(07-29-2025, 02:33 PM)PEPE نوشته: (07-28-2025, 01:37 PM)Ouroboros نوشته: همین طرز فکر بوده است که برای مهاجمان خارجی به ایران همواره سرباز داخلی افریده، از اسکندر و عمر تا چنگیز و متفقین.
با ترکیب "مثلث غم انگیز" ،بیولنینیسم ،مکانیزم های دفاعی و خوداگاهی فردی حاصل دسترسی به اینترنت می شود جامعه شناسی جالبی رسید
شما چون به نظر میرسد مطالعات خوبی در این موارد داشتهاید لایق زمانی که برای توضیح موضوع لازم است هستید.
اینکه حق و امکان دخالت بیشتر به جماعت، در کیفیات قابل ملاحظهای که اکنون دارند، نه به رستگاری ملک، که به ویرانی بیشتر این ویرانسرا خواهد انجامید معادله دقیق ریاضیست. دو بعلاوه دو مساوی است چهار. چون دخالت بیشتر عوامالناس با خزانه عظیم رذایل جمعی و فردی که دارند قابل دفاع نیست، بحث شخصی و روانشناختیک میشود که انگیزهها و رانهها و موقعیت ذهنی کسی که روز را دید و گفت روز چه میتواند باشد!
اینکه دوستان دل بریدن از راه حل سیاسی را «یاس» و «نا امیدی» تلقی میکنند گواه جهل خودشان است. من اعتقادی به رستگاری جمعی ندارم به همان دلیل که اعتقادی به دراکولا و اسب تک شاخ ندارم، ایمان به پدیده هرگز مشاهده نشده بخردانه نیست. چه کسی دیده که سیستمی بتواند تعرض بیرون به معبد درون را تحمل بکند یا از آنتروپی ژنتیکی تمدنی جلوگیری بکند؟ رم امروز نامیست در تاریخ... با اینهمه هنوز اما روشنگری را متضمن بیداری شخصی تلقی میکنم که به کاهش کل عذاب تحمل شده منجر خواهد شد. اما اولین شرط چنان بیداریای دل کندن از اوهام درباره تغییر سیاسیست.
برنهاده بنیادین استدلال من ساده است. مردم ایران دارای رذایل گروهیای هستند که ژرفتر و فراتر از سیاست و فرهنگ است. ایرانیان به دلیل زندگی تحت رانههای دیسژنیک بلندمدت دارای ویژگیهایی هستند که به شدت به تضعیف ساختار اجتماعی پیچیده موفق(تمدن)منجر میشوند، به آن ضربه میزنند و از امکان پیشرفت آن فراتر از حدودی مشخص میکاهند.
اینکه شما مطالعاتی در رابطه با موضوعاتی این چنینی داشتهاید بسیار خوب است اما باید هوشیار باشید که مشکلات ایران سیستمی نیستند بلکه ریشهایتر هستند و این قبیل ایرادهایی که در گوش و کنار اینترنت نومرتجعان غربی و حلقههای نزدیک به ایشان از سیستمهای غربی گرفتهاند و میگیرند متعلق به همان جوامع است و کارایی چندانی برای ما ندارد چراکه ما به راستی اندر خم یک کوچهایم! مثلاً ندیدن تصویر بزرگتر برای دُوٓلِ مشغول به امور زود بازده مشکل دم و دستگاهیست که اساسا مقاصد سازنده دارد. اینجا ما با مشکلاتی ریشهایتر مواجهیم. اجازه بدهید من برای شما مثلث ویرانی راستین ایران را به تفصیل تشریح بکنم.
ضلع اول: مسیر فراز و فرود تمدنها توسط ساختارهای سیاسی متغیر یا هوسهای گذرای ایدئولوژیک تعیین نمیشود، بلکه برآیند گریزناپذیر بستر تحمیل شدهای از طرف زیرساخت ژنتیکی و پویایی جمعیتیست.
ایران را باید به عنوان نمونهای از آنتروپی تمدنی تلقی بکنیم که تجسم پیامدهای زیانبار شماری از این فرایندهاست. نخست در میان آنها درآمیختگی قومی، نژادی و مذهبیست. این درآمیختگی در ادوار گوناگون تاریخ این سرزمین به نحوی مداوم به فرسایش عمیق انسجام فرهنگی و کارایی سیاسی انجامیده است. این ناکارآمدی هیچ ربط مستقیمی به نوسانات پیکربندیهای دولتی ندارد، و سرزنش کردن سیستم سیاسی بابت آن بستن اسب پشت گاریست. اینکه فرض مثال تاریخ این سرزمین شاهد فراوانی بیش از حد معقول خائنانی بوده است که حاضر به زانوی بندگی زدن در برابر دشمن خارجی شدهاند اما زیر بار فشردن دست دوستی با دشمن داخلی نرفتهاند هیچ ارتباطی با تنظیمات خاص قدرت حاکم ندارد زیرا در ادوار مختلف خود را بازتولید کرده. پس باید در خزانهی ژنتیکی ملت ایران علل آنرا جست.
ناهمگونی ژنتیکی هماهنگی تکاملی را که زیربنای سلسلهمراتب اجتماعی پایدار است مختل میسازد. جمعیتهای انسانی بدلیل تفاوتهای کلاینی در فرکانس آللها دارای استراتژیها، گرایشات رفتاری و معماریهای ذهنی متفاوت با یکدیگر هستند. تفاوتهایی که بر اثر هزارهها گزینش طبیعی در زیستبومهای متفاوت شکل گرفتهاند.
ترکیب جمعیتی ایران امروز متشکل است از بقایای قبیلههای هندواروپایی، آثار نفوذهای ترکی-مغولی و سامی-عربی و خانهی ژنتیکی بومیان پیشا آریایی.
فرهنگ سر درخت رشد نمیکند بلکه ریشه در خصایل وراثتی دارد که پیدایش و گسترش آنرا ممکن و خواستنی میکنند. وقتی این جمعیتهای متفاوت با راهبردهای متفاوت در فضای جغرافیا-سیاسی یکسانی قرار داده میشوند، مدیریت رقابت طبیعی میان آنها به اندازه انرژی ماحصل از اتحاد احتمالیشان هزینه بر است. یک دلیلی دارد که بر در و دیوار و کتیبههای داریوش خدا خدا نوشته شده، و چپ و راست خواننده را به اهورامزدا حواله میدهد. یک دلیلی دارد که ساسانیان توانستند بیش از نیم هزاره به این سرزمین حکومت بکنند. یک دلیلی دارد صفویان با اینهمه مهمل باوری توانستند امپراتوری قدرتمندی بسازند. و یک دلیلی دارد که ج.ا ناچار به بازگشت به مدل موبدان زرتشتی میشود. کارکرد شماره یک دین پدید آوردن یک قوم روحانیست، بوجود آوردن چتری واحد که افراد فاقد ارتباط مستقیم ژنتیکی را قادر به همکاری باهم میکند. اینکه هرکس در این سرزمین بخواهد چیزی فراتر از یک خیمهی دزدی برپا بکند نیاز به پهن کردن عریض و طویل دم و دستگاه دین در آن دارد گواه و گویای بسیاری نکات ظریف است برای آنهاکه چشم دیدن دارند.
وقتی چند پارگی درونجمعیتی جوامع انسانی بر اساس طبقه اجتماعی و ثروت و هوش و روابط و ... را هم به این تصویر اضافه میکنیم، انتظار اتحاد پایدار و پدید آمدن ساختار کارآمد داشتن در میان چنین آشفتگی ژنتیکی-فرهنگیای مضحک به نظر میرسد.
از منظر تکاملی این آمیختگی با اصول گزینش خویشاوندی و جورآمیزی چنانکه در نظریه تناسب فراگیر همیلتون برای توجیه وجود و گسترش نوعدوستی در انسانها بیان شده در تعارض است. جمعیتهایی با خویشاوندی ژنتیکی بالا نوعدوستی درونگروهی و وفاداری سلسلهمراتبی را پرورش میدهند، چراکه فاصله سود فرد و جمع به حداقل میرسد. این دو خصیصه برای پایداری تمدنی مطلقا ضروری هستند، و هر ضربهای به آنها به معنی تخریب زیربناییست که سنگ بنای تمدن به آن نیاز وجودی دارد.
دوم: جامعهای که نژاد، قوم، زبان، فرهنگ و پیوندهای ژنتیکی(و این اواخر، دین!) همسان ندارد، اصل «تقلب کن پیش از آنکه بر ضد تو تقلب بشود» به تنها ارز معتبر آن کشور بدل میشود. در غیاب دین مشترکی که با خشونت سازمانیافته در جامعه حفظ نمیشود و نوعی ابرقوم انتزاعی را از طریق مناسک مشترک، آداب مشترک و سیستم اخلاقی مشترک پدید نمیآورد، «رندی» تنها استراتژی بقاست که در بلندمدت جواب میدهد.
به معنی سادهتر، چنین جامعهای فقط میتواند به روی رذایل خود توافق بکند و حول آنها متحد بشود. صف نذری این جاست که به والاترین مظهر این زوال ژنتیکی بدل میشود. معتقد و بیاعتقاد، سیر و گرسنه، متمول و گدا همه برای مال مفت درجه سه، به خط میشوند. همه در شکمبارگی و گداصفتی و مفتخوری اتحاد دارند، از هر طیف و طایفهای که باشند. اینجا نخوردن و نایستادن خطاست. کسخلیست. اسکلیست. زیادی جدی گرفتن دو روزه دنیاست و ... چرا؟ چون به راستی همینطور است! در شرایط اجدادی، وقتی دو غریبه از دو قبیله متفاوت وسط بیابان به هم میرسیدند، بی اعتمادی متقابل و بدبینی پیشفرض تنها استراتژی منطقی محسوب میشود. سه غارنشین را تصور بکنید که غریبهای را از دور میبینند که نزدیک میشود. اولی فرار میکند، دومی به او حمله میکند، سومی لبخند میزند و او را برای صرف استخوان بریانی دعوت میکند داخل. این سومین آنقدر زنده نمانده که بخواهد تولید مثل بکند و ژنهای خود را پخش بکند! در غیاب قبیله، قوم و دین مشترک، هر غریبهای در خیابان همان غریبهی داستان بالاست.
نرخ بالای انحرافات سیاسی در ایران هم صرفا جلوهای از همین مشکل است. مثلاً همین خائنان را نه به عنوان محصولات خرابکاری ایدئولوژیک، بلکه به عنوان اجتنابناپذیریهای زیستشناختی باید بازشناخت. آنتروپی ژنتیکی، مانع از تبلور خرد بیننسلی به سنتهای پایدار و پایداریآفرین میشود.
این است که به شما میگویم مطالعه و شناخت روشهایی که غرب از طریق آنها به زوال کشانده شده است برای ما چندان آموزنده نمیتواند باشد. رقابت درونگروهی طبقه کشیشان هاروارد-اکسفورد رفته با طبقه متوسط و پایین جوامعشان منجر به واردات میلیونی عبدالله و محمد از آفریقا و آسیا میشود، خب؟ ما هزار و دو هزار و سه هزار سال دیگر انگلستان و فرانسه هستیم اگر نتوانند امروز خودشان را از شر حاکمیت نخبگان خائن خود برهانند(پیشبینی:نخواهند توانست و در مسیر ایران شدن هستند). این بلا هزاران سال پیش سر ما آمده و ما امروز با آثار آن در درون و بیرون خودمان زندگی میکنیم.
تنوع قومی-مذهبی، گرایشهای ذاتی به رقابت میانگروهی را تشدید میکند و بوجود آوردن ظرفیت سیاسی متحد را به توهمی تبدیل مینماید. این رقابتها خیلی سریع تبدیل به بازیهای باختباخت و «معضل زندانی»های لاینحلی میشوند که پاگیری فضایل جمعی را غیرممکن و همهگیری رذایل جمعی را اجتنابناپذیر میکنند. من به شما قول میدهم که خلق قهرمان و ملت سلحشور و امت شهیدپرور روزی حسرت این روزگار تباهی و زوال ج.ا را خواهد خورد و خامنهای را هم به لقب خدابیامرز مفتخر خواهد کرد و انگشت حیرت به دندان خواهد گزید که این ملاها چگونه در این مفلسآباد همین مقدار برق در پریز و آب در شیر نگاه داشته بودند. شیعهگرایی اگر توانسته بود یک سوم جامعه ایران را مایل به همکاری ولو مملو از ریا و دغل و دزدی با یکدیگر بکند و چهارتا جاده بسازد و لوله بکشد، شازدهپرستی را میبینید که حتی نمیتواند در آلمانی که سیصد هزار ایرانی دارد ده هزار نفر را دور هم جمع بکند.
اینهم پاسخ به پرسش ناپرسیدهی آدم کنجکاو که چرا برای جا افتادن حتی نیمبند فضایل فرهنگ غرب مثل مرتب در صف ایستادن و وقتشناسی به فرهنگسازی و روشنگری و آموزش و «کار ریشهای» نیاز است اما رذایل آن بی هیچ متولی و مبلغی وارد میشوند و خودبهخود به کمال میرسند : ایرونی مشوق لازم ندارد تا هر هفته چهار لیتری عرق سگی را بار صندوقعقب بکند و برود یللی تللی.
سوم: هیچ راهکار سیاسی وجود ندارد و هیچوقت هم نداشته. هرچه بشود اوضاع بدتر خواهد شد، بسته به اینکه «اوضاع» را چطور تعریف بکنید. بدلایلی که پیشتر گفته شد، در میان رذایل همگانی در ایران ما رندی را داریم که به معنی دور زدن قانون بازی بدون گیر افتادن است. هر قانون، سیستم، دستگاه یا نهادی برای بهبود بخشی از هریک از امور ساخته و پرداخته بشود توسط رندان دور زده خواهد شد، و اگر سیستمی بیاید که به راستی قصد مقابله با رندان را داشته باشد، ناگزیر به انبساط مداوم برای هماهنگ شدن با تاکتیکهای دائم در حال فرگشت رندان خواهد بود، و این انبساط تا پدید آمدن ناکارآمدی ساختاری بدلیل وسعت دیوانی ادامه خواهد یافت(بنگرید به کمیته امام).
افزون بر این خیانت بخشی از کد بازیست، زیرا در فقدان وفاداری قومی، نژادی، فرهنگی، زبانی و مذهبی، افرادی اینطور تشخیص میدهند که منافعشان با اجانب همخوانی بالاتری دارد تا با دولت مستقر. در جوامع ناهمگن، نرخ خیانت، به دلیل کمتر بودن بازدهی همکاری فراگیر از همکاری درونگروهی، افزایش مییابد.
تلاشهای دموکراتیک یا سیستمهای چندفرهنگی هم صرفا موقتا این ناسازگاریهای ژنتیکی زیرین را میپوشانند، و اتفاقا به دلایلی که من میدانم شما بدلیل سبک مطالعاتی که اینجا ارائه کردهاید با آنها آشنایی دارید، ناکارآمدی و زوال را تسریع هم میکنند.
خلاصه، آمیختگی قومی-نژادی-مذهبی ایران، یکپارچگی فرهنگی ضروری برای استقرار و تداوم تمدن پیچیده و نیز تابآوری سیاسیاش را به طوری محتوم تنزل داده: ملتی سرگردان در آنتروپی تمدنی و ژنتیکی، با سرنوشتی که از طرف قوانین زیستشناسی مهر و موم شده. اگر ما هزار سال دیگر فرانسه و انگلستان هستیم، برای دیدن هزار سال آینده خودمان میتوانید به هند بنگرید. رفتارهای مخرب اجتماعی که ریشه در زیستشناسی یک جامعه دارند حلقههای بسته و خود-بازسازی هستند که گریز جمعی از آنها عملا امکانپذیر نیست.