Rationalism Ideology نوشته: بروید و از پیرانی که هنوز به آلزایمر مبتلا نشده اند؛ بپرسید که آیا هنوز تجربیات عشقی(!) دوران نوجوانی خود را به یاد دارند یا نه؟
در می یابید که چطور سُهش مند برایتان خاطراتشان را بازگو می کنند!
خود من هم اکنون برخی آروینهای عشقیام را به یاد ندارم، تازه آلزایمر هم ندارم.
از کجا میدانم به یاد ندارم؟ چونکه ویرهای آن کدر و تاریک هستند از روی بازیادآوری نکردنشان، که با گذر زمان شانس بازیابی آنها نیز کمتر و کمتر میشود.
بیماری آلزایمر هم نخست واپسین ویرها را از میان میبردارد و تنها در چند سال دراز است - اگر بیمار نمرده باشد - که به پستای (نوبت) زدایش ویرهای جوانی و .. میرسیم.
Rationalism Ideology نوشته: من راهکار مفید و چشم گیری در این جستار ندیدم؛ واکاویتان هم تا زمانی که در عمل نتیجه ندهد؛ بی مصرف بوده است!
Mehrbod نوشته: بهترین راهکار اینه که خودتان با نگرش به مهادهای آورده شده (فراموشیـــ...) راه برای خودتان پیدا کنید.
چیزهایی که من بگویم با گِرایند (احتمال) بالایی ببهترین ریخت برای من کار خواهند کرد.
گفتن تنها هم خود مایه فراموشیست، بهترین کار آزمودن و آروینیدن هر کس برای خود است تا اندیشه نهادینه شود.
هر آینه، راهکارها در دنبالهی همان پیک آمدند:
فراموشیـــ...
Rationalism Ideology نوشته: موجب حیرت من است؛ اگر به راستی با این راهکارهای ساده انگارانه، شما توانسته اید وابستگی شدید عاطفی/جنسی را در وجود خود از میان ببرید!
به هر روی؛ اکنون با من گفتگو می نمایید و من هم می گویم این راهکارها برگرفته از هر چه باشند؛ برای شخص من جوابگو نبوده و نیستند!
آفرین، از آنجاییکه سخنها را نمیخوانید دوباره مینویسم:
Mehrbod نوشته: چیزهایی که من بگویم با گِرایند (احتمال) بالایی ببهترین ریخت برای من کار خواهند کرد.
گفتن تنها هم خود مایه فراموشیست، بهترین کار آزمودن و آروینیدن هر کس برای خود است تا اندیشه نهادینه شود.
اینها برای زمان عاشقی شما نیست، برای زمانی است که سرد بوده و بتوانید منطقی برای هنگام عاشقی خود رویکردگزینی کنید.
کوشش من در اینجا دقیقا همین نیاوردن راهکار، بساکه پرداختن به "مهادها" بوده؛ در اینجا بیرون آوردن راهکار به دوش خواهنده آن است.
Nocturne نوشته: و یک تجربه ای که خودم داشتم و البته پسرانه است و نمیدانم در مورد دخترها هم چنین چیزی باشند این بود که وقتی بیشتر به سکس فکر میکردم و سکس داشتم احساسات از من دور میشد و شهوت جای آن را میگرفت البته نه کاملا.
آفرین!!!!!!!!
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی :e140: و نه خاطراتی رومانتیک!!!
برای آغازنده جستار هم پیشنهاد می کنم که زین پس در رابطه؛ تنها به دنبال پول،سواری گرفتن و در خماری سکس گذاشتن طرف مقابل باشد؛ تا دیگر به چنین روزی نیفتد!
Mehrbod نوشته: اینها برای زمان عاشقی شما نیست، برای زمانی است که سرد بوده و بتوانید منطقی برای هنگام عاشقی خود رویکردگزینی کنید.
کوشش من در اینجا دقیقا همین نیاوردن راهکار، بساکه پرداختن به "مهادها" بوده؛ در اینجا بیرون آوردن راهکار به دوش خواهنده آن است.
مهربد گرامی؛ خودتان را خسته نکنید!
یا روان پریشی و جنون من بیش از حد مهلک است که راهکارهای شما به نگرم مضحک می آیند!!!:e416: و یا شما بیش از اندازه در این مورد ساده نگر و خوش خیال هستید!
که به گمانم گزینه نخست در میان ما درست باشد.
ادامه این گفتگو را هم بیهوده می دانم؛ تا بیش از این، جستار را به لجنزار افکار خود نکشانده ام؛ بهتر است آن را ترک کنم.
البته من دیفالتم روی فراموشیه توضیح دادن چیزهای بدیهی یکم سخته:) ولی کلا به جز شوک های اولیه باقی موارد نتیجه این هست که شخص زندگی کردن رو از خودش دریغ میکنه.در واقع زندگی کردن نیاز به فراموشی داره،زندگی تکرار تجربه هاست اگر تجربه ها رو فراموش نکنید مثلا بعد از یک بار خوردن یک غذای لذیذ نیازی به خوردن دوباره اون نیست یا حداقل دیگه نمیشه ازش لذت برد ولی ما به طور طبیعی تا حدی مزه غذا رو فراموش میکنیم تا همچنان لذت پابرجا بمونه(به همین خاطر خوردن متوالی یک غذای مورد علاقه هم ممکنه تهوع آور بشه چون مغز فرصت فراموشی پیدا نمیکنه) توصیه:بهترین راه کار برای فراموشی تجربه کردن هر چیزی هست میشه تجربه کرد(و البته تا حد ممکن عوارض ناگوار نداشته باشه)با افزایش تجربه ها عملا فراموشی هم به صورت خود به خودی اتفاق میافته و مغز رو از این ترومای احساسی نجات میده. کلا مغز افراد عاشق دچار یک نوع شبه مسمومیت توسط هورمون هاست:))
Rationalist نوشته: مهربد گرامی؛ خودتان را خسته نکنید!
یا روان پریشی و جنون من بیش از حد مهلک است که راهکارهای شما به نگرم مضحک می آیند!!!:e416: و یا شما بیش از اندازه در این مورد ساده نگر و خوش خیال هستید!
که به گمانم گزینه نخست در میان ما درست باشد.
ادامه این گفتگو را هم بیهوده می دانم؛ تا بیش از این، جستار را به لجنزار افکار خود نکشانده ام؛ بهتر است آن را ترک کنم.
خردگرا جان من اینها را برای زمانی که کس عاشق شده باشد ننوشتم، هنگام عاشقی کسی روی احساسهای خود کنترل ندارد و نمیتواند کار چندانی بکند، تنها باید درد را برتابیده و در آینده برنامهریزی کند.
خوشبختانه هیچ دردی همیشگی نیست و دیر یا زود تن به آن آموخته شده و همه چیز بریخت نرمال برمیگردد.
undead_knight نوشته: البته من دیفالتم روی فراموشیه توضیح دادن چیزهای بدیهی یکم سخته:) ولی کلا به جز شوک های اولیه باقی موارد نتیجه این هست که شخص زندگی کردن رو از خودش دریغ میکنه.در واقع زندگی کردن نیاز به فراموشی داره،زندگی تکرار تجربه هاست اگر تجربه ها رو فراموش نکنید مثلا بعد از یک بار خوردن یک غذای لذیذ نیازی به خوردن دوباره اون نیست یا حداقل دیگه نمیشه ازش لذت برد ولی ما به طور طبیعی تا حدی مزه غذا رو فراموش میکنیم تا همچنان لذت پابرجا بمونه(به همین خاطر خوردن متوالی یک غذای مورد علاقه هم ممکنه تهوع آور بشه چون مغز فرصت فراموشی پیدا نمیکنه) توصیه:بهترین راه کار برای فراموشی تجربه کردن هر چیزی هست میشه تجربه کرد(و البته تا حد ممکن عوارض ناگوار نداشته باشه)با افزایش تجربه ها عملا فراموشی هم به صورت خود به خودی اتفاق میافته و مغز رو از این ترومای احساسی نجات میده. کلا مغز افراد عاشق دچار یک نوع شبه مسمومیت توسط هورمون هاست:))
تنها یک نکته کناری: آوند (دلیل) بدمزه شدن خوراک پس از گُسارش چندباره آن فرگشتیک است، هر گونه خوراکی در درازای زمان به تن آسیبهای ویژه آن خوراک را میرساند و
مایهی روی هم انباشتگی و زهرزایی است، ولی با گسارش خوراک گوناگون شانس زهرزایی نیز میکاهد، از همینرو این گرایش درونی به گوناگونی خوراک در ما فرگشته:
خوراک فرگشتیک
شیوه کارکرد ویر (vir, memory) آدمی نیز همبستهساز است، ولی نکته آورده شده (بالا بردن تجربهها یا آروینهای روزانه) خود یکی از بهترین رویکردها در برابر وابستگی احساسی است.
به سخن دیگر کسی که وابسته شده باید
تا جاییکه میتواند برنامه روزانه زندگی خود را بدگراند، این دگرشها به پدیداری پیوندهای نورونی نو انجامیده و شانس بازنگری در ویرهای دردناک پیشین را میکاهد.
Rationalist نوشته: آفرین!!!!!!!!
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی :e140: و نه خاطراتی رومانتیک!!!
هر چند فراموش نشود، وابستگی نشان از "خوشی بسیار" در یک بازه زمانی دورتر میدهد! به گفته دیگر، اگر در یک زمانی خوشی بسیاری در کار نبوده باشد، امروز وابستگی احساسیای هم پدید نخواهد آمد.
اگر همه رابطه را تنها بر پایهی سکس هم بگذاریم، باز اگر خوشی فراوان بدهد به وابستگی میانجامد.
پس به سخن بهتر، نمیشود هم خدا را داشت هم خرما، مگر آنکه دوستان راهکار ویژهای داشته باشند :e405:
Mehrbod نوشته: تنها یک نکته کناری: آوند (دلیل) بدمزه شدن خوراک پس از گُسارش چندباره آن فرگشتیک است، هر گونه خوراکی در درازای زمان به تن آسیبهای ویژه آن خوراک را میرساند و مایهی روی هم انباشتگی و زهرزایی است، ولی با گسارش خوراک گوناگون شانس زهرزایی نیز میکاهد، از همینرو این گرایش درونی به گوناگونی خوراک در ما فرگشته: خوراک فرگشتیک شیوه کارکرد ویر (vir, memory) آدمی نیز همبستهساز است، ولی نکته آورده شده (بالا بردن تجربهها یا آروینهای روزانه) خود یکی از بهترین رویکردها در برابر وابستگی احساسی است. به سخن دیگر کسی که وابسته شده باید تا جاییکه میتواند برنامه روزانه زندگی خود را بدگراند، این دگرشها به پدیداری پیوندهای نورونی نو انجامیده و شانس بازنگری در ویرهای دردناک پیشین را میکاهد.
خب البته زاویه نگاه من بیشتر روانی بود تا زیستی،الان با این همه ارجاع شما به فرگشت احساس حرف زدن با ریچارد داوکینز بهم دست داد:)) بیشتر از واکاوی موضوع پیدا کردن دلیل من علاقه به تشریح وضعیت دارم،یعنی اینکه چه اتفاقی میافته که این ذهن بداقبال ما نیاز به فراموشی پیدا میکنه.یعنی به دلیل فرگشت یا هر دلیل دیگه ای فراموشی کاملا برای حیات ما ضروریه.
Rationalist نوشته: آفرین!!!!!!!!
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی و نه خاطراتی رومانتیک!!!
برای آغازنده جستار هم پیشنهاد می کنم که زین پس در رابطه؛ تنها به دنبال پول،سواری گرفتن و در خماری سکس گذاشتن طرف مقابل باشد؛ تا دیگر به چنین روزی نیفتد!
البته حرف شما تا اندازه ای درسته.
اینکه میگم تا اندازه ای بخاطر اینکه این حرف ها باید با عمل همراه باشه نه حرفی از روی قلیان احساسات و از روی هیجان!
اینجوری باعث میشه که انسان خودش رو خراب کنه. یعنی یک پسر برای پاک کردن فکر یک دختر از ذهنش شروع کنه به هرزگی. هرزگی از دید من یعنی بیشتر از نیاز واقعیش سکس کنه و یکجور ولع بیمار گونه به سکس و ارتباط با جنس مخالف پیدا کنه.
ولی اگر منطقی بره جلو میشود مثل اینکه بگه: خوب من امتحان کردم و این نبود. پس از راه دیگه میرم جلو تا به هدفم برسم...
این بیماری روانی بیماری هست که دخترها رو هم گرفتار میکنه. یعنی بعضی دخترها به محض اینکه از مخاطب خاصشون ضربه میخورند هرزگی رو پیشه میکنند و این اکثر وقت ها باعث ضربه های جبران ناپذیری به زندگی شخصیشون میشه.
undead_knight نوشته: خب البته زاویه نگاه من بیشتر روانی بود تا زیستی،الان با این همه ارجاع شما به فرگشت احساس حرف زدن با ریچارد داوکینز بهم دست داد:)) بیشتر از واکاوی موضوع پیدا کردن دلیل من علاقه به تشریح وضعیت دارم،یعنی اینکه چه اتفاقی میافته که این ذهن بداقبال ما نیاز به فراموشی پیدا میکنه.یعنی به دلیل فرگشت یا هر دلیل دیگه ای فراموشی کاملا برای حیات ما ضروریه.
فراموشی نه تنها برای ما بایا نیست، که ویژگی ناخواستنیای هم هست. ویرهای دردناک کارکرد بسیار سودمندی دارند و آن هم پیشگیری از رخداد رویدادهای همانند در آینده است!
درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند:
congential analgesia
این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند!
شما نباید بخواهید دردناکی چیزها را از میان بردارید، بایستی بخواهید که:
1- دردها را ریشهیابی کنید.
2- از رخداد دوباره آنها پیشگیری کنید.
روی آروین من نیز زمانیکه شما این دو را پاسخیدید، درد کاسته و کم کم از میان میرود، چرا که به آماج خود (= راهنمایی خودآگاهی شما) رسیده.