دفترچه

نسخه‌ی کامل: واژگشت ۲۰۲۵
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
(06-22-2025, 10:22 PM)Rationalist نوشته: [ -> ]
(06-22-2025, 02:49 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ]درود دوستان. امیدوارم در این شرایط دشوار سلامت باشید. من ایران هستم و اکنون شنیدم که آمریکا سرانجام تأسیسات اتمی ما را بمباران کرد. 

من باور ندارم که این تحولات به سود سرزمین ما خواهند بود. 
آمریکا هیچ قصدی برای پیاده کردن سرباز در ایران ندارد چراکه تصمیمی از این منفورتر در آمریکا نیست‌ و این کشور توان تقبل هزینه‌های آنرا هم ندارد. از سوی دیگر ج.ا هیچ رقیبی در داخل ندارد و کنترل تمام کشور همچنان در اختیار اوست، و به نظر می‌رسد قصد تلافی بر سر آمریکا را هم دارد. اینها همه مخلفات معجونی مسموم و خطرناک هستند که تنها می‌توانند به یک مقصد ختم بشوند: درسدن سازی از ایران ما. بمباران بی‌امان تمام زیرساخت‌ها در پاسخ به پاسخ‌های ترحم برانگیز و رقت آور ج.ا. ایرانی که از این معرکه بیرون می‌آید -اگر ایرانی بیرون بیاید!- ایرانی نخواهد بود که کسی از دوستان مایل به زندگی در آن باشد. 

اسراییل، اشتباهی بود مهلک که نسلی از یهودیان مرتکب شدند و اکنون فرزندانشان تا ابد درگیر و آلوده آنند، تشکیل کشور یهودی در دل سرزمین مسلمین آنهم سرزمین‌هایی که برایشان صدها سال جنگیده‌اند؟ پروژه‌ای محکوم به شکست. با دیر یا زود، اما بدون سوخت و سوز. شاید اکنون کشورهای مسلمان به سرعت درپی ساخت بمب اتم بروند، و اینهم هیچ خوب نیست‌. بشر خاورمیانه‌ای به سختی قادر به تحمل عواقب مسلسل و نارنجک است و از آن برای کشتار میلیونی استفاده می‌برد، خاورمیانه اتمی یعنی جهنمی مملو از چند کشور اسراییل‌مانند به جای یکی: دولتی فاسد که برای نجات خود در جنگ‌های بی‌پایان و بی‌ثمر و خونین راه رستگاری می‌جوید. اینهم بدبختی دیگری برود روی بدبختی‌های ایران. شاید هم نروند، باز برای اسراییل خوب نیست. ایران برود یکی دیگر جای آن سبز می‌شود تا پرچم دشمنی با آن را بالا بگیرد و روز از نو. حاکم مسلمان راه بهتری برای مشروعیت زایی که هیچ، سر پا ماندن ندارد و اگر اقدام نکند لاشه‌خوار دیگری از راه می‌رسد و عربده‌ی یا مسلمین سر می‌دهد و او را زمین می‌زند. 

به هر رو و هرآنچه رخ دهد، آنچه می‌توان، و به راستی می‌باید، در این جهان به رویش همواره شرط بست، بدتر شدن همیشگی همه چیز است! هر تغییری زوال است، تنها گاهی باید برای دیدن اینکه دقیقا چرا چنین است قدری صبر کرد یا از وقایع فاصله گرفت تا همه‌ی زوایای آن مشخص بشوند. در پی مقصر گشتن برای این‌ها بازی‌ای بیش نیست، برآمده از این توهم که می‌توانستیم شاید از این نابودی‌ها جلوگیری کنیم. من دیگر پیرتر و عاقل‌تر از آنم که فریب چنین یاوه‌هایی را بخورم. مردم می‌توانستند بیشتر و جدی‌تر درپی انقلاب باشند؟ اسراییل می‌توانست قدری از خونخواری خود بکاهد؟ خامنه‌ای و دم دستگاه دزدانش می‌توانستند کمی بخردانه‌تر به چپاول بپردازند؟ چه اهمیتی دارد، شرایط روشی برای بدتر شدن پیدا می‌کرد. 

به محمد حدیثی چسبانده‌اند که در آخرالزمان زندگان، حسرت حال مردگان را خواهند کشید. من سالهاست از حسرت هرگز به دنیا نیامدگان دینی برای خود ساخته‌ام! 

آدم هوس می‌کند بر حسب ایام قدیم هر پست در این انجمن خاک گرفته را با ابراز امید برای سلامتی دوستان و خانواده‌هایشان به پایان ببرد، ولی چه فایده که حتی سلامتی هم اندک‌اندک باری گران به نظر می‌رسد. شاید، و ای کاش، که این آغاز فرخنده پایانی باشد که بسیار دیر فرا رسید.

امیدواری در این شرایط از سخیف و عامیانه به خنده‌آور می‌زند. ایران ویرانه‌ای است که بمب اتم بزنید وسطش اوضاع آن بهتر می‌شود. جامعه‌ای بیمار و بداخلاق که این اواخر حتی ج.ا به سرشان زیاد است. نسل جوانی که مایه ننگ والدینشان هستند و توهماتی که هیج تناسبی با عینیات آنچه به راستی هست ندارند. این روسپی‌خانه عمومی را آخوند به سفلیس و‌ سوزاکی آلود، باقی امراض تن ناپاک آن اما، همه از خود او و مردمان بدسیرت اوست! البته که در این مورد نیز همچون دیگر موارد، ایرانیان هیچ چیز خاصی ندارند. خبث طینت امروز ما جلوه‌ای از زوال عمومی تمدن، این لباس ژنده و نازک‌ بر تن توحش ذاتی و طبیعی بشری در همه جاست. اینکه انسان، این کپی رسوای دروغ‌زن هرزه‌درای جهل‌پرست بر دو راهی مردن به دست هوش مصنوعی یا نسل کشی اتمی رسیده اتفاقی نیست. آیا کسی هست که به دور از خودفریبی، به دور از تعصبات زیست‌شناختی و به دور از هجمه‌ی بی‌پایان تن که هر دم ندا می‌زند «بمان، بساز، بشو», پالوده از اینها، آیا کسی هست که دنیای پیرامون ما را بنگرد و به این نتیجه برسد که سرنوشتی بجز این ما را سزاوار بود؟

پس اگر خدایی هست او را سپاس بابت این پایان، و سرزنش، بابت دیرکردش. باشد که دوستان و یاران، در میان آسان مردگان باشند.
درود بر شما و با ابراز خرسندی از حضورتان.
مایلم بدانم شما که در دوران کرونا آن روحیه را داشتید، در چه فرایندی این چنین همزاد شوپنهاور گشته اید؟ مگر انتظاری جز این داشتید؟!

ایرانِ نابود شده پس از جنگ و مردم بدبخت تر و خودخواه تر و پست تر و جمهوری اسلامی وحشی تر، محتمل ترین آینده به گمانم خواهد بود. اسراییل هم هرازگاهی همچون امری عادی به بمباران نقاط مختلف ایران می پردازد. 
صادقانه بگویم، فکر می کنم لیاقت مان هم همین است. من پس از تجربه‌ی زندگی در «بهشت اروپا» و مواجهه با اپوزیسیون و ایرانیانی که ده ها سال در این بهشت زندگی میکنند، عمیقا به این واقعیت های هولناک اندیشیده بودم. کوته‌ فکری و پستی های ایرانیان در اینجا به گونه ای اعجاب آور آشکار میشود. وقتی جنبش اجتماعی زنانش به لجن ترین سوءاستفاده ها و فسادها کشیده میشود، چه انتظاری می توان داشت؟
   
ولی آیا شدت لگدمال شدن عواطف، یاس عمیق از اجتماع به خاطر شدتِ بدسگالی ها و آگاهی از ناتوانی در رابطه قدرت و یا حتی در صورت امکان آن، اشمئزاز از چنین ارتباطی، همه موجب نمی شود که بارِسنگینِ تنهایی تحمل پذیرتر شود؟   
من وقتی نگاهی به نوشتارهای سالها پیش‌مان در اینجا می اندازم، بغض می کنم که چطور بهترین روزهای جوانی ام را در دغدغه‌ی اسلام و خدا و خردگرایی و تجربه‌ی عشق راستین با دختران و... با جدیت هدر داده ام و به طور ابلهانه ای «سوژگی من» و آرمان هایش را به بهای زندگی جدی می گرفتم. ولی گویا همه آنها ضروری بوده اند و اکنون که به «درخودماندگی» خویش عمیق تر آگاه شده ام، زندگی برایم تحمل پذیرتر و سبک تر شده. آیا پوچی، شکنندگی و خطرناکی زندگی، آن را جذابتر و واقعی تر نمی کند؟



بله من انتظار دیگری داشتم. 
از بطالت به لذت می‌گریختم. مرضی گرفتم و دردمند شدم. چنگ من از آویزان شدن از لذایذ گذری برای فراموشی مغاک درون خسته شد و با ماتحت زمین خوردم! پس فهمیدم که وزن وجودشناختی درد بسیار سنگین‌تر از لذت و عشق و محبت هرچیز دیگری در این جهان است. درد که ورود می‌کند همه چیزهای دیگر به احترام‌اش سرپا می‌شوند. درد که بر در می‌کوبد، همه دیگر عواطف و احساسات و تجربیات مو بر تنشان راست می‌شود. جهان‌بینی‌ای که قادر به پیش‌بینی و آماده سازی ذهن و وجود برای این حضور اجتناب‌ناپذیر درد نباشد توهم است. یاد و خاطر همه لذایذ دنیا را یک سردرد بد که ول نمی‌کند به صندوقچه فراموشی می‌سپارد، چه رسد به دردهای عمیق‌تر و شدیدتر و واقعی‌تر... بگذریم. 
مسئله اساسی این است که طبیعت دنیا را درک بکنیم و همچون درختچه‌ای در طوفان با هر باد سخت روزگار به اینسوی امید یا آنسوی یأس خم نشویم، بلکه به طناب یأس مطلق چنگ بزنیم! و در آغوش گرم بیزاری از مکانیسم‌های جهانی که آغازش تجاوز است و پایانش مرگ آرام بگیریم که امیدِ ناامید گشته بدتر از هر عذاب دیگری دردآورست. 
با این مقصود، اول باید توهمات مهربدی را از ذهن زدود. تمدن در ابعادی جهانی روبه زوال است و مدرنیته در زایشگاه‌های خود درحال افول است. اکنون به ندرت سینه‌زنی زیر علم و کتل لیبرال دموکراسی و سکولاریسم در خود مغرب‌زمین پیدا می‌شود و این روبنا سازی‌ها نمی‌توانند درمان دردهای بی‌شماره این دور و بر باشند. این تصور که لاشه‌ی نیمه‌جان لیبرال‌سکولاردموکراسی قرار است در ایرانی جنگ‌زده و به دست دشمنان افتاده تاثیری درخور توجه در اصل مشکلات این سرزمین داشته باشد به نظر درست نمی‌رسد. 
اینها سیستمهایی هستند که در خود غرب به ترامپیسم برخورده‌‌اند و یواش‌یواش نخبگانشان در می‌یابند که مثلاً چیزی بنام سیاست غیردینی ممکن نیست و جای خالی دین را همیشه چیزی همان‌قدر خرافی و مخرب و توهم‌آلود پر خواهد کرد: اگرنه مسیحیت، پس پرستش مقعد ایدزگرفته‌ی همجنس‌بازان! 
ثانیا، ایران و ایرانی به دلایلی که از حوصله بحث خارج است در دهه نود میلادی به اوج رشد و شکوفایی امکان‌پذیز خود با عنایت به پتانسیل انسانی این کشور رسیدند و اکنون چند دهه است که در سراشیبی زوال هستند، و این زوال سیاسی نیست که بخواهد با تغییر حکومت جایی برود. هر حکومت دیگری سر کار می‌بود با این زوال عام مواجه می‌شدیم چنانکه در کشورهای دیگر هم مشابه آن و حتی شدیدتر آن رخ داده و در جریان است. فرق ایران این است که ملت ما، دور و جدا از دنیای بیرون، می‌توانند هرچه بد است را بکوبند وسط ملاج عمامه‌پیچ و نیمه‌خالیِ آخوند و او را مقصر بدانند. نه آقا جان. از اینجا به بعد سرپایینی‌ست. فرق اروپای قرن نوزدهم و ایران قرن نوزدهم هم منابع انسانی آن بود نه این چرندیاتی که ما در این سالها نشخوار کردیم. این سیستم و آن سیستم فرقی نمی‌کند، هرچه جلوی سگ‌ بگذارید بو می‌کشد. انسان ایرانی به علت درآمیختگی نژادی و فرهنگی، و عمر دراز کشوری که قرن‌هاست مریض است اما نمی‌میرد، موجودی‌ست ذاتا دغل، ریاکار، شکم‌باره، مفت‌خواره، ضعیف‌کش، قوی‌بنده، کارگریز و دروغگو و خلاصه در یک کلام، نخاله‌ای انسان‌نما! 
فرقی نخواهد کرد که اسلام دست اینها بدهی یا مسیحیت یا لیبرالیسم یا چه. «زرنگی» که صادقانه‌ترین و والاترین ارزش بشر ایرانی‌ست، یعنی بتوانی قواعد اجتماعی و قوانین حقوقی و اصول اخلاقی را بشکنی بی‌آنکه به عقوبت این بداخلاقی‌ها دچار بشوی و گزندی ببینی. این جلوه‌ای از زوال نژادی‌ و پراکنش ژن‌های متقلب‌پرور است، با مهندسی اجتماعی بهتر نخواهد شد. مهم نیست چه قوانین و قواعد و اصولی سرهم می‌کنی، کلاه شرعی و تبصره و «سوراخ در رو» خودشان را خواهند داشت وقتی بناست به ما حکومت بکنند. مشکل ما هستیم.
باز مهمتر این است که بفهمیم این درد منحصر به ایرونی‌جماعت یا بشر خاورمیانه‌ای هم نیست، اینهم یک وسوسه بزرگی‌ست که اندک شماری که اصل مشکل (مردم) را می‌بینند اغلب بینش عمیق‌تر شدن و تشخیص فاکتورهای مشترک میان این مردم و دیگر مردمان را ندارند. اما من شمایی که هم در ایران و هم در خارجه زجر کشیده‌ایم و به فساد هردو سبک از زیستن و انسان بودن آشنا هستیم نیک میدانیم که این آخر و عاقبت هر انسان و هر جامعه‌ایست. 
فرق ایران و سوییس این است که اولی زمانی درازتر در سراشیبی زوال بوده. ما آینده آنها هستیم. برای آینده ایران هم میتوانید دارالوحوش هند و پاکستان و عراق و مصر را بنگرید که از اینجا پیرتر و قدیمی‌تر هستند. اینهم شکنجه‌ای دیگر است: یک نسل به قله‌ای گذرا دست می‌یازند و صد نسل بعدی در حسرت آنچه از دست رفته مرثیه‌سرایی میکنند و برای بازپس گرفتنش تلاش میکنند و غصه میخورند و خون میدهند و رکوردی از شکست‌های بی‌شمارشان ثبت می‌کنند. هزار سال دیگر آمریکایی زوال پیدا کرده‌ی بیست سانت کوتوله‌تر و بیست امتیاز آی‌کیو پایین‌تر از روزگار پرشکوه سپری شده که در آن ماه می‌رفتند و بیابان‌های دوردست را سنگرشکن می‌زدند خواهد نوشت و پیرامون چگونگی بازگشت به آن دوران سخن گفته برنامه خواهد ریخت. او هم به اندازه ما ول‌معطل خواهد بود. زوال همیشگی و صعود لحظه‌ای است. 
اکنون تنها وظیفه‌ی هوش و درایت که به دید من هنوز قابل توجیه است نگریستن به تمام تَرَکهای این بنای درحال فرو ریختن که دنیا می‌نامیم به جهت رسیدن به بیزاری‌ای هرچه رادیکال‌تر و عمیق‌تر از آن است! در بند تغییرات خرد و گذرای سیاسی اجتماعیِ این باغ‌وحش انسانی افتادن یا دل به رفتن این و آمدن آن دادن کوته‌نظری‌ و دعوت از فاجعه است. جامعه را هم باید تنها برای گریز بهتر از آن مورد بررسی قرار داد، بابت محافظت کردن موثرتر از خود دربرابر هجمه گله‌ی انسانی. اگرنه اندیشیدن به این قبیل موضوعات گواه ذهنی الکن و میان‌مایه است که خود را بیش از آنچه به راستی هست تصور می‌کند(و این باعث خجالت حضار بر اثر شرمندگی دست دوم می‌شود). 
از مریضی دائم اما دور از مرگ ایران صحبت کردم. دلیل تداوم حیات این بیمار محتضر جوش زدن‌هایِ مداوم ِ کم‌شمار آدم کاربلد اما بی بصیرت این سرزمین است که هزار سال بیشتر است این لاشه را لباس میهمانی می‌پوشند و با خود به مجالس می‌آورند! ایران وقتی مرد که کورش بابل را فتح کرد. قاعده این است: بالا می‌روید تا زمین خوردنتان شدیدتر باشد. باقی نمایش است. تعزیه. 
این است که من نگران تجزیه ایران هم نیستم. کشوری که‌ در آن صدها مزدور و خائن چنان دو‌آتشه دارد که دو هفته است دارند مدام در رکاب اسراییل دولت مستقر سرزمینشان را می‌زنند، کشوری که حتی یک بار بدون یاری بخشی از جامعه خودی توسط دشمن خارجی فتح نشده، و فاتحی نبوده که در ایران میزبان سینه‌چاک پیدا نکند، همان زمان اسکندر فاتحه‌اش خوانده شده بود همه سنگین‌تر بودیم. 
درباره انزوای درون و پناهندگی به حریم دل: خوب‌ می‌دانم چه می‌گویی. اما به اینهم خو‌ نگیر که او نیز دامی گسترده کنار دیگر دامهاست. خلوت مقدس ازلت ولو مرهم دل زخمی، گذری‌ست، و دنیا بی‌شک دیر یا زود نشانه‌اش خواهد گرفت! اگر آمدن به این دنیا تجاوز است و اگر ماندن در آن مناسک خود تحقیری‌ست و اگر مردن در آن جان کندن است، چرا گمان میکنی تنهایی‌ای که اکنون برایت دلپذیر یا دستکم تحمل پذیر است ماندی‌ست؟ به زودی دنیا دردی بر تو نازل می‌کند که به این حرم مطهر درون‌ات تجاوز کند! پیری،‌ بیماری، فراموشی، امید ... اینها همه تله‌ موش‌هایی هستند به سایز و مختص آدمیزاد، و از هیچ‌یک گریزی نیست. روزی می‌رسد که یا تو از این تنهایی بیزار و گریزان می‌شوی یا جهان راه خود را به آن می‌گشاید. 
خود من با اینهمه که گفتم هنوز گاهی لبخند دخترکی دلربا منقلبم می‌کند و به دام دنیا-ام می‌کشاند! این جهان زندان و ما زندانیان... و زندانی‌ای که در زندان به دنیا آمده جز از زندان نمی‌شناسد و دیوارها و نرده‌هایش را خانه می‌داند. هیچ گریزی نیست، فقط همین آگاهی که هیچ گریزی نیست مأواست، به این دلیل که به قول شما حداقل درد نا امید شدن را از بین می‌برد. نمی‌توان در بازی باخت اگر هیچوقت بازی نکنی. دنیا نمی‌تواند نا-امیدت بکند اگر امیدی به دنیا نبندی. همین. فقط همینقدر میتوانی اینجا رها بشوی، و نه بیشتر. امید به عادتی که به تنهایی‌ات کرده‌ای نبند که دنیا آنراهم از تو خواهد ستاند. حتی پناه به کوه و جنگل و بیابان بردن چنان که راهبان مسیحی و بودایی میکنند ما را از این زندان نمی‌رهاند چراکه که اولین بند زندان خود تن و خود خودی‌ست که در آن اسیر است. بالکل و خلاصه، تحمل کردن یاد بگیر که رهایی یا دروغ است یا گذرا، و هنوز دردها ‌می‌باید! 
حالا من مخالف مهربد نیستم که اگر ج.ا برود بهتر است. ولی بهتر=/=خوب. و بهتر=/=ارزش تلاش داشتن. و از همه مهمتر بهتر=/=ارزش امیدواری به تغییرات، در جهانی پیوسته در زوال. 
هر جامعه‌ای لیاقت حکام خود را دارد و شرایط پدید آمدن و سرپا ماندن آنها را به طور مداوم فراهم می‌کند، فارغ از رای دادن یا ندادن و‌ رای‌ها را شمردن یا نشمردن. اما لیاقت ایرانیان امروز کمتر و‌ بدتر از ج.ا است! آنارشی میگوید ایرانیان بی‌کنش هستند، من که چنین چیزی ندیده‌ام، من دارم روزانه و با چشم خود رفتارهایی مخرب اما بسیار فعال و تلاشمند در خیابانهای تهران می‌بینم: جامعه‌ای با عطشی بی‌اندازه برای نابودی خود و دیگری که با حدت جنون‌آلودی ویرانگر است. و به هرچه دنبال کنی سرانجام خواهی رسید،‌ و ما ذاتا نابودی و خفت بهتر را به بهتر شدن و بودن ترجیح می‌دهیم. 
مهربد متوهم است وقتی فکر می‌کند دو هزار سال دیسژنیک و سقوط فرهنگی ساختاری یک جامعه ربط وجودشناختی با حاکمیت دارد. او همچنین متوهم است وقتی گمان می‌برد که ما از شر اسلام خلاص شده‌ایم، در حقیقت، ما از خیر اسلام است که خلاص شده‌ایم! در آغاز همین بمباران نمی‌دانم مرگ کدام امام شیعه بود یا تولدش یا چه که شربت یا چای نذری می‌دادند و ملت مفت خور و شکم‌باره همچون خوکهای پرورشی که به آبشخور هجوم می‌برند در صف می‌ایستادند تا چای و قند مفت کوفت بکنند و شربت نذری که حتی سابقه کشتن نذری خور را هم در ایران داشته به خیکهای صاب‌مرده بزنند! عزت‌نفس و ارزش که هیچ جانم فدای مال مفت به خصوص از نوع خوردنی! آنجاکه اسلام ممکن بود خانواده‌ای مستحکم درست بکند یا جنگاوری دلیر تحویل جامعه بدهد یا از خود ویرانگری گله‌ی انسانی خاورمیانه‌ای با میانگین هوشی هشتاد از طریق الکل و زنا و‌ قمار و ربا و... جلوگیری بکند، آری، اسلام از میان رفته و دیگر اثربخشی‌ای ندارد، آنجاکه اسلام ریا و مفتخوری و خرافه‌پرستی و شکاف اجتماعی و خشونت سازمان‌یافته ایجاد میکند اما یا زنده و سرحال است، یا چیزی بدتر از اسلام جایش را گرفته! به عبارتی عدوت اخیر ملت ایران با اسلام به خاطر آنست که اسلام را مزاحم خوارکسه‌بازی‌ها و پدرسوختگی‌های خود می‌بیند، نه اشتیاق به فرارفت از بندهای ویرانگر و مخرب آن. «آخوند هی می‌گوید نکن‌نکن، اگر از شر آخوند خلاص بشویم می‌توانیم برویم درپی بکن بکن خودمان»! اما مهربدها نویز را از سیگنال تشخیص نمی‌دهند و فکر میکنند هرکس آمد زیر پرچمشان ایستاد لابد حامی مانیفست او بوده یا دستکم متحدی‌ست که می‌توان روی او حساب باز کرد. روشنفکران پیش از انقلاب هم خطایشان همین بود دیگر!
اما کار از توهم به جنون می‌زند وقتی ما تصور می‌کنیم میتوان از این خلأ مطلق اخلاقی، با جمعیتی با این بضاعت اندک ذهنی و فرهنگی گذار کرد به چیزی بهتر، آنهم با نسلی که در زندگی خود متنی درازتر از کپشن اینستاگرام نخوانده و مغزش در سیطره‌ی رپ فارس است و هنگام سخن گفتن لحن و ادای الوات قدیم را اتخاذ می‌کند و در قالب میم‌های اینترنتی می‌اندیشد. با مشارکت بیشتر اینها در سیاست و سرنوشت ایران، با سهم بالاتری به آنها دادن قرار است پیشرفت بکنیم! چطور و چگونه‌اش را فعلا فقط آدم ج.ا می‌پرسد. با این ملتی که من می‌شناسم، با این کارگریزی و مفتخوری و طمع نهادینه به از خود بهتر که در ایشان هست، همان انتخابات اول نه، دوم، یک ختمِ تمام خوارکسه‌های عالمی (با ادبیات و شکل شمایلی چون احمدی‌نژاد، به احتمال بالا) پیش می‌آید و می‌گوید «دموکراسی و مجلس هر دو فریب خلق است»، و بساط مورد نظر مهربد را جمع می‌کند. 
به هرحال رفتن ج.ا هیچ فایده‌ای نداشته باشد یک حکومت جهودپرست در ایران حاکم می‌کند که خودش بخش بزرگی از بدبختی‌های سیاسی ایران را حل خواهد کرد. بیشینه‌ی این بدبختی‌ها ثمره جهودستیزی ج.ا بوده است، و جنگ نرم و این اواخر سخت لابی‌ها و نهادهای قدرتِ در قبضه‌ی آنها با ایران، اگرنه این دنیا جنگل است، و می‌توانی مثل برخی دیگر از صحاری همسایه، هر آن اندازه که دل تنگ‌ات میخواهد «چنگارین» باشی و اسلام زده باشی و حتی هر هفته جادوگر و فالگیر وسط خیابان گردن بزنی، اما مردم‌ات بدون تحریم و بمب و بدبختی‌های مضاعف زندگی بکنند. دشمنی با یهود و لابی یهود ریشه اصلی فلاکتهای ج.ا است، که دزدی و فساد و اسلامگرایی و تروریسم دولتی و نسل‌کشی در خاورمیانه نایاب نیستند. شاهزاده رضا پهلوی کبیر، این کورش زمانه، این سپهدار اعظم ایران‌زمین، با دیوار بوسی و به گمانم دختر دادن(؟) به قبیله‌ی مذکور، تا حد زیادی این مشکل را از همین حالا حل کرده، پس جاوید شاه!  E415
(ولی خب اینهم هست که جهود با خودی هم چندان بهتر از دشمن رفتار نمی‌کند، بنگرید به آثار کوشش‌های یهودیان متنفذ بر فرهنگ داخله‌ی جامعه آمریکا در نیم قرن اخیر...اما فعلا از اینها بگذریم که جامعه ایران در حسرت یک آبجو و بکینی لب ساحل است
و حوصله این مباحث را از دست داده)...
صفحات: 1 2 3