(07-31-2025, 09:56 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ]ایران را باید به عنوان نمونهای از آنتروپی تمدنی تلقی بکنیم که تجسم پیامدهای زیانبار شماری از این فرایندهاست. نخست در میان آنها درآمیختگی قومی، نژادی و مذهبیست. این درآمیختگی در ادوار گوناگون تاریخ این سرزمین به نحوی مداوم به فرسایش عمیق انسجام فرهنگی و کارایی سیاسی انجامیده است.
اما چگونه است که با وجود زندگی تحت رانههای دیسژنیک، برآمده از ژن های معیوب همان والدین و شجره شان و پرورش یافتن در همان اجتماع و فرهنگ انحطاط یافتهی ایران، همچنان اندک افرادی اصیل یافت می شوند که براستی با این زمینه و خاستگاه نمی توان پدیدار شدن شان را توضیح داد؟
راجع به تفاوت و "
تنوع انسانی" تنها چیزی که لازم است بدانیم این است که : "چیزی نمی دانیم و چیزهایی که می دانیم با آموزش کافی و اقتصاد سالم رفع می شود" :)
![[عکس: 88454.jpg]](https://i.ibb.co/cKxCd11s/88454.jpg)
(07-31-2025, 04:22 PM)PEPE نوشته: [ -> ] (07-31-2025, 09:56 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ]نومرتجعان غربی و حلقههای نزدیک به ایشان
از بشر غربی چرا ناامید شدید؟
تئوری های ارتجاع نو و زیرشاخه هایش در metapolitics و realpolitik هم ادا،LARP و بیهوده است؟
ایران و ایرانی به کنار،چطور شد که آینده آنها را هم تاریک می بینید؟
دچار نزدیکبینی هستند. ماشین مدرنیته را به درستی معاینه فنی میکنند و چرخدندههای از کار افتاده آنرا شناسایی میکنند، اما عموما مکانیزمهای زوال را با علت آن اشتباه میگیرند. به جای آنکه از مشاهده این فراز و فرود تاریخی به طبیعت راستین جهانی که در آن زندگی میکنند پی ببرند صرفا به جستجوی موثرترین ساختاری که فکر میکنند میتواند امر اجتنابناپذیر نهفته در آن طبیعت را برای مدتی بیشتر(یا به نحوی بهتر)به تعویق بیاندازد میروند. نسخههایی که میپیچند بیشتر مثل تغییر دکوراسیون در کشتیای در حال غرق شدن است.
اشتیاقی که به سلسله مراتب نشان میدهند هم حسرت برای نظامی این جهانی نیست بلکه جلوهای از نیاز ذاتی انسان به امر تعالیست، که بدلیل شرایط حاکم بر جهان، به جای روحانیت، در فضای سیاسی خود را مطرح میکند.اینگونه جابهجاییها اغلب مخرب و حتی خطرناک هستند زیرا آدمها را نسبت به انگیزهها و عواقب باورهای خود کور میکنند.
نقل قول:ریشهدوانی رندی در میان ایرانیان, «زرنگبازی» و همان «خوارکسهبازی», زمانیکه بیرون از ایران زندگی کنید پی میبرید
که آن اندازهها که گمان میبردید, فراگیر نیست و بوارونه, ویژگیای به نسبت کمیاب و ویژهی قانونگریزان بازیست.
مهاجران ایرانی دو دسته هستند. بیشترشان جزو همان بیست درصد بالای جامعه هستند که پیشتر از آنها سخن گفتم. این افراد با قرار گرفتن در جوامعی که توانایی ذهنی همسانی با ایشان دارند، به جای جستجوی روشهای سواری گرفتن از دیگران، ناگزیر به شریانهای قانونی پیشرفت که آنجا برای افراد باهوش و متعهد وجود دارد وارد میشوند. در غیاب فراوانی قربانی کندذهن رندی کارآیی خود را از دست میدهد.
گروه دوم، از میان پایینترین اقشار جامعه ایران هستند که پس از آغاز امواج حرکت گسترده پناهجویان به اروپا به طور غیرقانونی به آنجا رفتهاند. این افراد فاقد توانایی ذهنی بسنده برای رندی در اروپا هستند، بجای آن همچون همسانان خود در میان دیگر اقوام، مرتکب جرم و جنایت میشوند، و درپی سرازیری آنها به اروپا پس از سال ۲۰۱۲ میبینیم که سهم ایرانیان در میان مجرمان خارجی که در برخی کشورهای اروپایی منتشر میشود روبه افزایش بوده.

نقل قول:میتوانید گاه در نوشتار کسانیکه میپندارید از آن فرارفتهاند نیز ببینید که بشوخی میگویند «اگر من هم جای این یارو مزدور بودم
همین گوه را میخوردم». نوشته شاید در بیرونیترین لایهی خود یک شوخی باشد, ولی در دل خود یک لغزش فرویدیست که
کس میتواند خودش را در چهرهای که مزدور و مفتخور شده بینگارد و دستکم, یک چند درسدی از آن بیزار نباشد و
فراتر از, میداند که با شوخی پیرامونش دیگران نیز همین را در ته ذهنشان دارند و ریسکی در واپسزدگی, نیست.
اصلا نکته اصلی همین است که اینها رذایل اخلاقی صرف نیستند بلکه استراتژیهای بقا برای مواجهه با شرایط باختباخت محسوب میشوند و آگاهی یا عدم آگاهی از این شرایط و عواقب آن رذایل و ... هیچ تاثیری در اصل وجودی شرایطی که از آغاز پدید آمدن رذایل را موجب شدهاند نخواهد داشت. من مطالعهی این اثر بسیار ارزشمند و کلاسیک اسکات الکساندر را به شما پیشنهاد میکنم:
https://slatestarcodex.com/2014/07/30/me...-on-moloch
شما نیازی نیست آدم بدی باشید یا از رذایل اخلاقی رنج ببرید تا مرتکب این رذایل بشوید.
در این قبیل بازیها، برخلاف بازیهای واقعی، بازی نکردن باعث از میان رفتن احتمال شکست نمیشود(در واقع امکان بازی نکردن وجود ندارد و بازی نکردن هم نوعی از بازی با هزینههای خودش است). بنابراین او که از قواعد پیروی نمیکند را خود بازی، بازنده اعلام و حذف و مجازات میکند و تاثیرگذاری او را کاهش میدهد یا به صفر میرساند. در اینباره بیشتر خواهم نوشت.
نقل قول:ناهمگونی نژادی یک نمونهی پوچپذیر خوب در خود دارد که آمریکا باشد. هیچ کشوری در جهان پیدا
نمیکنیم که اندازه آمریکا گوناگونی فرهنگ و زبان و نژاد داشته باشد و به اندازه آن, این اندازه نیز پیشرو و پیروز بوده باشد.
اولا: آمریکا کشوریست در مراحل آغازین آنتروپی تمدنی و ژنتیکی خود، و همین حالا هم سایهای از آنچه نیم قرن پیش بود نیست. روند حرکت این تمدن رو به زوال است، و بخشی از این زوال با پیشرفتهای تکنولوژیک پنهان شده اما هر روز این سقوط آشکارتر میشود و بهترین نمود آن فاصله اندک همین پیشرفتگی تکنولوژیک میان آمریکا و چین است که برخلاف تصور عمومی فقط بدلیل پیشرفت چین نبوده و پیشرفت چین با پسرفت آمریکا همراه شده...
ثانیا: قیاس کشوری که تا همین اواخر سیستم مهاجرتی بسیار کارآمدی داشت که در آن ثروتمندترین و مستعدترین آدمهای دنیا را برای ورود به خاک خود دستچین میکرد با درهم ریختگی اقوام در فلات ایران قابل قیاس نیست.
و ثالثا: جدا از تمام اینها، تنوع قومیتینژادی در آن کشور از آغاز معضلی بزرگ بوده و همچنان هم هست. این اما یک کنسرو کرمیست که خودتان باید بروید سر فرصت باز بکنید و بکاوید، فقط بدانید که فضای آکادمیک و دولتی آمریکا شواهد این معضل را بیش از نیم قرن است که پنهان میکند و باید در آنچه از لابلای درزهای نهادهای رسمی آن کشور به بیرون تراوش کرده بجویید. راهنما: بروید دنبال روایات جایگزین برای توضیح سهم خارج از قاعده سیاهپوستان در آمار جرایم خشن آن کشور.
نقل قول:ما اینجا بسادگی چسبی به نام فرهنگ ایران و زبان پارسی را نادیده گرفتهایم, فرهنگ ایران که دربرگیرندهی نوروز و
جشنوارهها و آیینهای پرشمار خود باشد. نقش این آیینها چنانکه بهتر میدانیم, پیونددادن مردم به یکدیگر و یکسو کردن سود و زیان ما بوده است.
زور چسب باید با قدرت گسست آنچه قصد چسباندنش را داریم متناسب باشد. ایرانیت زور بسیاری دارد، ولی رانههای گسست بسیار بسیار پرشمار هستند. ایرانیت از نسلکشی اقلیتها که در بیشتر کشورهای چندفرهنگی و قومی جهان رخ داده و میدهد جلوگیری کرده و میکند. ایرانیت از جنگ گرم مداوم میان این گروههای متفاوت جلوگیری کرده و میکند. اینها دستاوردهای بزرگی هستند وقتی به ترکیه و پاکستان و عراق و سوریه مینگریم. اما چسبندگی ایرانیت روبه سستی میرود وقتی پای هزار تعارض بعدی در میان است. گلدرشتترین نمونه این شکست جمهوری اسلامیست، که وجود و تداوم آن گواهیست عینی و انکارناپذیر از عدم بسندگی ایرانیت برای متقاعد کردن همه طرفهای درگیر به بازی با قوانینی عادلانه و سازنده. جاهای دیگری که مورد مثال و بحث من بود نیز اصلا به هیچ عنوان ملیت نمیتواند به عنوان چسب عمل بکند. نوروز و چهارشنبه سوری و موسیقی سنتی و شعر و اینها پایبندی نمادین سازی شده به یک سیستم اخلاقی مدون نیستند که بخواهند بیاعتمادی ذاتی میان افراد و گروههای فاقد ارتباط ژنتیکی را کاهش بدهند.
یک تاجر ایرانی در سال ۱۵۰۰ میلادی مثلا با کاروانش به هند میرسد و هندی مسلمان را در بازار میبیند. لباس اسلامی، نماز اسلامی، مسجد، وضو و ... اینها نمادهای پایبندی علنی و بیرونی تاجر هندی به سیستم اخلاقی مشترک با تاجر ایرانیست و این اعتماد متقابل را ممکن میکند، ولو آنکه سیستم اخلاقی اسلامی اشکال داشته باشد یا چه. تاجر ایرانی حالا میتواند با علم از معایب و مزایای معاملهاش را به انجام برساند. او اکنون میداند که این غریبه، حلال و حرام سرش میشود، در عین حال میداند که او همچون تمام مسلمانان دیگر بدقول است، و آخر پیمان خود یک انشالله میگذارد تا اگر لازم شد بتواند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. خلاصه، این دو شخص میتوانند از طریق پایبندی طرف دیگر به سنن و آداب مشترک به پایبندی او به یک سیستم اخلاقی و رهیافت رفتاری که این آداب و رسوم نمایندگی میکنند، تا اندازهای که معامله مالی را امکانپذیر بکند پی ببرند. هیچ چیز بجز دین نمیتواند این نقش را ایفا بکند. ملیت زیادی بزرگ است و از قاتل ایرانی تا متجاوز ایرانی تا دزد ایرانی را شامل میشود. خرد و خردورزی و بخردانگی هیچ ربطی به بحث ندارند زیرا این کارکرد اصلا لازم میشود چون ما به نقاط کور خرد برخوردهایم. خرد برای خردورزی نیاز به داده دارد و نمیتواند به مجهولات قضاوت بکند. ما چه میدانیم تاجز غریبه چگونه انسانیست که بخواهیم به او داوری عقلانی داشته باشیم؟ اینجا فقط پایبندی علنی به یک سیستم اخلاقی مشترک از طریق مشارکت در مناسک جمعیای که برای اعلام سرسپردگی به آن سیستم مشترک بوجود آمدهاند میتواند به اعتماد متقابل میان دو شخص یا گروه فاقد قرابت نژادی و قومی منجر بشود.
اینرا هم اضافه بکنم که این تبلیغ دین نیست. رهیافت کارکردگرا به دین امکانپذیر نیست چون دقیقا آنچه دین را دارای کارکرد مثبت میکند ایمان کور مومن به آن است نه این اعتقاد که «اوه، دین نقشی اجتماعی دارد و کارکرد فرگشتیک دارد و ... پس برویم جلوی پاپ زانو بزنیم!». «اعتقاد قلبی»ست که دین را دارای این کارکردها میکند و اعتقاد قلبی که از میان رفت دین هم صرفا ابزار دیگری برای بهرهکشی از ضعفا در جامعه میشود که هر نوع کارکرد یابی برای آن کمک به برده داران است(اینست که من مورمورم شد و لازم دیدم این بخش را اضافه بکنم

)
نقل قول:نکتهی سوّم, این نگرش که ما بردگان زادرانههای خود بوده, و نمیتوانیم بر خرد گروهی تاثیرگذار
باشیم, میباشد. این نگرش, خرد, خودآگاهی و آزادی خواست را کمابیش یا نادیده گرفته, یا اثرگذاری آنها را
آن اندازه ناچیز شمارده که هرگز نتوانند بر رانههایی چون «خویشاوندگرایی» و «چندنژادگرایی» چیره گردند.
در فرهود, بوارونه, برترین ابزار ما درست همین خرد و فرنود میباشند. زمانهایی هست که ما
در زمینههای درون میشویم که شهود ما کاربردشان را در جایگاه نخست, از دست میدهند.
این قسمت غمانگیزترین بخش از نوشته مهربد است، چون حقیقت نداشتن آن همانقدر که روشنگر است، دردآور نیز هست.
استدلال بنیادین مهربد تاکید بر روشنگری و مهندسی اجتماعیست. پس من این دو را نشانه میگیرم. کنش و واکنش میان تکههای این جامعهی صد پاره به پدید آمدن استراتژیهای گروهی منجر میشوند. مثلاً وجود پرشمار آدمهای کمهوش در نزدیکی اقلیتی هوشمند باعث برتری استراتژی زرنگبازی میشود. در مقابل، زرنگبازی از سمت آدمهای خرفت بیپاسخ نمیماند، و اینگونه نیست که چون بضاعت ذهنی گروهی کمتر است آنها قربانی ابدی بمانند، تفاوت اینست که استراتژی یکی آگاهانه و دیگری غریزیست، و این پروسه یک نمونه از رقابت میان غزال و پلنگ است، که یکی دایم تیزپاتر و دیگری تیزدندانتر میشود. استراتژی غریزی اکثریت خرفت برای دفاع دربرابر رفتار تجاوزکارانه هوشمندان زرنگ چیست؟ پدید آمدن و پراکنش وسیع میمهای دشمنی و ستیز با تمام مظاهر هوشمندی! از نفرت و کینهی عمومی نسبت به روشنفکری بگیرید تا تمسخر، تحقیر و هر نوع دیگری از آزار اجتماعی افرادی که باهوش به نظر میرسند. مشهور است که در جامعه سیاهپوستان آمریکا کسی به انگلیسی استاندارد صحبت بکند، توسط هم گروهان خود محکوم به تلاش برای تقلید از سفیدپوستان میشود.
در ایران و تقریبا تمام باقی جهان همین روال حاکم است. من اینرا خیلی زود و در نوجوانی دریافتم که هرگونه نمایش هوشمندی در جمع با تمسخر و تحقیر و از دست رفتن جایگاه اجتماعی روبرو میشود و بهتر است اگر زندگی اجتماعی سالمی میخواهید خود را بسیار ابلهتر از آنچه هستید جلوه بدهید. اصلا یکی از دلایل اصلی فارومنویسی من همین میل به اندیشیدن به موضوعاتی فراتر از امور پیش پا افتادهی روزمره در فضایی به دور از هزینه برای پرسونای اجتماعی من بود. مکانیزم این دفاع غریزی آنست که با گرفتن جایگاه اجتماعی شخص باهوش از او توانایی وی برای کلاه برداری احتمالی را به طور پیشفرض کاهش میدهید و تهدید وجودی او را پیشدستانه خنثی میکند، که کسی از آدم نامعتبر و مسخرهی همگان درباره سرمایهگذاری سوال نمیپرسد و نصیحت نمیپذیرد. این نه یک انتخاب آگاهانه از سوی جامعهای خرفت که میمی دارای بهرهوری فرگشت بسیار بالا برای جماعت قربانیست. در این جوامع طبقاتی آدمهایی که آنقدر باهوش هستند که در رادار بخش خرفت جامعه گیر بیافتند اما آنقدر باهوش نیستند که زبان این وحوش را بیاموزند، به قدری مورد هجمه، آزار و تحقیر قرار میگیرند که خیلی پیش از رسیدن به سن بلوغ منزوی، جمع گریز و درخودمانده میشوند.
حالا مشکل این پدیده برای تئوربهای مهربد کجاست؟
برای هرگونه مهندسی اجتماعی از بالا و به کار گرفتن هوش و درایت در خدمت «روشنگری رهاییبخش» مد نظر او باید افراد باهوش در جامعه اولا آنقدر اعتبار داشته باشند که کسی به حرفشان گوش بدهد و ثانیا آنقدر مورد آزار قرار نگرفته باشند که جز نفرت و کینه و بیزاری به آن جامعه احساس دیگری نداشته باشند. آنهم نه هر احساسی، بلکه احساس وظیفه و از خود گذشتگی و نوعدوستی بیچشمداشت و ...
میبینید که کار، ناگهان نشد پیدا میکند.

از فیلتر باهوش یابی جماعت، تنها کسانی عبور میکنند که آگاهانه قصد عبور دارند: سایکوپاتها و شارلاتانها. نیت خیر در این چرخ گوشت خرد و پودر و خاکستر میشود. و تازه اگر هم اتفاقی یکی دوتا جنس خوب از آن عبور کردند و به جایی رسیدند که در آن ذرهای توان اثرگذاری داشتند، ملت نذری پرست سرش را در اولین فرصت زیر آب میکنند(آینهای تمامقد در برابر رذایل خودشان است، یا او را تهدیدی تلقی میکنند که صرفا هنوز فرصتی برای نابودیشان نیافته چون پلنگی که هنوز به سوی حلقهاشان خیز برنداشته، یا صرفا جای او را برای خودشان و فک و فامیلشان میخواهند و
...)
خلاصه کلام: آنتروپی تمدنی و ژنتیکی ملتی وقتی به جایی رسید که آمریکا امروز رسیده، پروسه دیگر هرگز معکوس شدنی نیست، چه برسد به زوال ایران! جهت حرکت قابل پیشبینی اما زمانبندی هجوم امواج متلاطم ناگهانیست. فقط اینرا میدانیم که سرازیری بسیار درازی در پیش است، اما سیستم به ناگه سقوط نمیکند بلکه دورههایی از مقاومت و رشد مجدد و پویایی دوباره را تجربه میکند، هنر انسان هوشمند باید در این باشد که این جزر و مد مقطعی را با تغییر جهت رودخانه اشتباه نگیرد، و دل به این تحولات روبنایی نبندد و درپی این جنبش و آن سیستم و این تئوری روانه نشود. نظم آغازین از همان لحظه که پیدا شده از همه سو تحت هجمه بوده و آشوب اکنون راه ورود به آنرا یافته و اگر در را ببندید از پنجره وارد خواهد شد.
(07-31-2025, 10:42 PM)Rationalist نوشته: [ -> ] (07-31-2025, 09:56 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ]ایران را باید به عنوان نمونهای از آنتروپی تمدنی تلقی بکنیم که تجسم پیامدهای زیانبار شماری از این فرایندهاست. نخست در میان آنها درآمیختگی قومی، نژادی و مذهبیست. این درآمیختگی در ادوار گوناگون تاریخ این سرزمین به نحوی مداوم به فرسایش عمیق انسجام فرهنگی و کارایی سیاسی انجامیده است.
اما چگونه است که با وجود زندگی تحت رانههای دیسژنیک، برآمده از ژن های معیوب همان والدین و شجره شان و پرورش یافتن در همان اجتماع و فرهنگ انحطاط یافتهی ایران، همچنان اندک افرادی اصیل یافت می شوند که براستی با این زمینه و خاستگاه نمی توان پدیدار شدن شان را توضیح داد؟
از منظر آماری که قابل انتظار است و رخداد شگفتی نیست. مسأله فراوانی یک تیپ از انسان در یک جامعه است...
اما من احساس میکنم که پرسش شما بیشتر جنبهی آنتولوژیک دارد تا جامعهشناختی و سیاسی. گاهی کسی پیدا میشود که کمتر از دیگران به آلایش جهان آلوده است. جوری رفتار و گفتار و کردار میکند که انگار وجود او حامل نوریست که زهدان ظلمت نمیتواند آن را تماماً در خود جا کند. نجابت او اما نه حاصل تربیت یا وراثت از والدین و جامعه هیولاوش وی، که به رغم آنان است. این هم در واکنشی که جهان به او نشان میدهد نمایان میشود، و هم در واکنشی که او به جهان دارد. این تیپ آدمها همان حیوانات تا دم مرگ بیمار هستند. و رنج را عمیقتر حس میکنند. دلیلش هم آنست که شخصی که روحش تماماً با تاریکی عجین شده، در آن احساس آرامش میکند. اما آنکه ولو از روزنهای کوچک، نور جهانی که میتواند به جای این یکی باشد را میبیند، دیوارها برایش خفقانآورتر میشوند.
اینکه چرا از منظر روحانی چنین افرادی وجود دارند: تئوری من سقوط نامتقارن است. اگر یک بار وانت الماس را در کثافت خالی کنیم، آیا همه به یک شکل و اندازه نجس میشوند؟ داستان ما و کنش ما در این دنیا نیز همینست، هریک به میزانی به آن و قواعد آن آلودهایم.
پ.ن: شما حالتان خوب است؟ امیدوارم از آخرین باری که صحبت کردیم بهتر شده باشید، هرچند بعید میدانم... دیدید مهاجرت هم جواب نداد؟

بیگانگی ما خیلی عمیقتر و ریشهایتر است که با تغییر کشور بهتر بشود...
(07-31-2025, 10:00 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ](از جمله افتخارات من این است که حتی یکبار در ایران رای نداده ام و فریب و رمیدن گله انسانی را نخوردهام، نه در سال ۸۸, نه در سال ۹۲, نه پارسال... و شناسنامهای پاک از مهر انتخابات دارم!)
مگر سال ۹۲ به روحانی رای ندادی رفیق قدیمی ؟؟!! البته درست میگی چون اون سال خارج از ایران بودی نه داخل ایران و به احتمال بسیار زیاد با پاسپورت رای دادی پس مهر داخل شناسنامه ات نخورده ...
(06-15-2013, 03:54 PM)Ouroboros نوشته: [ -> ]دوستان چه شلوغش کردهاند؟
من پانصد کیلومتر سفر کردم که بروم رای بدهم! دلیلش هم این بود که در آخرین لحضات احساس کردم شرکت در انتخابات سود بیشتری برای مردم و آیندهی ایران خواهد داشت و اینبار قصد بازگرداندن مردم را دارند و اگر کسی از افراطیون انتخاب بشود تهاجم نظامی به ایران و ویرانی آن قطعی خواهد بود. باید در این شرایط اوضاع را اولویتبندی کرد، نزد من چیزی بدتر از جنگ نیست و هرگونه احتمالی برای ایجاد تغییر در سیاست جنونآمیز ج.ا را باید دو دستی چسبید. بدیهیست که مشکلات اصلی کشور هرگز با شرکت در انتخابات نظام مقدس حل نخواهد شد، اما این اولین انتخاباتی که من در زندگی در آن شرکت کردم اگر حتی ده درصد آنچه وعده داده شد را محقق بکند وضع عینی کشور بارها از آنچه امروز هست بهتر خواهد بود.
ببخشید هر کاری کردم تعهدم به حقیقت اجازه نداد از این تناقض گوییت علی رغم ارادت قلبی و پیوند دوستی که داریم ، بگذرم ...
(08-02-2025, 01:47 AM)Anarchy نوشته: [ -> ] (07-31-2025, 10:00 AM)Ouroboros نوشته: [ -> ](از جمله افتخارات من این است که حتی یکبار در ایران رای نداده ام و فریب و رمیدن گله انسانی را نخوردهام، نه در سال ۸۸, نه در سال ۹۲, نه پارسال... و شناسنامهای پاک از مهر انتخابات دارم!)
مگر سال ۹۲ به روحانی رای ندادی رفیق قدیمی ؟؟!! البته درست میگی چون اون سال خارج از ایران بودی نه داخل ایران و به احتمال بسیار زیاد با پاسپورت رای دادی پس مهر داخل شناسنامه ات نخورده ...
(06-15-2013, 03:54 PM)Ouroboros نوشته: [ -> ]دوستان چه شلوغش کردهاند؟
من پانصد کیلومتر سفر کردم که بروم رای بدهم! دلیلش هم این بود که در آخرین لحضات احساس کردم شرکت در انتخابات سود بیشتری برای مردم و آیندهی ایران خواهد داشت و اینبار قصد بازگرداندن مردم را دارند و اگر کسی از افراطیون انتخاب بشود تهاجم نظامی به ایران و ویرانی آن قطعی خواهد بود. باید در این شرایط اوضاع را اولویتبندی کرد، نزد من چیزی بدتر از جنگ نیست و هرگونه احتمالی برای ایجاد تغییر در سیاست جنونآمیز ج.ا را باید دو دستی چسبید. بدیهیست که مشکلات اصلی کشور هرگز با شرکت در انتخابات نظام مقدس حل نخواهد شد، اما این اولین انتخاباتی که من در زندگی در آن شرکت کردم اگر حتی ده درصد آنچه وعده داده شد را محقق بکند وضع عینی کشور بارها از آنچه امروز هست بهتر خواهد بود.
ببخشید هر کاری کردم تعهدم به حقیقت اجازه نداد از این تناقض گوییت علی رغم ارادت قلبی و پیوند دوستی که داریم ، بگذرم ...
بله، شما هم خوب بلدید آدم را صادق نگه دارید ها.
من مثل قربانیان کودکآزاری، دچار فراموشی این برگ سیاه از تاریخ زندگیام شده بودم و جدی جدی یادم مانده بود که هیچوقت رای ندادهام، به خصوص که در آن زمان دایم مشغول به شب بیداری و اینها بودم و آن چند سال از زندگیام برایم همچون خوابی فراموش شده است..
من به راستی قصد داشتم در ایران فردا از شناسنامهی پاکم برای دفاع از ریشم در برابر اتهامات مزدوری ج.ا استفاده بکنم، ولی این رای حتما در کامپیوتری جایی هست

خوب شد گفتید حالا باید بفکر دفاعیه جایگزین بود.
از شما و هرکسی هم که ممکن است آنزمان با بلاهت من همراهی کرده باشد عذرخواهی میکنم.