دفترچه

نسخه‌ی کامل: فراموشیـــ...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
به هر روی این دردهای جانشکاف در زندگی همه ما بوده و هست و خواهد بود !

دنبالش هم نرویم دنبالمان می آید ؛

باید عمیق تر به این جُستار پرداخت ؛
Mehrbod نوشته: ببینید، عشق یا دوست داشتن در ترازهای پایین چیزی بیشتر از «خوشی» یا پاداش درونی نیست، کارکرد فرگشتیک آن هم که روشنه.

از سوی دیگر ولی فیزیولوژی آدمی به هر چیزی خودش را سازواری (adaptability) میدهد. اگر شما یکماه یکبار بروید ماساژ بگیرید، به شما خوشی
بیشتری میدهد تا اینکه هر روز بروید. اگر هر روز سه بار ولی وادار به انجام ماساژ شوید - بگوییم از روی آوندهای اُرتوپدی - دیگر نه تنها خوشی‌آور نیست که دردناک هم میشود!

عشق هم مانند یک داروی خوشی‌آور (euphoric) کار میکند، در آغاز بسیار خوشی‌آور است، ولی با گذر زمان نیاز به دوز بیشتر و بیشتر شده و از خوشی کاسته میشود
و سرانجام، «آستانه خوشی» آن اندازه بالا میرود که دیگر عشق خوشایند نیست.

روی هم رفته "عشق" یکی از خوشی‌آورترین کنش‌هایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچه‌ها بوده است.
من حاضر نیستم آنچه آدمیان از نتیجه فرگشت کورکورانه تاکنون برایشان حاصل شده و تنها به جبر این غرایز پرقدرت زندگانی نموده اند و سپس در همان جبر از میان رفته اند را؛ به گونه ای که
تا کنون تنها نمونه ای کوچک از آن در این جستار بررسی شد را؛ "عشق " بنامم. نیاز عاطفی/جنسی را می توان تنها در همان غرایز فرگشتیک تبیین نمود. ولی آیا به راستی نمی توان هم راستای خرد و منطق به "دوست داشت" و "اعتمادی" مطلق و همیشگی رسید؟
دقت داشته باشید که من به شکلی فلسفی و بسیار بنیادین این پرسش را مطرح نمودم و انتظار دارم مخاطبم درک کافی داشته باشد که آنچه می خواهم معنا و تعریف "عشق " بخوانم؛ فراتر از
فرگشت و غریزه جنسی می باشد!
اگر از سوی هر کاربری، پاسخی درخور برای این پرسش بیابم؛ شاید چنین انگیزه ای در من ایجاد شود که نظریه خود را پیرامون آنچه "عشق " می خوانم و بدان باورمند هستم، در این
انجمن بیان نمایم.
Rationalism Ideology نوشته: براستی که اگر می خواستم کدهای یک برنامه پیچیده شی گرایی را بررسی کنم؛ همچون مطالعه این پست چنین سردرگم نمی شدم!
ساختار حافظه آدمی چنین است که نمی توان به معنای واقعی و کامل کلمه، چیزی را "فراموشید". حتی نظریه هایی هم در برخی آروین های مربوط به LSD وجود دارند که حتی ابتدایی ترین خاطرات مربوط به دوران جنینی هم ممکن است قابل یاد آوری باشند!

یادآوردنی بودن به چم به یادسپاری همیشگی نیست! ویر یا همان حافظه آدم زینه‌‌ایک است (زینه = درجه)
یک چیز را میتوان بروشنی به یاد آورد، میتوان بکدری به یاد آورد و میتوان به یاد هم نیاورد!

بیشمار نمونه داریم که یک چیزی که کسی باید به یاد بیاورد را به یاد نمیاورد. از سوی دیگر، ما میدانیم که مغز آدمی اگرچه بسیار بزرگ است، ولی
بیمرز نیست و سرانجام یک اندازه‌ای داده را بیشتر نمیتواند نگه دارد، تازه آنهایی که نگه میدارد هم خود به دو بخش ویر کنشگر و ویر ناکنشگر (active/memory) بخش میشوند.



Rationalism Ideology نوشته: آنچه پیرامون " آستانه خوشی/ درد " بیان نمودید را چگونه در برابر وابستگی شدید عاطفی/جنسی کارآمد می دانید؟ مقصودم این است که چه چیزی را در آستانه خوشی به جز برخی مخدرها، جایگزین
مناسب و همترازی می دانید؟

آستانه خوشی و درد روشن میکند که چگونه وابستگی سخت روی میگیرد.

ما چیزی به نام خوگیری داریم (عادت) و چیزی به نام کژخویی داریم (اعتیاد). تنها دگرسانی میان این دو در اندازه‌ای
است که آستانه خوشی را بالا میبرند. یک چیزی که آستانه خوشی را اندکی بالا میبرد، میشود خوگیری. کسی که
هر روز یک ساعت پیاده‌روی میرود، به پیاده‌روی خوی میگیرد و اگر یک روز نرود درد اندکی در ماهیچه‌ها و افسردگی کوچکی
میتواند داشته باشد که برآیند برهم خوردن خوی است.
از سوی دیگر، رفتار یا کنشی که این آستانه را بسیار بالا ببرد به وابستگی و کژخویی میانجامد. اگر کسی در یک ماه
پنج بار ecstasy بگُسارد، پس از ماه یکم آن اندازه آستانه خوشی وی بالا رفته که در نبود برانگیزنده ecstasy دچار افسردگی
ژرفی خواهد شد و از هیچ چیز دیگری نیز "خوشی نخواهد برد"، چرا که آستانه وی بسیار بالا رفته و کارهای روزانه به او
دیگر آن اندازه خوشی‌بخش نیستند که جایگزین ecstasy شوند.



Rationalism Ideology نوشته:
Mehrbod نوشته: 1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)
...
«1» نیز چیز پیچیده‌ای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و مانند اندیشه «پیش‌پردازش» شده است.

این هم یکی از ویژگی های مهادین حافظه است و چه پیوندی با جستار دارد؟!

1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایه‌ی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.



Rationalism Ideology نوشته:
Mehrbod نوشته: دو مهاد پایندگی خوشی و درد

این راهکار هم در اینجا چندان جوابگو نخواهد بود؛ به طوری که خود من هم نتوانستم در این باره از چنین راهکاری به نتیجه برسم و حتی رنج فراوانی که به یکباره در این روش ادراک می شود؛
ممکن است عواقب خطرناکی را هم با خود به همراه داشته باشد.

اینها چنانکه میگویند، راهکار برای بهره‌بَری یا exploit کردن هستند.
اگر گفتمان خوگیری در برابر کژخویی را دریافته باشید، گفتیم که اگر کس به یک چیز کژخو شده باشد، از انجام کارهای روزانه پیشین خود احساس
خوشی نخواهد گرفت، چرا که این کارها بمانند پیش به آستانه خوشی وی نزدیک نبوده و نمیتوانند جایگزین کنش کژخوکننده باشند.
در اینجا ما میتوانیم از دو مهاد نامبرده بمانند یک فُزونساز (amplifier) سود برده و ساختگی‌وار به خوشی کنش‌های روزانه پیشین بیافزاییم.
Rationalism Ideology نوشته:
Mehrbod نوشته: روی هم رفته چیز آهنجیده بدرد آدم نمیخورد، ولی از فرایافت‌های آهنجیده میشود راهکارهای
پیشبُردین (pragmatic) بیرون کشید و همینها هستند که بیشترین یا تنها هنود (اثر) در دگرش رفتارمان را دارند.

من نتوانستم این بخش را بفهمم! لطفا کمی بیشتر و به زبانی ساده تر توضیح دهید.

نخست واکرد چم واژگان:
فرایافت / پنداره = مفهوم، concept

آهنجیده = انتزاعی، abstracted

پیشبُردین = عملی، pragmatic

هنودن = اثر گذاشتن، to effect؛ هنود = اثر

دِگَریستن -> دِگَرش = تغییر دادن، to change


اکنون اینگونه بنگرید که ما در جهانی بس پیچیده و سخت‌دریافتنی زندگی میکنیم و مغز ما برای رویارویی با این تراز پیچیدگی نیاز به ساده‌سازی و فشرده‌سازی داده‌های برگرفته از پیرامون و ساخت تَرزال‌های مانه‌ایک (مدل‌های ذهنی) از آن دارد.
کارکرد فرنود (منطق) نیز در اینجا آساندن و همچنین شتاباندن به فرایند شناخت و دریافت پیرامون زیستی ما است.

پس ما با آروین و نگرش به پیرامونمان میتوانیم پنداره‌ها را یکبار یافته و دیگر هر بار نیاز به بازپردازش آنها نداشته باشیم. برای نمونه با نگرش و یافتن وابستگی میان چیزها میتوان
یک پنداره به نام رنگ آبی بیرون کشیده و گفت که آسمان و آب و شلوار جین و ... همگی آبی هستند.

اکنون پنداره‌ایی که کارکردی داته‌ایک (قانون) دارند میشوند مَهاد. این دسته از پنداره‌ها آنهایی هستند که یک فرآیند را روشن ساخته و درباره شوند‌های زیرین آن (underlying causes) گفتگو میکنند.

پس اگر ما با آروین و آزمایش آمدیم و دیدم که اگر فرایندهای درناک را یکباره ببُریم روی هم رفته درد کمتری خواهد داشت تا زمانیکه آنها را چندباره ببریم، در اینجا ما با بررسی سیستم یک مهاد آهنجیده‌ایم که در فرایندهای اندیشیک پسین به کار خواهد آمد.

آهنجیدن، to abstract = بدر آوردن، [بیرون] کشیدن:

آهنجیدن | لغت نامه دهخدا

نقل قول:آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن


اکنون که ما این مهاد آهنج را در دست داریم، میتوانیم با میانبر زدن در فرایند پردازش (شناخت و دریافت پیرامون)
به دریافت باز بالاتر و همچنان درستی برسیم، بی اینکه نیاز به بازواکاوی و بازبررسی از نزدیک سیستم نامبرده باشد.

پس کوتاه، به مهادهای آهنج میتوان بمانند یک زایاد (generator) نگریست که با کاربرد آنها، میتوان باز به مهادها و رویکردهای کاربردی دیگر دست یافت.
Rationalism Ideology نوشته: من حاضر نیستم آنچه آدمیان از نتیجه فرگشت کورکورانه تاکنون برایشان حاصل شده و تنها به جبر این غرایز پرقدرت زندگانی نموده اند و سپس در همان جبر از میان رفته اند را؛ به گونه ای که
تا کنون تنها نمونه ای کوچک از آن در این جستار بررسی شد را؛ "عشق " بنامم. نیاز عاطفی/جنسی را می توان تنها در همان غرایز فرگشتیک تبیین نمود. ولی آیا به راستی نمی توان هم راستای خرد و منطق به "دوست داشت" و "اعتمادی" مطلق و همیشگی رسید؟
دقت داشته باشید که من به شکلی فلسفی و بسیار بنیادین این پرسش را مطرح نمودم و انتظار دارم مخاطبم درک کافی داشته باشد که آنچه می خواهم معنا و تعریف "عشق " بخوانم؛ فراتر از
فرگشت و غریزه جنسی می باشد!
اگر از سوی هر کاربری، پاسخی درخور برای این پرسش بیابم؛ شاید چنین انگیزه ای در من ایجاد شود که نظریه خود را پیرامون آنچه "عشق " می خوانم و بدان باورمند هستم، در این
انجمن بیان نمایم.

راستش من هم نگر شما را نگرفتم اینجا، شما نمیخواهید چه را به جای چه نگیرید؟

از دیدگاه کاربردگراییک (utilitarianistic) همه کنش‌ها ما در راستای سودآوری یا پیشگیری از زیان هستند.

پس با خرد کامگار(=absloute) میتوان به اعتماد دوسویه کامگار نیز رسید، ولی همچنان نمیتوان به کنشی رسید که هیچ کاربردی نداشته باشد.


عشق نیز بر پایه‌ی همین شناسه میشود وابستگی‌ای که در راستای برآوردن نیاز جنسی که خود در راستای فرازیست ژن باشد.

فرازیست ژن -> غریزه جنسی -> وابستگی احساسی = عشق
[info]نوشته‌های کناری به جستار خودآگاهی و کنترل آن جابه‌جا شد.[/info]
Mehrbod نوشته: یادآوردنی بودن به چم به یادسپاری همیشگی نیست! ویر یا همان حافظه آدم زینه‌‌ایک است (زینه = درجه)
یک چیز را میتوان بروشنی به یاد آورد، میتوان بکدری به یاد آورد و میتوان به یاد هم نیاورد!

بیشمار نمونه داریم که یک چیزی که کسی باید به یاد بیاورد را به یاد نمیاورد. از سوی دیگر، ما میدانیم که مغز آدمی اگرچه بسیار بزرگ است، ولی
بیمرز نیست و سرانجام یک اندازه‌ای داده را بیشتر نمیتواند نگه دارد، تازه آنهایی که نگه میدارد هم خود به دو بخش ویر کنشگر و ویر ناکنشگر (active/memory) بخش میشوند.
اینکه آیا تمام خاطرات قابل یادآوری هستند یا نه، جستاری مفصل می طلبد و خارج از هدف این جستار است.
در اینجا آنچه مهند است، فراموشی خاطراتی است که بنیان در رابطه ای عاطفی/جنسی دارند و به سادگی قابل فراموشی نیستند.



Mehrbod نوشته: آستانه خوشی و درد روشن میکند که چگونه وابستگی سخت روی میگیرد.

ما چیزی به نام خوگیری داریم (عادت) و چیزی به نام کژخویی داریم (اعتیاد). تنها دگرسانی میان این دو در اندازه‌ای
است که آستانه خوشی را بالا میبرند. یک چیزی که آستانه خوشی را اندکی بالا میبرد، میشود خوگیری. کسی که
هر روز یک ساعت پیاده‌روی میرود، به پیاده‌روی خوی میگیرد و اگر یک روز نرود درد اندکی در ماهیچه‌ها و افسردگی کوچکی
میتواند داشته باشد که برآیند برهم خوردن خوی است.
از سوی دیگر، رفتار یا کنشی که این آستانه را بسیار بالا ببرد به وابستگی و کژخویی میانجامد. اگر کسی در یک ماه
پنج بار ecstasy بگُسارد، پس از ماه یکم آن اندازه آستانه خوشی وی بالا رفته که در نبود برانگیزنده ecstasy دچار افسردگی
ژرفی خواهد شد و از هیچ چیز دیگری نیز "خوشی نخواهد برد"، چرا که آستانه وی بسیار بالا رفته و کارهای روزانه به او
دیگر آن اندازه خوشی‌بخش نیستند که جایگزین ecstasy شوند.
نیازی به توضیحات دوباره نبود! من با این تحلیل شما مشکلی ندارم؛ ولی پرسشی مطرح نمودم که چطور می توان آستانه خوشی را که پشتوانه آن غریزه پرقدرت جنسی می باشد را کاهش داد و یا چیزی همتراز با آن را جایگزین نمود؟!



Mehrbod نوشته: 1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایه‌ی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.
خوب؟! در این جستار کجا به کار می آیند؟
لطفا با نمونه دقیق و کاربستی نشان دهید که از این بابت چگونه می توان سود برد؟!



Mehrbod نوشته: اینها چنانکه میگویند، راهکار برای بهره‌بَری یا exploit کردن هستند.
اگر گفتمان خوگیری در برابر کژخویی را دریافته باشید، گفتیم که اگر کس به یک چیز کژخو شده باشد، از انجام کارهای روزانه پیشین خود احساس
خوشی نخواهد گرفت، چرا که این کارها بمانند پیش به آستانه خوشی وی نزدیک نبوده و نمیتوانند جایگزین کنش کژخوکننده باشند.
در اینجا ما میتوانیم از دو مهاد نامبرده بمانند یک فُزونساز (amplifier) سود برده و ساختگی‌وار به خوشی کنش‌های روزانه پیشین بیافزاییم.
چرا همچون آخوندهای حوزه جهلیه قم، با واژگان مانور می دهید و توضیحاتی تکراری را می نگارید؟!!!
بیان داشتم که این راهکار در برابر وابستگی شدید جنسی/عاطفی کار آمد نخواهد بود و من به شخصه آن را تجربه نموده ام؛ به گمانم هر کسی هم چنین تجربه ای را داشته باشد؛
پی به سخن من برده است.
Rationalism Ideology نوشته: اینکه آیا تمام خاطرات قابل یادآوری هستند یا نه، جستاری مفصل می طلبد و خارج از هدف این جستار است.
در اینجا آنچه مهند است، فراموشی خاطراتی است که بنیان در رابطه ای عاطفی/جنسی دارند و به سادگی قابل فراموشی نیستند.

شما از کجا میدانید بسادگی فراموشیدنی نیستند؟
درباره یادآوردنی بودن همه خاطره‌ها هم میتوانید جستار دیگری را بیاغازید، ولی من همینجا میدانم که چنین چیزی نیست، چرا که:
1. گُنجایش ویرمانند هر سیستم دیگری مرزمند است.

2. مغز از رویدادهای پیرامون تنها بخش بسیار بسیار ناچیزی را می‌ویراند، آنهم نه بر پایه سُهش سرراست (direct sensation)، مانند زمانیکه ما با دوربین
فیلم‌برداری میکنیم، بساکه بر پایه داده‌های بازسازی شده و بی‌اندازه سوگیرانه.
به سخن دیگر، مغز نمیتواند هتا یک دَم (ثانیه) از همه داده‌های پیرامون خود را هم بی هنجارش (normalization) و فشرده‌سازی (compression) و سوگیری (bias) و کاهش و چندین و چند کار گسترده دیگر بویرد.


Rationalism Ideology نوشته: نیازی به توضیحات دوباره نبود! من با این تحلیل شما مشکلی ندارم؛ ولی پرسشی مطرح نمودم که چطور می توان آستانه خوشی را که پشتوانه آن غریزه پرقدرت جنسی می باشد را کاهش داد و یا چیزی همتراز با آن را جایگزین نمود؟!

ما که نخواستیم آستانه را پایین بیاوریم، گفتیم آستانه چگونه کار میکند و چگونه باید کنش‌های خود را بگونه‌ای ساماند که به آستانه نزدیک شوند.



Rationalism Ideology نوشته:
Mehrbod نوشته: 1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایه‌ی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.

خوب؟! در این جستار کجا به کار می آیند؟
لطفا با نمونه دقیق و کاربستی نشان دهید که از این بابت چگونه می توان سود برد؟!

یکبار دیگر، مگر هر چیزی که آوردیم در جایگاه راهکار، آنهم از گونه کاربستی آن بود!؟

Mehrbod نوشته: هر آینه بهترین راهکارهای دم دست را خودت و امیر گرامی دادید. من هم یک واکاوی ریشه‌ای‌تر میکنم اینجا روی هم رفته جستار گیرایی است.

نخست چند چیز را باید دانست: ..

نخست می‌واکاویم، سپس به راهکار میرسیم، چنانکه کردیم.



Rationalism Ideology نوشته: چرا همچون آخوندهای حوزه جهلیه قم، با واژگان مانور می دهید و توضیحاتی تکراری را می نگارید؟!!!

بر این امید که با بازگویی و بازخوانی دریافت شود، که نشد.



Rationalism Ideology نوشته: بیان داشتم که این راهکار در برابر وابستگی شدید جنسی/عاطفی کار آمد نخواهد بود و من به شخصه آن را تجربه نموده ام؛ به گمانم هر کسی هم چنین تجربه ای را داشته باشد؛
پی به سخن من برده است.

اینجا که مهره‌اندازی نیست یکی بگوید کردم نشد، یکی بگوید چایی با روغن زیتون! بخور خوب میشود!
اینها راهکار برگرفته از منطق هستند و روی آروین من و دیگران هم کار میکنند.


دو مهاد پایندگی خوشی/درد را هم هر کس با یک آزمایش ساده میتواند درستی‌اش را در بیاورد:

1- کار خوشی‌آوری که می‌انجامید را اینبار میانش بُریده و پس از بگوییم نیم ساعت دوباره از سر بگیرید، ببینید روی هم رفته خوشی‌آورتر است یا نه.
2- کار دردناکی که پیشتر چندباره می‌بُریدید - بگوییم نگاشتن یک نوشتار- را بکوشید یکجا انجامیده یا اگر بُریدید، تا فردا دیگر سراغ آن نروید، ببینید دردناکی آن میکاهد یا نه.

پس اگر این دو مهاد کار میکردند - که کار میکنند - در جایگاه فزونساز (amplifier) میتوانند کنش‌های معمولی را خوشی‌آورتر سازند.
Mehrbod نوشته: شما از کجا میدانید بسادگی فراموشیدنی نیستند؟
بروید و از پیرانی که هنوز به آلزایمر مبتلا نشده اند؛ بپرسید که آیا هنوز تجربیات عشقی(!) دوران نوجوانی خود را به یاد دارند یا نه؟
در می یابید که چطور سُهش مند برایتان خاطراتشان را بازگو می کنند!


Mehrbod نوشته: نخست می‌واکاویم، سپس به راهکار میرسیم، چنانکه کردیم.
من راهکار مفید و چشم گیری در این جستار ندیدم؛ واکاویتان هم تا زمانی که در عمل نتیجه ندهد؛ بی مصرف بوده است!



Mehrbod نوشته: اینها راهکار برگرفته از منطق هستند و روی آروین من و دیگران هم کار میکنند.
موجب حیرت من است؛ اگر به راستی با این راهکارهای ساده انگارانه، شما توانسته اید وابستگی شدید عاطفی/جنسی را در وجود خود از میان ببرید!
به هر روی؛ اکنون با من گفتگو می نمایید و من هم می گویم این راهکارها برگرفته از هر چه باشند؛ برای شخص من جوابگو نبوده و نیستند!
پیشنهاد من:
  • هر چیزی که ممکن است او را به یاد شما بیندازد از خود دور کنید، ممکن است هدیه ای باشد یا آهنگی باشد که وقتی با او بودید گوش میدادید تمام این ها را اگر توانستید دور بریزید
  • سعی کنید خاطرات آن شخص را با خاطرات جدید جایگزین کنید، منظور اینکه اگر ان شخص دوست پسرتان بود و جدا شدید رابطه با یک شخص دیگر که فکر میکنید به او علاقه دارید شروع کنید
  • خود را به یک کار که فکر را مشغول میکند مشغول کنید و خود را در موقعیتی که تنها باشید و فکر به سراغتان بیاید قرار ندهید
در مورد اینکه گفتید بشود وقتی به خاطرات فکر میکنید خوشی نداشته باشند و... فکر نمیکنم چنین کاری بشود کرد ولی میشود به ان خاطرات فکر نکرد، البته اطلاعات کافی در پست اول ندادید من نمیدانم عاشق این شخص هستید یا نه ولی اگر هستید به غذا خوردنتان هم توجه کنید بعضی غذاها بر روی روان تاثیر میگذارند مانند شکلات با درصد بالا، و یک تجربه ای که خودم داشتم و البته پسرانه است و نمیدانم در مورد دخترها هم چنین چیزی باشند این بود که وقتی بیشتر به سکس فکر میکردم و سکس داشتم احساسات از من دور میشد و شهوت جای آن را میگرفت البته نه کاملا.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8