنه.اونچه که باقی میمونه کلیات یه رابطس که میتونه شبیه یک خاطره باقی بمونه.
وقتی اثر احساس کم شد فرد میتونه با منطقش اون داستان رو برای همیشه کنار بزاره و حتی یاد آوریشم براش چندان جالب نباشه.
اما در مورد یک فرد بالغ تر تا حدودی با شما هم سو هستم .اما این رو فراموش نکنیم که یک فرد بالغ عقلانی انتخاب میکنه,عقلانی کنار میگزاره و عقلانی فراموش میکنه.اگر فرد به این نتیجه رسیده که نیازی به ازدواج نداره و اون رابطه خیلی از مسائل رو براش روشن کرده اون هم عقلانیه....