(07-27-2025, 04:29 PM)PEPE نوشته: [ -> ]واقعا که "MIGA" تعریف درستی است !
![[عکس: 6333.jpg]](https://i.ibb.co/WWzChBT3/6333.jpg)
![[عکس: 346666.jpg]](https://i.ibb.co/Jj75MTwX/346666.jpg)
درست است تا حدی ولی آلوده به کلی گوییست. بگذارید من یک راهنمای جامع برای شما بنویسم. ایده بنیادین در مرکز تئوری بیولنینیسم اینست که بیگانگی سوژه از یک سیستم سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی میتواند گاهی ریشه در جدایی هستیشناختی او از ارزشهای واقعی یا ظاهری آن سیستم داشته باشد(تا دلایلی که خودش برای این بیگانگی سرهم میکند)
البته این به معنی بیاعتنایی به دلایل مطروحه نیست، اتفاقا برخلاف دوستان و دشمنان که اینجا مشغول به انگیزهیابی و روانشناسی مواضع ما هستند، من باور به نقد سخن به جای سخنگو دارم. اما وقتی سخن نقد شد و رسوایی آن نمایان شد و سخنور به جای تغییر موضع واکنشی عاطفی نشان داد یا به موضع رسوا پافشاری کرد، آنوقت است که دیگر هنگام اندیشیدن به لایههای پایینتر و مرکزیتر از باور و عقیده برای رسیدن به پاتولوژی روانیای که مانع از برخورد بدون پیشداوری یا توهم با واقعیات قابل مشاهده و اندازهگیری شده فرا رسیده است.
برای رسیدن به پاسخ درست باید ابتدا پرسش را به درستی طرح بکنیم.
سوال: اگر سیستم اجتماعیای وجود داشت که در آن زیبایی ارزش اصلی میبود، دشمن درجه اول آن سیستم چه تیپ شخصیت و شکل و شمایلی میداشت؟
پاسخ:
![[عکس: YzJhMzg6gqN4.jpg]](https://cdn.fararu.com/thumbnail/YzJhMzg6gqN4/fCohl8MdDeqLuUiNxwx9X4gYrgKL9XBZBWdbZWUJQbHweEbOeibJ3lKhwCXPcymMenByfMSSpsbh46ioIqLjxbHMRm21_h7HQpcPeRTlTup9Fg2BIMEOf3jclM_4J6zeNSYMgfXaohvxAwKp2jnU03KnTAO_9NQ3/YzJhMzg6gqN4.jpg)
سوال: اگر سیستم اجتماعیای وجود داشت که در آن شهامت و جنگاوری ارزش اصلی میبود، دشمن درجه اول آن سیستم چه تیپ شخصیت و شکل و شمایلی میداشت؟
پاسخ:
![[عکس: Crown_Prince_of_IRAN_Reza_PAHLAVI_EP-146...ped%29.jpg]](https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/8/8d/Crown_Prince_of_IRAN_Reza_PAHLAVI_EP-146067A_AR2_%28cropped%29.jpg)
سوال: اگر سیستم اجتماعیای وجود داشت که در آن پایبندی به مردانگی و اصول آن ارزش اصلی میبود، دشمن درجه اول آن سیستم چه
تیپ شخصیت و شکل و شمایلی میداشت؟ پاسخ:
![[عکس: IMG_20230420_121120_410.jpg]](https://s29.picofile.com/file/8462377984/IMG_20230420_121120_410.jpg)
سوال: اگر سیستم اجتماعیای وجود داشت که در آن هوشیاری، کاردانی و درایت ارزش اصلی میبود، دشمن درجه اول آن سیستم چه تیپ شخصیت و شکل و شمایلی میداشت؟ پاسخ:
![[عکس: %D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1+%D8%B3%D9...%DB%8C.jpg]](https://cdn.etemadonline.com/thumbnail/DO5caiH1d4SY/ehElMRVuo0EFHFrusS9hOc_4F_1qGBmyn5Ym7JNXdnhXoExBHxP6d-y_2m57V24kzzk8xvAscWw,/%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1+%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C.jpg)
سوال: اگر سیستم اجتماعیای وجود داشت که در آن پایبندی به حقیقت انتزاعی و ایمان حقیقی (به جای مصلحتاندیشی و منفعتطلبی) ارزش اصلی میبود، دشمن درجه اول آن سیستم چه تیپ شخصیت و شکل و شمایلی میداشت؟
میبینید که وقتی پرسش به شکل درستی مطرح بشود رسیدن به پاسخ آسان میشود.

و این پاسخها قابل تعمیم با دقتی بسیار بالا هستند. مثلا اگر زنی را پیدا کردید که حاضر بود برای رهایی از حجاب اجباری از اشغال کشور توسط دشمن خارجی دفاع بکند، میتوانید خیلی راحت شک ببرید که دلیل مخالفت وی با حجاب اجباری احتمالا ناتوانی از یافتن مرد دلخواه و تصور اینکه بدن نمایی به گزینههای جفتگیری بهتری منجر خواهد شد است نه فلان تئوری و بهمان ایدئولوژی، چون میزان ظلم احتمالی با راه حل پیشنهادی جور در نمیآید و مثل کوبیدن سنگ پنجاه کیلویی بر ملاج بیمار برای درمان سردرد اوست. برخلاف توهمات ج.ا پول و اینها هم نیست اتفاقا، که مثلاً فکر میکنند این خودفروخته است آن یکی جاسوس است و.. اینها اتحاد و همراهی مبتنی بر درکی غریزی از جایگاه شخصی در جمع است. که البته در برخی موارد این به راستی گناه جمهوری اسلامی است ولی در بیشتر امور ج.ا اصلا ربطی به موضوع ندارد و هدف اصلی و نهایی نظم اجتماعی و نه سیاسی جامعه ایران است با این هدف که جایگاه نازل و حقیر فردی در سلسله مراتب نمادین یا واقعی بهبود پیدا بکند، و اینگونه کیس ها اغلب با آمادگی شخص برای پرداخت هر بهایی البته از جیب دیگران برای عملیاتی کردن اهداف و مقاصد سیاسی قابل تشخیص است. پیشفرضی که باعث چنین رفتاری میشود این درک درونی شده است که من چیزی برای از دست دادن ندارم و هر تغییری ولو اینکه مثلاً اشغال ایران توسط طالبان هم باشد باز برای من بد نیست چراکه بالاتر از سیاهی رنگی نیست. همین طرز فکر بوده است که برای مهاجمان خارجی به ایران همواره سرباز داخلی افریده، از اسکندر و عمر تا چنگیز و متفقین.
(07-26-2025, 11:05 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ] (07-11-2025, 08:55 AM)Anarchy نوشته: [ -> ]دوستان این حمله اخیر هر بدی داشت ، یه خوبی داشت حداقل که بعد از سالها دوباره انگیزه بحث پیدا کردیم ... فعلا اینو داشته باشید تا فردا یا پس فردا منم بیام تو بحث شرکت کنم .
(07-12-2025, 05:21 AM)PEPE نوشته: [ -> ]همزمان در فورچ این را میبینی :)
نقل قول:07/09/25(Wed)
I wish I wasn't born in this 3rd world shithole. I feel so much isolation here I can't even describe. There is no one to talk to about books, most people are stuck in their colonial hangover of suppressing each other. Everyone is trying to outbeat others to get to that perfect sum of money and power. The culture is lost somewhere rotting in a place obvious to everyone but nobody cares enough to rescue it. Even when I go to book club of my university the conversations doesn't go beyond Alchemist and other pop books. There are just empty libraries here where people go not to study but the maximize their skills for next big thing that will emerge from the leftovers of new technological innovation. Families are way to exploit each other mentally, socially and sexually while thinking sticking together will preserve their heritage. All their talks are inherently without any meaning using jargons they don't believe about topics they don't care while imagining how they will win this game. I just watch smoking another ciggrate looking for something I never had
پرسش بسیار دشوار برای شما(بکوشید بدون متهم شدن به مزدوری پاسخ بدهید): آیا میتوانید چند نمونه از نمود بیولنینیسم در میان اپوزیسیون و مخالفان ج.ا را هم باز بشناسید و با انگشت نشانشان بدهید؟

در واقع پیدا کردن چند نمونه که نمود بیولینیسم نیستن ، سخت تره

.
(07-28-2025, 09:56 PM)Anarchy نوشته: [ -> ] (07-26-2025, 11:05 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ] (07-11-2025, 08:55 AM)Anarchy نوشته: [ -> ]دوستان این حمله اخیر هر بدی داشت ، یه خوبی داشت حداقل که بعد از سالها دوباره انگیزه بحث پیدا کردیم ... فعلا اینو داشته باشید تا فردا یا پس فردا منم بیام تو بحث شرکت کنم .
(07-12-2025, 05:21 AM)PEPE نوشته: [ -> ]همزمان در فورچ این را میبینی :)
نقل قول:07/09/25(Wed)
I wish I wasn't born in this 3rd world shithole. I feel so much isolation here I can't even describe. There is no one to talk to about books, most people are stuck in their colonial hangover of suppressing each other. Everyone is trying to outbeat others to get to that perfect sum of money and power. The culture is lost somewhere rotting in a place obvious to everyone but nobody cares enough to rescue it. Even when I go to book club of my university the conversations doesn't go beyond Alchemist and other pop books. There are just empty libraries here where people go not to study but the maximize their skills for next big thing that will emerge from the leftovers of new technological innovation. Families are way to exploit each other mentally, socially and sexually while thinking sticking together will preserve their heritage. All their talks are inherently without any meaning using jargons they don't believe about topics they don't care while imagining how they will win this game. I just watch smoking another ciggrate looking for something I never had
پرسش بسیار دشوار برای شما(بکوشید بدون متهم شدن به مزدوری پاسخ بدهید): آیا میتوانید چند نمونه از نمود بیولنینیسم در میان اپوزیسیون و مخالفان ج.ا را هم باز بشناسید و با انگشت نشانشان بدهید؟

در واقع پیدا کردن چند نمونه که نمود بیولینیسم نیستن ، سخت تره
.
در همین هم نکتهای ظریف هست، که رهبران آیینهی اعمال و احوال مردمانشان هستند. چه تیپ ملتی به این قبیل آدمها دخیل میبندند؟ و تا چه حد میتوان به چنان ملتی امیدِ عاری از توهم بست؟
بله این دلیل اصلیاش آنست که ج.ا بهای مخالفت با خود را تا حدی بالا برده که فقط آنها که یا چیزی برای از دست دادن ندارند(ترجمه:توانایی بسنده برای به دست آوردن چیزی ارزشمند نداشتهاند) یا طمع و حرص به قدرت مجنونشان کرده، حاضر به گردن گرفتن بار سنگین مخالفت علنی با آن هستند.
البته باز تاکید میکنم که رذایل ج.ا نباید هیچگاه باعث نادیده گرفتن رذایل ملت ایران بشوند، فراموش نکنید که دهها هزار ایرونی رفتند در قشون صدام! پستی نژادی و درآمیختگی قومی باعث وضعیتی شده که شیطان اگر از دل دوزخ بخواهد به تهران لشگرکشی بکند فارغ از استقرار هر سیستم و حکومتی، یک سوم کبابپرستان بوی کوبیده و ریحان و ترخون و نان داغ مفت به مشامشان میرسد و برای حمایت از ارتش آزادیبخش صف میکشند.
(07-28-2025, 01:37 PM)Ouroboros نوشته: [ -> ]همین طرز فکر بوده است که برای مهاجمان خارجی به ایران همواره سرباز داخلی افریده، از اسکندر و عمر تا چنگیز و متفقین.
با ترکیب "
مثلث غم انگیز" ،بیولنینیسم ،
مکانیزم های دفاعی و خوداگاهی فردی حاصل دسترسی به اینترنت می شود جامعه شناسی جالبی رسید
من واقعاً گمان میکردم نویسندگان و کاربران اینجا اهل خرد و آگاهیاند، نه صرفاً مشتی تماشاگر فکری که با آپلود چند تصویر گمان میکنند ضربهای جدی به مفهوم اپوزیسیون وارد کردهاند.
تصویر یک پرچم با آرم اسرائیل، انگلیس، ساواک، شیر و خورشید یا هر نماد دیگر — به خودی خود نه سند است، نه تحلیل، نه نقد. یک نفر در گوشهای از دنیا میتواند یک پرچم بسازد، خودش را اپوزیسیون معرفی کند، و بعد شما همان را دستاویز تخریب کل تلاش برای تغییر یک نظام ویرانگر کنید.
این منطق اگر مسخره و خطرناک نباشد، قطعاً نابالغانه است. سؤال من این است: با این تصاویر چه چیزی را میخواهید ثابت کنید؟
اگر کسی امروز پرچمی در دست گرفته یا حرفی بیپایه زده، آیا آن میشود معیار سنجش تمام مخالفان جمهوری اسلامی؟
اگر در گوشهای از فروم یا توییتر، کسی نمایشی کودکانه اجرا کرده، آیا آن نمایندهی جریان تغییرخواهی ملت ایران است؟
یعنی تا همین حد سطحی با مفاهیم جدی مثل تغییر ساختار سیاسی، ساختن دولت مدرن، یا نوسازی اجتماعی برخورد میکنیم؟
مثالی میزنم:
در کشوری مانند سوئیس، نهتنها هر کانتون پرچم خودش را دارد، بلکه در بسیاری از مناطق، هر محله یا منطقهای هم نماد و پرچم خاص خودش را طراحی کرده است.
کسی نه به سخره میگیردشان، نه آن را دلیلی برای «تجزیه» یا «خیانت» میداند.
در فردای ایران هم، آن پرچمی رسمیت دارد که مردم انتخاب کنند و دولت منتخب ملت تأیید کند.
و اگر کسی بخواهد برای خودش، خانهاش یا محلهاش پرچمی طراحی کند — با هر نمادی — این نه تهدید است و نه جرم.
مگر قرار است در ایران بعد از جمهوری اسلامی، باز هم کسی مثل ج.ا به رنگ، طرح، یا عقیدهی مردم گیر بدهد؟
چرا از همین حالا در ذهن خود، سانسور را به جای تفکر نشاندهاید؟
انسان آگاه، بهجای تمسخر، سؤال میپرسد.
از اپوزیسیون، اگر راست میگویید نگران آیندهاید، بپرسید:
اهداف شما چیست؟
برنامهی شما برای دولت گذار چیست؟
نگاه شما به آیندهی ایران چیست؟
چه برنامهای برای وحدت ملی، توسعه، عدالت، آموزش، سیاست خارجی، حقوق اقوام و زنان دارید؟
و اگر پاسخ قانعکنندهای ندارند، آنگاه با تحلیل و استدلال نقدشان کنید — نه با نمایشهای تصویری که بیشتر به شوی بچهمدرسهایها شباهت دارد تا گفتوگوی سیاسی.
در این فضای تیره و رنجزده، اپوزیسیون واقعی باید پاسخگو باشد — اما منتقد واقعی هم باید مسئول باشد. این نوع "نقد تصویری" نه فقط سطحی، بلکه در شرایط امروز، مضر است.
چرا؟ چون بهجای شفافسازی، فضا را گلآلودتر میکند. بهجای تفکیک سره از ناسره، همهچیز را درهم میکوبد. در پایان، من میگویم: خطری که از این «تمسخر مداوم» و تحقیر اپوزیسیون بالقوه میآید، کمتر از خطری نیست که از اشتباهات خود اپوزیسیون میآید. چون در هر دو حال، امید عمومی به تغییر را تضعیف میکند — و این دقیقاً همان چیزیست که ج.ا سالهاست با صرف میلیاردها دنبال آن بوده.
این مدل «نقد» که بهجای بررسی ایدهها، عملکردها و مسئولیتهای سیاسی، به تحلیل ظاهر افراد، فرضیات روانکاوانه، یا ترکیب چهره و ژست و پرچم متوسل میشود، نه نشانهی روشنفکریست و نه نشانهی فهم. بلکه یک عقبگرد است — عقبگرد به همان ذهنیتی که بهجای استدلال، تخریب میکند. بهجای پرسش، تحقیر مینویسد. و بهجای تحلیل، صحنه را با فانتزیهای روانشناختی شلوغ میکند.
استفاده از عکس برای اثبات بیصلاحیتی سیاسی، یعنی بریدن خط تحلیل و دوختن قضاوت به قیافه.
این شکل مواجهه، بهطرز عجیبی یادآور همان ساختار روانیایست که حکومت جمهوری اسلامی بر آن بنا شده:
وقتی نمیتواند اعتراض را نقد کند، انگیزهی جنسی، روانی، یا غربزدگی به آن نسبت میدهد.
وقتی از تحلیل در میماند، ظاهر را میکوبد.
و این همان چیزیست که شما هم، شاید ناخودآگاه، تکرارش میکنید.
نقد یعنی بپرسید: فلان شخص، فلان نهاد، فلان جریان، چه گفته؟ چه کرده؟ چه مسئولیتی دارد و چگونه از پسش برآمده؟
نه اینکه بگویید: «رفتار یا ظاهرش به درد شهامت نمیخورد»، یا «اگر این جامعه مردانگی محور بود، این فرد دشمن آن میشد». اینها بازیهای زبانیاند برای پنهانکردن فقدان تحلیل جدی.
جامعهای که خواهان تحول است، با جدیت ساخته میشود، نه با طعنه.
و منتقدی که ادعای شعور دارد، نخست باید خودش را از غرایز تحقیرگر و لحن توهینآمیز پاک کند.
در نهایت: این بازی، اگرچه ممکن است برای چند دقیقه خندهآور یا «تیز» بهنظر برسد، اما محصولی ندارد جز تقویت بیاعتمادی، خستگی جمعی، و تخریب و ویرانگری همهچیز
(07-29-2025, 02:33 PM)PEPE نوشته: [ -> ] (07-28-2025, 01:37 PM)Ouroboros نوشته: [ -> ]همین طرز فکر بوده است که برای مهاجمان خارجی به ایران همواره سرباز داخلی افریده، از اسکندر و عمر تا چنگیز و متفقین.
با ترکیب "مثلث غم انگیز" ،بیولنینیسم ،مکانیزم های دفاعی و خوداگاهی فردی حاصل دسترسی به اینترنت می شود جامعه شناسی جالبی رسید
شما چون به نظر میرسد مطالعات خوبی در این موارد داشتهاید لایق زمانی که برای توضیح موضوع لازم است هستید.
اینکه حق و امکان دخالت بیشتر به جماعت، در کیفیات قابل ملاحظهای که اکنون دارند، نه به رستگاری ملک، که به ویرانی بیشتر این ویرانسرا خواهد انجامید معادله دقیق ریاضیست. دو بعلاوه دو مساوی است چهار. چون دخالت بیشتر عوامالناس با خزانه عظیم رذایل جمعی و فردی که دارند قابل دفاع نیست، بحث شخصی و روانشناختیک میشود که انگیزهها و رانهها و موقعیت ذهنی کسی که روز را دید و گفت روز چه میتواند باشد!
اینکه دوستان دل بریدن از راه حل سیاسی را «یاس» و «نا امیدی» تلقی میکنند گواه جهل خودشان است. من اعتقادی به رستگاری جمعی ندارم به همان دلیل که اعتقادی به دراکولا و اسب تک شاخ ندارم، ایمان به پدیده هرگز مشاهده نشده بخردانه نیست. چه کسی دیده که سیستمی بتواند تعرض بیرون به معبد درون را تحمل بکند یا از آنتروپی ژنتیکی تمدنی جلوگیری بکند؟ رم امروز نامیست در تاریخ... با اینهمه هنوز اما روشنگری را متضمن بیداری شخصی تلقی میکنم که به کاهش کل عذاب تحمل شده منجر خواهد شد. اما اولین شرط چنان بیداریای دل کندن از اوهام درباره تغییر سیاسیست.
برنهاده بنیادین استدلال من ساده است. مردم ایران دارای رذایل گروهیای هستند که ژرفتر و فراتر از سیاست و فرهنگ است. ایرانیان به دلیل زندگی تحت رانههای دیسژنیک بلندمدت دارای ویژگیهایی هستند که به شدت به تضعیف ساختار اجتماعی پیچیده موفق(تمدن)منجر میشوند، به آن ضربه میزنند و از امکان پیشرفت آن فراتر از حدودی مشخص میکاهند.
اینکه شما مطالعاتی در رابطه با موضوعاتی این چنینی داشتهاید بسیار خوب است اما باید هوشیار باشید که مشکلات ایران سیستمی نیستند بلکه ریشهایتر هستند و این قبیل ایرادهایی که در گوش و کنار اینترنت نومرتجعان غربی و حلقههای نزدیک به ایشان از سیستمهای غربی گرفتهاند و میگیرند متعلق به همان جوامع است و کارایی چندانی برای ما ندارد چراکه ما به راستی اندر خم یک کوچهایم! مثلاً ندیدن تصویر بزرگتر برای دُوٓلِ مشغول به امور زود بازده مشکل دم و دستگاهیست که اساسا مقاصد سازنده دارد. اینجا ما با مشکلاتی ریشهایتر مواجهیم. اجازه بدهید من برای شما مثلث ویرانی راستین ایران را به تفصیل تشریح بکنم.
ضلع اول: مسیر فراز و فرود تمدنها توسط ساختارهای سیاسی متغیر یا هوسهای گذرای ایدئولوژیک تعیین نمیشود، بلکه برآیند گریزناپذیر بستر تحمیل شدهای از طرف زیرساخت ژنتیکی و پویایی جمعیتیست.
ایران را باید به عنوان نمونهای از آنتروپی تمدنی تلقی بکنیم که تجسم پیامدهای زیانبار شماری از این فرایندهاست. نخست در میان آنها درآمیختگی قومی، نژادی و مذهبیست. این درآمیختگی در ادوار گوناگون تاریخ این سرزمین به نحوی مداوم به فرسایش عمیق انسجام فرهنگی و کارایی سیاسی انجامیده است. این ناکارآمدی هیچ ربط مستقیمی به نوسانات پیکربندیهای دولتی ندارد، و سرزنش کردن سیستم سیاسی بابت آن بستن اسب پشت گاریست. اینکه فرض مثال تاریخ این سرزمین شاهد فراوانی بیش از حد معقول خائنانی بوده است که حاضر به زانوی بندگی زدن در برابر دشمن خارجی شدهاند اما زیر بار فشردن دست دوستی با دشمن داخلی نرفتهاند هیچ ارتباطی با تنظیمات خاص قدرت حاکم ندارد زیرا در ادوار مختلف خود را بازتولید کرده. پس باید در خزانهی ژنتیکی ملت ایران علل آنرا جست.
ناهمگونی ژنتیکی هماهنگی تکاملی را که زیربنای سلسلهمراتب اجتماعی پایدار است مختل میسازد. جمعیتهای انسانی بدلیل تفاوتهای کلاینی در فرکانس آللها دارای استراتژیها، گرایشات رفتاری و معماریهای ذهنی متفاوت با یکدیگر هستند. تفاوتهایی که بر اثر هزارهها گزینش طبیعی در زیستبومهای متفاوت شکل گرفتهاند.
ترکیب جمعیتی ایران امروز متشکل است از بقایای قبیلههای هندواروپایی، آثار نفوذهای ترکی-مغولی و سامی-عربی و خانهی ژنتیکی بومیان پیشا آریایی.
فرهنگ سر درخت رشد نمیکند بلکه ریشه در خصایل وراثتی دارد که پیدایش و گسترش آنرا ممکن و خواستنی میکنند. وقتی این جمعیتهای متفاوت با راهبردهای متفاوت در فضای جغرافیا-سیاسی یکسانی قرار داده میشوند، مدیریت رقابت طبیعی میان آنها به اندازه انرژی ماحصل از اتحاد احتمالیشان هزینه بر است. یک دلیلی دارد که بر در و دیوار و کتیبههای داریوش خدا خدا نوشته شده، و چپ و راست خواننده را به اهورامزدا حواله میدهد. یک دلیلی دارد که ساسانیان توانستند بیش از نیم هزاره به این سرزمین حکومت بکنند. یک دلیلی دارد صفویان با اینهمه مهمل باوری توانستند امپراتوری قدرتمندی بسازند. و یک دلیلی دارد که ج.ا ناچار به بازگشت به مدل موبدان زرتشتی میشود. کارکرد شماره یک دین پدید آوردن یک قوم روحانیست، بوجود آوردن چتری واحد که افراد فاقد ارتباط مستقیم ژنتیکی را قادر به همکاری باهم میکند. اینکه هرکس در این سرزمین بخواهد چیزی فراتر از یک خیمهی دزدی برپا بکند نیاز به پهن کردن عریض و طویل دم و دستگاه دین در آن دارد گواه و گویای بسیاری نکات ظریف است برای آنهاکه چشم دیدن دارند.
وقتی چند پارگی درونجمعیتی جوامع انسانی بر اساس طبقه اجتماعی و ثروت و هوش و روابط و ... را هم به این تصویر اضافه میکنیم، انتظار اتحاد پایدار و پدید آمدن ساختار کارآمد داشتن در میان چنین آشفتگی ژنتیکی-فرهنگیای مضحک به نظر میرسد.
از منظر تکاملی این آمیختگی با اصول گزینش خویشاوندی و جورآمیزی چنانکه در نظریه تناسب فراگیر همیلتون برای توجیه وجود و گسترش نوعدوستی در انسانها بیان شده در تعارض است. جمعیتهایی با خویشاوندی ژنتیکی بالا نوعدوستی درونگروهی و وفاداری سلسلهمراتبی را پرورش میدهند، چراکه فاصله سود فرد و جمع به حداقل میرسد. این دو خصیصه برای پایداری تمدنی مطلقا ضروری هستند، و هر ضربهای به آنها به معنی تخریب زیربناییست که سنگ بنای تمدن به آن نیاز وجودی دارد.
دوم: جامعهای که نژاد، قوم، زبان، فرهنگ و پیوندهای ژنتیکی(و این اواخر، دین!) همسان ندارد، اصل «تقلب کن پیش از آنکه بر ضد تو تقلب بشود» به تنها ارز معتبر آن کشور بدل میشود. در غیاب دین مشترکی که با خشونت سازمانیافته در جامعه حفظ نمیشود و نوعی ابرقوم انتزاعی را از طریق مناسک مشترک، آداب مشترک و سیستم اخلاقی مشترک پدید نمیآورد، «رندی» تنها استراتژی بقاست که در بلندمدت جواب میدهد.
به معنی سادهتر، چنین جامعهای فقط میتواند به روی رذایل خود توافق بکند و حول آنها متحد بشود. صف نذری این جاست که به والاترین مظهر این زوال ژنتیکی بدل میشود. معتقد و بیاعتقاد، سیر و گرسنه، متمول و گدا همه برای مال مفت درجه سه، به خط میشوند. همه در شکمبارگی و گداصفتی و مفتخوری اتحاد دارند، از هر طیف و طایفهای که باشند. اینجا نخوردن و نایستادن خطاست. کسخلیست. اسکلیست. زیادی جدی گرفتن دو روزه دنیاست و ... چرا؟ چون به راستی همینطور است! در شرایط اجدادی، وقتی دو غریبه از دو قبیله متفاوت وسط بیابان به هم میرسیدند، بی اعتمادی متقابل و بدبینی پیشفرض تنها استراتژی منطقی محسوب میشود. سه غارنشین را تصور بکنید که غریبهای را از دور میبینند که نزدیک میشود. اولی فرار میکند، دومی به او حمله میکند، سومی لبخند میزند و او را برای صرف استخوان بریانی دعوت میکند داخل. این سومین آنقدر زنده نمانده که بخواهد تولید مثل بکند و ژنهای خود را پخش بکند! در غیاب قبیله، قوم و دین مشترک، هر غریبهای در خیابان همان غریبهی داستان بالاست.
نرخ بالای انحرافات سیاسی در ایران هم صرفا جلوهای از همین مشکل است. مثلاً همین خائنان را نه به عنوان محصولات خرابکاری ایدئولوژیک، بلکه به عنوان اجتنابناپذیریهای زیستشناختی باید بازشناخت. آنتروپی ژنتیکی، مانع از تبلور خرد بیننسلی به سنتهای پایدار و پایداریآفرین میشود.
این است که به شما میگویم مطالعه و شناخت روشهایی که غرب از طریق آنها به زوال کشانده شده است برای ما چندان آموزنده نمیتواند باشد. رقابت درونگروهی طبقه کشیشان هاروارد-اکسفورد رفته با طبقه متوسط و پایین جوامعشان منجر به واردات میلیونی عبدالله و محمد از آفریقا و آسیا میشود، خب؟ ما هزار و دو هزار و سه هزار سال دیگر انگلستان و فرانسه هستیم اگر نتوانند امروز خودشان را از شر حاکمیت نخبگان خائن خود برهانند(پیشبینی:نخواهند توانست و در مسیر ایران شدن هستند). این بلا هزاران سال پیش سر ما آمده و ما امروز با آثار آن در درون و بیرون خودمان زندگی میکنیم.
تنوع قومی-مذهبی، گرایشهای ذاتی به رقابت میانگروهی را تشدید میکند و بوجود آوردن ظرفیت سیاسی متحد را به توهمی تبدیل مینماید. این رقابتها خیلی سریع تبدیل به بازیهای باختباخت و «معضل زندانی»های لاینحلی میشوند که پاگیری فضایل جمعی را غیرممکن و همهگیری رذایل جمعی را اجتنابناپذیر میکنند. من به شما قول میدهم که خلق قهرمان و ملت سلحشور و امت شهیدپرور روزی حسرت این روزگار تباهی و زوال ج.ا را خواهد خورد و خامنهای را هم به لقب خدابیامرز مفتخر خواهد کرد و انگشت حیرت به دندان خواهد گزید که این ملاها چگونه در این مفلسآباد همین مقدار برق در پریز و آب در شیر نگاه داشته بودند. شیعهگرایی اگر توانسته بود یک سوم جامعه ایران را مایل به همکاری ولو مملو از ریا و دغل و دزدی با یکدیگر بکند و چهارتا جاده بسازد و لوله بکشد، شازدهپرستی را میبینید که حتی نمیتواند در آلمانی که سیصد هزار ایرانی دارد ده هزار نفر را دور هم جمع بکند.
اینهم پاسخ به پرسش ناپرسیدهی آدم کنجکاو که چرا برای جا افتادن حتی نیمبند فضایل فرهنگ غرب مثل مرتب در صف ایستادن و وقتشناسی به فرهنگسازی و روشنگری و آموزش و «کار ریشهای» نیاز است اما رذایل آن بی هیچ متولی و مبلغی وارد میشوند و خودبهخود به کمال میرسند : ایرونی مشوق لازم ندارد تا هر هفته چهار لیتری عرق سگی را بار صندوقعقب بکند و برود یللی تللی.
سوم: هیچ راهکار سیاسی وجود ندارد و هیچوقت هم نداشته. هرچه بشود اوضاع بدتر خواهد شد، بسته به اینکه «اوضاع» را چطور تعریف بکنید. بدلایلی که پیشتر گفته شد، در میان رذایل همگانی در ایران ما رندی را داریم که به معنی دور زدن قانون بازی بدون گیر افتادن است. هر قانون، سیستم، دستگاه یا نهادی برای بهبود بخشی از هریک از امور ساخته و پرداخته بشود توسط رندان دور زده خواهد شد، و اگر سیستمی بیاید که به راستی قصد مقابله با رندان را داشته باشد، ناگزیر به انبساط مداوم برای هماهنگ شدن با تاکتیکهای دائم در حال فرگشت رندان خواهد بود، و این انبساط تا پدید آمدن ناکارآمدی ساختاری بدلیل وسعت دیوانی ادامه خواهد یافت(بنگرید به کمیته امام).
افزون بر این خیانت بخشی از کد بازیست، زیرا در فقدان وفاداری قومی، نژادی، فرهنگی، زبانی و مذهبی، افرادی اینطور تشخیص میدهند که منافعشان با اجانب همخوانی بالاتری دارد تا با دولت مستقر. در جوامع ناهمگن، نرخ خیانت، به دلیل کمتر بودن بازدهی همکاری فراگیر از همکاری درونگروهی، افزایش مییابد.
تلاشهای دموکراتیک یا سیستمهای چندفرهنگی هم صرفا موقتا این ناسازگاریهای ژنتیکی زیرین را میپوشانند، و اتفاقا به دلایلی که من میدانم شما بدلیل سبک مطالعاتی که اینجا ارائه کردهاید با آنها آشنایی دارید، ناکارآمدی و زوال را تسریع هم میکنند.
خلاصه، آمیختگی قومی-نژادی-مذهبی ایران، یکپارچگی فرهنگی ضروری برای استقرار و تداوم تمدن پیچیده و نیز تابآوری سیاسیاش را به طوری محتوم تنزل داده: ملتی سرگردان در آنتروپی تمدنی و ژنتیکی، با سرنوشتی که از طرف قوانین زیستشناسی مهر و موم شده. اگر ما هزار سال دیگر فرانسه و انگلستان هستیم، برای دیدن هزار سال آینده خودمان میتوانید به هند بنگرید. رفتارهای مخرب اجتماعی که ریشه در زیستشناسی یک جامعه دارند حلقههای بسته و خود-بازسازی هستند که گریز جمعی از آنها عملا امکانپذیر نیست.
نقل قول:رفتارهای مخرب اجتماعی که ریشه در زیستشناسی یک جامعه دارند حلقههای بسته و خود-بازسازی هستند که گریز جمعی از آنها عملا امکانپذیر نیست.
ما یک مشکل بزرگ و خاص و منحصربفرد هم داریم.
ملتی که همه با هم میانگین بهره هوشی مثال ۸۵ دارند زیرا ۹۵٪ جامعه از ۸۰ تا ۹۰ هستند، خیلی موفقتر خواهند بود از ملتی که میانگین بهره هوشی ۸۵ دارند چون ۸۰٪ جامعه زیر ۸۰ هستند و ۲۰٪ جامعه بالای ۱۰۰. در جوامع نوع اول، یا جوامع همسطح، مشکلات، مشکلات همه هستند و رنج مشترک باعث قرابت روحانی اعضا میشود و همه باهم به سمت حل آنها حرکت میکنند، ولو اینکه این حرکت کندتر و ناکارامدتر از حرکت جامعهای با متوسط بهره هوشی مثلا ۱۰۰ باشد. در جوامع نوع دوم یا طبقاتی اما، اقلیت باهوش از اکثریت خرفت بهرهکشی و کلاه برداری میکنند. شکل و گروهبندی ساختار دموگرافیک چنین جوامعی به کلاه برداری سیستماتیک پاداش میدهد چون در همهی احوال، جمعیت بزرگی از قربانیان احتمالی برای مورد سوءاستفاده قرار گرفتن وجود دارد.
بوجود آمدن رقابت متمایل به جنگ درونگروهی، و ترجیح دشمن خارجی به رقیب داخلی نیز از عواقب همین وضعیت است.
اگر کشور مثلا سدی جایی لازم داشته که ج.ا بر اثر فساد و بی سوادی و تحریم و ... نتوانسته بسازد، این یک مشکل سیاسیست که با تغییر سیستم حل خواهد شد. اما اگر کشور مملو از افرادی است که شکست یکدیگر را به پیروزی جمعی ترجیح میدهند این دیگر مشکل روبنایی سیاسی نیست که راهحل سیاسی داشته باشد، «فرهنگی» هستند. وقتی مشکلی در چند شکل از فرهنگ خود را نمایان میکند، از فرهنگی، به نژادی و بیولوژیکی ارتقا درجه پیدا میکند.
این مشکلات زیربنایی و لاینحل، باعث بوجود آمدن مشکلات روبنایی و به ظاهر قابل حل (اما در باطن لاینحل) میشوند، مثل مفتخوری(تلاش برای به دست آوردن بدون زحمت)، گداصفتی(فدا کردن عزت نفس برای نزدیک شدن به منبع ثروت و شهرت و قدرت و ...)، دروغپرستی(ابله میبیند که آدمهای موفق دور و برش همه دروغگو هستند و به این نتیجه میرسد که دروغگویی به خودی خود پیش لازمه موفقیت است، پس در همه کار و همهجا با این تصور که خود دروغ است که باعث موفقیت میشود آنرا به مناسکی دینی برمیکشد)، ریاکاری(تظاهر به تعلق خاطر به مجموعهای از تئوریها یا عقاید با هدف غلبه بر رقبا، با این تصور که اگر واقعا به این عقاید پایبند نباشید از آسیبهای عینی چنان عقایدی جلوگیری میشود)، بزدلی(برای آدم خرفت همه اتفاقات ناگهانی و غیرقابل پیشبینی هستند، پس در ترس مدام زندگی میکند)، خشونت(از خصایل افراد و ملل کندذهن، ناتوانی در کنترل عواطف و هیجانات است)، ضعیفکشی(دیدن جلوهای از ناتواناییهای پرشمار و عقدههای فرو خوردهی خود در اشخاص و طبقات ضعیف، و نفرت از آنها بجای احساس ترحم به ایشان)، ظلمپذیری(هرچه چماق بزرگتر احترام بیشتر، شاه به خاطر بیمیلی به کشتار عمومی ساقط شد، ج.ا با نشان دادن انعطاف و اندکی دراز کردن دست دوستی به سمت ملت پس از دهه شصت تضعیف شد و...) و...
اینها همه جلوههای فرهنگی پستی ژنتیکی هستند. درجات عمق مشکل: سیاسی-اقتصادی(قابل حل با تغییرات سیاسی خرد و کلان)، فرهنگی-تاریخی(قابل حل با تغییرات سیاسی کلان و مهندسی فرهنگی)، مشکلات تمدنی(غیرقابل حل با تغییرات سیاسی و مهندسی فرهنگی، قابل حل با تغییرات «اخرالزمانی» همچون تغییر مذهب عمومی)، مشکلات ژنتیکی-زیستی(غیرقابل حل بدون وقایع «مرگ عمومی» مثل حمله مغول یا طاعون سیاه، یا نسلکشی!).
یک مثال: خوارکسهبازی(«رندی»!) را ببینید. از عوام تا خواص این سرزمین آنرا به عنوان والاترین ارزش اخلاقی بازشناختهاند. دیگر از حافظ که والاتر نداریم! رندی یعنی اینکه شما قواعد رسمی بازی را رعایت نکنید به نحوی که ناظر و داور و طرف مقابل نتوانند مچتان را بگیرند، و حداقل تا زمانی که شما بزن-در-روی خود را کامل نکردهاید متوجه قانونشکنی شما نشوند، و منافع و شخص شما، گزندی از بابت این قانون شکنیتان نبینند. اینکه رندی در این سرزمین ارزش است هیچ ربطی به سیاست ندارد، و نمود آن در عرصه سیاست صرفا جلوهای علنی و گلدرشت است که اتفاقا جماعت با اشتیاق و سر و صدا به آن اشاره میکنند تا حواس ناظر نا-آشنا را از خوارکسه بازیهای مخرب و شخصی خودشان پرت بکنند. وقتی خوارکسهبازی ارزش تلقی میشود، هر قدر قوانین گستردهتر و پیچیدهتر باشند، روشهای دور زدن آنها نیز پیشرفتهتر خواهند شد. تا جاییکه تمام انرژی فردی و جمعی یک جامعه، که باید متوجه تولید و پیشرفت و تعالی و آرامش عمومی باشد، به سمت بهبود خوارکسهبازی سوق داده خواهد شد. سوال: در چگونه جوامعی خوارکسهبازی ارزشی فرهنگی تلقی میشود؟ پاسخ: در جوامعی که دچار زوال نژادی و تداخل قومی و رکود تمدنی چند هزار ساله هستند!
متفکر چپزده و غربگرای ایرانی فکر میکند این مشکلات سیاسی یا دست بالا فرهنگی هستند، و با مهندسی فرهنگی میتوان آنها را حل کرد. اگر جماعت خوارکسه هستند به خاطر آنست که معایب خوارکسهگی به اندازه کافی و به شکل درست بهشان توضیح داده نشده! بیایید تیکتاک بسازید به این یارو توضیح بدهید که جنایت علیه بشریتی که صورت اوست، و ژنهای آفریننده آن صورت، و سیرتی که این صورت از آن گواهی میدهد، نقشی در چیزی ندارند و دلیل نمیشود که هرکس سر و کلهاش شکل پیشاانسان بود و توان هوشیاش بیست نمره از میانگین جهانی پایینتر بود باز دلیل نمیشود شبیه وحوش رفتار بکند.
دفترچه از دیرباز جای جولان آدمهایی بود که دستکم در مرحلهای غریزی درک میکردند که مشکل ریشهایتر است و فرهنگ سر درخت رشد نمیکند، بلکه برآمده از ساختارهای تمدنی زیربنایی در جامعه است و برای تغییر وضعیت ایران به دگرگونی های رادیکالتر از رفتن ج.ا یا حاکمیت دموکراسی نیاز است، مثلا نابودی اسلام یا چه. کسی به این عزیزان مهر یأس و بدبینی و اینها نمیزد. من اما از دیرباز به اینهم عمیقاً بدبین بودم. اسلام در دست بشر ایرانی میشود اینکه امروز میبینید، در دست بشر عمانی اما مثلا چیز دیگری شده. جستجو برای پاسخ به چرایی این تفاوتها آدم کنجکاو و صادق را به دخمههایی تاریک میکشاند که کمتر کسی علاقهای به سرک کشیدن به آنها را دارد. به خصوص که وقتی آنجا را جستید اتهام رخوت فکری و نخبه گرایی و نومیدی و بدبینی و یأس و اینها خواهید خورد.
دموکراسی حتی در جوامع متمدن و سالم از نشانههای آغاز زوال است. اینکه نخبگان سرزمینی چنان در رقابت با یکدیگر تنگچشم شدهاند که با یارکشی از رمهی انسانی قصد غلبه بر رقبا را پیدا کرده باشند یعنی آن جامعه به پایان صعود و تعالی خود رسیده و زین پس تنها سرپایینی پیش روی اوست. در ایران امروز اما، دموکراسی به معنای مشارکت گستردهتر همین مردم، با همین خصایل در آینده و امور کشور خواهد بود، که خب چیزی کمتر از فاجعه تمامعیار نیست. ج.ا هم یکی از اصلیترین دلایل شکستش آویزان شدن از جمهوریت ظاهری برای کسب مشروعیت بوده. جمهوریت حتی در همین حد ظاهری و اسمی و حق انتخاب «بین آنکه من میگویم و آنکه من میگویم» هم باعث بوجود آمدن بدبختیهای گسترده و مضاعفی برای این نظام شده و تقریبا در تمام انتخاباتها بدترین کاندیداها از صندوق بیرون آمدهاند. (از جمله افتخارات من این است که حتی یکبار در ایران رای نداده ام و فریب و رمیدن گله انسانی را نخوردهام، نه در سال ۸۸, نه در سال ۹۲, نه پارسال... و شناسنامهای پاک از مهر انتخابات دارم!)
ما حتی نمیتوانیم امیدوار به یک دیکتاتوری خیرخواه باشیم، زیرا حاکمان آینهی اعمال مردمان تحت حاکمیت خود هستند، بالاخره حاکم هم از بین همین جماعت میآید، و اگر حقیقتا قصد خیر داشته باشد، فارغ از عملکردش، چپه خواهد شد. زیرا خیرخواهی و نیکسرشتی ذاتی، تصویری بسیار توهینآمیز پیش چشم جماعت خوارکسه از خودشان ترسیم میکند. سبزی فروشی که نیم کیلو درخواستی شما را سه کیلو میریزد، شوفر تاکسی که با مسافر غریبه سه لا پهنا حساب میکند، دبیری که نمره و مدرک میفروشد، پزشکی که برای پول بیمار بینیاز را زیر تیغ جراحی میبرد نمیتوانند حاکمی خیرخواه و دلسوز تولید بکنند، و اگر هم برحسب اتفاق کسی خیرخواه و دلسوز حاکم شد، او را نمود زندهی ابطال سبک زندگی خود تلقی خواهند کرد و سرش را زیر آب میکنند. خمینی اول انقلاب از بالای منبر داد میزد اینها که از دیوار مردم بالا میروند و اموالشان را مصادره میکنند کافر هستند. کسی به حرفش محل گربه نمیگذاشت.
بگذریم.
«گریگوری کلهخر بیسواد در دهاتی» و «شهرنشین ابنهای سگگردان و بیغیرت» برای مثال، به یک اندازه از سبک زندگی یکدیگر بیزار هستند و دیگری را تهدید وجودی برای خود میبینند. این چرندیات که جلوی دشمن خارجی با هم متحد میشوند باور کردن دروغ های رسمی ج.ا است. صرفا وقتی دشمن خارجی را خیلی ددمنش و اسراییل صفت مییابند، از سر راه او کنار میروند و به کمکش نمیشتابند تا مبادا چنگیزخان دیگری تکرار بشود. با اینهمه باز حاضر نیستند کنار رقیب داخلی بیایستند. کسی که معتقد است این قبیل صدپارگیها در برابر دشمن مشترک خارجی برطرف شدنی است همانقدر توهم دارد که شخص معتقد به اتحاد این عناصر در برابر دشمن مشترک داخلی، یا همان جمهوری اسلامی. همانطورکه در برابر اسراییل و چنگیز طبقات جامعه ایرانی حاضر به اتحاد با یکدیگر نشدند، امروز در برابر ج.ا نیز حاضر نیستند با هم متحد بشوند(تنهایی شهرنشین در سال ۸۸ و حاشیهنشین در آبان ۹۸). حتی حاکمیت خرفت ج.ا هم به خوبی از این دیگرگونگی وجودشناختی مطلع است و میداند دقیقا چه میزان فشار برای مهار شلوغ پلوغی هرکدام لازم است. اینکه دو سوی این درگیری هزاران ساله در این سرزمین منافع مشترک بلندمدت خود را نمیبینند عارضه بضاعت اندک ذهنی و گیرافتادن در مدار بسته رقابت تاریخی شدید و بیامان بر سر مشتی خاک و خل در ویرانزمین است و با حرص زدن من و شما حل نمیشود. و اتفاقا خدا را شکر که حل نمیشود که اتحاد گرگ و خر اتفاق میمونی نیست! این است که هیچکس نمیتواند ادعا بکند این آشتیناپذیری منطقی و بخردانه نیست، در سال ۵۷ از اتحاد معلم و کارمند با عملهاکره ج.ا بیرون آمد، الان هم باز همان رخ خواهد داد و در کشوری که در فضای سیاسی آن بخش بزرگی از پهلویستها هنوز حاضر نیستند مردمی بودن و داخلی بودن و خودی بودن گند ۵۷ را بپذیرند، تکرار تاریخ امر تضمین شده با اعتبار بیشتر از چک صیادی بنفش است.
(07-31-2025, 09:56 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ]نومرتجعان غربی و حلقههای نزدیک به ایشان
از بشر غربی چرا ناامید شدید؟
تئوری های ارتجاع نو و زیرشاخه هایش در metapolitics و realpolitik هم ادا،LARP و بیهوده است؟
ایران و ایرانی به کنار،چطور شد که آینده آنها را هم تاریک می بینید؟
پیش از هر چیز با این باید سخن را آغازید: کار نشد ندارد.
با این همه, روشنه که در دیدگاههایی که امیر و دوستان میآورند, نکتههای بسیار نهفته
است و گواه از بیماریهای گوناگونی میدهند که گریبانگیر ما ایرانیان است, و «رِندی» بیگمان, یکی از بدترین آنها.
برای درمان و راهکاریابی هر بیماریای, ما بایست نخست به ریشههای آن پی برده, و از سازوکار آن سردرآوریم.
پیشزمینهی رِندی را, اگر پیشانگاشت آورده شده, بر اینکه چندقومیتی و چندنژادی بودن ایرانیان ساختمایهی و ریشهی
بنیادین آن میباشد را بپذیریم, ناگزیر باید برای درمان آن نیز راهکاری نوین و کارآمد بیابیم, و یا بیافرینیم.
ریشهدوانی رندی در میان ایرانیان, «زرنگبازی» و همان «خوارکسهبازی», زمانیکه بیرون از ایران زندگی کنید پی میبرید
که آن اندازهها که گمان میبردید, فراگیر نیست و بوارونه, ویژگیای به نسبت کمیاب و ویژهی قانونگریزان بازیست. این ویژگی
ویژگیهای دیگری نیز از خود زاده است, همچون «مفتخوری» و بالیدن به بیکاری و ولنگاری و پول یامفت پرستی. این را هتّا
میتوانید گاه در نوشتار کسانیکه میپندارید از آن فرارفتهاند نیز ببینید که بشوخی میگویند «اگر من هم جای این یارو مزدور بودم
همین گوه را میخوردم». نوشته شاید در بیرونیترین لایهی خود یک شوخی باشد, ولی در دل خود یک لغزش فرویدیست که
کس میتواند خودش را در چهرهای که مزدور و مفتخور شده بینگارد و دستکم, یک چند درسدی از آن بیزار نباشد و
فراتر از, میداند که با شوخی پیرامونش دیگران نیز همین را در ته ذهنشان دارند و ریسکی در واپسزدگی, نیست.
هر آینه, آیا ریشهی این زابهای پلشت به چندنژادی\زبانی و فرهنگی ما برمیگردد یا نه, پرسمانیست که نیازمند پژوهش
و واشکافیست. ما اگر ب.ن. به کشورهایی که نژاد همگون دارند, مانند ژاپن یا کره بنگریم, میبینیم که این زابها هستومند
میباشند, ولی به هیچ روی به اندازهی ایران فراگیری ندارند. بخش دوّم استدلال امیر در چرایی آن, ناهمگونی هوشبهری (IQ)ست
که گرچه در هر دو کشور ما یک میانگین میتوانیم بداریم, ولی میانگین ایران پهنترین دنبالههای باهوش و کمهوش را د خود دارد و همین
دستمایهای آن میشود که گروه باهوشتر, بجای دلسوزی و همراهی به بهرهکشی روی آورده و سود خود و نزدیکانشان را ببیشانند (maximize).
و استدلال سوّم آورده شده, نبود چسبی برای چسباندن فرهنگ پارهپارهی ایران به همدیگر است. این چسب یک زمانی زرتشتیگری
بوده و سپس جای خود را به اسلام داده و امروز هتّا اسلام نیز پرچمی برای همگروهیدن ایرانیان و یکپرچمسازی آنان دیگر نیست.
آنچه اینجا برای من روشن است, در همهی اینها واقعیت و انگاشتهای ما با هم درآمیختهاند. درست
مانند دروغی که با چند حقیقت بستهبندی شده و دیدن آن برای چیزیکه هست را بس سختتر نموده باشد.
برای نمونه, ما اینجا بسادگی چسبی به نام فرهنگ ایران و زبان پارسی را نادیده گرفتهایم, فرهنگ ایران که دربرگیرندهی نوروز و
جشنوارهها و آیینهای پرشمار خود باشد. نقش این آیینها چنانکه بهتر میدانیم, پیونددادن مردم به یکدیگر و یکسو کردن سود و زیان ما بوده است.
در دست دیگر, ناهمگونی نژادی یک نمونهی پوچپذیر خوب در خود دارد که آمریکا باشد. هیچ کشوری در جهان پیدا
نمیکنیم که اندازه آمریکا گوناگونی فرهنگ و زبان و نژاد داشته باشد و به اندازه آن, این اندازه نیز پیشرو و پیروز بوده باشد.
نکتهی سوّم, این نگرش که ما بردگان زادرانههای خود بوده, و نمیتوانیم بر خرد گروهی تاثیرگذار
باشیم, میباشد. این نگرش, خرد, خودآگاهی و آزادی خواست را کمابیش یا نادیده گرفته, یا اثرگذاری آنها را
آن اندازه ناچیز شمارده که هرگز نتوانند بر رانههایی چون «خویشاوندگرایی» و «چندنژادگرایی» چیره گردند.
در فرهود, بوارونه, برترین ابزار ما درست همین خرد و فرنود میباشند. زمانهایی هست که ما
در زمینههای درون میشویم که شهود ما کاربردشان را در جایگاه نخست, از دست میدهند.
نمونهی خوب, نخستین بار که کسی با این چیستان روبرو میشود که در بازیای تلویزیونی, بازیکن نخست
از میان ۳ در که پشت یکی از آنها جایزه بوده, یکی را گزیده و سپس میزبان بازی, یکی از دو در بجامانده را نیز
برای وی پوچانده و به او میگوید که آیا میخواهد گزینهی خودش را با در بجا مانده جایگزین کند یا نه.
اکنون, زمانیکه از خود میپرسیم آیا بهتر است اینک از گزینهی پیشین دست شسته و در دیگر را بگزینیم, شهودی
که ناآموخته باشد, پاسخی بدیهی و نادرست میدهد «هیچ دگرسانیای میان دو در بجا مانده و نیست و به زبان دیگر
بخت ما برای یافتن در درست, ۵۰-۵۰ میباشد». هر آینه, زمانیکه کس با سازوکار احتمالات آشنا میشود, ناگاه و برای
همیشه شهود او نیز دگرگون میگردد! شهودی که تا دیروز با نگرشی بدیهی به این چیستان پاسخ میداده,
ناگاه از سر پی بردن به قانونی پیشتر نادانسته و کمتر شناخته شده, امروز پاسخی درست و فرنودین میدهد
پس, باری دیگر, اگر نمونهوار, در میان ما ایرانیان زابهای پلشتی چون «خوارکسدهبازی» و «زرنگبازی» و «مفتخوری»
بدیهیترین گزینهها برای فرازیست به چشم میایند, نه از برای بدسرشتی یا چندنژادی و نبون همگنی ژنتیکی, گرچه
هر کدام اثرمند, بساکه رویهرمفته از روی پاسخهای نادرستیست که دستگاه شهود ما پیشگزینوار, به پرسشهایی چون «اگر من
این پول یامفت ملت را بالا نکشم یکی دیگه بالا میکشه» و «اگر من سر این اسکلها کلاه نگذارم, یکی دیگه کلاهشونو برمیداره» میدهند.
بازی پیشرفت در جهان, یک بازی بسیار سخت است. در زندگی شخصی ما بازیهای گوناگونی برای بالاکشیدن جایگاهمان داریم,
از پول درآوردن و دختربازی گرفته تا بازیهای قدرت و سیاست و این به آن دری. در جایگاه یک گروه نیز همهی ما سرگرم
بازیهایی هستیم که پرُگاه, سود و زیان شخصی و گروهی ما میتوانند در ستیز با یکدیگر بیفتند. اگر برای من
مهربد, بالاکشیدن پولی آسان باشد و اگر بدانم که گیر نخواهم افتاد, چه رویکردی را خواهم گزید و چرایی آن است که
میگوید آیا کشور منِ مهربد نیز پیشرفت خواهد کرد یا اینکه سود شخصی من فراتر از سود گروه جای داد.
ما نمیتوانیم از همگان و هتّا خودمان این چشمداشت را بداریم که فرشتگانی باشیم که در همهی زمانها,
سود گروهی را به سود شخصی خود برگزینیم, و بوارونه, نمیتوانیم چشماشت این را نیز بداریم سیستم و ساختارهایی
که درست کنیم که همواره از تقلب کردن ما جلوگیری کنند, ولی میتوانیم رویکردی میانهرو داشته باشیم بر اینکه, همچمون قفل در
خانههایی که جلوی هیچ دزد راستینی را نگرفته, ولی از وسوسه کردن همسایههای ما جلوگیری میکنند, سیستمی که
قفلهایی روی این درها زده باشد و فرهنگی که دزدپروری را بنکوهد و به گرفتن دزد پاداش بدهد, بسنده نماییم.
دوستی بود که همیشه نمونهای گیرا میزد, زمانیکه ما مِی میاندازیم, الکلی که تولید میشود از سوختوسازی میاید
که باکتریها با فعّالیت خود تولید میکنند. باکتریهایی که با بیشترین انگیزه, هریک در پی خوردن و تکثیر خود میباشند و رفته رفته
مقدار الکلی که تولید میشود به جایی میرسد که همهی باکتریها با هم, شناور شده, و همگی یکجا با هم نیست میشوند.
رسیدن از جایگاه کنونی به جایگاه خردیافتگی بیگمان آسان نیست. ما نمیتوانیم یکشبه همه را به نگرهی بازیها آشنا سازیم
و نمیتوانیم «خدا از آدم دزد نمیگذرد» را به «تو امروز دزدی کنی, فردا دیگران میکنند و چند روز دیگر کشورت را نکبت فرامیگیرد»
فروبکاهیم, پس آری, بیگمان نیاز به یافتن و یا برساختن ابزارهایی نوین نیاز است تا بتوانیم رانههای درونی خودمان را با ریاضیات
نگرهی بازیها آشتی دهیم. درست, یافتن همین سیستم است که به برد یا باخت ما در جایگاه یک کشور میانجامد و اگر هر چیز,
تنها نکتهای که من همواره در این باره میگویم این است که بجای فرزامگرایی باید راهمان را از کاربردگرایی برون بیابیم.
به سخن دیگر, یا ما از باکتریها باهوشتر خواهیم بود, و یا بمانند آنها خودمان را رفته رفته نیست خواهیم
کرد. پس چه بهتر که بکوشیم با همهی آنچه داریم و نداریم, بختمان را برای بجاماندن و پیشرفت, بالاتر ببریم.