نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت

ردپیلرها از دختربازی فراتر رفته اند و از کنترل غیر متمرکز رسانه های بزرگ،سیستم قضایی و سیاسی و مدنی،سیستم آموزشی توسط "کسانی" می گویند و اینکه اجازه نمی دهند در مورد طبیعت و بشریت (IQ و نژاد و ...) فرد حرفی بزند و یا سوال و تحقیق کند وگرنه که اگر هویت مشخصی داشته باشید رسانه و سیستم آموزشی و نظام حقوقی شما را تنبیه و تقبیح می کند و اگر منشاء گفتمان مشخص نباشد هم با برچسب "اوتیست هایی که توهم توطئه دارند" مواجه می شوید و نقل قول هایی مثل زیر: "علیه ارزش های دموکراسی، برابری خواهی ، ترقی و تکنولوژی برخیزید که هرج و مرج و بی نظمی به بار می آورند و برگشت دوباره ارزش های سنتی و مذهبی ،ملی گرایی و قوم گرایی و غیره را سرلوحه قرار دهید" "دوران هدونیست و فردگرایی سر آمده ، باید خانواده تشکیل داد و تشویق به فرزندآوری کرد" اعتراض های اخیر "راستگرا"های غربی مثل "چگونه است که اسلام در قلب آمریکا و اروپا هم زنان را ختنه می کند هم فمنیست را محجبه ؟" و خیلی مسائل دیگر در انواع جنبه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سوال اینجاست نقش این ایدئولوژی ها رو ایران و ایرانی ها چه می تواند باشد؟ واقعا "بهره هوشی پایین" و "مسلمان ماندن" سرنوشت خاورمیانه ای است؟ یا که اصلا بحث و سوال باید طور دیگری تعریف شوند؟!!
پاسخ

Transcendence نوشته: منظورتون دقیقا چیست آیا موارد زیر است.

شبکه ای از عوامل که وقوع نتایج خاصی رو غیر قابل اجتناب می کنه؟

یا مجموعه ای از قوانین که تاریخ و جامعه بشری را سمت و سو می دهد؟

قوانینی که نتیجه نحو خاصی از زیست آدمیان بوده و در صورت بازگشت به ده هزارسال قبل و انتخاب شیوه دیگری

از زیستن ،چنین قانون هایی دیگر نخواهد بود؟و نهایتا ما دوباره به اینجا نخواهیم رسید.

یا منظورتون انتخاب طبیعی هست؟

این پیک از چشم من دور افتاده بود.

من درباره‌ی لختیِ فرگشت فرهنگ و فندآوری نوشته بودم, بدین چم که روند پیشرفت یک روند رشته‌سان انگیختار و انگیخته‌ مند (cause & effect)
است. هنگامیکه پیش‌نیازهای یک نوبرسازی (invention process) فراهم آمده باشند, آن نوبرساخته (invention) خواه ناخواه بدست
یکی آفریده خواهید شد. نمونه‌‌ای که حقیقت دارد و گاهی دستمایه‌ی شوخی میشود: اگر برق را ادیسون اختراع نمیکرد چه میشد‌؟
که پاسخ آن روشن است, یکی دیگر اختراع میکرد. در واقع اگر به زمانه‌ی ادیسون بازنگریم میبینیم که همزمان با او چند تن دیگر
نیز لامپ ساخته بوده‌اند و ادیسون تنها یکی ولی چنانکه میگویند, well-connectedترین آنان بوده که توانسته آنرا بهتر از همه جابیاندازد بفروشد.
پس اگر با چرخ زمان پیشرفت کنونی تکنولوژی را به زمانه‌ی ادیسون بازگردانیم و ادیسون را از فاکتور بیرون بیاوریم, برایند کار با چند
سال اینور و آنور یکسان خواهد ماند و امروز گرچه همه چیز اندکی دگرسان, ولی همچنان در پایه یکسان میمانـَد. هر آینه این لختی
و گرایش به تکرار تا یک آستانه‌ای اینجور است و اگر تا آنجا به گذشته برگردیم که همه‌ی این پیشنیازها و انگیزه‌ها از میان
بروند, آنگاه با ماشین زمان اگر به امروز برگردیم میتوانیم همچنان با زندگی دنباله یافته‌ی نخستینی روبرو بشویم.



Transcendence نوشته: یا مجموعه ای از قوانین که تاریخ و جامعه بشری را سمت و سو می دهد؟

آماج جهان میتواند پیدایش هوشمندی باشد, ولی این یک گفتمان بسیار فلسفی و نگره‌پردازی‌ شده است. اگر به
روند فرگشت بنگریم, همچون یک غربال میماند که پیدایش یک شماری صفت‌ها را شایند (possible) و شدنی میسازد و
هوشمندی یکی از آنهاست, زیرا جانداران هوشمندتر, بآسانی, بخت فرازیستن (survival) بالاتری دارند. هر آینه این دیدگاه‌ها
همه نگره‌پردازی میباشند که طبیعت چه میخواهد یا آماج جهان چیست, چراکه نمونه‌وار یک نیم نگاهی به سرنوشت دایناسورها
نشان میدهد که طبیعت میتواند میلیون‌ها سال در یک زمینه بفرگرداند و سرانجام در یک چشم به هم زدن همه‌ی آنرا نیست کند,
و ازینرو, این باور که هوشمندی و پیشرفت تکنولوژی خواست طبیعت است را نمیتوان نه خوش‌خیم و خواستنی یافت, چه که
فرداروز همین سرنوشت میتواند در چشم‌انداز ما آدمهای هوشمند باشد, و نه میتوان درست و منطقی دید, چرا که طبیعت هر چه
هست و نیست و میتواند باشد و نمیتواند باشد را می‌آزماید و فرگشت میدهد و روشن نیست چرا "هوشمندی"
باید خواست طبیعت و آماج جهان باشد هنگامیکه طبیعت این همه راه دیگر را پیشتر رفته
و نیز همزمان میرود, و سرانجام اینکه پوچش‌پذیر (refutable) نیست, و سرانجام اینکه طبیعت دوست هیچکس نیست
و هتّا اگر آماج جهان گسترش هوشمندی باشد, این هوشمندی آنگاه از دید طبیعت آسانتر بدست میاید اگر ما روبات‌ها و
هوشواره‌های هوشمند درست کنیم که ما را جایگزین و نیست نمایند, زیرا این هوشواره‌ها فرگشتی هزاران بار تندتر از ما خواهند داشت.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

PEPE نوشته: سوال اینجاست نقش این ایدئولوژی ها رو ایران و ایرانی ها چه می تواند باشد؟ واقعا "بهره هوشی پایین" و "مسلمان ماندن" سرنوشت خاورمیانه ای است؟ یا که اصلا بحث و سوال باید طور دیگری تعریف شوند؟!!

همانجور که فرمودید سوال باید طور دیگری تعریف شود, چون این چیزیکه پرسیده‌اید از بیخ پرسش آن اندازه مهمی نیست چرا که
شما تنها خودتان را دارید در یک ابرگروه به نام ایرانان میبینید و میخواهید در پایان روز دربیاورید این ایدئولوژی‌ها چه پیامد‌هایی برای
این ابرگروه, و پس نایکراست برای شما, دربر خواهند داشت, هنگامیکه سرنوشت شما از این ابرگروه تا ۹۰%-۹۵% میتواند جدا
شود اگر به یک کشور دیگر مهاجرت کنید, ولی پیامدهای این ایدئولوژی‌ها همچنان در زندگیتان نمود خواهند
داشت و نمونه‌وار اگر فردا جنگ بیولوژیکی رخ دهد, قربانی آن خواهید بود بی اینکه سر پیاز یا ته پیاز بوده باشید.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

Mehrbod نوشته: نمونه‌وار اگر فردا جنگ بیولوژیکی رخ دهد, قربانی آن خواهید بود بی اینکه سر پیاز یا ته پیاز بوده باشید.

فکر کنم منظور شما این است که "مهم نیست چه میم و ژنتیکی دارید یک بمب در لحظه همه را با خاک یکسان و نیست می کند"! که از قضیه ای همچون"اوضاع آنقدر پیچیده و غیر قابل کنترل به نظر میرسد که از زوال و نکبت لذت ببرید!!محتمل تر است تا که برخیزید و مبارزه کنید چرا که "سیستم موجود" و "تکینگی تکنولوژِی" کار را یکسره می کنند و باقی صرفا تماشاگریم!" سرچشمه می گیرد
من هم این موضوع را در پس ذهن دارم اما آن را مرحله آخر می دانم که هر آنچه هست و نیست به فنا می رود و جای بحثی باقی نمی ماند... اما بگذارید با پس زمینه و خوشبینی و بدبینی های خودم سوالی را بپرسم:در شرایطی که در خوشبینانه ترین حالت کسی موجودیت را تهدید نمی کند(بر فرض محال تهدید بیرونی نداریم!) واز طرفی شرایط موجود به شکلی رسیده که "خاورمیانه ای" را دیگر کسی به عنوان مهاجر نمی خواهد عاقبت چیست؟انگل ابدی شرق و غرب ماندن؟We wuz kings and shit و گریستن سر قبر کوروش؟ انتحار و "شهادت" برای آیت الله به اسم اسلام و مسلمانی؟تن دادن به قوم گرایی حاضر؟ واردات پس مانده دموکراسی؟یا چه؟...
راست جدید از این می گوید که "خاورمیانه ای و آفریقایی آنقدر که ضرر دارند سودی ندارند و نژاد مناسبی برای تعامل نیستند" و تمدن غرب را در انواع زمینه ها در معرض تهدید و تخریب می بینند
پاسخ

PEPE نوشته: فکر کنم منظور شما این است که "مهم نیست چه میم و ژنتیکی دارید یک بمب در لحظه همه را با خاک یکسان و نیست می کند"! که از قضیه ای همچون"اوضاع آنقدر پیچیده و غیر قابل کنترل به نظر میرسد که از زوال و نکبت لذت ببرید!!محتمل تر است تا که برخیزید و مبارزه کنید چرا که "سیستم موجود" و "تکینگی تکنولوژِی" کار را یکسره می کنند و باقی صرفا تماشاگریم!" سرچشمه می گیرد

جاییکه دورنما این چندان تیره و تار است, نگرانی بر سر خرده چیزها مانند کسی میماند که کمرش شکسته ولی از سردرد مینالد.




PEPE نوشته: من هم این موضوع را در پس ذهن دارم اما آن را مرحله آخر می دانم که هر آنچه هست و نیست به فنا می رود و جای بحثی باقی نمی ماند... اما بگذارید با پس زمینه و خوشبینی و بدبینی های خودم سوالی را بپرسم:در شرایطی که در خوشبینانه ترین حالت کسی موجودیت را تهدید نمی کند(بر فرض محال تهدید بیرونی نداریم!) واز طرفی شرایط موجود به شکلی رسیده که "خاورمیانه ای" را دیگر کسی به عنوان مهاجر نمی خواهد عاقبت چیست؟انگل ابدی شرق و غرب ماندن؟We wuz kings and shit و گریستن سر قبر کوروش؟ انتحار و "شهادت" برای آیت الله به اسم اسلام و مسلمانی؟تن دادن به قوم گرایی حاضر؟ واردات پس مانده دموکراسی؟یا چه؟...
راست جدید از این می گوید که "خاورمیانه ای و آفریقایی آنقدر که ضرر دارند سودی ندارند و نژاد مناسبی برای تعامل نیستند" و تمدن غرب را در انواع زمینه ها در معرض تهدید و تخریب می بینند


بیشتر از آنکه بپندارید رفتار دیگران بسته به این است که خود خودتان را چگونه مینگرید. هرکس که اروپایی موبور چشم آبی باشد میتواند خودش
را سودمند و خواستنی جابزند, زمانیکه موتیره و چشم قهوه‌ای باشید است که نیاز به اندکی هنرنمایی میماند. ٧٠% برداشت دیگران نه به ملیت
شما بساکه به خوشپوشی و شیوه‌یِ سخن گفتن و رفتار شما است. هر زبانی هم که میدانید بخوبی بدانید و لهجه هم نداشته باشید. زمانیکه
پارسی سخن میگویید از انداختن واژه‌هایِ انگلیسی و .. درون زبان خودداری کنید, نگویید "دارد میرم holiday", بگویید «دارم میرم تعطیلات/
خوشگذرانی», چه که اگر خودتان را جای یک انیرانی بگذارید, میبینید که نزد خودش میپندارد شما زبان و پس ریشه‌یِ درست و درمانی
هم ندارید که این همه وامواژه آنجا میپّرانید و نیز وارونه, اگر به زبانی دیگر گفتگو میکنید از لهجه‌ داشتن خودداری کنید و از کاربرد درست واژه‌ها
و اندکی "فرهیخته‌تر" سخن گفتن اینجا و آنجا نپرهیزید. یکی از مهمترین چیزها که در برخورد با دیگران آنها را پس میزند "لهجه‌یِ بد
است", نه کمبود واژه‌ها. ایرانی‌ها بویژه در این زمینه بسیار ترسو‌اند و چیزیکه نمیدانند را با ترس و لرز و آرام میگویند و هر نیم دیقه یک بار
به یارو نگاه میکنند ببینند اشتباه نگفته باشند, هر چه میدانید و نمیدانید را با غلط و لغزش بگویید ولی خوانا و با لهجه‌ و آوای درست.

رویهم ١٠ تا ٢٠% پیش‌داوری دیگران از روی ملیت شما شاید باشد که آنهم چیز چندان مهمی
نیست, برخی زمانها اینکه ملیت بد باشد برای شما خوب است, میتواند خویش را تودار و مرموز جابزنید.

رویهمرفته, بجای کوشش در دگراندن "چهره‌یِ ایرانیان نزد جهانیان" که کاری‌ست ابرسخت اگر نگوییم ناشدنی, میتوانید چهره‌یِ خودتان
را نزد پیرامونیان بدگرانید و منطقا هرکس در این راستا بکوشد خود به خود چهره‌یِ ایرانیان هم بهتر میشود. یادتان هم نرود, ایرانیان در خاورمیانه
هماکنون اش هم از همه بالاتر اند و بایستی اسپاگتی را سپاسگزار باشیدکه از افغانستانی, عراقی جایی نیستید و هنوز میتوانید خودتان را Persian بنامید و کلاس بدهید.
به آیین‌های ایرانی هم پایبند باشید, زیرا به شما ریشه و سندیت میدهند. نوروز را سفره بندازید,
چهارشنبه سوری را جشن بگیرید. اسپندارمذگان را بشناسانید, از ایران بجز کوروش و داریوش چند تا چیز دیگر
هم بدانید و چامه‌سرایی و هنر و مهمان‌نوازی و دیگر ویژگی‌های ایرانیان را گرامی بدارید تا گرامی داشته شوید.

و سرانجام اینکه, غربی‌ها خودشان پُرگاه در هزار و یک گند پدید آمده از تکنولوژی گرفتار آمده‌اند و آدمهایی بیش‌کار (over-worked),
افسرده و سست‌منش‌ و بزدل اند و برخی‌ از ویژگی‌های ایرانیان که خودتان هم نمیدانستید تنها زمانیکه بیرون
از ایران باشید به چشم میایند, مانند خونگرمی و سر نترس داشتن و خودسر بودن و دست و دل بازی و مهمان‌نوازی و ...

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

[ATTACH=CONFIG]5061[/ATTACH]
چه خبر است در آمریکا؟!
قصه (election) از این قرار بود که انتخاب مردم علیه ایدئولوژِی حاکم(globalism) بود پس لشکرکشی 9دی (2017 Women's March)صورت گرفت برای بیعت دوباره با آرمان های (Feminism،mass immigration،LGBT rights )امام (Karl Marx) و رهبری (George Soros) و رییس جمهورمنتخب (trump) مردم شد عامل فتنه(alt right) وآلت بیگانه (russia)پس انصار حزب الله(antifa) و همراه بسیجی ها (sjw) از بیت (deep state) و حوزه علمیه (Cathedral) خط گرفتند که هر طوری که شده طرف مقابل را با تخریب و تهدید و توهین و تشدید خشونت به پایین بکشند...اما در پایان هالیوودی(America) به جای حصر راهی اتاق ریاست جمهوری شد چون بازیگر(clown) خوبی بود و در عمل همان آش(2017 Shayrat missile strike) است و همان کاسه(Obamacare)....


فایل‌های پیوست
.jpg 800px-HWNDU_Crouds.jpg اندازه 123.23 KB  تعداد دانلود: 87
پاسخ

Social Evolution
[ATTACH=CONFIG]5078[/ATTACH]


فایل‌های پیوست
.png DDDDDD.png اندازه 10.03 KB  تعداد دانلود: 64
پاسخ

در راستای موضوع این تاپیک، خواندن این مقاله از (درباره) هایک بشدت توصیه میشود. (از میانه های مقاله درباره نقش سنت در اجتماع است).
بورژوا - هایك و آزادی نویسنده: استیون هوروویتز* مترجم: محسن رنجبر
پاسخ

لینک اصلی

نقل قول:اصطلاح «ارتجاع نو» را ظاهراً جورج اورول در ۱۹۴۳ برای ارجاع به محافظه‌کاران هم‌عصر خود ضرب کرده که از باور به کمال‌ناپذیری طبیعت انسان عبث بودن تلاش برای تغییر جوامع را نتیجه‌گیری می‌کرده‌اند. این اصطلاح اینک عنوان یک نحله‌ی فکری است که با فعالیت‌های غیرمتمرکز چند وبلاگ‌نویس انگلیسی‌زبان از سال ۲۰۰۷ به این سو به پیش‌قراولی منشس مولدباگ—با نام واقعی کرتیس یاروین—شکل گرفته است، و این بار آورنولد کلینگ، بلاگر لیبرتارین، اول بار آن را باب کرد. هواخواهان آمریکایی «ارتجاع نو» که عنوان دیگر مکتب‌شان «روشنگری تاریک» است، خواهان بازگشت نظم اجتماعی به نظمی قدیم‌تر از لیبرال دموکراسی هستند. آن چیزی که «ارتجاع نو» در تقلای ضدیت با آن و تعریف خود در مقابل آن است، همان لیبرالیسم است، هم در معنای غالب امروزش و هم در معنای کلاسیک‌ا‌ش.
«ارتجاع نو» هیچ دکترین مدونی از اصول و آموزه‌هایش ندارد، و مکتبی در حال شدن است. اما می‌توان یک سری موضوع‌های کمابیش اصلی و مشترک را در میان نوشته‌های هواداران‌‌اش شناسایی کرد: تمنای بازگشت به حکومت پادشاهی، احیای اشرافیت‌سالاری برای پس راندن برابری‌خواهی‌، تمجید فاشیسم، استدلال‌آوری لهِ ملی‌گرایی، خصومت با فمنیسم، ارجحیت نظم بر عدالت، خصومت با چندفرهنگ‌گرایی، و آخر سر دموکراسی‌ستیزی.
اگر حوصله و علاقه دارید درباره‌ی این نحله‌ی فکری کوچک و نوظهور بیشتر بدانید، این فهرستی مفید است که آدام گوری تهیه کرده.
لیبرتارین‌های آمریکایی نبرد با «ارتجاع نو» را در میدان اندیشه جدی گرفته‌اند. آنچه از پی می‌آید، گفتن هنر دموکراسی است، توسط کسی که عیب آن جمله می‌داند.
نوشته‌ی زیر را شاید بتوان پاسخی به نقد کارل اشمیت به لیبرال دموکراسی نیز یافت، که در فضای فکری ایران علاقمندانی یافته‌ است. راستی! کارل اشمیت از جمله قهرمانان پیروان آمریکایی «ارتجاع نو» نیز هست.
***
تاج‌گذاری ناپلئون بناپارت
[عکس: clear.gif]

تعریف «ارتجاع نو» دشوار است. علت این امر نیز دشوارنویسی تعمدی نویسندگان «ارتجاع نو» است که خوانندگان‌شان را به زحمتی وافر می‌اندازد. و دلیل ایشان هم شاید این باشد که در صورت شرح روشن ایده‌های خود در معرض بدرفتاری و اضهاد قرار می‌گیرند. اکثر خوانندگانِ نرمال پیش از پایان حتی اولین پست [وبلاگی] مولدباگ بی‌خیال خواندن می‌شوند. این واقعیت که به تعداد پیروانِ «ارتجاع نو» فرقه وجود دارد را هم به مبهم‌نویسی اضافه کنید. ظاهراً کسانی که خود به شکلی سفت‌وسخت بر اهمیت باهماد تأکید دارند [اشاره به پیروان ارتجاع نو] به‌شکل شگفت‌آوری خود فردگرا هستند.
اما فصل مشترک ایمانی این اجتماع، اگر چنین اشتراکی وجود داشته باشد، این است: دموکراسی بد است. عوامانه‌ترین بیان چرایی این بد بودن شاید به نیک لَندِ فیلسوف تعلق داشته باشد: «سیاست‌مدار و رأی‌دهنده‌ی دموکراتیک از راه جریان وحشی‌بازی دوطرفه‌ای به هم پیوند می‌خورند که در آن، هر طرف طرف دیگر را به سرحدِّ بی‌شرمانه‌‌ی آدمخواری پر سروصدا و مغرورانه سوق می‌دهد، تا بدان‌جا که هر کس یا باید به داد کشیدن بیفتد یا درسته خورده شود.»
من تاحدی با این باور همدل‌ام—من خودم کسی هستم که آگاهانه از رأی دادن استنکاف دارد. من نه تنها نوشته‌جاتِ بریان کاپلان را خوانده‌ام بلکه در کلاس وی سخنرانی هم کرده‌ام. [برایان کاپلان که خود یکی دیگر از ستیزندگان با «ارتجاع نو» است، در کتاب‌ معروف‌اش با عنوان «افسانه‌ی رأی‌دهنده‌ی خردگرا» به اتکای شواهد تجربی نشان می‌دهد سیاست‌هایی که رأی‌دهنده‌ی آمریکایی از آن طرفداری می‌کنند، چه اندازه نتایج عینی‌شان با ذهنیت و انتظار رأی‌دهندگان در تقابل است.] دموکراسی‌ها کلّی کارهای احمقانه و شریرانه انجام می‌دهند که اعضای آمریکن اکونومیک اسوسییشن می‌گویند اگر قدرت به دست آن‌ها بود هرگز مرتکب‌شان نمی‌شدند.
اما محکِ مناسبِ مقایسه برایِ یک جنبش (به‌ظاهر) سیاسی چیست؟ یقیناً نه آن کارهایی است که مردمانِ صندلی‌‌نشین می‌گویند اگر بر کرسیِ قدرت می‌نشستند می‌کردند. آیا نوشته‌های علوم اجتماعی، درباره‌ی این‌که دموکراسی‌ها در مقایسه با نا‌دموکراسی‌های جهان واقعی کجا می‌ایستند، حرفی برای گفتن دارند؟ خوشحال‌ام که این سؤال را پرسیدید.
در سالِ ۲۰۰۴ سه اقتصاددان به نام‌های کیسی مولیگان، ریکارد گیل و خاویر سالا-یی-مارتین در مقاله‌ای در جورنال آو اکونومیک پرسپکتیوز به بررسی این مورد پرداخته بودند که آیا دموکراسی‌ها و نا-دموکراسی‌های جهان سیاستگذاری‌های متفاوت دارند یا خیر؛ و در این زمینه به نتایج عجیبی رسیدند. آنان با در نظر گرفتن اثر متغیرهایِ اقتصادی و جمعیتی به این نتیجه رسیدند که مخارجِ دولتی، مخارج آموزشی، مخارج رفاهی، مالیات بر درآمد شرکت‌ها، و مالیات بر حقوق مزدبگیران در دموکراسی‌ها و در نا-دموکراسی‌ها مشابه است. این نویسندگان دریافتند که تنها تفاوت در سیاست اقتصادی‌ِ به تصاعدی بودن مالیات‌ بر درآمد مربوط می‌شود—و تفاوت هم از این قرار است که درجه‌ی تصاعدی بودن مالیات در دموکراسی‌ها نسبت به نا-دموکراسی‌ها کمتر است.
این نتایج ارزش خیلی از نظریه‌پردازی‌های سیاسی‌اقتصادیِ خام را، چه از نوع آکادمیک و چه انواعِ اینترنتی‌اش، بر باد می‌دهد. این تحقیق با مدل‌هایی که بر توزیع صوریِ قدرت از راه رأی‌گیری ابتنا دارند (یعنی اکثر ادبیات آکادمیک) هم در تضاد است، چراکه همه‌ی آن‌ها فرض را بر آن می‌گذارند که توزیع آرا توزیع قدرت [و چگونگی سیاست‌گذاری‌ها] را تغییر می‌دهد. مدل‌های تلویحی مورداستفاده‌ی پیروانِ «ارتجاع نو» هم چنین هستند—اگر دموکراسی‌ها یک مشاعات بزرگ خلق می‌کنند [که در آن همگان از جیب همگان ارتزاق می‌کنند] پس چرا نا-دموکراسی‌ها هم اساساً همان سیاست‌گذاری‌های اقتصادی و اجتماعی دموکراسی‌ها را دارند؟
نتایج مولیگان و دیگران وقتی برای‌مان قابل درک می‌شوند که فرض را بر این بگذاریم که نا-دموکراسی‌ها هم به قدرِ دموکراسی‌ها به اراده‌ی مردم حساس‌اند. اگر مردم در صورت ظاهر حق ابراز نظر و اثرگذاری بر سیاست‌گذاری‌ها را نداشته باشند، پس چگونه ممکن است نا-دموکراسی‌ها به اراده‌ی مردم حساس باشند؟ یک فرضیه‌ی بدیهی آن است که تعداد مردم بیش از تعداد حاکمان است، و درنتیجه حاکمان هنوز به‌شدت مقیّد به انجام آن چیزی هستند که مردم می‌خواهند. اگر حاکمان بیش از حد اراده‌ی مردم را نادیده بگیرند، خطر پای چوبه‌ی دار رفتن را برای خود می‌خرند. حاکمانی که می‌خواهند سرِ هر تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری به‌قولی زنده باشند و بر مسندِ قدرت، برای حکومت‌داری می‌توانند از یک مدل ذهنی ساده استفاده نمایند: یا سرکوب وحشیانه‌ی معارضانِ بالقوه، یا ارائه‌ی آنچه مردم می‌خواهند.
ولی اگر مولیگان، گیل، و سالا-یی-مارتین شواهد این سرکوب سیاسی وحشیانه را در نا-دموکراسی‌ها می‌یافتند، آیا جالب نمی‌بود؟ قطعاً چنین است و آنان به چنین نتیجه‌ای هم رسیده‌اند: به‌لحاظ آماری نا-دموکراسی‌ها بیشتر به شکنجه‌ی گسترده، حکم مرگ، سرمایه‌گذاری بیش‌تر بر امور نظامی، و پذیرش کم‌تر آزادی‌های مدنی (از جمله آزادی‌ رسانه و تجمع)، و مداخله در امور مذهبی تمایل دارند.
دموکراسی درست شبیه نا-دموکراسی است—همان سیاست‌‌های اجتماعی و اقتصادی (یقیناً بد) را دارد—فقط شکنجه‌ی گسترده و محدودیت تبادل آزادانه‌ی اندیشه‌ها را ندارد. شاید حتی آن دسته از پیروانِ «ارتجاع نو» که برای تحقق آرمان‌شان حاضر به توسل به درجه‌ای از خشونت ناگزیر هستند، باید بیش‌تر مراقب باشند تا مبادا هم هزینه‌ی انسانی را تحمیل کنند، و سرآخر هم همان سیاست‌هایی نصیب‌شان شود که ازشان متنفرند.
یک دموکراسی‌ستیز پیرو سفت‌‌وسخت «ارتجاع نو» ممکن است با استدلالاتی که متکی بر نتایج تجربی نا-دموکراسی‌های قرن بیستم است، به مخالفت برخیزد. چرا که در نهایت به‌نظر می‌رسد بیش‌تر پیروانِ (امریکایی)«ارتجاع نو» نه از یک دیکتاتوری مدرن و وحشی بل از پادشاهی دوره‌ی روشنگری یا یک دولت سهامیِ انتفاعی حمایت می‌کنند. با این‌همه، استدلال درباره‌ی نحوه‌ی کار دیکتاتوری مدرن می‌تواند روشن کند که چرا محتمل نیست که آن صُوَر نرم‌تر نا-دموکراسی‌ها آن تعادلی باشد که از گریز ایشان از دموکراسی نصیب‌شان می‌شود.
نتیجه‌ی اصلیِ مطالعه‌ی مولیگان آن است که با رو گرداندن شما از دموکراسی، رقابت سیاسی از بین نخواهد رفت؛ چنین رقابتی به سطحی فرا-سیاسی منتقل خواهد شد. رقابت درون نظام‌های سیاسی، جایگزین رقابت بر فراز نظام‌های سیاسی است. اولی هرچه بیشتر کمرنگ شود، دومی بیشتر اهمیت می‌یابد، و به همین دلیل است که حاکمان نا-دموکراتیک برای سقوط نکردن باید بیش از دموکراسی‌ها رنج بکشند. در سطحِ رقابتِ فرا-سیاسیِ تحتِ لوایِ یک دیکتاتوری، هیچ محدودیتی وجود ندارد مگر در نوع تکنولوژی در دسترس دولت و معارضان آن. براساس این مدل، ما باید منتظر نا-دموکراسی‌های قرن بیست‌ویکمی «ارتجاع نو» جدید باشیم که خیلی شبیه نا-دموکراسی‌های مطالعه‌شده‌ی قرن بیست‌ویکمی هستند تا پادشاهی‌هایِ قدیمی ۴۰۰ ساله یا صُوَر جدید حکم‌رانیِ انتفاعی که حق مالکیت را حداقل برای سهامدارانش بدیهی می‌گیرند.
یقیناً مولیگان و دیگران مهمات محدودی هم برای «ارتجاع نو» فراهم آورده‌اند. این‌که نا-دموکراسی‌ها اساساً همان سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی را دارند که دموکراسی‌ها، یاری‌گر دموتیست‌ها است [دموتیسم اصطلاحی است برای تحقیر دموکراسی که پیروان «ارتجاع نو» از ترکیب دموکراسی و پوپولیسم ساخته‌اند]، چرا که بر این ایده‌ی دموکراتیک نقب می‌زند که وجود کانالی صوری که مردم بتوانند حرف‌شان را بزنند، مهم است، و از طریق آن است که سیاست‌ها اراده‌ی مردم را بازمی‌تابانند. اگر نا-دموکراسی‌ها از آن سیاست‌هایِ یک‌سان با دموکراسی‌ها زیاد داشته باشند، پس روشن است که دموکراسی، حداقل برای تحقق اراده‌‌ی مردم در برخی از مسائل مربوط به سیاست‌گذاری، ضروری نیست.
اما قوت نسبی دموکراسی نه در تضمینِ نمودِ اراده‌ی مردم در سیاست‌ها، بل در فراهم آوردن میزانی از آزادی سیاسی است—مثلاً حق شکنجه نشدن توسط پلیس. برخلاف نظر مولدباگ، این چیز کم اهمیتی نیست. درواقع اگر شما این دیدگاه را، که داده‌‌ها هم تأییدش می‌کنند، اتخاذ کنید که تعیین سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی به‌شدت تحت تأثیر مؤلفه‌های اقتصادی و جمعیتی قرار دارد، آن‌گاه تنها چیزی که باید درباره‌اش تصمیم‌گیری شود، مسأله‌ی آزادی سیاسی است. آن‌چه آزادی سیاسی بیشتری تولید می‌کند نه تبعید رقابت سیاسی به سطح فرا-سیاسی بل روا داشتن رقابت سیاسیِ درون نظام است (هر چند که ناخوشایند باشد). درست است که دموکراسی فراهم‌گر گفتگوی سیاسی بر سر تعیین سیاست‌ها نیست، اما فراهم‌گر آزادی سیاسی هست، و این بهای گزافی برای آزادی سیاسی نیست. اگر قرار بود رأی بدهم به دموکراسی رأی می‌دادم
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان